مقاومت؛ تنها روزنه امید
بحران اقتصادی، جنبش وال استرین و بازار آزاد در گفتگوی رحمان بوذری با پرویز صداقت
•
«از سقوط مالی تا رکود اقتصادی» درست در شرایطی منتشر شده که بحران اقتصادی نفس والاستریت را به شماره انداخته است. مقاومت مردمی در سراسر اروپا و آمریکا شکل گرفته و دیگر بدون در نظر گرفتن جنبش تسخیر خیابانها نمیتوان به تحلیل این پدیده نشست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٨ بهمن ۱٣۹۰ -
۷ فوريه ۲۰۱۲
«از سقوط مالی تا رکود اقتصادی» درست در شرایطی منتشر شده که بحران اقتصادی نفس والاستریت را به شماره انداخته است. مقاومت مردمی در سراسر اروپا و آمریکا شکل گرفته و دیگر بدون در نظر گرفتن جنبش تسخیر خیابانها نمیتوان به تحلیل این پدیده نشست. مجموعه مقالاتی که در این کتاب گرد آمده، چنانکه از زیرعنوان کتاب هم بر میآید، ریشههای بحران بزرگ مالی را بررسی میکند. کتاب شامل سه رویکرد مکتب سیستم جهانی، مکتب مانتلی ریویو، نوکینزیها و نیز دیدگاه دیوید هاروی، اسلاوی ژیژک و انور شیخ به بحران اقتصادی ۲۰۰٨ است که تا به امروز نیز ادامه داشته است. پرویز صداقت گردآورنده و مترجم کتاب در انتهای این گفتوگو به خطر مهمی اشاره میکند؛ بروز جنگ برای کمک به برونرفت سرمایه از بحران. خطری که لااقل بنابه تجربه تاریخی نمیتوان آن را نادیده گرفت. از صداقت پیشتر کتابهایی همچون «ایدئولوژی نولیبرال»، «مارپیچ سرمایه» و... منتشر شده است.
کتاب حاضر از منظرهای مختلفی به نخستین رکود بزرگ قرن بیستویکم (به بیان انور شیخ) میپردازد؛ رویکرد مکتب سیستم جهانی، دیدگاه مکتب مانتلی ریویو، نوکینزیها و غیره. وجه تمایز این رویکردها در چیست؟
تلاش کردهام در این کتاب، طیف متنوعی از دیدگاههای دگراندیش در تحلیل بحران کنونی اقتصاد جهانی ارایه شود. قبل از اشاره به وجه تمایز، لازم است به وجه اشتراک این دیدگاهها اشاره کنم. ریشه اصلی دگراندیشی در اقتصاد به قرن نوزدهم و شکلگیری دوگانه «اقتصاد سیاسی» در برابر «علم اقتصاد» بازمیگردد. جریان مخالف ارتدوکسی و راستآیینی در نظریه اقتصاد، مخالفان و ناراضیان از جریان اصلی علم اقتصاد را دربرمیگیرد.
امروز جریان مخالف اقتصاد ارتدوکس که میتوان آن را جریان دگراندیش یا دگرآیین (Heterodox) خواند اصطلاحی جاافتاده در میان پژوهشگران عرصه اجتماعی است و طیفی رنگارنگ از اقتصاددانان نهادگرا، مارکسی و پساکینزی را شامل میشود.
از دهه ۱۹۹۰ به این سو برای نامیدن این طیف متنوع فکری بیشتر از عنوان «دگراندیش» استفاده شده است. توسعه رویکردهای اقتصادی دگراندیش با شکست فاحش اقتصاد نولیبرالی در سالهای اخیر شتاب پیدا کرد مثلا امروز در حدود ۱۴۰ نشریه دانشگاهی با رویکرد دگراندیشانه منتشر میشود و دهها نشریه دیگر نیز با چنین رویکردی اما با زبانی سادهتر مفاهیم منتقدانه این دیدگاهها را ترویج میکنند. همچنین هزاران اقتصاددان در سرتاسر جهان مشترک خبرنامه علم اقتصاد دگراندیش هستند که از سال ۲۰۰۴ منتشر شده است. بنابراین، وجه اشتراک این رویکردها آن است که همگی منتقد نظام بازارند و نولیبرالیسم افراطی دهههای اخیر را عامل بروز رکود بزرگ کنونی میدانند.
اما در مورد وجه تمایز این دیدگاهها نخست باید رویکرد نوکینزی استیگلیتز و کروگمن را از سایر دیدگاهها تفکیک کرد. سیاستهای پیشنهادی اینان اساسا در چارچوب سنت کینزیـ سوسیالدموکراتیک قرار دارد در حالی که سایر دیدگاهها از منظری رادیکال بحران کنونی را تبیین میکنند.
نزدیکترین نگاه تحلیلی به رویکرد نوکینزی، مکتب مانتلیریویو است. البته در ارایه بدیل، این رویکرد بهغایت رادیکالتر است. اما از منظر نوع نگاه به بحران، تحلیل بحران از دیدگاه کممصرفی و نیز تاثیرپذیری از کینز و نیز دیدگاههای کینزگرایانی مانند هایمن مینسکی در تحلیل رشد سرمایه مالی، خاستگاههای فکری مشابهی با رویکرد کینزی دارد.
البته، در همه این رویکردها عناصر مشابه تحلیلی هست. ولی هرکدام بر وجوه خاصی تاکید دارند. مثلا رویکرد سیستم جهانی بیشتر از منظر تحلیل تاریخی ـ سیستمی و چرخههای درازمدت انباشت سرمایه در مقیاس جهانی و تغییرات هژمونیک به پدیده نگاه میکند. هاروی ضمن نگاه متأثر از چرخههای درازمدت انباشت سرمایه و رشد بخش مالی در این چارچوب، بر موانع گردش سرمایه تاکید دارد و میگوید سرمایه، خونی است که در کالبد تمامی جوامعی که سرمایهداری میخوانیم جریان دارد؛ گاهی مثل یک قطره و گاه همچون سیلاب. و وقتی گردش سرمایه مختل میشود، مانند گردش خون در بدن انسان، کارکرد کالبد جامعه سرمایهداری را مختل میسازد.
از رویکردهای دگراندیش در علم اقتصاد گفتید، مگر مکتب اتریشی در این چارچوب قرار نمیگیرد، پس چرا صحبتی از مکتب اتریشی نیست؟
گرایش مهجور مکتب اتریشی ظاهرا جدیدترین کشف نولیبرالهای وطنی است که اکنون دایما در نشریاتشان پرونده و ویژهنامه برایش منتشر میکنند. در شرایطی که دو دهه توصیه و تجویز آموزههای درسنامههای اقتصادی مکتب شیکاگو به وضعیت فلاکتبار کنونی اقتصادی در سطح ملی و منطقهای و جهانی انجامیده و به نظر میرسد دنیا در شرف انفجار است، مکتب اتریشی گریزگاه نظری بدی برای نولیبرالها به نظر نمیرسد چرا که با ظاهری مخالفخوان همان آموزههای نولیبرالی را تکرار میکند.
در پاسخ به سوال پیشین دگرآیینی را به طور ضمنی مترادف ترقیخواهی در نظر گرفتهام. حال آنکه مکتب اتریشی گرایشی است که در وجه غالب آن بهغایت ارتجاعی است. اگر برخی آن را در میان گرایشهای دگراندیش قرار میدهند بیشتر به سبب روششناسی قیاسی این مکتب و نگرش «کانتی» آن در تحلیلهای اقتصادی است که در مقابل روششناسی استقراییـ تجربی و دیدگاه پوزیتویستی اقتصاد دانشگاهی قرار دارد.
اما آنچه مکتب اتریشی حقیقتهای پیشینی و مقدم بر تجربه (a priori) تعریف میکند یعنی حقوق مالکیت و نظام قیمتها، در واقع امر پدیدههای تاریخی هستند که در مقطعی زاده شدند و بر جامعه و حیات انسانی چیره شدند.
تعریف به اصطلاح پدران فکری مکتب اتریشی مانند هایک، محترم شمردن حقوق مالکیت و عدم تعدی به آن از سوی دولت (حداقل) است. این گرایش به افراطیترین وجه طرفدار آزاد گذاشتن بازارهاست. یعنی همان چیزی که سقوط مالی را در پی داشت با این تفاوت که توصیه میکنند بعد از سقوط دولت نباید مداخله کند. باید همه چیز را به بازار واگذارد. دست نامریی بازار برای آنان همچون قدیسی است که ناجی اقتصاد از بحران است. واژه قدیس را به این خاطر به کار میبرم که این گروه برای بازار حرمتی قدسی قایلاند که با نیرویی ماورایی قادر است معضلات اقتصادی را حل کند.
در پاسخ به ادعاهای مکتب اتریشی باید تاکید کرد که چیرگی بازار بر جامعه حقیقتی قدسی نیست و پیآمد قرن نوزدهم و سرمایهداری لیبرال است و حیات درازمدت چنین نهادی مستلزم انهدام سرشت انسانی و طبیعی جامعه میشود. مصالحه میان از سویی کار و سرمایه و از سوی دیگر سرمایه و طبیعت در افق درازمدت تاریخی امکانپذیر نیست و از همین روست که تنها دو بدیل در پیش داریم یکی فرا رفتن از انقیاد سرمایه و دیگری بازگشت به بربریتی که سرمایه با انهدام طبیعت فراروی بشر مینهد. بد نیست یادآوری کنیم هایک، مهمترین چهره این مکتب، همان کسی است که در دوران دیکتاتوری پینوشه در شیلی در دفاع از وی اظهار کرده بود که شاید دیکتاتوری شکل مناسب سیاسی برای دورانگذار باشد.
متأسفانه مکتب اتریشی که حتی در حوزه دانشگاهی غربی نیز گرایشی مهجور و بهشدت کمطرفدار است و تنها به مدد کمکهای مالی راستگرایان افراطی ثروتمند و برخی جناحهای افراطی حزب جمهوریخواه آمریکا توانسته به حیات خود ادامه دهد قبلهگاه جدید برخی ژورنالیستها و اقتصاددانان وطنی شده که سه دهه است مدافع برنامه تعدیل ساختاری و ایدههای بانک جهانی بودهاند و اکنون در برابر واقعیت سخت و عریان بحران و رکود اقتصادی هیچ ندارند بگویند.
از هر منظری که به بحران اخیر بنگریم همه در یک نکته متفقالقولند: رکود مالی ۲۰۰٨ عمیقترین و ساختاریترین رکود دهههای اخیر است که از برخی جنبهها حتی به رکود دهه ٣۰ آمریکا پهلو میزند. نظام سرمایه جهانی آیا و چگونه میتواند از ورطه سقوط جان سالم به در برد؟
البته، صرف وجود رکود و بحران اقتصادی ضرورتا به سقوط سیستم نمیانجامد. درست است که وضع موجود و نظم کنونی قابل استمرار نیست، اما برای فراتر رفتن از نظم موجود نیاز به «بدیل» داریم. گفتن این هم که بدیل خود در جریان پویش مبارزاتی شکل میگیرد هرچند حاوی بخش مهمی از واقعیت است بهتنهایی راهگشا نیست. از این رو اندیشیدن به بدیل و طراحی آن را نباید فراموش کرد. به خصوص آنکه تجارب گرانبهای قرن بیستم را پشت سر گذاشتهایم.
در قرن بیستم، سه بدیل در برابر نظم موجود قد علم کرد. نخست، بدیلی که انقلاب روسیه و بعد بهاصطلاح کشورهای سوسیالیستی در برابر سرمایهداری طراحی کردند. دوم بدیل سوسیالدموکراسی در کشورهای کانونی سرمایهداری و سوم بدیل جنبشهای استقلالطلبانه کشورهای پیرامونی.
دو دهه ۱۹۷۰ و ۱۹٨۰، سالهای شکست هر سه بدیل و ظهور و قدرتگیری بهاصطلاح ضدانقلاب نولیبرالی بود. همه این بدیلها بهرغم تمامی دستاوردها و پیآمدهای شیرین و تلخی که میتوان برایشان فهرست کرد، در ساخت یک نظام قابلاتکای پایدار ناکام ماندند.
بدیل سوسیالدموکراسی که از دهه ۱۹۷۰ گرفتار رکود تورمی ساختاری در اقتصاد شده بود، در برابر مطالبات مردمی قرار داشت که سیاستهای عدالتطلبانهتر طلب میکردند و در عمل ناتوان از برآوردن این نیازها بود و سرانجام شاهد شکست این بدیل در برابر راست جدید و نوظهوری شدیم که از دهه ٨۰ یکهتاز عرصه سیاست جهانی شده بود.
تلخترین پیآمد بدیلهای رادیکال آن بود که همه در ساخت نظام جایگزین در عمل نظاماتی مبتنی بر سلسلهمراتب پدید آوردند و سلسلهمراتب جدیدی را جایگزین سلسلهمراتب کهنه کردند. دوگانه نومونکلاتورها و مردم در کشورهای سوسیالیستی سابق، وشکلگیری طبقه مسلط بوروکرات ـ نظامی در کشورهایی که به اصطلاح راه رشد غیرسرمایهداری را طی میکردند در نظامهایی غیردموکراتیک، واقعیت تلخی است که هیچگاه از حافظه تاریخ پاک نمیشود.
بنابراین، در پاسخ به سوال شما گمان من این است که بدون تردید وضع موجود قابل استمرار نیست. اما این ضرورتا بدان معنی نیست که آینده بهتری پیش رو داریم. آینده بهتر در گرو ساختن بدیلی قابلاتکاست که بتواند منازعات و تضادهای گوناگونی را که امروز در پهنه جهانی شاهد هستیم، از جمله تضادهای طبقاتی را تقلیل دهد و راهکاری برای غلبه بر بحران اکولوژیک کنونی داشته باشد.
کتاب شما دست بر قضا در دورهای از بحران دامنگیر و فزاینده اقتصادی و مالی منتشر شده که این بحران وارد فاز جدیدی از حیات خود شده است؛ شکلگیری جنبش اعتراضی ضدوالاستریت در آمریکا و سراسر اروپا. با اضافهکردن این عنصر به معادلات بحران چه افقهای جدیدی پیشروی ما گشوده میشود؟
اکنون مقاومت مردمی گستردهای برای مقابله با ریاضتهای اقتصادی در جریان است. برای اولین بار در تاریخ است که این مقاومت گستره جغرافیایی چنین فراگیری دارد: از یونان تا والاستریت، از میدان تحریر در قاهره تا دانشگاههای شیلی در آمریکای لاتین.
شاهدیم که سه دهه سرکوب و تحمیق نولیبرالی دیگر قادر به ادامه حیات نیست. بستههای نجات مالی در عمل تنها به نفع بانکها و سرمایههای بزرگ مالی عمل کردند و قادر نیستند بحرانی را که ریشه در ساختارهای اقتصادیـ اجتماعی و فقدان تقاضای موثر دارد، حل کند.
در هر عرصهای که به موضوع نگاه کنیم مقاومت تنها روزنه امید است که میتواند افقهای جدیدی پیش روی جنبش اعتراضی بگشاید. چرا که با محدود شدن هر چه بیشتر قدرت نهادهای انتخابی در سیاستگذاری اقتصادی، دولتها در کنترل سرمایه مالی امکانات بسیار محدودی دارند. جنبش تسخیر والاستریت و جنبشهای اعتراضی مردم به خصوص در جنوب اروپا تا همین امروز دستاوردهای بسیاری داشته است. البته دولتها از سیاستهای ریاضتطلبانه دست نکشیدهاند. اما این جنبشها روزنهای از امید بر ما گشودند زیرا نشان دادهاند که همان عنصر تعیینکننده و سرنوشتساز همیشگی بار دیگر در صحنه حضور یافته است: مردم و طبقات فرودست.
تنها در صورتی میتوان به آینده امیدوار بود که این خیزشهای اجتماعی همچنان هدفمندانه استمرار داشته باشد. در خیابان، در محیط کار، در دانشگاه، در تمامی عرصههای تعامل اجتماعی باید مقاومت را سازماندهی کرد.
با توجه به انتشار کتاب نکته دیگری را نیز مدنظر دارید؟
مایلم در پایان به نکته مهمی اشاره کنم که در کتاب آمده است. هشداری مهم را در لابهلای نوشتههای نویسندگان میبینیم. یکی آنجا که والدن بللو در مقاله آغازین کتاب که در نخستین روزهای پس از سقوط والاستریت نوشته شده، چنین مینویسد: «آیا اقتصاد آمریکا به حباب سوداگرانه دیگری نیاز دارد که خود را از بحران خارج سازد؟ و اگر چنین است، حباب سوداگرانه بعدی از کجاست؟ برخی میگویند مجتمعهای نظامیـ صنعتی یا سرمایهداری فاجعه که نائومی کلاین درباره آن مینویسد، خاستگاه حباب بعدی است.»
در تحلیلی از منظری دیگر انور شیخ مینویسد: «جنگ شکل ویژهای از بسیج اجتماعی در خدمت افزایش تولید و اشتغال است. در چنین رویدادی، بخشی از اشتغال به دست آمده، ناشی از تقاضا برای تسلیحات و کالاها و خدمات کمکی و تقاضا برای دیگر اقلامی است که به نوبه خود حاصل آن هستند. اما بخش دیگر اشتغال مستقیم در نیروهای مسلح، ادارات دولتی، امنیتی، نگهداری و بازسازی تسهیلات عمومی و خصوصی و جز آن است... بنابراین پرسش زمانه ما این است که آیا قادر خواهیم بود از بسیج اجتماعی برای مقابله با پیآمدهای «رکود بزرگ» بدون درگیرشدن در جنگ برخوردار باشیم؟ این پرسشی جهانی است، زیرا بیکاری، فقر و تخریب محیط زیست بهتمامی جهانی است.»
تأکید و نگرانی پایانیام این است که به نظر میرسد اکنون خطر بروز جنگهایی برای کمک به برونرفت سرمایه از بحران بیش از هر زمان دیگری احساس میشود.
منبع: روزنامه ی شرق
|