یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

شنبه های راه راه و ثانیه های سربی
بررسی کتابی از لیلی فرهادپور


رضا اغنمی


• این اثر لیلی فرهادپور، بخش کوتاهی از اوضاع اجتماعی سیاسی ایران، در دوران جمهوری اسلامی است که با زبانی ساده دردهای جامعه را روایت میکند. تناقض ها، پیچیدگی ها و تغییرات درونی مردم را در اشکال محدودی شرح میدهد. از مقاومت، خونسردی و بی اعتنائی جامعه، از ظلم و ستم وفشار، روایتهایی دارد که نمی شود گفت همه از مولفه های حکومت است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۶ تير ۱٣٨۵ -  ۱۷ ژوئيه ۲۰۰۶


 
لیلی فرهادپور
انتشارات روشنگران و مطالعات زنان - تهران
چاپ اول ۱٣٨٣
چند سال پیش،  ازلیلی فرهادپور کتابی  منتشرشد به نام «زنان دربرلین.»  وقتی مقدمه چهار صفحه ای آن کتاب را خواندم، فهمیدم که با یک نویسنده باذوق و روزنامه نویس جدی روبه روهستم.  قبل از مطالعه‍ی آن کتاب شخصا، برداشتهای گوناگونی از کنفرانس برلین داشتم. روایت های جوراجور میگفتند که نه تنها همخوانی نداشت،  بل که هر یک برگردانی از ایده آل های ذهنی و سلیقه ای راویان بود که میخواستند گردش کار کنفرانس را با آرمان های خود هماهنگ کنند.  وقتی بعد ازمدتها، کتاب زنان برلین، اثر خانم لیلی فرهاد پور را خواندم، ضمن تحسین  از صداقت و دقت و امانت داری،  از نثرپاکیزه و بیان روشن و ساده اش لذت بردم .  صادقانه بگویم که با خواندن این اثر «زنان دربرلین» حضور خودرا درآن کنفرانس حس میکردم،  و درخیال، هرآنچه را که ازقلم خانم فرهاد پور میخواندم، آشنا میدیدم.
«شنبه های راه راه و ثانیه های سربی»  آخرین اثر این نویسنده است در ۲۷ بخش  جمع آوری و منتشر شده  که به تازگیها دستم رسید.   داستان از آنجا شروع میشود که : زنی مادر سه پسر که سالها پیش شوهرش ازدنیا رفته است نامه ای مینویسد به شوهرش احمدآقا.  انگیزه این کار از سوی خانم فتوحی است  که با دادن یک دفترچه قهوه ای،  پیشنهاد میکند که بنشین نامه ای به احمدآقا بنویس. خانم فتوحی مادر سردبیر روزنامه ای ایست که از طرف جمهوری اسلامی توقیف شده و کارکنان روزنامه همه بیکار شده اند.  زن احمدآقا شروع میکند به نوشتنِ  نامه  به شوهر متوفایش.  وقتی میبرد پیش خانم فتوحی که نامه را ببیند و عیب و ایرادهایش را بگوید، خانم فتوحی پس ارخواندن  نامه میگوید :
«این جوری نمیشود. فکر کن داری با احمدآقا حرف میزنی. یعنی همان جوری بنویس که حرف میزنی.» ص ٨
همان روزها در میهمانی خانم فتوحی، صاحبخانه سر سفره افطار «دخترک» را به  او معرفی میکند. دخترک خبرنگار است و همکار پسر صاحبخانه در  روزنامه ای که تعطیل شده است.  خبرنگار میخواهد با ایشان صحبت بکند. وعده ملاقات برای بعد از عید فطر گذاشته میشود. 
«روز عید تلفن زد و عید مبارکی کرد و گفت طاعات و عبادتتان قبول!» ص۹
 خبرنگار، وقتی از وضع زندگی مادر میپرسد میگوید:
« این پسرتان که زندان است بچه چندمتان است؟ گفتم  اولی. پرسید چند تا بچه دارید؟ گفتم در واقع همین یکی. یعنی دوتا پسردیگر هم داشتم. زبانم لال منظورم این است که سه تا پسر داشتم، حالا دوتا دارم. یکی شان عمرش را داده به شما آن یکی هم سالهاست که درخارج زندگی میکند  ...  برای  همین میگویم همین یکی را دارم. » صص ۱۰ - ۱۱
از بخش ٣ کتاب، خواننده با داستان دیگری مواجه میشود که بازیگر اصلی آن (دخترک) همان خانم خبرنگار است که  قبلا خانم فتوحی به زن احمدآقا معرفی کرده. ولی در  زمان وقوع حادثه، بنا به روایت ص ۲۲ دریک شرکتی کارمیکند.  شاید هم،  شغل دوم ش باشد.  معلوم نیست. ولی به ظن قوی  بیشتر، خبرنگار است تا کارمند شرکت، و آنطوری که صفحات کتاب روایت میکند جوان روزنامه نگاری که از روز تعطیلی روزنامه به زندان افتاده است. شوهراوست. و نویسنده، همزمان هردو ماجرا را تعقیب میکند.
رفتن به ملاقات شوهر، گذشتن از هفتخوان رستم و مراعات دست وپا گیر قوانین زندانهای جمهوری اسلامی، مثلا، تهیه جوراب آن هم از گردو فروش افغانی، مسائلی ست که نویسنده با تیزبینی مطرح میکند.
«مآمور زن جلوی در پرسید "چه کار دارید؟
گفتم :«حاج آقا گفته اند میتوانم بیایم همسرم را ببینم، شعبه اجرای احکام.»
گفت : « ما چادر نداریم، تازه بی جوراب و با ناخن لاک زده که اصلا راه نمی دهیم.»
التماس کردم.مدام اشک  میریختم. یک مآمور زن دیگر آمد. مهربان تر بود گفت برو جوراب پیداکن، من به تو چادر میدهم.»
برای خرید جوراب تا سرخیابان دویدم هیچ مغازه ای آن  اطراف نبود. ...  از گردو فروش افغانی پرسیدم این اطراف مغازه نیست که جوراب بخرم. پرسید چی شده؟ گفتم همسرم را به زندان  میبرند و مراراه نمیدهند چون جوراب ندارم. جورابش را که به من داد، هرچه کردم پول بپذیرد، قبول نکرد.» صص۲٣- ۲۴ .
در صفحات ۵۶ تا ۵۹،  بین خبرنگار و خانم صادقی که اوهم روزنامه نگار و از همکاران است صحبت هایی  در جریان است که گذشته ازروانی وپاکی زبان و بیان، پیام هایی  دارد وگوشه هایی ازتجربه های زندگی که هشیاری درجوامع پرتنش امروزی را یاد آور میشود.  صحبت آن دو برسر خطرهای روزنامه نگاری درایران است . و خانم صادقی از قول روزنامه نگار دیگری  میگوید:
« ...  گفته بود که دراینجا کار مطبوعاتی گردن مثل راه رفتن در میدان مین است.»
و خبرنگار میگوید بچه که بودم  ده دوازده ساله درحمام محله مان یک حفره هواکش داشت که ازسقف حمام بیرون زده بود ...   همیشه هراس داشتم که چشم نامحرم ازآنجا مرا نگاه میکند. احساس کشنده و نا امنی .... چند بار به داخل محوطه حمام سرک میکشیدم به دریچه چشم میدوختم کسی نبود ....  لخت میشدم وداخل حمام میرفتم.  ...  اول موقعیت خودم را نسبت به دریچه میسنجیدم.  ...  هراس از چشمانی بود  که  تصور میکردی تو را میپاید ...
...       نگاهم به دریچه میافتد. صورتی نامفهوم  که با فشردن خود به شیشه به هیبتی مهیب تبدیل شده  ... دماغی پخ شده، لبهایی پرس شده و سیاهی دیدگانی نا محرم ... » 
حانم صادقی در پاسخ میگوید :
« ...  تو گزارشگری، خبرنگاری! به جای ترسیدن ازآن صورتی که به دریچه چسبیده، بپر بیرون لباس بپوش برو پشت بام حمام. اگر زود بجنبی میبینی که کسی دارد دور میشود همان که ترا می جورید! (میجویید) دور میشود چون ازش نترسیدی. شاید هم یک صورتک نمایشی وحشتناک را پیدا کنی که از او روی پشت بام برجای مانده! ...    ببین آن ها که آن ور خط هستند از مریخ نیامده اند. برای این که بر تو مسلط باشند باید وحشتناک   به نظر برسند.» همان صفحات.
خفقان و سانسور، و اصولا قوانین سرکوب جوامع زیر سلطه‍ی استبداد، زبان ویژه‍ی خود را میپروراند. گسترش میدهد ومردم عادی خیلی زود با آن زبان آشنا میشوند. با شدت گرفتن و بالا رفتنِ فشار و سرکوب،  ادبیاتی به وجود میآید و مدام تولید میشود که اگر چه شفافیت و صراحتِ دوران آزادی را ندارد، اما اگر درست بنگری نه تنها کم و کسری از آن دوره ندارد،  به احتمال زیاد رساتر و پخته تر از ار دوران آزادی ست.  از سر گذراندن تجربه های طولانی زیر چتر استبداد حاکم، جامعه و هنرمندانش،  فرهنگ و زبانی تازه  و کاملا ملموس را با ایهام و ایجاز جا میاندازند و دردهای اجتماعی  وآفت های چیرگی استبداد را به گوش همگان میرسانند.
زبان پخته و سخنان سنجیده‍ی خانم صادقی در همین جمله به کوتاهی، خواننده را از اوضاع اجتماعی – سیاسی و فرهنگی آگاه میکند. از تآویل سخنان فوق خواننده میفهمد که :
ترس، صرفنظر از فطرت شخصی برخی انسان ها، در کلیت،  یک عارضه‍ی فرهنگی است که بردل های همه چه زن و چه مردغلبه دارد.  خانم صادقی ترس را محکوم میکند، میراث پدرسالاری و تحقیر زن را که در طول تاریخ پرنکبت زن ستیزی ما نهادینه شده، یادآور میشود . میگوید:  از آن کس  که در پشت بام  حمام برای تماشای بدن لخت زن پنهان شده، نباید ترسید.  ترساننده،  مثل آن مترسک بی جان است.
و دیگر اینکه میگوید: ...« ببین آن ها که آن ور خط هستند از مریخ نیامده اند...» از جنس  من و تو هستند. از بین ما درآمده اند. من و تو بودیم که سلاح کشنده قدرت را به دستش سپردیم. چرا ازش میترسیم ؟  و پیام هایی از این قبیل.  به واقع، هشداری ست کاملا سیاسی – اجتماعی.  تلنگری ست برای بیداری از گرانخوابی. میگوید ترس و جبن من و تو به عمر ظالم و ستمکار میافزاید. من و تو هستیم که ظالم و ستمکاررا پرورش میدهیم . سرنوشت خود را دست آدمکشان میسپاریم.  ترس عمومی  شمشیر استبداد را صیقل میدهد .
نویسنده، به تغییرات اجتماعی و تکان خوردن رابطه ها بین مردم، اشاره هایی دارد که قابل تآمل است. اتفاقات و
پیشامدهایی که دررژِیم گذشته باعث  مخفی کاری و یا خجالت  خانواده ها بود، در رژیم اسلامی تغییر ماهیت داده و شکل دیگری به خود گرفته است.  
« نمی دانم احمدآقا  ...       دوره و زمانه عوض شده آن سال ها ... ده سال پیش را میگویم هیچ کس جرآت نمیکرد سراغ ما را بگیرد  میترسیدند حتی به ما یک تلفن بزنند.  حتی به مراسم سال  اول شما خیلی ها با اکراه آمدند.  خیلی ها هم که خبرنداشتند سراغ عزیزت را که گرفتند بهشان گفتم رفته خارج.   اما حالا این دخترک خبرنگار یک روز درمیان میپرسد نامه هایم را به شما مینویسم یا نه.  ...   خانم فتوحی میگوید صبر کن! دوره و زمانه بهتر هم میشود. میگویم اگر بازهم بچه ام را تو زندان نگه داشتند چی؟ ص۹۴
 
 
 
انکار نمیتوان کرد که در جمهوری اسلامی، زن ها بیشتر تحت فشارهای گوناگونِ نهادهای سرکوب دولتی قرار گرفته اند. بااین حال شرایطی پیش آمده که  قشر بزرگی از زن ها، با تحمل سختی های مضاعف، آن چنان آبدیده شده اند و شجاعت پیدا کرده اند؛ که درچهارچوب قوانین جاری  حقوق طبیعی و قانونی خود را ازحکومت مطالبه کنند. مشارکت زنان در مشاغل گوناگون دربازار آزاد  صرفنظر از تآکید بر توانائیها، اعتماد به نفس ومیزانِ  لیاقت زنان را در بیشترعرصه های زندگی بالا برده است.  در رهگذر چنین تحول کم سابقه، زن ایرانی به استقلال مالی دست پیدا کرده. در برخی خانواده ها وابستگی  و چشم به دست مرد داشتن، رنگ باخته است حتا در قشری ترین خانواده ها.  صفحات پایانی  بخش ۲۱  کتاب، درتآیید چنین تغییرات کیفی توضیحات جالبی دارد واشاره هایی به این مقوله آن هم از قول خانم محمدی که مادر شهید است وقاری قرآن. مسئول جلسه قرآن خوانی؛  مومنه ای متعصب و سختگیر. ضمن تعریف از عروسش میگوید:
 « ...  با حجاب و مومن است و قرآن خواندن راهم خودم یادش دادم . به او گفتم باید بروی سرکار. چون دخترهای  خودم هم میروند سرکار  ...   خلاصه حالا خانم ها میتوانند راحت بروند سرکار و دستشان هم تو جیب خودشان باشد.  دختر بزرگم  همیشه میگوید اصلا تا خانم ها کار نکنند قدر پول را نمیدانند. ...» ص ۱۵٨
این تغییرات ممکن است در فضای سیاسی – اجتماعی  فعلی کاربرد عمومی  نداشته باشد، اما بی تآثیر نیست. پایه های استقلال زن پی ریزی شده است. بی نیازی زن ازمرد، عمده ترین ابزاریست که بنیاد نحوست بار پدرسالاری و مرد سالاری را تکان میدهد. سنت های زشت زن ستیزی و تبعیضات جنسی را ویران میکند.
در بخش ۲۱ ، بعلت شب عید نوروز، عزیز با وثیقه  اززندان آزاد میشود. مادر این خبررا درنامه ای به احمد آقا مینویسد.
خبرنگار گزارشی که از زندانی و سرگذشت مادر و پسرش را  تهیه کرده به روزنامه فرستاده، به طور سانسور شده در روزنامه میبیند و به خانم صادقی اعتراض میکند.
«به من توضیح دادند …   فقط گزارش را کوتاه کردهاند، همین!»
« این کوتاه کردن نیست.   …  حتی سانسورهم نیست. شما یک نفررا  به کل حذف کردید!» ص۱۶۱
درآخرین نامه ای که مادر به احمدآقا مینویسد خبرمیدهد که: دیدی چه خاکی به سرم شد. دیدی عزیزا را دوباره بردند.  …  و ٨ سال  برایش زندان بریدند. …، ص ۱۷۱ 
عزیز و خانم خبرنگار، درآن چند روز مرخصی با هم نرد عشق میبازند. وخبرنگار از آن بعد همراه مادر، به ملاقات زندانی میرود.
 و کتاب به پایان میرسد.
این اثر لیلی فرهادپور، بخش کوتاهی از اوضاع اجتماعی سیاسی ایران، در دوران جمهوری اسلامی است  که با زبانی ساده دردهای جامعه را روایت میکند. تناقض ها، پیچیدگی ها و تغییرات درونی مردم را در اشکال محدودی شرح میدهد. ازمقاومت، از خونسردی و بی اعتنائی جامعه، ازظلم و ستم  وفشار، روایتهایی  دارد که نمیشود گفت همه از مولفه های حکومت است و تحمیلی.  جامعه‍ی سنتی،  با داشتن یک سری اخلاق های موروثی، خود، مانع گشودن و دیدن افق های تازه هستند.  با تفکرات بدوی،  با تقدس جهل نمیتوان به سادگی ازگذشته ها و وابستگی های جان سخت برید.  قهرمانان کتاب  هریک حامل میراثی هستند که به دوش میکشند :  خانم فتوحی، مادر، خانم محمدی،  نمونه ای ازاجتماع اند با افکاروبرداشتی متفاوت از زندگی، ولی درنهایت بی کمترین مدعا.   در مقابل خانم صادقی، که نقش یک زن روشنفکر و مترقی را برعهده دارد،  سانسور را کم کردن گزارش میخواند. و خبرنگاری که به خاطر سانسور گزارشش  به سردبیر سانسورچی اعتراض نمیکند و کوتاه میآید، یعنی دست و بال اورا باز میگذارد در سانسوربعدی و سانسورهای دیگر.  هریک راه خود را میروند. ظاهرا از سانسور و سرکوب و چماق مینالند؛ اما با سهل انگاری های خود، همان  ابزار را  در اختیارسردبیر قرار میدهند. در چنین آشفته فکری ها و تلوّن اندیشه ها و بدون درک و احساسِ مسئولیتِ فردی، چگونه میتوان به آزادی راه پیدا کرد؟
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست