نقدی بر کتاب "افغانی" نوشته ی عارف فرمان
پروین شامبیاتی
•
در تمام طول کتاب پا به پای عارف از کوچه پس کوچه های ایران، همگام و هم آواز گذشتم .... با شادیهای عاشقانه اش گرم شدم و با درد از دست دادن یاران و دوستانش به مانند او اشگ ریختم و بر خود لرزیدم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣ اسفند ۱٣۹۰ -
۲۲ فوريه ۲۰۱۲
کتاب "افغانی" به مانند طوفانی سهمگین بر کمر یک درخت تنومند تازیانه میزند و به مانند صاعقه ای جنگلی را به آتش میگیرد ...پس از اتمام خواندن این کتاب، همان درخت تنومند بودم که بر گرده ام تازیانه میخورد و در جنگلی بودم که صاعقه او را به آتش کشیده بود....
در تمام طول کتاب پا به پای عارف از کوچه پس کوچه های ایران، همگام و هم آواز گذشتم .... با شادیهای عاشقانه اش گرم شدم و با درد از دست دادن یاران و دوستانش به مانند او اشگ ریختم و بر خود لرزیدم ... با کمکهای ناچیزی که برای بقای زندگیش از مردم عادّی و حتّی یک پلیس و همسرش میگرفت، شاد و مسرور میشدم و با ضربه های شلاقی که از مزدوران میخورد، پشتم خم میشد ...
اگرچه گفته های او برایم دور از واقعیت نبود ولی آنگاه که این واقعیات را از زبان شاعرانه و زیبائی که او به نگارش
در آورده بود، میخواندم، نکبت اعمال مزدوران و جنایتکاران، استخوانهایم را زیر فشار این بیعدالتی ها خرد میکرد.
چگونه است که عارف با چنین قدرتی به اعماق وجود انسان راه می یابد و او را با خود به همه جا میکشاند؟
او مرا به گذشته هائی دور سفر داد. سفر به دورانی که مزدوران محمّد رضا شاه با قدرت بر فرق مردم بیگناه، روشنفکران و آگاه ترین اقشار جامعه میکوبیدند و آن زمان که برهر بیان علشقانه ای و به هر انسان آگاه، هوشمند و کنجکاوی بر چسب کمونیست، خرابکار و ضدّ ملّت میزدند. در آن سالهائی که خواندن یک کتاب رمان از ماکسیم گورکی ممنوع بود و جرم زندان داشت. در آن سالهائی که من معلّم اجازه نداشتم بگویم چرا در آن سرمای زمستان در نواحی کوهستانی برای گرم کردن کلاسهای درسی شاگردانم نفت فرستاده نمیشود، چرا سقف ساختمان قدیمی و کهنه مدرسه با ریزش باران بر سر شاگردانم میریزد و جان آنها را میگیرد. در آن زمانی که جرم آزاد اندیشیدن و آزاد سخن گفتن، زندان، شکنجه، تبعید و یا اعدام بود جائی که تمام خاطراتمان را در همان سالها با تمامی زیبائیها و دردهایش پشت سر گذاشتیم و به دیاری دیگر شتافتیم.
عارف عزیز از لهجه افغانیت و استثماری که در ایران بعد از انقلاب شدی می نالی ولی تصّور نمیکنم کسانی که قبل از انقلاب در ایران بودند آنچه را که بر مردم گذشت و یا دیکتاتوری طالبانها را در افغانستان و پاکستان از یاد برده باشند. این عدم امنیّت و فشار قومی و ملّی در تمام طول تاریخ بخشی از وجود بیمار یک رژیم دیکتاتوری بوده و هست.
عارف عزیز، درد همهی ما مهاجرین و انسانهائی که مکان و سایبان دیگری را برای تداوم زندگیمان در مرزهائی بسیار دورتر از وطنمان برگزیده ایم مشترک است. در اینجاست که پیکرها یکی میشود و دردها در یک سینه قرار میگیرند و اینجاست که بنی آدم محتوای انسانی خویش را باز می یابد، آنچنان که مردم بیگناه و بی پناه کشورهای عربی در این روزها و همچنین در وطن من و تو، با فریادهای در گلو، خون های عزیزانشان را از روی آسفالتهای سیاه و سرد با اشگ چشم میزدایند...
بگذار باهم هم آواز شویم که:
"بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار"
پروین شامبیاتی
Göteborg, Sweden
|