شبِ پنبهزار
مرضیه شاه بزاز
•
آی شب . . .
اگر مرا هزار بار از شاخه بچینی
دست در کمرگاهت، بر گردنت میآویزم
تا باز برویانیام
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۶ اسفند ۱٣۹۰ -
۲۵ فوريه ۲۰۱۲
آی شب . . .
آی شب . . .
آی شب . . . .
مرا که اینجا جدا از حلقهی زمان
بر فراز بود و نبود
بر پنبه زاران آتشی افروختهام
به دروازهی شگفت خود راه ده
و در غلظت سیاه خود حل کن
چون نگاه در مردمک
مهتاب بر برکه
و شُرشُر جویبار بر کُهسار
پنبه بر بوتهی درد شکفته
و بردگان به بیشه زار کوچ کردهاند
مهتاب امشب با شاخهها سر و سِری دارد
بر دشت، صنوبر بارانی از برگ میبارد
جامه بر کنده، جامهی مهتاب میپوشد
نفسها تند
از خندهی ماه بر شاخه شاخهی شب
خوشههای نقره میروید
من،
پارهای از مهتاب،
با برگ و شب یگانهام
مرا در خود فرو بر
حتی در این شب که هستی هزار پاره
و هفت برادرانِ گنبد کبود
رنگین کمان را از تارک آسمان شسته،
خسته از ولگردیهای روز،
رجز میخوانند
و دریچه بر زمین که میگشایند
چنگ بر ماه که عاشقانه سر در صنوبر فرو برده
مهتاب را از شاخه جدا
صنوبر را تنها
دشت خالی از ترس میلرزد
ماه دلگیر میگرید
و تو تاریکتر از قیر
جلوهگاه گورستان
من برهنه
مردگان برمیخیزند
چشمهاشان موذی و هرزه، میخکوب بر هر روزن و دیوار
تن از نگاهشان میسوزد
با اینهمه میپرستمت ای شب
به یخبندان یکنواخت سپیده نمیکشانمت
به سراب ساکت خدایان نمیرسانمت
و نه بر آنم که ماهی بر چاهت بیآویزم
یا که به پندار خود را شعلهای بینگارم
اما
اما من کورهی ترا میشناسم با آنهمه اخگر
و میدانم که ماه باز میآید
صنوبر نفس نفس زنان برگ میریزد برگ میریزد
جامهی مهتاب میپوشد
و من پاره ای از شب
آی شب . . .
اگر مرا هزار بار از شاخه بچینی
دست در کمرگاهت، بر گردنت میآویزم
تا باز برویانیام
مرا در خود فرو بر
چون مهتاب بر برکه،
سبزی در برگ،
و دمی در جاودانگی
آی شب . .
مرا در خود فرو بر!
پاریس ۱۳ ژانویه ۲۰۱۲
divanpress.com
|