سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

قصّه‌ی بچّه‌‌‌‌خیّاطِ فقیر و گربه‌‌ی گُل‌باقالی


اسد رخساریان


• یه بچّه بود، خیلی قشنگ
یه گربه داشت ، مست و ملنگ
اسمِ گربه، گل‌‌باقالی
خوراکش‌ام گوشتِ خالی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٣ اسفند ۱٣۹۰ -  ٣ مارس ۲۰۱۲


 
 

یه بچّه بود، خیلی قشنگ
یه گربه داشت ، مست و ملنگ
اسمِ گربه، گل‌‌باقالی
خوراکش‌ام گوشتِ خالی.

بچّه می‌‌گفت: گل‌‌باقالی، گل‌‌باقالی!
گربه اگر خوابیده بود
زود می‌پرید رو قالیچه،
بدنشو تکون می‌‌‌داد
و دُمشو عَلَم می‌‌کرد.

بچّه رو کُرکِ نرم تنِ او دس می‌کشید.
با دُمِ او بازی می‌‌کرد.
گربه لجِش که می‌‌گرفت؛
چنگول مینداخ، پس می‌‌کشید.

تا که شدند مثلِ دو تا رفیقِ خوب؛
مایه‌‌ی دلبا‌‌زی هم،
عاشق و همبازی هم.

یه سال از این قصّه گذشت.
زمستون رفت، بهار اومد.
گل از گلِ زمین شکفت.
عطرِ هوا، بوی گل و سبزه وباد
یه جوری بود.
خورشید خانم، تو جونِ هر جونِوری عطش می‌‌ریخت.
ماهِ شبای فرودین
شبو پُر از روشنی و سایه می‌کرد،
چه سایه‌‌های خنکی!
چه روشنی‌‌های شگفت!
بعد که دیگه شب می‌‌شد
تو جونِ هر جهنده‌ای، حسِ خماری می‌نشست.

حالا دیگه، نیمه‌‌ی شب، گربه میو میو می‌‌کرد.
به هر دری سر می‌‌کشید.
سر میزد و بو می‌کشید.
انگار میخواس تو خاموشی
هم‌آغوشی، هم‌‌آغوشی.

بچّه اینو نمی‌دونست.
یه شب که خواب به خواب می‌شد؛
گربه پا شد رف تو حیاط،
پرید لبِ حوض نشست،
ماهو دید اُفتاده تو حوض،
با پنجه زد به روی آب،
صورت ماه خط خطی شد.
بچّه یه خوابِ بدی دید-
دید جنازه می‌‌برند،
از یه مغازه می‌‌برند،
می‌‌برند امّا به کجا؟
نمی‌دونست، نمی‌‌دونست!
اون پیِ گربه‌ی خودش،
تو قبرستون سرگردونه،
گورکنه ریشش می‌‌خاره،
مُرده‌‌شور مُرده می‌‌شماره.

فردا شبش
بچّه که می‌خواس بخوابه،
باباش بهِش گُف که "دیگه،
به گربه گوشت نمی‌‌رسه"
- چرا بابا؟
زد زیر گریه و بابا
زد تو گوشش.
"برو بخواب، همین که گفتم، آخه گوشت
به آدما نمیرسه، چه یرسه به گربه‌ها!
یسّه دیگه، گریه نکن!
از فردا روز
تو میتونی گربه‌‌هه را
با نون و ماس، راضی کنی."

بابای او، یه دُکّونِ فنقلی داشت.
از دمِ صُب تا سرِ شب
بُرش می‌‌کرد، سوزن می‌‌زد، پارچه می‌‌دوخت.
ولی یه روزگارِ بدی بود،
یه روزگارِ خیلی بد،
که روزا می‌شد شب و باز،
یه مُشتری تو دکّونش پا نمی‌ذاشت.
یه‌‌هو می‌‌گفت:
"پاشم دیگه تخته کنم، برِم خونه!"
یه دقّه بعد، بازم می‌‌گفت:
"لعنت به شیطونِ خدا!"
چون که دیگه راهی نداشت، چاهی نداشت؛
دونِشو خیّاطی می‌‌‌‌داد،
آبِشو خیّاطی می‌‌داد،
امّا اگه مردم نخوان،
لباساشونو نوُ کنن،
خیّاطا باید بمیرند؟
"چه روزگار بدیه!
پیر و جوون لباسِ کهنه می‌پوشند؛
این مردمو خوب می‌دوشند، خوب می‌دوشند.
لعنت به شیطون خدا!
بسّه دیگه، پاشم دیگه تخته کنم."

از اون طرف گل‌‌باقالی
یه چند روزی به نون و ماس، دس نمی‌زد.
امّا یه ماهی که گذشت؛
بچّه دید اون گربه‌‌ی ناز
گل‌‌باقالیِ سالِ غاز
مثلِ گذشته‌‌هاش نیست.
سبیلاش آویزون شده،
راستی که نیمه‌‌جون شده،
تنش بویِ گربه‌‌های بدو میده،
وقتی می‌آد از پشتِ‌‌بون
خماره و خیسِ عرِق،
بچّه می‌گفت:
"این روزا موش فراواوونه،
گل‌‌باقالی، گل‌با‌قالی!
دیگه چرا دنبالِ موشا نمیری؟
دیگه چرا نمی‌‌پری رو تاقچه‌‌ها؟
دیگه چرا رو قالیچه، کلّه ملّق نمی‌‌زنی؟
گربه ولی خمار بود،
خمارِ بویِ گوشتِ مانده تو دماغش از گذشته‌ها
خمار بویِ گربه‌‌ها
گربه‌‌هایِ ناقلای پشت‌‌بونا!

تا این که یک شب از شبا،
باز بابا‌‌هه به بچّه گفت:
"هیچ میدونی، مردم جلو نونواییا صف کشیدن؟
هیچ میدونی، خیلی‌ها نونِ شبِشون خونِ دله؟
حالا باید سهمِ نونِ گربه‌‌هه رو قطع کنی!
ماستم دیگه نمی‌خریم!
پول نداریم!
پول نداریم!

بچّه‌‌هه موند.
هیچّی نگفت.
امّا حسابی سرخ شد.
نخواس بگه بابا چرا؟
بابا دیگه مثلِ گذشته‌ها نبود.
نمی‌تونس بخند‌‌ونه!
نمی‌‌تونس قصّه بگه!
نمی‌‌تونس نون بیاره!
گوشت بخره!
بیچاره نونواهای شهر!
بیچاره قصّابای شهر!

گربه که دید دارن گرسنه‌ش میذارن،
دارن بهِش ظلم می‌کنند،
زد و از اون خونه‌‌هه رفت.
شد مثلِ گربه‌های بد؛
یه گربه‌ی بی‌‌چش و رو
که بچّه‌های تو کوچه،
مینداختنش تو دایره
میزدنش تا بمیره.
اون ولی جونِ سگو داشت،
می‌پرید روی بچّه‌‌ها
چنگول می‌‌زد تو چششون،
خط مینداخ رو صورِتشون.

حالا کسی نمیدونه،
بعد از این که گل‌‌با‌‌قالی
زد و از اون خونه‌‌هه رفت
بچّه‌‌ی خیّاط فقیر چه کاره شد!
هوایی شد؟
دیوونه شد؟
رف پیِ گوشت و نون و آب؟
یا که نه، میخواد بدونه،
چرا باباش یه دفعه شد
مثالِ برجِ زهرمار!
چرا خودش، بیشتر از این
مواظبِ گل‌با‌قا‌لی نخواس بشه؟
دوستش نداشت؟
نمی‌تونست؟
یا که زمونه نمی‌ذاشت؟


یادگار ۱٣۶۴
بازنویسی، زمستان ۱٣۹۰


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست