سفر به ناحیه ی آه...
به خاطره ی معطر بیژن نجدی
رضا مقصدی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
٣ بهمن ۱٣٨۲ -
۲٣ ژانويه ۲۰۰۴
در آستانه ی شب هستم
در آستانه ی تب.
و دست تیره ی مرگ
به سمت خاطره ی خوب من
دراز شده ست.
پیام آینه، در دل
دوباره می شکند.
و برف، برف فزاینده
به ناگهان، به سراپرده ی پرنده ی من
فرود می آید.
و آسمان پریشان
به روی شانه ی من.
به پشت پنجره، می مانم
کلام منجمد باد را نمی فهمم.
هنوز دفتر تو باز است
و خودنویس تو از جوهر شکفته ی عشق
پیام تازه تری دارد.
چه می توانم کرد؟
مگر به ابر بگویم که راحتم بگذار!
بنفشه را بسرایم
که چشم های تو بود.
و روشنایی سرمست صبحگاهی را
که در صدای تو بود.
نوای «چمخاله»
و بوته های پرافشان چای لاهیجان
و ساقه های برنج
ز رنج سینه ی تو! شرحه – شرحه تاریکند.
نگاه روشن باریکت
روی گیلاس ست
و جای پای تو در برف
گم نشده ست.
و سایه سار انار
هنوز بوی تو دارد.
گیاه پرپر من!
مگر نگفتی:
«عاشقان گیاهانند»
تو با نشاط گلی سرخ
در زمانی دیر
بار خواهی گشت.
و شعر پروانه
دوباره
میزبان تو خواهد شد.
که گفته است که با خاک همنشین شده ای؟
به جستجوی تو با خواب، همسفر شده ام
برای دیدن تو
با آب.
|