سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چهار گفتار به بهانه ی
شرکت سید محمد خاتمی در انتخابات مجلس نهم


فرهاد مرادی


• شرکت خاتمی در این انتخابات تنها در همین فضای دو قطبی قابل درک خواهد بود، چون ناگفته پیداست که خاتمی میان حمله ی نظامی یا جمهوری اسلامی طرف کدام سو را می گیرد. اردشیر امیرارجمند به جای آن که حرکت خاتمی را یک اقدام فردی بداند، بهتر است کمی در برابر فرصت سوزی های شورای هماهنگی مسئولیت پذیر باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۴ اسفند ۱٣۹۰ -  ۴ مارس ۲۰۱۲


یکم – سید محمد خاتمی در انتخابات مجلس شرکت کرد و رأی داد. این رفتار خاتمی را می توان شبیه بازیکن فوتبالی دانست که در آخرین ثانیه های وقت اضافه به تیم خودی گل زد و بدون آن که هیاهوی اعتراض هم تیمی هایش را بشنود بی سر و صدا زمین بازی را ترک کرد. اگرچه بعد از حصر سخن گویان اصلی جنبش از زمستان سال گذشته تاکنون این تلخ ترین ضربه به پیکره ی جنبش سبز محسوب می شود، اما بی تردید اولین آن نیست. چرا که پیش از این بسیاری از چهره های مطرح اپوزوسیون با تشویق جامعه ی بین المللی به اعمال تحریم های بیش تر به ایران، دعوت به حمله ی نظامی و هم چنین تلاش برای آلترناتیو سازی به کمک دولت های خارجی ضربه های بدی را به انسجام درونی جنبش وارد آورده بودند. حال در این مجال سعی نگارنده بر آن نیست تا با شمردن این ضربه ها و با انگشت گذاشتن بر افراد داستان تکراری پرخاش گری و اتهام زنی به یک دیگر در وضعیت های فروکش کردن جنبش های اجتماعی را از سر گیرم، بلکه تلاش من بر آن است تا با نگاهی تحلیلی به وضعیت فعلی و مرور آن چه پشت سرگذاشته ایم رفتارهایی را که در طی یک سال گذشته انسجام درونی جنبش را تهدید کرده در قالب یک کل معنادار مورد ارزیابی قرار دهم. برای رسیدن به این مدل از تحلیل ابتدا باید تفاوت های کیفی گفتمان خرداد ٨٨ با خرداد ۷۶ را بررسی نمود، سپس ریشه های تغییر آرایش نیروهای سیاسی بعد از حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی را تحلیل کرد و دست آخر نیز با تکیه بر یک تجربه ی اجتماعی و تحلیل قد و تأثیرات آن به این موضوع اندیشید که چه راهکارهایی می تواند انسجام درونی جنبش را به آن بازگرداند. تنها امیدوارم که این مدل تحلیل مورد توجه دیگر تحلیل گران نیز قرار گرفته تا شاید یک سلسله مباحث کارساز خارج از موضع گیری های روزمره ی سیاسی شکل بگیرد.

دوم – گرچه اگر قرار باشد نگاهی تاریخی داشته باشیم، جنبش سبز بر شانه های جنبش اصلاحات سوار است ولی این نکته غیرقابل انکار است که این دو تفاوت های کیفی اساسی با یک دیگر دارند. بهترین دلیل این مدعا گسترش مطالبات مردم در طی سه سال گذشته است. این را دیگر هر کس که الفبای سیاست و تاریخ را بداند متوجه خواهد شد که کف مطالبات مردم نه تنها به دوران قبل از اصلاحات باز نمی گردد، حتی به دوران اصلاحات هم بازگشت نمی کند و این حقیقتی است که در طی سه سال گذشته خاتمی و حامیان او از پذیرفتنش سرباز زده اند. اعلام کاندیداتوری میرحسین موسوی برای نهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری و در پی آن انصراف خاتمی و حمایتش از او برای همه یک پیام اساسی داشت؛ مواجهه و تعیین تکلیف با فاشیزم حکومت اسلامی نیازمند گفتمانی است که اصلاح طلبان از لحاظ تاریخی از درک آن عاجزند. این گفتمان جدید چه بود؟ یا به عبارت دیگر جنبش سبز چه چیزی را به میان کشید که اصلاح طلبان توان تاریخی درک آن را نداشتند؟ با بیانی مختصر و مفید باید گفت که اصلاحات در پی اصلاح حکومت و وادار کردن او به تمکین از اصول عقلانی واقع گرایانه ی سیاست بود، اما جنبش سبز بازگشتی بود به مطالبات به تعویق افتاده ی انقلاب ۵۷؛ انقلابی که تمام نیروهای سیاسی موجود در بهمن ۵۷ در شکل گیری و پیروزی اش نقش داشتند. درست است که سرکوب خواست ها، مطالبات و نیروهای سیاسی انقلاب ۵۷ و در نهایت مصادره ی آن توسط بازار و روحانیون در ابتدای دهه ی شصت برای مدتی مطالبات مردم در بهار آزادی را به تعویق انداخت، ولی نباید ناامیدانه باور کرد که این مطالبات در همان دهه ی سیاه شصت مدفون شده اند. حضور میلیونی مردم در خیابان ها، تکرار نمادها و شعارهای مصادره شده ی انقلاب در روزهای آغازین جنبش سبز و تأکید مداوم موسوی – به عنوان سخن گوی اصلی جنبش – بر ارزش های دوران انقلاب از لحاظ فرمی و محتوایی کار را به جایی رساند که ولی فقیه حکومت اسلامی جنبش سبز را تقلید مغلوطی از انقلاب ۵۷ معرفی کند، چیزی که با وجود تمام تضادهای عمیق در هشت سال ریاست جمهوری سید محمد خاتمی به دوران اصلاحات اطلاق نشد. همه ی ما به خوبی این موضوع را به یاد داریم که میرحسین موسوی نه تنها بارها بر تکثر جنبش سبز تأکید داشت، بلکه با صراحت و برخلاف نظر اصلاح طلبان الگوی مورد قبول خود را نه مجلس ششم بلکه مجلس اول معرفی کرد. مجلسی که نمایندگان واقعی تمام نیروهای سیاسی و اقلیت های مذهبی در آن حضور داشتند. از سویی دیگر جنبش سبز یک بار دیگر بعد از سی سال این نکته ی مهم را به اثبات رساند که به قول لنین سیاست در جایی تعیین می شود که توده های میلیونی مردم ایستاده باشند. این کلید فهم چرایی اتحاد تمام نیروهای سیاسی بعد از سی سال بود. اتحادی که کم تر از ده روز شکل گرفت و فاشیزم حکومت اسلامی را به چنان وحشتی انداخت که اصلاح طلبان با آن که هشت سال در مرکز قدرت قرار داشتند از ایجاد آن عاجز بودند. هم چنین این اتحاد آن چنان اتحاد عمیقی بود که بسیاری از چهره های گذشته ی نظام هم چون مهدی خزعلی، مصطفی تاج زاده و یا محمد نوری زاد را بر آن داشت تا با شجاعت هر چه تمام گذشته ی خود را به نقد کشیده و با اشاره به سرکوب مظلومانه ی جریانات سیاسی در دهه ی شصت خواستار پاسخ گویی و قبول مسئولیت خود و هم فکران شان شوند، اتفاقی مبارک که با وجود تمام بحث های انتزاعی اصلاح طلبان در مورد جامعه ی مدنی، حاکمیت قانون و اسلام رحمانی هیچ وقت در دوران سید محمد خاتمی مجال بروز پیدا نکرد.

سوم – بعد از حصر سخن گویان اصلی جنبش نه تنها به شکل مشهودی حضور مردم در خیابان کم رنگ شد، بلکه انسجام درونی نیروهای سیاسی حامی جنبش نیز ضربه پذیرتر شد، تا جایی که با شرکت سید محمد خاتمی در انتخابات این شکاف عملاً علنی شد. پیش از این هم گفتیم که چه طور از ماه ها قبل شاهد آن بودیم که بسیاری از نیروهای سیاسی حامی جنبش با حمایت از اعمال تحریم های بیش تر علیه ایران دست به تضعیف اتحاد درونی جنبش زدند و رفتار امروز خاتمی را نیز باید در همین فضا و دنباله ی همین نوع رفتارها دانست. بنابراین اگر قرار باشد که این سلسله رفتارها را ارزیابی و تحلیل کنیم دیگر نمی توان موضوع را به نواقص و ضعف های فردی این یا آن شخص تقلیل داد و به این واسطه بغض فروخورده مان را تخلیه نماییم. به بیانی بهتر سوال را باید این طور مطرح نمود؛ چه فضایی زمینه ساز ایجاد شکاف میان نیروهای سیاسی شده است؟
برای پاسخ به این سوال قبل از هر چیز باید به نقد عملکرد شورای هماهنگی راه سبز امید پرداخت. چرا که این شورا تنها با ادعای نزدیکی به میرحسین موسوی – حتی بدون معرفی این نزدیکان به افکار عمومی – به نوعی سعی داشته تا در یک سال گذشته ابتکار عمل جنبش را به دست بگیرد. از این رو به واسطه ی رفتارهای غیرشفاف و انفعال مطلقش مسئول مستقیم تضعیف شدن اتحاد درونی جنبش است. بعد از به گروگان گرفته شدن سخن گویان اصلی جنبش سبز و ادعای نزدیکی اعضای این شورا به میرحسین موسوی بسیاری از بدنه و همراهان جنبش – از جمله شخص من – به این شورا اعتماد کرده و مواضع آن را به رسمیت شناخت. ولی اکنون و با گذشت بیش از یک سال از اعلام موجودیت شورای هماهنگی و هم چنین بررسی عملکردش باید گفت که این شورا بیش از آن که در پی دنبال کردن و گسترش گفتمان و مطالبات جنبش سبز باشد، بازگشت به گفتمان اصلاحات را دنبال کرده است. پیش از این و در بند دوم این نوشتار ما به تفاوت های کیفی میان جنبش سبز و اصلاحات اشاره کردیم. در آن جا ما بر این نکته انگشت گذاشتیم که اصلی ترین این تفاوت بازگشت جنبش سبز به مطالبات به تعویق افتاده ی رخداد ۵۷ و به تبع آن به رسمیت شناختن تمامی نیروهای سیاسی یی بود که در بهمن آن سال حضور داشتند. این همان تکثری است که هم در منشور جنبش سبز به آن اشاره شده و هم میرحسین موسوی در بیانیه هایش مدام بر آن تأکید داشت. ولی در یک سال گذشته شورای هماهنگی به هیچ عنوان به این مهم پایبند نبوده است. بعد از حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی این فرصت برای شورای هماهنگی وجود داشت تا به واسطه ی اعتماد نسبی مردم و نزدیکی به موسوی نیروهای سیاسی را دور هم جمع نمایند و با شنیدن نقدها و حتی پرخاش های آن ها بر ضرورت اتحاد و همبستگی میان تمام جریانات سیاسی تأکید کنند. بر مبنای این خطای راهبردی، خلاء عظیمی میان نیروهای سیاسی ایران به وجود آمد. این همان خلایی است که باعث شده بسیاری از چهره های سیاسی نقاب از چهره بردارند و دست همکاری به سمت نیروهای ناتو و دولت های غربی دراز کنند و باز هم فضای دو قطبی صدور دموکراسی – منتها با نام دخالت بشردوستانه – یا بنیادگرایی اسلامی را زنده کنند. نئومحافظه کاران جنگ طلب و تروریست های مرتجع اسلام گرا، هر دو با تولد جنبش سبز در وضعیت کیش و مات قرار گرفته بودند، چرا که جنبش سبز با به رسمیت نشناختن این دو مسیر ارتجاعی در حقیقت راه سومی را گشود. حالا اگر بار دیگر به موضوع شرکت سید محمد خاتمی در انتخابات مجلس نهم بازگردیم شاید درک رفتار او کمی آسان تر باشد. شرکت خاتمی در این انتخابات تنها در همین فضای دو قطبی قابل درک خواهد بود، چون ناگفته پیداست که خاتمی میان حمله ی نظامی یا جمهوری اسلامی طرف کدام سو را می گیرد. اردشیر امیرارجمند – در مقام سخن گوی شورای هماهنگی راه سبز امید – به جای آن که پا روی پا بیندازد و منزه طلبانه حرکت خاتمی را یک اقدام فردی بداند و با این موضع به زور حساب خود را از خاتمی و اصلاح طلبان اطرافش جدا نماید، بهتر است کمی در برابر فرصت سوزی های شورای هماهنگی مسئولیت پذیر باشد. آیا اگر شورای هماهنگی در طی یک سال گذشته با شفافیت عمل می کرد و با به رسمیت شناختن تکثر موجود در جنبش سعی بر حفظ اتحاد درونی جنبش داشت، باز هم اسرائیل و حامیان نئومحافظه کارش می توانستند ملت ایران را تهدید به جنگ و حمله ی نظامی کنند؟ آیا باز هم هیلاری کلینتون می توانست با لبخندی معنادار در برابر دوربین های خبری بنشیند و بگوید که رهبران جنبش از ما تقاضای کمک نکردند اما اگر کار را انجام بدهند ما به آن ها کمک خواهیم کرد؟ این جنگ افروزان خارجی تنها در شرایطی توان تهدید مردم به جنگ را داشتند که جمهوری اسلامی را بی آینده فرض کنند، این یعنی همان وضعیتی که هیچ جریان منسجمی از درون ایران توان و مقبولیت آن را نداشته باشد که خود را آلترناتیو حکومت اسلامی معرفی نماید. اگر با وجود تمام اختلاف نظرها انسجام درونی جنبش حفظ شده بود و این نیروهای سیاسی متحد و در عین حال متکثر به اسرائیل و حامیان جنگ افروزش اخطار می دادند که دست از تهدیدهای نظامی علیه ایران بردارد، باز هم هر روز ابرهای سیاه جنگ بر فراز سرزمین مان متراکم تر می شد؟ شورای هماهنگی راه سبز امید با رفتارهای غیرشفاف، انفعالی، دفعی و گزینشی اش مسئول مستقیم از هم پاشیدن اتحاد اجتماعی و سیاسی یی است که بعد از سی سال با تولد جنبش سبز شکل گرفته بود و به همین علت نیز باید بدون تعارف این نکته را بر زبان بیاوریم که از این به بعد این شورا صلاحیت نمایندگی جنبش سبز را ندارد و بدنه ی جنبش خود باید دست به کار شود. همان لشگر جوان و گم نامی که با حضورشان در خیابان شکوه تظاهرات های سکوت را آفریدند.

چهارم – در مقاله ای که پیش از فراخوان بیست و پنجم بهمن امسال نوشتم تجربه ی گروهی از جوانان پایتخت را تحلیل کردم که در وضعیت فعلی جامعه ی ایران توان سازماندهی و بیان اعتراض در خیابان را دارا بود. حمایت مردم و رسانه ها از این تجربه یک نکته ی اساسی را با خود به همراه داشت و آن این که این تجربه توانست در سطحی کوچک امید جمعی و اتحاد اجتماعی را تقویت نماید، چیزی که این روزها جامعه ی ایران به شدت به آن نیازمند است. این تجربه ی موفق – البته در سطحی کوچک – نه حاصل دعوای سیاسیون بود و نه بر آمده از پیشنهادات منفعلانه ی شورای هماهنگی راه سبز امید، بلکه حاصل هم اندیشی خلاقانه و استفاده ی درست تعدادی جوان گم نام از امکانات شبکه های اجتماعی بود که توانستند یک هفته از تمام ظرفیت خبرگزاری های داخلی و خارجی استفاده کرده و حس امید و هم بستگی را به جامعه تزریق نمایند. با توجه به شرایط فعلی که جامعه با جو یأس و ناامیدی دست به گریبان است و نه تنها در زندگی روزمره ی مردم ردپای اتحاد و هم بستگی آرام آرام محو می شود بلکه نخبگان سیاسی هم ثابت کرده اند که توان ایجاد این هم بستگی و اتحاد را میان خود ندارند، مرور این تجربه و هم چنین تکرار آن در شکل-های دیگر نه تنها امکان پذیر است بلکه ضروری به نظر می رسد. ما در وضعیتی ایستاده ایم که لشگر گم نام جوان باید با تکیه بر خودآگاهی خودش ورق را برگرداند و همان طور که در روزهای آغازین جنبش با گسترش شبکه های اجتماعی و ایده های خلاقش طاقت حکومت اسلامی را طاق کرده بود، بار دیگر ابتکار عمل را از دست نخبگان سیاسی بگیرد و خودش مستقیم وارد میدان تجربه شود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست