مولوی مسلمان، مولوی شاعر
میرزاآقا عسگری(مانی)
•
مولوی به باور من دو انسان است. یا دو زمینهی فکری و عاطفی دارد در ارتباط با شعر و ادبیات، عرفان و دین، فلسفه و باور، و آنچه که در جهان پیرامون او بوده است. آنجایی که او همروند و همراه دین و فلسفهی افلاطون است ، فردی است عقلاندیش، متکی بر آزمونها و تجربههای شخصی
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۴ اسفند ۱٣۹۰ -
۴ مارس ۲۰۱۲
نگاهی کوتاه به نگرش و منش مولانا جلال الدین بلخی برای برنامه بزرگداشت مولوی در انجمن مستقل دوستداران مولوی در اسرائیل. این فیلم با زیرنویس عبری در گردهمایی بزرگداشت مولوی که در ژانویه ۲۰۱۲ در دانشگاه تل آویو با حضور مولوی شناسان و دوستداران مولوی برگذار شد پخش شده است. این گفتار ده دقیقه ای را می توانید در کانال یوتیوب من در نشانی زیر ببینید و بشنوید:
www.youtube.com
<><><>
امروز دوست دارم به کوتاهی دربارهی یکی از نوابغ فکری و شعری جهان شرق که امروز یک چهرهی جهانی هم هست، به نام «مولوی»، با شما سخن بگویم.
مولوی به باور من دو انسان است. یا دو زمینهی فکری و عاطفی دارد در ارتباط با شعر و ادبیات، عرفان و دین، فلسفه و باور، و آنچه که در جهان پیرامون او بوده است. آنجایی که او همروند و همراه دین و فلسفهی افلاطون است ، فردی است عقلاندیش، متکی بر آزمونها و تجربههای شخصی و بشری و آنچه که از دیگران آموخته است و میکوشد یک نظام عقلی- فلسفی را برای جهان ایجاد بکند و جهان را از طریق آن بیان و تبیین کند. در پایان چنین دستگاه فلسفی یا دینی، او که یک شارع دین به نظر میآید و یک مفسر افکار و فلسفهی افلاطونی، در نهایت یک نظام اخلاقی هم پیشنهاد میکند.
در «مثنوی» و «فیه ما فیه» مولانا فردی است عقلاندیش، عاقبتاندیش، دینگرا و اهل خرد و دانشی که تا آن موقع در دسترساش بوده است. او در درون این تفکر و با این آثارش همچون یک شیخ و یک عالم دینی جلوه میکند و میکوشد که پیروان یا دوستداراناش را به آنچه که نظام فلسفی دینی-افلاطونی هست، فرا بخواند و جهان را آنگونه توضیح بدهد که میشناسد.
اما در بخش دیگر یا نفر دومی که در این شخص بزرگ و شاعر شورانگیز وجود داشته است، شاعر غزلیات است؛ شاعری عاشق که به جای اتکاء به عقل و خرد، در غزلیاتاش حتا به عقل و خرد پشت میکند ، و متکی است بر ضمیر ناخودآگاه و آموختههای حسّی، عاطفی و آنچه که از درون شور و قلباش غلیان میکند، میگوید و برای ما میسُراید. چرا که از هنگام دیدار، آشنایی و عشق بزرگ او به «شمس تبریزی» است که این دگرگشتِ بزرگ در او به وجود میآید که در پسزمینهی سرودههایش تکیهگاه عقل و دین و افلاطون را رها کند و بر ضمیر ناخودآگاه تکیه کند. در اینجاست که به باور من حتا ایرانیت و ایرانگرایی چه به صورتی ناخودآگاه و چه حتا گاه به گاه آگاهانه در آثار او جلوه پیدا میکند و او از شاه پریان که همانا سیمرغ و فرهنگ سیمرغی ایران بوده است، سخن میگوید. در این مورد استاد منوچهر جمالی دسه کتاب نوشته است که خواندنی هستند و توضیح میدهند که چگونه سرچشمههای تفکر مولوی در غزلیاتاش برمیگردد به تفکر ماقبل اسلام و به ضمیر ناخودآگاه یا ضمیر قومی ایرانیان، و متکی است بر اسطورههای ایرانی.در اینجاست که مولوی به تسخیر قلبها میپردازد و در غزلیاتاش به ما ایرانیها خیلی نزدیکتر میشود.
مولوی در مثنویاش به دینخویان و دینداران نزدیک است و در غزلیاتاش به همهی انسانها در هر جای جهان که دارای قلب و اندیشه و عاطفهای هستند. البته بگویم آنچه در مثنوی آمده، تنها برآمده از عقل خالص نیست بلکه همراه با عاطفه هم هست اما وجه غالب همانا خرد و عقل و دین و فلسفه است و آنچه که در «غزلیات شمس» جلوه مینماید، گر چه متکی است بر دل و حال و سینه و شعور و عاطفه و ضمیر ناخودآگاه، اما نشانههای فراوانی هم از حضور عقل در خود دارند. حتا جاهایی هست که مولوی، حضور این عقل را که همه جا او را میپاییده است، نفی میکند و با عقل در میافتد، با قافیه و عقلاندیشی در میافتد و میخواهد که مردی یا شاعری آزاد و آزاده باشد و جهان را آنگونه شورانگیز بسراید که میخواسته است.
به نظر من مولوی در غزلیاتاش یک چهرهی جهانی است، و در مثنوی و فیه ما فیه و در اندیشههایش، یک چهرهی اسلامی؛ چهرهای که مثلاً اگر از «راز حلیمه یا داستان حلیمه» سخن میگوید یا از داستان «چوپان و موسا» و بسیاری داستانهای دیگر، با اهل خرد سر و کار دارد و بیشتر خطاباش به مسلمانها است و در واقع تبلیغی است برای بقای اسلام، آن هم درست در زمانی که ایرانیها میرفتند که از تشرّع و دین خشک و مذهب ستیزنده دور بشوند و به ضمیر ناخودآگاه ایرانی رجوع بکنند و به اندیشهی زمینی نزدیکتر بشوند. در چنین زمانهایی عارفان، اندیشمندان و شاعران بزرگ میآمدند و یک چهرهی به اصطلاح امروزین لطیفتر و رحمانی از اسلام ارائه میدادند! و مردم را به نقطه ای می رساندند که آن ها می گفتند: اگر این مسلمان ها یا زاهدان و آخوندها و نظام های دینی بدند، اما خودِ اسلام خوب است، نمونه اش هم افکار حافظ و مولوی و دیگران. و در واقع این نوع اندیشه گاه به گاه باعث بقاء و نجاتِ اندیشهی اسلامی بوده است در طول تاریخ، و نتایج اش البته همواره به سود آخوندها بوده که هر گاه مردم به دین باورمند باقی بمانند آن ها خواهند بود که بیایند از ثمرات این باورها بهره بگیرند. مولوی البته شاید در این زمینه قصد و نیت ویژه ای نداشته؛ بی گمان چنین نبوده و او مردی بوده است اهل اندیشه و آزاداندیش و شاعری بزرگ، اما این دیگران هستند که از اندیشهی او هم سوء استفاده کرده اند برای دامن زدن به دین و دین باوری و بعد سوار شدن بر شانه های مردم.بنابراین مولوی آن جایی که در مثنوی، حکایات مثنوی را می نویسد در بیشتر جاها در این کتاب و هم چنین در فیه ما فیه اندیشمندی است مسلمان که به بقای اسلام در ایران و دربین مسلمانها یاری می رساند و آن جایی که شاعر است و شور شعری دارد و غزل می سُراید خطاب به شمس تبریزی که نور مطلق است، «آفتاب است و ز انوار حق است» او می شود شاعری که به دل ما نزدیک تر است، به اسطوره های ایرانی نزدیک تر است، به ایرانی نزدیک تر است و به هر انسانی که در هر کجای جهان اهل عشق و معرفت و دوستی و زیبایی است.
امیدوارم که این گفته های کوتاه من که بسیار هم شتاب زده بود، اندیشهی مرا با شما در میان گذاشته باشد.
<><><>
نوشتهی بالا از مجموعهی «نقد شفاهی ادبیات ایران» است که بصورت تصویری با عنوان «کتاب هفته» در یوتیوب نیز منتشر می شوند.
|