یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

صحنه ای از نمایشنامه ی «اِما»
در باره ی اِما گُلدمَن، آنارشیست و فِمینیستِ مشهورِ روسی الاصلِ آمریکایی


هاوارد زین - مترجم: پرویز شفا ناصر زراعتی


• دور و برتان را نگاه کنید، دوستانِ من! دور و برتان را نگاه کنید! چند هزار زن و مردِ کارگر امروز اینجا جمع شده اند... در میدانِ اسکوئر... آمده اند تا خشمِ خود را نسبت به نظام اعلام کنند؛ نظامی که هیچ شغلی در اختیارِ مردمِ آماده به کار نمیگذارَد! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱٨ اسفند ۱٣۹۰ -  ٨ مارس ۲۰۱۲


 صحنه ای از نمایشنامه ی «اِما»
[در باره ی اِما گُلدمَن، آنارشیست و فِمینیستِ مشهورِ روسی الاصلِ آمریکایی]
نوشته ی هاوارد زین
[تاریخدان و نویسنده ی آمریکایی]
ترجمه ی پرویز شفا ـ ناصر زراعتی
*
این نمایشنامه زیرِ چاپ است و به زودی از سویِ نشرِ «کتابِ ارزان» [استکهلم] و «خانه ی هنر و ادبیات» [گوتنبرگ] منتشر خواهد شد.
*
به مناسبتِ «روزِ زن»
پیشکش به زنان و مردانِ آزادیخواهِ ایران و جهان
*
صحنه ی پنج
[از پرده ی دوم]
میدانِ اسکوئر
اِما در مرکزِ صحنه ظاهر میشود. موسیقیِ انقلابی در پس زمینه. اِما رویِ جعبه ای چوبی میایستد تا جمعیّتِ انبوهی از بیکاران را موردِ خطاب قرار دهد. شیوه ی سخن گفتنِ او در اینجا، با سخنرانیهایِ معمولش متفاوت است. این فقط گردِهماییای است متشکل از افرادی که از کار بیکار شده اند.
اِما
دور و برتان را نگاه کنید، دوستانِ من! دور و برتان را نگاه کنید! چند هزار زن و مردِ کارگر امروز اینجا جمع شدهاند... در میدانِ اسکوئر... آمدهاند تا خشمِ خود را نسبتبه نظام اعلام کنند؛ نظامی که هیچ شغلی در اختیارِ مردمِ آماده به کار نمیگذارَد! در همهجایِ شهر، صفِ بیکارها کیلومترها ادامه دارد؛ در ثروتمندترین شهرِ جهان! بله، در ثروتمندترین شهرِ جهان... زنها ناچارند تنِ خود را بفروشند، فقط برایِ اینکه زنده بمانند! در ثروتمندترین شهرِ جهان... بچهها برایِ غذا گریه زاری میکنند. [گروهی زن و مرد با لباسهایِ مُندَرِس دورِ اِما جمع میشوند. انگار حرفهایِ او مثلِ آهنرُبا آنها را به طرفِ خود میکشد. همه بنا میکنند به زمزمه‍ی سُرودِ قومهایِ مهاجرِ تازهوارد (Mein Greenhe Kuzine)] ما کار میخواهیم! آنوقت آنها به ما میگویند: «صبر کنید! طاقت بیاورید!»... ما برایِ مریضها دارو میخواهیم، آنها به ما میگویند: «برایشان دعا کنید!»... ما غذا میخواهیم، آنها به ما میگویند: «رأی بدهید!»... [ناگهان سر و کله ی پلیسها پیدا میشود.] ما فرصت میخواهیم برایِ پرداختِ اجاره خانه، آنها پلیس را به جانمان میاندازند!... بله، افرادِ پلیس اینجا هستند... طبقِ معمول... تا ثروتمندان را محافظت کنند! برادران و خواهران! [صدایش اوج میگیرد:] اگر بچه ها به شیر احتیاج دارند، بیایید برویم به فروشگاههایِ موادِ غذایی و آن را بگیریم! اگر خانواده ها به نان احتیاج دارند، بیایید کشف کنیم کجاها آرد انبار شده... و برویم بگیریم! [افرادِ پلیس به سویِ اِما به حرکت درمیآیند.] بگیرید!... بگیرید!
[پلیس ها اِما را باخشونت میگیرند، از رویِ جعبه میکشندش پایین. همزمان چراغها خاموش میشوند و صدایِ ضربه هایِ سُمِ اسبهایِ پلیس بلندتر به گوش میرسد.]

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست