یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

فمنیسم ایرانی چه نسبتی با زنان ایران دارد؟


گلاله کمانگر


• تغییر وضعیت زن در کشورهای جهان سوم و از جمله ایران وابسته ‏ی مستقیم تحولات فرهنگی خودانگیخته و در گرو نگاهی از درون جامعه است، نگاهی که بتواند ابداع را جایگزین تقلید کرده و در درجه نخست به رابطه‏ ای نزدیک و حقیقی با زنان جامعه دست یابد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱٨ اسفند ۱٣۹۰ -  ٨ مارس ۲۰۱۲


هشت مارس روزی است که جنبش فمنیستی با تمام گرایشهایش خود را وابسته و زاده‏ی آن می‏داند. این روز همواره بهانه و بستری است برای دوباره گفتن از حقوق ضایع شده‏ی زنان دردنیای مردسالار. در اینجا قصد نگارنده نه تکرار تاریخ فمنیزم است و نه تحلیل گرایشات متعدد آنچه جنبش فمنیستی نامیده میشود.
بهانه‏ی این نوشتار هشتم مارس و قصد آن ارائه‏ی خوانشی منتقدانه از فمنیزم ایرانی و بررسی این نکته است که باتوجه به بسترهای تولد و رشد فمنیزم غربی وایرانی آیا میتوان به دنبال دستاوردهای همگون بود؟ و آیا اساساً همگونی موفقیت به شمار می‏آید؟
مدرنیسم غربی انقلابی همه جانبه و عظیم در زندگی انسان به وجود آورد. و در هر دو ساحت اندیشه و عمل او را از عادات مألوف جدا کرده و هویتی دیگرگون برایش ترسیم کرد. حضور ماشین و تولید انبوه، تحول در پزشکی و بهداشت، تغییر چهره ی سریع شهرها، تحول و تسریع ارتباطات و تولد پدیده‏ای به نام عکاسی و سینما همگام بود با تحولات بنیادین در ساحت اندیشه و فلسفه‏ی غرب و سربرآوردن مکاتب فکری بزرگی چون مارکسیزم و اگزیستانسیالیزم که در ترکیب با شیوه زندگی پرشتاب جدید، به وجود آورنده‏ و معنا دهنده به مفهوم فردیت بوده در جریان روندی منسجم و ناگزیر به تغییر چهره‏ی خانواده و زندگی خانوادگی و به تبع آن تغییر تعاریف مرتبط با آن انجامید.
جامعه در جهت تأمین نیروی انسانی مورد نیاز خود زنان را هم به میدان تولید دعوت کرد و در مقابل، برای کمک رسانی به آنان در نگهداری از فرزندان نهادهای دیگری شکل گرفت که هم از نگرانی و خستگی مادران می‏کاست و هم خودبخود به شکل گیری شخصیتی دیگرگون درکودکان می‏انجامید، شخصیتی که خود را بیش از آنکه وابسته و در پیوند با خانواده بداند در پیوند با جامعه می‏دانست. و این نخستین سنگ بنای پذیرش فردیت و استقلال از خانواده به شمار می‏آید که در مراحل بعدی زندگی از طریق سیستم آموزشی و قضایی تکمیل شده احساس نیاز به خانواده و وابستگی به والدین را تا حد زیادی کمرنگ می‏کند.
در کنار عدم وابستگی فرزند به مادر، ایجاد اشکال تازه‏ای از زندگی مشترک لزوم و اجبار ازدواج و پذیرش قالب معمول آن را منتفی کرده نقش همسری را هم یا به حاشیه رانده و یا تغییر شکل داد.
مجموعه‏ی چنین تغییراتی با بکگراوند فکری و فلسفی حاصل مدرنیسم که خوانش توراتی از زن را به کلی کنار گذاشته و او را همچون مردان در تمامی تجربیات بشری سهیم میدانست، زنان را از محدودیتها و تحقیرهای هزاران ساله رهایی بخشید و آزادی را برای آنان به ارمغان آورد. به عبارت دیگر حصول آزادی برای زن در دنیای غرب نه در اثر فعالیتهای فمنیستی که برآیند طبیعی تحول فرهنگی ناشی از مدرنیسم و اندیشه‏های نو در غرب بود.
آزادی برای زنان اگرچه خوشایند و شیرین بود اما خود به زایش بندهای تازه انجامید، جامعه‏ی غرب که مردسالاری را تقبیح کرده بود و تمایلات مردسالارانه را واپسزده بود، هم در جهت منافع سرمایه‏‏داری و صنعتی و هم در جهت ارضای عطش سروری که کتمان میکرد به نوع دیگری آزادی زنان را زیر سوال برد. بارزترین نمونه‏ی اینگونه رفتار با زنان در چگونگی شکل گیری و به اوج رسیدن کمپانی پلی بوی خود را نشان داد که از طریق بردگی کشاندن غیر مستقیم زنان دنیا را تسخیر کرد و الگویی شد برای تمامی کمپانیهای مد و زیبایی که هدایت کننده‏ی سلیقه‏ی جمعی بوده و هنوز هم هستند. در کنار اینها خرید و فروش مستقیم زنان و واداشتن آنان به تنفروشی به بازآمدن چهره‏ای دیگر از تحقیر انجامید که اگرچه به اندازه‏ی تحقیر توراتی شدید و مستقیم نبود اما چیزی از آن کم نداشت.
جنبشهای فمنیستی در غرب برای مقابله با چنین تبعیضها و تحقیرهایی بود که تشخص و وزن پیدا کرد. و خواهان حضوری صرفاً انسانی برای زن در دنیا شد، دنیایی که اندیشه‏ی مردسالار متکی به بهره کشی، کمر به نابودی و غارت آن در قالب تکنولوژی جدید بسته بود. فمنیسم غربی ناقد اندیشه‏ای است که سروری انسان بر طبیعت و در عالم انسانی سروری مرد بر زن را بدیهی می‏انگارد، و از این منظر است که فمنیزم با پست مدرنیزم قرابت و پیوند می‏یابد. فمنیزم و پست مدرنیزم هر دو جریانهایی هستند منتقد مدرنیته و منتقد شیوه‏هایی که مدرنیسم برای زندگی انسانی پیشنهاد و پیاده کرده است.
اما این دو در عین حال که هردو منتقد مدرنیته بوده و آن را به چالش میکشند خود هیچگاه نمیتوانند جهانشمولی مدرنیسم را دارا باشند چرا که هیچ بدیلی برای مدرنیته در نظر نگرفته و پیشنهاد نمی کنند. به عبارت دیگرهیچ وجه ایجابی ندارند و به همین دلیل مکتب به شمار نمی‏آیند و اگرچه نقدهای خود را به وضعیت موجود به درستی وارد می‏کنند اما توان تغییر آن را ندارند. هم پست مدرنیسم و هم فمنیسم به دلیل برآمدن از بطن مدرنیسم هرگز قادر به استقلال کامل از آن نبوده و اساساً در خارج از دنیای مدرن قادر به تنفس نیستند. این دو جریان با تمام اعتراضاتشان به مدرنیته در حکم فرزندان کوچک معترضی هستند که به محض خروج از خانه‏ و رهایی از حوزه‏ی اقتدار مادر خود (مدرنیته) در کمترین زمانی از بین رفته و یا چنان تغییر شکل میدهند که بازشناسیشان ناممکن می‏شود.
و این وضعیتی است که این مفاهیم در دنیای شرق و به ویژه خاورمیانه به آن دچار شده‏اند. در دنیای امروز که هیچ بدیلی برای مدرنیسم تا کنون ارائه نشده. هرچه خارج از حوزه‏ی اقتدار مدرنیسم باشد نمیتواند از آن فراتر برود وآنچه خارج از آن است موقعیت پیشامدرن به شمار می‏آید نه پسامدرن. لذا مفهومی وابسته به مدرنیسم در فضای پیشا مدرن نه تنها قادر به رشد و بالندگی نیست بلکه حیات حقیقی اش را هم از دست داده به سویی کشیده خواهد شد که گاه در تضاد مستقیم با مبادی اولیه خود قرار می‏گیرد.
فمنیسم خاورمیانه‏ای و مشخصاً ایرانی از نمونه‏های بارز چنین پدیده‏ای است. جنبش فمنیستی در ایران به دلیل آنکه واجد سوابق و تجربیات فمنیسم غربی نیست در برداشتن نخستین گامهایش دچار آشفتگیهای بسیار هم در تعیین آرمانها و هم در طرح خواستهاست. در حوزه‏ی عملی هم بسیاری از طرفدارانش را زنانی تشکیل می‏دهند که در وابستگی اقتصادی کامل به مردان به سربرده، و از استقلال مالی که حداقل ستقلال است بی بهره‏اند. جنبش فمنیستی ایران بر خلاف غرب از میان زنان کارگر و قشری که برای بهبود شرایط معیشت خود ناچار به مبارزه شده برنخاسته، بلکه دست پرورده‏ی زندگی طبقه‏ی متوسط و مرفه است که اگرچه در ظاهر، خود را به معیارهای دنیای مدرن نزدیک میکند اما در بطن خود همان نقشهای سنتی را به ویژه برای مردان قائل است، و مرد را همچنان نان آور و موظف به تأمین معیشت خانواده می‏شناسد.
بسیاری از زنانی که در ایران دم از حقوق انسانی زن می‏زنند رابطه‏ی مستقیم حق و وظیفه را هنوز در نیافته اند! که هر حقی وظیفه‏ای را هم متوجه انسان می‏کند و هر وظیفه‏ای هم بی شک حقوقی را. آزارهای جنسیتی و تبعیضها در مورد زنان بی تردید بسیار است اما مشکل از آنجا ناشی می‏شود که اکثریت غالب فمنیستهای دوآتشه خود هرگز در بطن آتش خشونت و آزاری که آمار سوختگانش را تهیه می‏کنند نبوده‏اند. نه آن زنان تحت ستم از وجود حامیان و وکلای دلسوزشان اطلاعی دارند و نه این حامیان توان حمایت مستقیم و عملی از آن قربانیان را دارند. فمنیسم ایرانی ارتباطی مستقیم و حقیقی با زنان ایران ندارد، و تنها بخشی از جامعه‏ی زنان رانمایندگی می‏کند که از همان فرهنگ و طبیعتاً به دور از بسیاری از نمونه‏ها و موارد خشونت و آزار نسبت به زنان پرورش یافته‏اند. وضعیت جنبش فمنیستی و ارتباط آن با زنان در ایران درست مانند وضعیت جنبش کارگری است که به جای آنکه محصول درک ستمهای کارفرمایان از سوی کارگران باشد، نتیجه ی مطالعات مارکسیستی کسانی است که هرگز حتی کارگر نبوده‏اند!
سرنوشت فمنیسم در ایران همان سرنوشت مدرنیسم و پستمدرنیسم و اساساً تمامی تعابیر دنیای غرب است.
فمنیسم ایرانی بیش از آنکه نتیجه‏ی آگاهی جمعی جامعه‏ی زنان باشد محصول همان تقلیدها و کپی برداریهای ویژه‏ در خاورمیانه است. البته این به معنای عدم تغییر سطح آگاهی زنان نیست و به این معنا نیست که هیچ تغییر مثبتی در دیدگاههای زنان به وجود نیامده بلکه به آن معناست که این تغییرات محصول و مرهون جریانهای فمنیستی نبوده و نیست.
افزایش سطح آگاهی زنان در ایران نتیجه افزایش مهارتها و سطح دانش آموختگی است که اگر با بهره‏مندی از فرصتهای شغلی و رسیدن به استقلال مالی همراه باشد میتواند در آینده منجر به شکل گیری فمنیسم در معنای واقعی اش باشد.
اما در حال حاضر فمنیسم ایرانی مفهومی بیگانه و نامعلوم است که هر کسی از ظن خود یارش می‏شود و هیچ منزلگاه روشنی برایش تصویر نشده. از سویی به دلیل محرومیت از حداقل آزادیهای انسانی، رهایی از قیود توراتی-قرانی را می‏جوید و به دنبال بازسازی هویت زنانه‏ی کتمان شده‏اش است، در این رابطه تمایلی مثبت و شدید نسبت به تمامی نمودهای آزادی زنانه غربی در خود احساس می‏کند و میخواهد آنچه را که زندگی مدرن به زن داده از راه مبارزات فمنیستی به دست آورد. تبعیت از مدها و آرایش و عادات غربی را به دلیل محرومیت طولانی مدت حق خود می‏داند و از سوی دیگر روند فمنیسم غربی را که دنبال می‏کند از استفاده‏های ابزاری دنیای مدرن ابراز بیزاری کرده و خود را از آن بری میداند.
آنچه فمنیستهای ایران می‏جویند نه از طریق جنبش که از طریق تغییر فرهنگ به دست می‏آید. تا زمانیکه فرهنگ جامعه‏ی ایرانی متأثر از تعریف توراتی-قرانی، زن را همچون وسیله‏ای برای تسکین مرد می‏بیند و در فرهنگ و آداب و رسوم ازدواج به صورتی گسترده (از سنتی و مذهبی گرفته تا مدرن و حتی فمنیست!) از همین الگو تبعیت می‏کند، و تا زمانی که خرد و کلان جامعه زنان مجرد و مستقل را نه به عنوان یک فرد انسانی بلکه به عنوان تهدید یا فرصت به شمار می‏آورند و حریم شخصی و احترام به حدود آن معنا نیافته، جنبشهای تقلیدی دربرگیرنده‏ی شعارهای نامعلوم و گنگ، تغییری در وضعیت اسفبار حضور زن در جامعه‏ی پیشامدرن ایجاد نخواهد کرد.
تساوی حقوق زن و مرد، دستیابی به آزادیهای فردی (و از آن جمله آزادی زنان)، رعایت حقوق بشر و بسیاری از مطلوبات دیگر که جامعه‏ی خاورمیانه سالهاست به دنبال آن است تنها از رهگذر تحولی بنیادین در فرهنگ و اندیشه و باورهای مردم به وجود می‏آید. تحولی که وابسته‏ی مستقیم گرایش به عقلانیت و رویگردانی جمعی از اساطیر و موهومات عقیدتی خواهد بود. چنین تحولی با تکیه به تجربیات دیگرانی که حداقل اشتراکات فرهنگی و تاریخی را با جامعه‏ی ما دارند ناممکن است (کما اینکه تا کنون بوده).
فمنیسم ایرانی برای گشودن راهی به درون جامعه‏ی زنان ایران و برای ایجاد تحول ناگزیر است دو فرض بنیادین خود را مورد بازبینی قرار دهد، این دو فرض عبارتند از:
۱-موقعیت زن در جوامع توسعه یافته موقعیتی مطلوب و رسیدن به آن به معنای حل مشکلات است
۲-موقعیت زن در جامعه ما میتواند از خلال یک برنامه ریزی اجتماعی مبتنی بر اراده سیاسی به آن وضعیت مطلوب نزدیک شود.
فرض اول به دلیل تردیدهای جدی جوامع مدرن درمورد وضعیت خانواده و مشکلات عاطفی و روحی زنان در این جوامع، خود محل تأمل جدی است. فرض دوم نیز از آن رو که مبتنی بر تحمیل سیاسی و طراحیهای اجتماعی است نمیتواند کارساز باشد. نمونه‏ی این عدم موفقیت را در افزایش میزان مشارکت اجتماعی و اشتغال زنان می‏بینیم. فمنیستها بر اساس فرض دوم افزایش میزان مشارکت را گامی در جهت بهبود وضعیت زنان می‏پندارند در حالیکه در جامعه‏ی ایرانی این افزایش مشارکت نه تنها از مشکلات نکاسته بلکه موقعیت را بغرنج‏تر کرده و زنان شاغل با مشکلاتی چندگانه روبرو بوده و به ایفای نقشهای موازی ناچار می‏شوند. نقشهایی که محصول پیچیدگی هویتی و نوسان زن ایرانی در میان ارزشهای نو و کهنه است.
تغییر وضعیت زن در کشورهای جهان سوم و از جمله ایران وابسته‏ی مستقیم تحولات فرهنگی خودانگیخته و در گرو نگاهی از درون جامعه است، نگاهی که بتواند ابداع را جایگزین تقلید کرده و در درجه نخست به رابطه‏ای نزدیک و حقیقی با زنان جامعه دست یابد.  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست