قرآن، افغانستان و آمریکا
ریبوار معروف زاده
•
تامین امنیت جهانی و مبارزه علیه تروریسم با تلاش برای گسترش دمکراسی و حقوق بشر امکان پذیر است،در صورتی که جنگ آمریکا نه برای دمکراسی و نه برای حقوق بشر است. بهرهگیری آمریکا از مفاهیم "اسلام سیاسی"،"تروریسم" و "امنیت جهانی"در راستای جنگ ژئوپولتیک و به ویژه بهمنظور تسلط بر جغرافیای خاورمیانه بوده است نه گسترش دمکراسی
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۲ اسفند ۱٣۹۰ -
۱۲ مارس ۲۰۱۲
آتش زدن قرآن در روز ۲۱ فوریهی ۲۰۱۲ در پایگاه نظامی بگرام، بزرگترین پایگاه نظامی آمریکاییها در افغانستان، خشم مردم افغانستان را برانگیخت. در پی اعتراضات مردم علیه نیروهای آمریکا، تعدادی زیادی از شهروندان افغانی کشته و مجروح گشتند. همچنین طی روزهای اخیر دو افسر آمریکایی نیز در داخل وزارت کشور افغانستان کشته شدند که طالبان مسولیت قتل آنان را برعهده گرفت. گسترش و تشدید اعتراضات مردم افغانستان، مسئولان سیاسی و نظامی آمریکا و در صدر آنان اوباما را ناگزیر به تقاضای بخشش از مردم افغانستان نمود. آمریکاییها بر غیر عمدی بودن آتش زدن قرآن تأکید میکنند و این رویداد را به ناآگاهی یکی از افسران خود به متون قران نسبت میدهند، در حالیکه افغانیها این اقدام را توهین به مقدسات خود قلمداد میکنند. از سوی دیگر حکومت "کرزای" از طریق دیدار و گفتگو با سران عشایر و روحانیون دینی تلاش میکند مردم را به آرامش دعوت کند ولی تاکنون توفیقی پیدا نکرده است. شاید کسانی بویژه نسل نو خارج از جغرافیای افغانستان، اعتراضات افغانها و به مخاطره انداختن جانشان در دفاع از یک کتاب را اوج عقب ماندگی و حتی رادیکالیسم مذهبی قلمداد میکنند. روشن است که برای هر کسی، چه آمریکایی و چه افغانی، حفظ جان اهمیت دارد و پیدایش منطق کشتن و کشته شدن فرایندی درازمدت و دشوار میباشد. برای آنکه نقش قرآن را در جامعهی افغانستان دریابیم و روابط افغانستان_ آمریکا را درک نمائیم و بالأخره برای انکه با نگرشی عمیق تر حوادث افغانستان را تحلیل نمائیم بایستی به اندازه عمر نسل معترض کنونی افغانستان، تاریخ سیاسی_ اجتماعی افغانستان و نوع روابط این دو کشور را مورد بررسی دقیق قرار دهیم:
۱ـ قرآن در افغانستان: جامعهی افغانستان از لحاظ قومی ، زبانی و مذهبی جامعهای متکثر است و اتنیکهای هزاره، ازبک، پشتون و... در افغانستان وجود دارند. هنوز هم شغل اکثر مردم این کشور کشاورزی است و نظام آموزشی میهنی در این کشور نهتنها ناکارآمد، بلکه همهی گسترهی جغرافیایی این کشور را در بر نمیگیرد. دولت بر مناطقی از خاک این کشور و بویژه مناطق تحت نفوذ طالبان و مناطق هم مرز با پاکستان تسلط ندارد. از طرفی دولت با فساد گستردهی سیاسی_ اداری مواجه است و از طرفی دیگر بیش از نیمی از مردم این کشور با فقر و بیکاری دست و پنجه نرم میکنند. بنابراین جامعهی افغانستان برخلاف مصر و تونس و تا حدی سوریه و... هنوز وارد فاز اول جهانی شدن نشده است، بدین معنا که هنوز در جامعهی افغانستان نمیتوان از مفاهیمی همچون شهرنشینی، رسانه، خدمات آموزشی و اینترنتی میهنی، طبقهی متوسط و... سخن گفت. بنابراین پیوند جامعهی افغانستان با جهان مدرن نهتنها پیوندی ضعیف است، بلکه پیوندی منفی نیز میباشد. مردم این کشور از تجارب تلخی برخوردارند از جمله اشغال توسط اتحاد جماهیر شوروی (۱۹٨۹_۱۹۷۹)، جنگ داخلی و حکومت طالبان تا سال ۲۰۰۱ و در نهایت حمله امریکا به این کشور به بهانه کشتن بن لادن و مبارزه با تروریسم (۲۰۰۱-۲۰۱۲). لازم به ذکر است تنها در پی حملهی نظامی آمریکا از سال ۲۰۰۱ تا سال ۲۰۱۱، بنا به گفتهی خود آمریکاییها، بیش از ٣۰۰۰۰ نفر از شهروندان افغانی جان باختهاند. بدین ترتیب جامعهی کنونی افغانستان از نسلی فقیر، یتیم، عقب مانده و سرانجام از نسلی خشمگین و ناامید از جهان مدرن تشکیل شده است. در جامعهای که سهم مردم از جهان مدرن تنها سلاحهای پیشرفتهای است که در دستان طالبان و بویژه در دستان سربازان آمریکایی است، قرآن نقش تیمارگر و روح میهن را ایفا میکند.
۲ـ افغانستان_ آمریکا: در جریان جنگ سرد، اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا سرگرم تقسیم جغرافیای جهان به دو بخش شرق و غرب، کمونیسم و کاپیتالیسم، پیمان ورشو و پیمان آتلانتیک شمالی، اروپای شرقی و غربی، آلمان شرقی و غربی، کرهی شمالی و جنوبی، جنگ افغانستان و جنگ ویتنام و... و بطور کلی سرگرم جنگ ژئوپولتیک بودند. در سال ۱۹۷۹ اتحاد جماهیر شوروی پیشدستی کرد و به افغانستان حمله کرد. البته این حمله تا حدودی به دلیل وقوع انقلاب اسلامی در ایران و هم مرزی این کشور با افغانستان و هراس از گسترش انقلاب اسلامی بود. آمریکا در این شرایط علیه سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی، با همکاری عربستان و پاکستان، بدون هیچ ملاحظهای به تجهیز اسلامگراهای افغانستان از لحاظ اقتصادی و نظامی اقدام نمود. در واقع طالبان تا حد زیادی حاصل سیاستها و واکنش آمریکا علیه اتحاد شوروی و کمونیسم بود. آن زمان نه مسألهی دمکراسی و حقوق بشر مطرح بود و نه مسالهی اسلام سیاسی و تروریسم. نیروهای شوروی در سال ۱۹٨۹ ناگزیر به ترک افغانستان شدند و این مسأله از نشانههای بارز شکست بلوک شرق و شوروی بود. در چنین شرایطی، در حالی که جهان از حالت دو قطبی گذر میکرد، تداوم پیمان آتلانتیک شمالی و بویژه تداوم گفتمان، استراتژی، سلطه و جنگ ژئوپولتیک آمریکا مورد تردید قرار میگرفت. از سوی دیگر ظهور دولت_رفاه های اروپای غربی، ماهواره، رسانه، شهرنشینی، برچیده شدن دیوار برلین و تقویت ایدهی اتحادیهی اروپا و... بستر و جغرافیای اقتصادی جهان را توسعه داده و ضرورت و جغرافیای جنگ را به چالش می طلبید. باید گفت در فاز اول جهانی شدن همزمان قدرت عامل نظامی کاهش و قدرت عامل اقتصادی افزایش پیدا کرد. در عصر ایدئولوژیها و هژمونی عامل نظامی و جنگ، مرزبندیهای مطلقی میان چپ و راست، برنده و بازنده، مستقل و وابسته وجود داشت، ولی افزایش قدرت عامل اقتصادی، سطح همکاریها را ارتقا بخشید و حد فاصل میان چپ و راست، دوست و دشمن را کاهش داد. در چنین وضعیتی است که آمریکا، مسالهی اسلام سیاسی و تروریسم را در حد یک قطب، در حد اتحاد جماهیر شوروی، بزرگ جلوه میدهد و همچنین "اسلام سیاسی" و "تروریسم"، "امنیت جهانی" و "جنگ ازادی بخش" (جنگ علیه تروریسم) را با هم پیوند میدهد و سرانجام جمهوری اسلامی ایران، سوریه، القاعده، طالبان، حزب الله لبنان و... را بعنوان جبههی تروریسم معرفی می نماید.
روشن است که تامین امنیت جهانی و مبارزه علیه تروریسم با تلاش برای گسترش دمکراسی و حقوق بشر امکان پذیر است،در صورتی که جنگ آمریکا نه برای دمکراسی و نه برای حقوق بشر است. بهرهگیری آمریکا از مفاهیم "اسلام سیاسی"،"تروریسم" و "امنیت جهانی"در راستای جنگ ژئوپولتیک و به ویژه بهمنظور تسلط بر جغرافیای خاورمیانه بوده است نه گسترش دمکراسی.
درحمله به افغانستان نیز آنچه اهمیت دارد حضور پایگاههای نظامی و تسلط بر جغرافیای افغانستان است و نه خواست مردم این کشور. دراینجا بایستی توجه نمود که منطق بنیادگرایی "جنگ مقدس" و منطق جنگ ژئوپولتیکی (جنگ ازادیخواهانه) آمریکا منطقی یکسان است.
بنیادگرایان تلاش می کنند رابطه میان قرآن و فرمان پذیری را مطرح نموده و برضرورت جنگ علیه کفار تاکید نمایند. آنان برآیاتی از قرآن و به ویژه بر این آیه تاکید می کنند: "ان الذین کفروابعدایمانهم ثم ازدادوا کفرا لن تقبل توبتهم واولئک هم الضالون ". (آل عمران_آیه۹۰)آنان کهپس ازایمان آوردن کافرشدند و همواره بر کفر خود افزودند،توبهشان پذیرفته نخواهد شد و آنها همان گمراه شدگانند. این منطق بنیادگراهاست کهآزادی راازمردم سلب می کنند.
حال بهمتن ذیل دقت نمائیم:
"شما با ما هستید ولی اگر با ما نیستید پس دشمن ما هستید"
این سخنان و منطق جورج بوش در هنگام حمله به افغانستان است. در واقع مردم افغانستان دربین جنگ ژئوپولتیک آمریکا، حکومتی فاسد و طالبانی بنیادگرا گرفتار هستند.
منابع:
۱-اسلام وگلوبالیزم، محمد آرکون
۲-نقداسلام آزاداست، جلال ایجادی
٣-بررسی بحران افغانستان ازمنظرژئوپولتیک، عبدالحکیم سلیمی
۴-www.drabdullah.af
۵-www.ghurjistan.com
|