رسالت شعر و ...
ویدا فرهودی
•
مرا کجا است هراس از نهیب چاووشی
به ســِحــرعشق، نیابـَد صدا ،فراموشی
از آن زمان که ببالید دختری در من
طنین شعر شدم، رغم رسـم خاموشی!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۲ اسفند ۱٣۹۰ -
۱۲ مارس ۲۰۱۲
مرا کجا است هراس از نهیب چاووشی
به ســِحــرعشق، نیابـَد صدا ،فراموشی
از آن زمان که ببالید دختری در من
طنین شعر شدم، رغم رسـم خاموشی!
زبان سرخ قلم را به رقص چون آورد
تپید دررگ من آتشی سیاووشی!
مدام تقیه مرا درس خفتگی می داد:
که درکرشمه ی واژه، ز چیست می کوشی!؟!
تو دختری که اسیری، به حکم نصّ صریح
به گفته هـای خداگونگان، مباد بخـروشی!
و بیش و بیش بخواندم به هر طرف امری
رساله ها همه در نـدبه و سیه پوشی
و چون که عطرشرابی مشام را آکــَند
عجوز زهـد بگفت ام:"مباد از آن نوشی!
که این پیاله ی خونین تمامی اش ننگ است
حذر که عقل و دلت را به کـفر بفروشی!؟
بس است یک دو سه پیمانه زین حرام، تو را
که جان خویش سپاری به عشق و مدهوشی..."
نه... ! گفتمش و به شعرم پیاله ها دادم
رساندمش به چکادی، چکاد خود جوشی
به نا شنیده و بر هر ندیده شوریدم
در امتـداد زمانی، به قدر مدهوشی!
رسد به اوجِ حقیقت مگر رسالت شعر
رها، رها و برهنه، چنان هماغوشی...
کنون که عشق چو خون در رگ غزل جاری است
فرا ترم ز خموشـی و هر فراموشـی...
ویدا فرهودی
اسفندماه ۱۳٩٠-مارس٢٠۱٢
|