چه کسی خامنهای را در تیرماه ۶۰ ترور کرد؟
به یاد اروج امیرخانزاده که «برای نامش مقاومت کرد»
ایرج مصداقی
•
اروج میگفت: «من رفتنی هستم. میدانم چه بلایی سرم خواهند آورد. به تو اعتماد کردم. اینها را میگویم که در تاریخ ثبت شود.» در خردادماه ۶۱ مرا به دادگاه بردند و از اروج جدا شدم. در شهریور ۶۱ بود که در روزنامهها خواندم او را در نماز جمعهی تبریز به دار آویختهاند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۵ اسفند ۱٣۹۰ -
۱۵ مارس ۲۰۱۲
سه دهه از انفجار بمب در مسجد ابوذر تهران و مجروح شدن خامنهای میگذرد، در دو دههی گذشته بنا به دلایل گوناگون تلاش زیادی از سوی دستگاههای تبلیغاتی رژیم صورت گرفته است تا علیرغم تکذیب مجاهدین، ترور خامنهای در ۶ تیرماه ۱۳۶۰ را که توسط «رهروان فرقان» صورت گرفت به آنها نسبت دهند.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی و جناح غالب رژیم در چند سال گذشته حجم تبلیغات خود در این زمینه را افزایش دادهاند و برای اولین بار از «محمد جواد قدیری» یکی از اعضای مجاهدین به عنوان طراح بمبگذاری در مسجد ابوذر نام بردهاند.
- در نگاه جناح غالب رژیم، سه دهه از پایان فعالیت گروه فرقان میگذرد و این گروه وجود خارجی ندارد. چه بهتر که این ترور به حساب مجاهدین گذاشته شود که در صحنهی سیاسی فعالند و دشمن اصلی رژیم محسوب میشوند.
-در پس این ادعای جناح غالب تصفیه حساب با جناحهای رقیب در حاکمیت یعنی «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» و «کارگزاران» نیز نهفته است. محمدجواد قدیری نفوذی مجاهدین در «کمیته انقلاب مستقر در اداره دوم ستاد ارتش» بود که تحت تسلط سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی قرار داشت. همچنین زهره عطریانفر همسر محمدجواد قدیری، خواهر محمد عطریانفر یکی از گردانندگان اصلی «کارگزاران» و مهرههای قدیمی اطلاعاتی و امنیتی رژیم است. به این ترتیب میتوان پای جناح مغلوب رژیم را به «سوء قصد» به جان «رهبر معظم» و «ولی فقیه» باز کرد و آنها را به موضع انفعالی کشاند.
احمد قدیریان معاون اجرایی لاجوردی و قدوسی که بخوبی با طراحان و مجریان ترور خامنهای آشناست به منظور انداختن بار مسئولیت ترور خامنهای به دوش مجاهدین و محمد جواد قدیری و زمینه سازی برای طرح سناریوی مربوطه مینویسد:
«محمد جواد قدیری عضو کادر مرکزی سازمان و از طراحان اصلی انفجار مسجد اباذر، در روز چهارم تیر به دوستان خود با اطمینان خبر میدهد که روز هفتم تیر، کار یکسره خواهد شد.» خاطرات احمد قدیریان، صفحهی ۱۷۹
او همچنین اضافه میکند:
«وی روز ششم تیر قبل از فرار از کشور «به بعضی از متهمین که مجدداً دستگیر شدهاند گفته بود که فردا یعنی روز هفتم تیر ۶۰ کار نظام اسلامی تمام شده است. » خاطرات احمد قدیریان، پاورقی صفحهی ۱۷۹
روایت احمد قدیریان چنانچه درست هم باشد به موضوع «هفت تیر» برمیگردد و نه ترور خامنهای در ششم تیرماه.
هر تحلیلگر اطلاعاتی و امنیتی تازه کار هم میداند گروهی که میخواهد در روز هفتم تیر «کار رژیم را یکسره کند» با یک عملیات کوچک و حاشیهای یک روز قبل هشیاری امنیتی را بالا نمیبرد و در نتیجهی عملیات بزرگ و تعیین کننده خود را به خطر نمیاندازد. (بایستی توجه داشت چنانچه خامنهای روز ۶ تیرماه در انفجار بمب زخمی نمیشد یکی از حاضران در جلسهی «هفت تیر» بود.)
قدیریان در معرفی محمدجواد قدیری نوشته است:
«جواد قدیری یکی از طراحان مهم انفجار مسجد اباذر بود». وی که نام کاملش محمدجواد قدیری مدرس است و از اعضای قدیمی سازمان و نفوذی در کمیته انقلاب مستقر در اداره دوم ستاد ارتش بود، بعداز سوءقصد نافرجام به آیت الله خامنه ای متواری شد و از کشور گریخت.»
به نظر من ادعای احمد قدیریان در مورد اطلاع محمد جواد قدیری از انفجار «هفت تیر» هم واقعی نیست و بر میگردد به دعواهای لاجوردی و قدیریان و گردانندگان دادستانی با اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در سالهای اولیه دههی ۶۰ بخش ۲۰۹ اوین را اداره میکردند. دشمنی و رقابت بین گردانندگان دادستانی و ۲۰۹ اوین که بیشترین ضربات را به گروههای سیاسی در سالهای اولیه دههی ۶۰ زد آنقدر زیاد بود که لاجوردی در وصیتنامهاش از آنها به عنوان «منافقین جدید» و خطرناکتر از «منافقین» قدیمی نام میبرد.
محمد جواد قدیری یک نفوذی مجاهدین در «کمیته انقلاب مستقر در اداره دوم ستاد ارتش» با توجه به حیطهی اطلاعاتی و امنیتی، در موقعیتی نبود که از عملیات حساس و تعیین کننده «هفت تیر» که حداکثر چند نفر انگشت شمار میتوانستند از آن با خبر باشند اطلاع داشته باشد. بر فرض محال حتی اگر خبر هم که میداشت، با توجه به ساختار تشکیلاتی مجاهدین و رعایت مسائل و ضوابط امنیتی (به خصوص در مورد او که نفوذی هم بود به مراتب تشدید میشد) غیرممکن بود سه روز قبل از عملیات آن را با دوستانش مطرح کند. اصلا پذیرفتنی نیست یک نفوذی مجاهدین در یک نهاد حساس با وظایف و مسئولیتهای مهم با دوستانش به گپ و گفتگو نشسته و برخلاف ظاهری که از خود نشان میدهد در رابطه با «یکسره کردن» کار رژیم خبر دهد.
این ادعاها در حالی است که روزنامه کیهان در تاریخ هفتم تیرماه ۱۳۶۰ در صفحهی سوم خود خبر داد که در قسمتی از بدنهی داخلی ضبط صوت انفجاری با ماژیک نوشته شده بود: «هدیه گروه فرقان» و رسول جعفریان یکی از محققان مرکز اسناد انقلاب اسلامی در کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران» ص ۹۲۷ آورده است: «و جزوهای نیز با امضای این گروه [فرقان] درباره این سوءقصد انتشار یافت.»
در ویژهنامه «همشهری» در خصوص واقعه ۶ تیر و بمبگذاری در مسجد ابوذر تهران هم آمده است:
«امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک ضبط صوت افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی».
در ادامه گزارش آمده است:
«شیرینی عیدی گروهک فرقان، به کام مردم نشست. هر وقت که در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بود که از حزب میآمد بیرون و اگر ۶ تیر مسجد ابوذر منفجر نمیشد ...»
ویژهنامه همشهری در خصوص واقعه 6 تیر www.jahannews.com/vdcj88evtuqe88z.fsfu.html
برای شناخت ماهیت دروغپرداز معاون لاجوردی و ادعاهای غیرواقعیای که «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» تحت عنوان روایت تاریخ انقلاب اسلامی جعل کرده و انتشار میدهند لازم میبینم توضیحاتی را در مورد اروج امیرخانزاده که پس از تحمل سختترین شکنجهها در نماز جمعه تبریز به دار آویخته شد ارائه دهم تا به سهم خودم در زنده کردن نام او بکوشم.
اروج امیرخانزاده، اهل ارومیه و دانشجوی سال سوم دانشکدهی کشاورزی کرج بود. یکی از دوستانم که در سال ۶۱ در سلول شمارهی ۸۲ بخش ۲۰۹ اوین زندانی بود میگفت:
بین ده تا پانزده اردیبهشت ساعت ۷ شب در باز شد و یک نفر وارد سلول شد. تا پیش از آن من و «حمید» که او هم مثل من زندانی «دو نظام» بود همسلول بودیم. فرد تازه وارد از زندان قصر به اوین منتقل و هنوز بازجویی نشده بود.
بلافاصله بعد از ورود به سلول تا چشمش به ماهیای که در تنهایی سلول با مقوا درست کرده و با نخ از سقف سلول آویزان کرده بودم افتاد با لهجهی غلیظ آذری گفت: «تو هم که بر خلاف جریان آب حرکت میکنی.»
من و حمید با تعجب به یکدیگر نگاه کردیم. کسی در اولین برخورد آنهم در سلول ۲۰۹ اوین چنین حرفی نمیزد. اسماش را پرسیدم گفت: اروج امیرخانزاده.
پرسیدم اتهامت چیست؟ گفت: بعدها میفهمید.
تقریباً ساعت ۱۱ – ۱۲ شب بود که برای بازجویی صدایش زدند. روز بعد ساعت ۴ بعداز ظهر او را به سلول بازگرداندند. چیزی از او باقی نمانده بود. پاهایش خونآلود و گوشت پاهایش کنده شده بود و استخوانش پیدا بود. کمتر کسی را دیده بودم که به این شکل شکنجه شده باشد. پایش را پانسمان هم نکرده بودند. مشخص بود قصد دارند دوباره روی همان پا شلاق بزنند. البته بعدها که پانسمان هم کردند باز شکنجه را ادامه دادند. هرچه اصرار کرد بخوابد نگذاشتیم. مجبورش کردیم که راه برود تا کلیههایش از کار نیفتد. بیخوابی و شکنجهی شب گذشته رمقاش را گرفته بود و روی پا بند نبود. بالاخره دو ساعتی خوابید تا دوباره برای بازجویی صدایش زدند.
چند روزی که گذشت حمید را به جای دیگری منتقل کردند. از آنجایی که تنها بودیم، روابط من و اروج نزدیکتر شد.
در پاسخ به سوال بازجویان نامش را «فرقان» نوشته بود و شغلاش را «مجاهد». در پاسخ به پرسش در مورد تاریخ تولدش نوشته بود «زاده شده در کنار خلق» و پدر و مادرش را «جداکنندهی حق از باطل» معرفی کرده بود. از او پرسیدم چرا اینها را نوشتی؟ چرا اسمات را به من گفتی ولی به آنها نگفتی؟ گفت: «زبان در برابر ضدخلق بازکردن خیانت به باورهای انسانی است.» و بعد اضافه کرد: «پیش خودم گفتم من چیام از مهدی رضایی کمتر است. او مقاومت کرد برای ارزشهای انسانی. من هم میایستم و مقاومت میکنم. مقاومت میکنم برای نامم، نه آن که دیگران از نامم نان بخورند. من میخواهم نامم را حفظ کنم نه آن که نانم را حفظ کنم».
من هم اضافه کردم: «من میخواهم گمنام بمیرم اما بدنام نمیرم».
اروج گفت: «مرا خواباندند روی تخت، اولین کابلی که به کف پایم زدند مغزم آمد داخل دهانم. در شرایطی که درد شکنجه زجرم میداد به فکر کابل نبودم. یک لحظه این واژه به مغزم نشست؛ «نه»! همه کس مهدی رضایی نمیشود ولی اروج باید اروج باشد. » او شکسته نفسی میکرد.
اروج مسئولیت تمام عملیاتها را شخصاً به عهده گرفته بود. میگفت «میخواهم مانند برادر بزرگم ایستاده بمیرم.»
او برایم از «رهروان فرقان» (۱) گفت که با ایرج افشاری در بنیانگذاری آن شرکت داشتند. تا آن موقع اسم این گروه را نشنیده بودم. تصور میکردم بعد از دستگیری و اعدام رهبران فرقان در سال ۵۹ فعالیت آنها به پایان رسیده است.
اروج در خلال گفتگوهایی که داشتیم گفت: به چند عملیات موفق و ناموفق اعتراف کردهام. سپس از طرح ناموفق ترور موسوی اردبیلی و هاشمی رفسنجانی یاد کرد و عاقبت به انفجار در مسجد ابوذر و ترور خامنهای اشاره کرد.
به منظور ترور موسوی اردبیلی در دوم دیماه ۱۳۵۹ وسط خیابان ۱۶ آذر بمبگذاری کرده بودند که خبرش در روزنامه کیهان آمده بود. آنها هفتهها وی را زیر نظر گرفته و ساعات عبور و مرورش را در آورده بودند. قصد داشتند هنگام عبور ماشین وی بمب را منفجر کنند. دو طرف خیابان ۱۶ آذر جوی آب قرار دارد و در اواسط خیابان مزبور یک جوی آب، جویهای دو طرف خیابان را به هم وصل میکند که روی آن پوشیده است. آنها بمب را در جوی وسط خیابان کارگذاشته بودند اما بمب با کمی تأخیر منفجر میشود و موسوی اردبیلی جان سالم به در میبرد.
در مورد خامنهای میگفت: این بار من و ایرج میخواستیم به چشم خودمان موفقیت عملیات را شاهد باشیم. برای همین وقتی ضبط صوت را در مقابل خامنهای گذاشتیم دم درب مسجد ایستادیم تا منفحر شود. مطمئن بودیم که به ما آسیبی نمیرسد چون بمب چندان قوی نبود و به گونهای طراحی شده بود که تنها خامنهای را هدف قرار دهد و به مردم آسیبی نرساند. (۲)
او در خلال صحبتهایش به چندین عملیات مصادرهی ماشین که توسط وی و ایرج افشاری صورت گرفته بود اشاره کرد. میگفت بارها تصمیم میگرفتیم ماشینی را مصادره کنیم اما به محض این که در ماشین مینشستیم دلمان میسوخت و از خیر مصادره ماشین میگذشتیم.
عاقبت اروج، هنگامی که قصد داشت سوار ماشینی شود که چند روز قبل مصادره کرده بودند توسط آگاهی دستگیر میشود. مأموران آگاهی پیشتر گزارش سرقت ماشین مزبور را دریافت کرده بودند. اروج مدعی میشود که ماشین متعلق به خودش است و با آن مسافرکشی میکند. مأموران آگاهی با تشکیل پرونده او را تحویل زندان قصر میدهند و بنا به دستورالعملی که آن روزها از طرف دادستانی انقلاب صادر شده بود موضوع را به آنها گزارش میکنند. در بررسیهای اولیه، دادستانی اوین متوجه میشود که با ماشین مزبور عملیات هم انجام شده است و خواهان تحویل وی به زندان اوین میشوند.
اروج میگفت: «من رفتنی هستم. میدانم چه بلایی سرم خواهند آورد. به تو اعتماد کردم. اینها را میگویم که در تاریخ ثبت شود.»
در خردادماه ۶۱ مرا به دادگاه بردند و از اروج جدا شدم. در شهریور ۶۱ بود که در روزنامهها خواندم او را در نماز جمعهی تبریز به دار آویختهاند.
یاد او که برای نامش مقاومت کرد زنده باد.
ایرج مصداقی ۲۴ اسفند ۱۳۹۰
www.irajmesdaghi.com
irajmesdaghi@yahoo.com
پانویس:
۱- رهروان فرقان در مرداد ۵۹ شیخ قاسم اسلامی یکی از منتقدین سرسخت شریعتی را نیز در تهران ترور کرده بود.
۲- روایت پاسدار محافظ خامنهای از انفجار مسجد ابوذر و زخمی شدن خامنهای:
«آقا در حال پاسخ دادن به سوال دوم بودند که یک دقیقه قبل از انفجار، شخصی یک ضبط «آیوا» که حالت استوانه ای داشت و طوسی رنگ هم بود را آورد و روی تریبون گذاشت و کلید آن را فشار داد. بعد از رفتن این فرد کلید ضبط صوت مثل حالتی که نوار تمام می شود بالا زد و به حالت اول برگشت که برای ما تعجب برانگیز شد که چگونه به این زودی نوار این ضبط تمام شد. از طرفی به مجرد گذاشته شدن ضبط بر روی تریبون، بلندگو با صدایی بلند و تقریبا غیرقابل تحمل سوت کشید، که آقا یک لحظه خودشان را به سمت چپشان به عقب کشیدند و با اعتراض گفتند: «اگر این درست نمیشود خاموشش کنید...» واقعا سوت کشیدن این بلندگو از الطاف الهی بود. چرا که بلندگو دقیقا در برابر سینه ایشان گذاشته شده بود و این اتفاق موجب شد تا ایشان مقداری به سمت چپ، به عقب بروند و همین باعث شد که جراحات حاصل از این انفجار بیشتر متوجه سمت راست بدن ایشان بشود. یک نفر رفت تا آمپلی فایر را تنظیم کند من یک نگاهم به این فرد بود و نگاه دیگرم به ضبط که چرا کلید آن پرید؟ که یکباره انفجار اتفاق افتاد. در واقع تمام این رویدادهایی که برای شما نقل کردم در یک لحظه و بسیار سریع روی داد.
کیفیت جاسازی موادمنفجره در ضبط و عمل کردن این مواد به چه صورت بود؟
توی ضبط یک مکعب مستطیل چدنی گذاشته بودند و مواد را در درون آن جاسازی کرده بودند. جالب اینجا بود که این نوع بمب به صورت فشنگی عمل میکرد نه انفجاری و فقط فرد مورد نظر را مورد هدف قرار میداد. صدای مهیبی هم نداشت و اطراف هدف موردنظر هم آسیب نمیدید. خوب است بدانید که پس از این انفجار حتی تریبونی که آقا پشت آن صحبت میکردند هم آسیب ندیده بود و من خودم وقتی صدای انفجار شنیده شد و خواستم خودم را سریع به آقا برسانم آن را برداشتم و به گوشهای پرتاب کردم.»
www.sajed.ir
|