سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مخمصه جوایز "جدایی نادر از سیمین" و هویت ضدآمریکایی جمهوری اسلامی. قسمت ۲


عباس گویا


• نه تنها نباید برای فعالیتهای ورزشی٬ هنری و فرهنگی ای که توسط جمهوری اسلامی سازمان داده میشود٬ هورا بکشیم که باید فعالانه آنها را تحریم کنیم.(باید از ناسیونالیسم فاسد فاصله گرفت که هر واقعه ای را به ایران و ایرانی نسبت میدهد). این فعالیتها جزیی از آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲ فروردين ۱٣۹۱ -  ۲۱ مارس ۲۰۱۲


 
 عباس گویا

١٥ مارس ٢٠١٢



در کمپ مخالفان با کلیت جمهوری اسلامی دو برخورد متفاوت به فیلم و جوایزی که به فیلم "جدایی نادر از سیمین"(جدایی) وجود دارد.



گرایش اول

یک گرایش از سوی کسانی نمایندگی میشود که استقبال مردم از فیلم جدایی را مشاهده کرده٬ نمیخواهند خود را در مقابل مردم قرار دهند. نقطه قوت این گرایش تلاش برای همسویی با مردم است. اما علت گرایش مردم به فیلم جدایی را در خود فیلم جستجو میکنند. رابطه سیاسی مردم با فیلم جدایی٬ یعنی رای منفی به کل جمهوری اسلامی را درنیافته اند. تلاش برای یافتن علت استقبال مردم از فیلم جدایی در لابلای خطوط هنری آن فیلم مانند آنست که علت رای دادن مردم به خاتمی در سال ٩٧ را پلاتفرم یا خود خاتمی بدانیم! البته این طیفی که امروز سعی در توجیه هنری فیلم دارند سرنگون طلب اند. با دوم خرداد عوامفریب که خاتمی را نماینده مردم میدید هیچ قرابتی ندارند. این طیف٬ فیلم را یک محصول صرف هنری دانسته سعی میکنند نکات مثبتی در آن یافته آنرا از یک زاویه هنری برجسته کنند و علت استقبال مردم را بپای ارزش "هنری" فیلم ارزیابی میکنند. از گم کردن سوراخ دعای رابطه مردم با این فیلم که بگذریم (در نوشته قبلی این نکته را مفصل توضیح دادم) خود این منطق که ظاهرا فیلم عجیب غریب هنری ای در ایران ساخته شده و شایسته هزار و یک جایزه است٬ اینکه مردم با این فیلم سطح توقع هنریشان را ابراز کرده اند نیز اشتباه است. این دیدگاه نه تنها سطح توقع هنری مردم را خفت میدهد که میزان قیاس شعور هنری مردم را با آل احمدهای اصل و پلاستیکی تنزل میدهد. قیاسی مع الفارق که میگوید چون این فیلم شرق زده٬ روستایی٬ مردانه و کلاه مخملی نیست بنابراین جایگاه عجیب غریب هنری والایی دارد.(١)



این گرایش ناگهان فراموش میکند که سطح توقع هنری مردم را باید با شمارش آنتنهای ماهواره ای نشان داد. توقع هنری مردم٬ که اساسا خود را با فرهنگ غربی تداعی میکند٬ پیش از جمهوری اسلامی با تازه ترین آثار سینمایی غرب در اکران سینما و صفحات تلویزیون قابل نشان دادن است. این سیر مدرنیت هیچگاه متوقف نشد که هیچ٬ در جمهوری اسلامی اتفاقا شدت بیشتری یافت و به یمن وسایل ارتباط جهانی فراکشوری و اینترنت٬ خود را به جمهوری اسلامی تحمیل کرد. اتفاقا اگر جمهوری اسلامی٬ هر جناحی از آن٬ فیلمی "مدرن" میسازد برای اینست که بتواند مردم را از پای فیلمهای هالیوودی به سالن سینمایش بکشاند. حال بگذریم که مدعیان فیلم "هنری" جدایی هنوز که هنوز است ما را از دانستن سبک و ابداع هنری بظاهر استثنایی این فیلم محروم کرده اند. لابد این فیلم از فیلمهای چارلی چاپلین و هیچکاک قوی تر است. آکادمی اوارد به این دو کارگردان که در لیست ده کارگردان بزرگ تاریخ سینما قرار دارند٬ جایزه اسکار نداد. هنوز هم مانده ایم تا "هنر" کشف ناشده این فیلم در مقایسه با فیلمی که موضوعی یکسان داشت٬ "کریمر علیه کریمر" (با بازیگری داستین هافمن و مریل ستریپ) را بما بگویند. هر دو فیلم جایزه اسکار گرفتند٬ اما این کجا و آن کجا. این دوستان بیایند بما نشان دهند قدرت کارگردانی فیلم جدایی با قدرت خلاقیت و کارگردانانی نظیر سرگی ایزنستین(پدر خوانده مونتاژ فیلم)٬ استیون اسپیلبرگ (خدای فانتزی)٬ اورسن ولز("همشهری کین")٬ مارتین اسکوسیز(غول سینمایی که سه تا از فیلمهاش بعنوان بهترین ١٠٠ فیلم سینماست)٬ استانلی کوبریک (اسپارتاکوس٬ "دکتر عشق عجیب")٬ فلینی(ریالیسم نو)٬ اینگمار برگمن (پدر خوانده کاربرد روانشناسی فردی و اجتماعی در فیلم) قابل مقایسه است٬ کارگردانان و فیلمهایی که در ایران نمایش داده میشدند و ذهن و توقع هنری مردم را پرورش میدادند. لطفا به ما نشان دهید سبک نوین و هنر جدید فیلم جدایی چیست. بیایید با استدلال نشان دهید٬ ثابت کنید این فیلم چه جایگاه هنری ویژه دارد. حتی در مقیاس با کارگردانان دیگر فیلم فستیوالی جمهوری اسلامی مانند عباس کیارستمی و مخملباف مقایسه اش کنید. آخر چه سبکی٬ چه هنری! حتما میتوان کار فرهادی را در کنارماموتهای عصر حجری که حجره فقیرشان به میمنت سرکوب و سانسور جمهوری اسلامی باز مانده است٬ نظیر ده نمکی(جدایی ها)٬ مسعود کیمیایی(قیصر) و داریوش مهرجویی(گاو) بالا برد و به آن به به گفت. اما این مقایسه مع الفارق است. ربطی به سطح توقع هنری مردم ایران ندارد. آیا مردم ایران٬ بعنوان مثال٬ اگر حق انتخابی٬ بصرف سرگرمی و هنر٬ داشتند برای تماشای فیلمهای آواتار و تایتانیک جیمز کامرون٬ که پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینما را کارگردانی کرد٬ به سینماهای ایران هجوم میبردند یا فیلم جدایی؟ آخر قضاوت و انصاف در مورد سلیقه٬ توقع و مزاج هنری مردم در ایران هم چیز خوبی است.



حال گیریم دوستان ما موفق شدند با مهارت عجیب غریبی سبکی هنری را به فیلم جدایی بچسبانند. بسیار خب٬ از این چه نتیجه ای قرار است بگیریم؟ اولا تنها مقایسه ای که بتوان میان صنعت فیلمسازی در ایران با کشور دیگری پیدا کرد٬ صنعت فیلسمازی در دوره نازیسم هیتلری در آلمان است. در آنجا نیز سینما جایگاه ویژه ای داشت٬ فیلمنامه و هنرپیشه و کارگردان باید از فیلتر وزارت تبلیغات گوبلزی عبور میکردند. ستاره ها را دستگاه تبلیغاتی نازیسم به معنای دقیق کلمه خلق میکرد و فستیوال فیلم برایشان راه میانداخت. در همان دوره٬ فیلمسازان و هنرپیشگانی که از نظر کار هنری برجسته بودند نیز یافت میشد٬ مانند زارا لیندر(یک سویدی ناشناخته که دستگاه نازیسم آنرا یکشبه ستاره کرد) و لنی ریفنستال (یکی از قویترین سینماگرانی که تکنیک سینما را یک سر و گردن بالا برد). آیا در جنبش ضد نازیسم کسی برای لیندر و کنی ریفنستال تره خورد میکرد٬ چون "هنرمند" بودند؟ آیا هنوز که هنوز است والت دیسنی و الیا کازان (این خدایان سینما) بخاطر همکاریشان با مک کارتی سرزنش نمیشوند؟ آیا در بحبوحه جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی در دهه ٨٠ علت خفت دادن به هنرمندانی که به هر شکلی با دولت آفریقای جنوبی در تماس یا همکاری بودند٬ درجه خلاقیت هنریشان بود؟ هر که کمتر خلاق نیست خفت شود و هر که خلاقیت هنری دارد تشویق شود؟؟!! (٢) پایین تر به مسیله آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی برمیگردم.



گرایش دوم

گرایش دیگر بدرست به افشای نقش لانسه کردن جمهوری اسلامی در فیلم پرداخته٬ آنرا در راستای ضدیتشان با جمهوری اسلامی افشا میکنند. اما این گروه٬ دینامیسم استقبال مردم بعنوان قطب سوم و دعواهای درون جناحی را یا نادیده میگیرند یا اصولا نمیبینند تا جاییکه استقبال مردم از یک فیلم را منکر شده٬ مردم را "بالا شهریها" و "٢٠٠ تا سینما در ایران بیشتر نیست" و "مردم از فیلم چه سرشان میشود" خطاب میکنند. در حالیکه فیلم جدایی در سال گذشته در ایران نزدیک به ٤ میلیون دلار فروش گیشه ای داشته یعنی بین یک تا یک و نیم ملیون نفر آنرا در سینماهای ایران تماشا کرده اند٬ و به احتمال قوی چند برابر این تعداد آنرا از طریق بازار سیاه و فضای مجازی تماشا کرده اند. اگر چه جهت گیری این گروه از مخالفان صحیح است اما ضعف در توضیح این پدیده٬ موضعشان را ضربه پذیر میکند و اگر همین فردا مردم ایران در تجمعات نمایش٬ یا در مخالفت با ممنوع النمایش کردن این فیلم دست به اعتراض علیه کلیت جمهوری اسلامی بزنند٬ کیش مات میشود.



بنظر من باید ظرافتهای کنشهای مختلف را همانطور که هست دید٬ توضیح داد و بر آن مبنا موضع گرفت. هیچ تناقضی بین افشای فیلم فستیوالها و همزمان حمایت از حرکت ضد رژیمی مردم در ایران که خود را بظاهر در استقبال از فیلم نشان میدهد وجود ندارد. نه تنها این٬ که ما باید همان فیلمی که در ایران مورد استقبال قرار میگیرد را در خارج از ایران روی سر جمهوری اسلامی و نهادهایی که به آن جایزه میدهند خراب کنیم. همانطور که ما ضمن توضیح حرکت مردم در انتخابات سال ١٣٧٦ خاتمی٬ خارج کشور را روی سر دوم خردادیها که میخواستند جای پای جمهوری اسلامی را محکم کنند خراب کردیم که نمونه آشنای آن کنفرانس برلین بود.



قسمت اول و نوشته جاری تلاشی برای نشان دادن گرایش سوم بوده است که یک نتیجه عملی میتوان از آن گرفت:



تحریم فعایتهای هنری٬ فرهنگی و ورزشی = آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی در این عرصه

بنظر میاید که اپوزیسیون سرنگون طلب بر سر تبدیل کردن جمهوری اسلامی به آفریقای جنوبی دوران آپارتاید توافق داشته باشند. آیا یکی از اجزای مهم آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی٬ تحریم همه جانبه بساط "هنری" و ورزشی آن نیست؟ اخراج جمهوری اسلامی از تمامی نهادهای بین المللی که در راستای آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی قرار میگیرد٬ شامل نهادهای فرهنگی٬ هنری و ورزشی آن هم میشود. جمهوری اسلامی باید از نهادهای آکادمی اوارد (اسکار)٬ فستیوال کن و لندن و نهادهای فیفا(فوتبال) و المپیک و اخراج شود٬ نباید به مجامع بین المللی هنری و ورزشی دعوت شود. شاید بخاطر داشته باشید که در سال ١٩٨٠ سازمان ملل اسامی ورزشکارانی که در آفریقای جنوبی٬ در هر نوع فعالیت ورزشی که از طرف دولت سازمان داده میشد٬ شرکت کرده بودند را بمنظور خفت دادنشان انتشار کرد. شاید بخاطر داشته باشید اگر هنرمندی به آفریقای جنوبی میرفت یا برنامه هنری ای از طرف آفریقای جنوبی در غرب بنمایش در میامد با چه موجی از خشم روبرو میشد. این بخشی از آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی است. بخش مهم و تبلیغاتی آن است.



ما نه تنها نباید برای فعالیتهای ورزشی٬ هنری و فرهنگی ای که توسط جمهوری اسلامی سازمان داده میشود٬ هورا بکشیم که باید فعالانه آنها را تحریم کنیم.(باید از ناسیونالیسم فاسد فاصله گرفت که هر واقعه ای را به ایران و ایرانی نسبت میدهد). این فعالیتها جزیی از آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی است. باید کاری کرد که ورزشکار و هنرمندی که در خارج از ایران٬ با پشتوانه جمهوری اسلامی٬ از طرف دولت جمهوری اسلامی در مراسمی شرکت میکند احساس شرم کند. اگر تا کنون این مراسم را زیر چشمی رد میکردیم٬ علت ضعف توازن قوا بود نه اینکه مراسم ورزشی و هنری٬ که جمهوری اسلامی با آرم و سرود و پرچمش در آن شرکت میکند٬ بمعنای تایید "ورزش و هنر" مستقل از جمهوری اسلامی بوده باشد. بنظر من٬ پس از وقایع سال ٨٨ ٬ و سپس به یمن انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا این توازن قوا در خارج از کشور بنفع ما بهم خورد. حضور توده ای مردم در مخالفت با جمهوری اسلامی نشان داد که ما میتوانیم جمهوری اسلامی را آفریقای جنوبیزه کنیم.



مردم در ایران حتما به بهانه یک مسابقه ورزشی یا یک فیلم ممکن است به تجمعی اعتراضی دست بزنند. چون در آنجا نفس تجمع مهم است نه موضوعی که برای تجمع انتخاب شده است. مردم در مراسم عاشورا قیام کردند. در نتیجه مخالفت ما با حضور تیمهای ورزشی جمهوری اسلامی٬ یا فیلمهای "بنام خدا"یی جمهوری اسلامی ربطی به مسابقه ورزشی یا نمایش فیلم در ایران ندارد. چرا که اولا ما که هیچ نفوذی روی جمهوری اسلامی در انتخاب مسابقات و فستیوالهایش در ایران نداریم. ریش و قیچی دست جمهوری اسلامی است. آنها مسابقه شان را برگزار٬ فیلمشان را به اکران میبرند٬ فستیوال فجرشان را برگزار میکنند. سیاست ما به خارج از ایران مربوط میشود. تا آنجا که به مسابقات یا جشنواره هایی که در ایران برگزار میشود برمیگردد٬ نکته اساسی تحریم آنها توسط کشورهای دیگر است. خفت دادن به تیمهای ورزشی و هنری غیر ایرانی است که در آن مراسم و مسابقات شرکت میکنند. به این ترتیب مبارزه ما برای آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی با اعتراضات ضد جمهوری اسلامی مردم در ایران چفت میشود٬ نقطه مقابل همدیگر نیستند.



گره گاه و راه حل

علیرغم فعالیتهای چشمگیری که در راستای افشای حضور جمهوری اسلامی تحت لوای "فرهنگ و هنر و ورزش" صورت گرفته است٬ اما این فعالیتها حول یک پلاتفرم مشخص نبوده است٬ حول آفریقای جنوبیزه کردن نبوده است. بنظر من جا دارد که فعالین این عرصه٬ از جمله شخصیتها و نهادهای هنری مانند برگزار کنندگان سینمای در تبعید٬ سینمای آزاد٬ بصیر نصیبی٬ مسلم منصوری٬ پرویز صیاد٬ داریوش٬ ابی٬ ... حول یک پلاتفرم مشخص تحت عنوان مثلا "آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی در عرصه فرهنگ و هنر" فعالیتهایشان را هماهنگ کرده توجه هنرمندان همتای خارجی خود را به این امر معطوف کنند. چرا بعد از سه دهه هنوز که هنوز است یک کنسرت سراسری هنرمندان غربی علیه "آپارتاید جمهوری اسلامی" براه نیفتاده است؟ باب گلدف در دهه ٨٠ سازمانده کنسرتی بود که صدها ملیون بیننده را علیه آپارتاید آفریقای جنوبی بپای تلویزیونها برد. ما هم میتوانیم همین کار را بکنیم. موج حمایت هنرمندان غربی از خیزش انقلابی سال ٨٨ نشان داد که میتوان آنها را به کمپین "آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی" کشاند. در نتیجه بنظر من٬ آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی باید هاله تمام سیاستهای ما در خارج از ایران علیه جمهوری اسلامی شود. بطور مشخص٬ در صحنه هنری٬ فرهنگی و حتی ورزشی باید پای جمهوری اسلامی را از خارج از ایران قطع کرد٬ نهادهایی که جمهوری اسلامی را دعوت میکنند افشا و آنها را تحت فشار قرار داد.



***********************************************

زیرنویس:



(١) صحبت از هنر در سینمای جمهوری اسلامی حتما جایگاهی دارد. حتی در جمهوری اسلامی٬ نهایتا این هنر است که قرار است در قالب پروپاگاندا یا تجارت بفروش برسد. اما "هنر" جمهوری اسلامی وجه اولیه یک محصول سینمایی نیست. وجه ثانویه آن هم نیست. وجه ثالث ماجراست. اول پروپاگاندا٬ بعد تجارت و سپس هنر. اگر در هر کجای دنیا که به درجات مختلف به آزادی بیان احترام میگذارند٬ باید توازنی بین تجارت و هنر برقرار شود٬ در جمهوری اسلامی حرف اول را پروپاگاندا میزند. اجازه بدید یک نگاه مختصری به بازار هنر در عرصه جهانی داشته باشیم تا از آنطریق جایگاه هنر تصویری جمهوری اسلامی را بهتر بیابیم.



محصولات هنری پررونق جهان در طول قرن بیستم٬ به تسلط دو شاخه هنری فیلم و موسیقی منجر شد. انقلاب جاری انفورماتیک یک شاخه دیگر را نیز به این لیست اضافه کرد٬ یعنی هنرهای تصویری کامپیوتری. این شاخه از هنر که از دهه ٧٠ بتدریج جای پایی در تولید فیلم و موسیقی نیز پیدا کرد٬ در دو دهه گذشته بشکل یک بازار مستقل و جهانی عرضه هنر در قالب انیمیشنهایی که تماما از طریق کار با کامپیوتر تولید شده اند از یکسو٬ و از سوی دیگر با بازیهای اینترآکتیو کامپیوتری ابراز وجود کرده٬ رقیب هنرتصویری سینمایی شده است. در دهه جاری بازار هنرهای تصویری کامپیوتری از بازار سینمایی فیلم بسرعت خیره کننده ای جلو زد. در بازیهای کامپیوتری یک داستان کامل با شخصیتهای متفاوت بصورت کاملا حرفه ای و هنری تولید میشوند و مصرف کننده مستقیما از طریق ایفای یک رل٬ عملا بازیگر داستان میشود٬ مانند سریال بازیهای "ندای وظیفه" مایکرو سافت که به فاصله چند ماه یک میلیارد دلار فروش خانگی پیدا کرد. فروش ٦٥ میلیارد دلاری بازیهای کامپیوتری در سال ٢٠١١ بیش از دوبرابر فروش کل گیشه های سینما در سراسر جهان بود که نزدیک به ٣٢ میلیارد دلار برآورد شده است. این درحالیست که فروش کل بازار جهانی موسیقی نزدیک به ١٦ میلیارد دلار بوده است. فیلم " آواتار"٬ که تماما بر تاثیرات تصویری کامپیوتری بنا شده بود٬ با فروش نزدیک به سه میلیارد دلاری به پرفروش ترین فیلم تاریخ سینما ارتقا یافت. مقایسه آواتار با تایتانیک (که تا کنون فروش نزدیک به دوملیارد دلاری داشته است) نمونه گرایشی است که هنر تصویری در آن عروج یافته٬ بیننده و بازار خود را مییابد.



فیلم سیاه و سفید و صامت آرتیست(هنرمند) که امسال جوایز متعددی از اسکار را بخود اختصاص داد٬ بیانگر فریاد اعتراض هنرمندان سینمایی در مقابل چنین پدیده نو ظهوری در بازار محصولات تصویری هنری است. میخواهد بگوید تصاویر شگفت انگیزی کامپیوتری هنر نیست٬ این بازیگر٬ هنرمند٬ است که هنر را خلق میکند حتی اگر او فقط در قالب حرکات بدن و بدون کلام هنرش را بیان کند و حتی اگر فیلمش سیاه و سفید باشد. البته باید در نظر داشت که تصاویر خیره کننده کامپیوتری که این چنین مورد تحسین بینندگان قرار میگیرد خود محصول کار هنری٬ هنرمندانی است که پشت کامپیوتر نشسته٬ آن تصاویر را خلق میکنند. و شاید جذابیت بازیهای کامپیوتری این باشد که میگوید هرکسی میتواند هنرمند باشد. در هر صورت٬ دعوای امروز سینمای کلاسیک با هنر تصویری کامپیوتری حتما به یک توازنی خواهد رسید یا یک شکل سومی بخود خواهد گرفت. مهم اینست که بازار هنر تصویری امروز بدون هنرگرافیک کامپیوتری بازار ناقصی است.



وقتی این شمای کلی هنر تصویری در جهان را در متن ایران قرار دهیم بلافاصله متوجه میشویم که اولا یک شاخه هنری تصویری در ایران جمهوری اسلامی تقریبا غایب است٬ یعنی هنر گرافیک کامپیوتری. نه تنها این٬ که بیننده از تصاویر هنری خیره کننده ای که در فیلمهای مدرن خلق میشوند نیز محروم است. در ایران٬ بیننده سینما٬ فقط با یک شاخه سنتی تولید فیلم روبروست. علاوه بر این٬ خلاقیت هنری در جعبه‍ی خفقان آور سانسور محدود است. سینمای ایران عملا نمیتواند بیانگر هنر مدرن باشد. توجه داشته باشید که سینما٬ موسیقی نیست. یکی از تاثیرات انقلاب کامپیوتری در عرضه‍ی موسیقی٬ امکان تولید حرفه ای آن با حداقلی از بودجه است. تقریبا هر کسی میتواند موسیقی حرفه ای را در زیرزمین خانه اش تولید کند. سینما اما اینطور نیست. سینمای حرفه ای نیاز به سرمایه٬ یک گروه حرفه ای سناریست٬ فیلمبردار٬ صحنه ساز٬ کارگردان٬ بازیگر٬ تدارکات٬ بازاریاب٬ تبلیغ و توزیع دارد. عملا نمیتوان سینمای زیرزمینی ساخت٬ اگر چه هنرمندانی تلاشهای با ارزشی در تولید فیلمهای زیرزمینی در ایران کرده اند اما بعنوان یک صنعت "سینما و زیرزمین" نقض در خود است. موسیقی اما چنین نیست. گروه کیوسک نمونه زنده اثبات این ادعاست. این گروه حاصل تلاقی امکاناتی بود که از طریق انقلاب انفورماتیک امکان تولید و توزیع موسیقی را از همان زیرزمین خانه فراهم کرده بود و از سوی دیگر نماینده گرایش هنری مدرن مردم در ایران بود. متاثر از فضای جهت دهنده مدرن خواهی که لاجرم در تقابل با ارزشهای تحمیلی جمهوری اسلامی قرار میگرفت٬ ویدیو موزیک این گروه در یوتوب و اینترنت دست بدست میشد. حتی موسیقی رپ در ایران٬ برخلاف موسیقی رپ در زادگاهش٬ آمریکا٬ موسیقی رو به جلویی است. موسیقی رپ آمریکایی بعینه بیان گر استیصال٬ گانگستریسم٬ ضدیت با زن و خشونت کور است برای اینکه جامعه مستاصل است(حداقل پیش از جنبش ضد سرمایه داری اشغال!). در ایران درست برعکس٬ جنبش انسانی مدرن٬ آزادی و برابری طلب در ایران جوش و خروش میکند٬ در تقابل با ارزشهای ضد انسانی حاکم٬ خواهان برقراری بالاترین روابط انسانیست٬ مستاصل نیست٬ رو به جلو و امیدوار است و رپ آن با مثلا "تصور کن" گروه جادوگران نمایندگی میشود.



نتیجه گیری: اولا هنر تصویری در ایران٬ عملا از هنر تصویری جهان٬ خصوصا در کاربرد تکنولوژی و هنر کامپیوتری عقب مانده است. در ثانی٬ سطح توقع هنری مردم در ایران همسطح توقع هنری مردم در سایر نقاط جهان است که خود را با محصولات غربی تداعی میکند. فیلم جدایی نماینده توقع مردم در ایران از هنر تصویری نیست.



(٢) گرچه تفاوتهای جدی بین هنرمندان سینمایی وجود دارد٬ اما خط فاصل کار هنری با پروپاگاندای یک جایی خود را معلوم میکند. قطعا بین کسی که از نظر فکری سیاسی با جمهوری اسلامی هم خط است(مثل کیمیایی٬ مهرجویی٬ فرهادی و کیا رستمی) با کسی مثل مخملباف که بودجه فیلمش امتداد هزینه های زندان اوین است فرق وجود دارد. گروه اول را نقد میکنیم اما کسی مثل مخملباف همتای لنی ریفنستال است. باید با او همان کاری را کرد که غرب با لنی کرد. لنی یک فیلم پروپاگاندایی برای هیتلر درست کرد. پس از جنگ٬ او را در هیچ دادگاهی محکوم نکردند. تنها کاری که با او کردند تحریم هنری او بود. پس از جنگ جهانی دوم٬ او هیچگاه در عمر طولانی٬ فعال و صد ویکساله اش نتوانست کسی را برای سرمایه گذاری در فیلمی مجاب کند. هر گاه میخواست بعنوان هنرمند ظاهر شود خیلی از منتقدان او را افشا میکردند. الیا کازان٬ این همکار مک کارتی٬ هیچگاه نتوانست لقمه راحت هنری از گلویش پایین ببرد. حتی در سال ١٩٩٩ که آکادمی اوارد جایزه "افتخاری هنری" به او میداد با موجی از مخالفت از درون هنرمندان هالیود روبرو شد. نه تنها نباید بگذاریم یک پروپاگاندیست جمهوری اسلامی٬ مخملباف٬ خود را "هنرمند" قالب کند٬ که هر نهادی که به او جایزه میدهد را نیز باید افشا کرد. این نمونه ای از فعالیتهای جنبش آفریقای جنوبیزه کردن جمهوری اسلامی در عرصه هنری است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست