یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

اینک آید از درم چاووشِ عشق
غزل


اسماعیل خویی


• اینک آید از درم چاووشِ عشق:
نوبهاران، پیکِ سنبل پوشِ عشق.

آفریننده تر آیی از بهار،
گر دل ات گردد زجان همکوشِ عشق. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۵ فروردين ۱٣۹۱ -  ۲۴ مارس ۲۰۱۲


 
 اینک آید از درم چاووشِ عشق:
نوبهاران ، پیکِ سنبل پوشِ عشق.

آفریننده تر آیی از بهار،
گر دل ات گردد زجان همکوشِ عشق.

عشق می ماند به نخلی بارور:
هر هنر تنها یکی پاجوشِ عشق.

هر کف از سرریزه ها دُرّی ست، چون
دیگِ هستی سر رود از جوشِ عشق.

ماهی افسانه ست و اطلس داستان:
استوار است این جهان بردوشِ عشق.

هرچه آواز و نوا پژواککی
آمد از خاموشی ی خاموشِ عشق.

باغِ جان را آبیاری می کنند
زخم های جاودان خون جوشِ عشق.

عشقِ من! شادان در آغوشِ من آی:
کاین بود دروازه ی آغوشِ عشق.

سرخی ی رو فاش دارد رازِ او:
شرم وقتی می شود روپوشِ عشق.

کوهکن را پیشِ تیشه ست آب سنگ:
که توان می گیرد او از توشِ عشق.

سازد و اندازت، بازیچه وار:
بس خداوار است بازیگوشِ عشق.

مقصدی جز خود نمی دارد به پیش
راهِ از شادی و غم مفروشِ عشق.

نه شناسند نیش را از نوشِ باز،
نه سراب از آب رویا نوش عشق.

بر تناقض ها به گفتارم مگیر:
که خرد مست است وسر مدهوشِ عشق.

روز وشب نوشد اگر خونِ دل ام،
نوشِ عشق و نوشِ عشق و نوشِ عشق.


دهم فروردین ۱٣۹۰،

بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست