مرگ ما، در مرگ تو نهفته است!
ابراهیم فرشی
•
گفته باشم آنچه بر تو و بر این سرزمین رفته است، از سکوت و همدستی ما با ربایندگان این سرزمین، ریشه می گیرد، ما بیگانه تر از هر بیگانهای این سرزمین را با خود بیگانه پنداشتهایم و تراهم تنها، تنها گذاشتیم. ما خود نیز تنها ماندهایم با خاطرات و افتخاراتی که پدرانمان نداشتند و ما سنگ آنها را به سینه میزنیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۲ فروردين ۱٣۹۱ -
٣۱ مارس ۲۰۱۲
زندگی در سیمینه و زرینه و مهاباد، تاتاهو، جغاتو، ساوج بولاغ، جاری و در اورمیه به نهایت می رسید. آسمان آبی! آب آبی! دریاچه آبی و کران تا به کران آبی! زندگی ما نیز از میان آبی آبی آبی سپری می شد! از پا تا به گردن، خود را در دل خاک مدفون و چشم بر آسمان می دوختیم. در زیر نور خورشید به خواب می رفتیم و تا به اعماق، آرامش را تجربه می کردیم.
آنروزها ما کودکانی بیش نبودیم، گله گله در هم می تنیدیم ، دست و پارا بیل و کلنگ کرده، راهی بسوی دریا باز می نمودیم و خود دریاچههای کوچک، در سرتاسر ساحل می ساختیم و به انتظار می نشستیم، تا آفتاب سوزان آب را بسوی آسمان به پرواز درآورد و آنچه ما "دوز"، "خوا" و "نمک" می نامیدیم، بر جای بگذارد، و این برای ما بازی و هلهله و برای بسیاری از مادران و پدران پیشه و راهی برای امرار معاش بود.
دُرناهای منقار بلند، فلامینگو، آهو و بزبچهگان و هزاران زندهگان زمین و آسمان و دریا، زندگی را در او می جستند و می زیستند، هزران هزار انسان به او وابسته بودند. او زندگی بخش بود و روزی رسان. تا اینکه کسانی در جامه الهی، حاکم بر سرنوشت او و مردمان این سرزمین شدند و همه را، به حزیز ذلت کشاندند. حاکمان، خدا را در گلوی دُرناها، در چشم آهوها و در قامت سبزهها و نباتات کشتند، سیمینه و زرینه را خشکاندند و ماهیهای سنگی برجای گذاشتند.
چیچست!
آنچه امروز نقد شماست، نسیه فردای این گیتی ست! تو شفابخش بیماران، میعادگاه عاشقان، گذرگاه زندگی و آرامش بودی و در میان آبی آبی آبی، آبی ترین! امروز جهانی باید نیستی فردای خود را در امروز تو نظاره کند!
لجنزاری که امروز ترا محاصره کرده است، روزگاری در کلههای کوچک، خانه داشت، کلههائیکه عشق، هنر و زندگی را نفرین کردند و سرزمین زیبای چهارفصل و فرهنگهارا، به کام مرگ و نیستی کشاندند.
خدای خود ساخته خود را بالای سر همه قرار دادند، دوزخ او را جمهوری اسلامی ایران نامیدند و بهشت خدا را با درآمد نفت سیاه، در بلاد وجزایر دوردست، خریدند و بهشت مارا بر سرمان خراب کردند.
جهنم را آذین بستند و به بهای یک کلید، به جای بهشت به نوجوانان و مسن ترها فروختند و آنهارا به مسلخ کشاندند، تا میدانهای مین پاکسازی شوند، جنایتی که شاید بشریت تا آنزمان، مشابه آنرا ندیده بود.
فرزندان منکر و نهء گو را دسته دسته در سراسر این سرزمین بی جان نمودند، هزاران هزار طناب دار را بوسعت تمام این خاک پهناور برپا و کارنوال مرگ راه انداختند، خدایشان هم صدایش درنیآمد.
دختران و مادران آگاه این سرزمین را چون غنائم غزوات پیامبرانشان، تسخیر و جنایتکارانه به جانشان افتادند!
"هورمزگان رمان آتران گژان
زور کار ارب کردند خاپور
ژن و کینکان بدیل بشینا
روشت زردشتره مانوه بیکس ویشان شاردوه گورهگورکان
گنانی پاله هتا شاره زور
میرد آزا تلی ره روی هونیا
بزیکا نیکا هورمزه هیوچ کس"
ترجمه :
معابد ویران، آتشها خاموش
زورگویان عرب نابود کردند
زنان و دختران را به اسیری بردند
کیش زردشتی بی کس ماند، بزرگان خود را نهان کردند
از دهات تا به شهرزور
مردان دلیر را در خون غلتاندند
آهورامزدا برکس رحم نخواهد کرد
گفته باشم آنچه بر تو و بر این سرزمین رفته است، از سکوت و همدستی ما با ربایندگان این سرزمین، ریشه می گیرد، ما بیگانه تر از هر بیگانهای این سرزمین را با خود بیگانه پنداشتهایم و تراهم تنها، تنها گذاشتیم. ما خود نیز تنها ماندهایم با خاطرات و افتخاراتی که پدرانمان نداشتند و ما سنگ آنها را به سینه میزنیم.
"دهم فروردین امسال"
|