درباره مارکس و هنر (۳)
عباس گویا
•
حال باید از دید مارکس پرسید: چگونه انسان هنرمند شد. از آنجا که به هنر مقدمه چینی علاقه زیادی دارم٬ اجازه بدید٬ قبل از پرداختن به آن سوال٬ حال که به فیزیک و هنر اشاره کردم٬ هم خرده اشاره ای به کاربرد فیزیک در شناختمان از کهکشان داشته باشیم و هم معرفی کوتاهی از رابطه فردی مارکس و انگلس با هنر و ادبیات
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۵ فروردين ۱٣۹۱ -
٣ آوريل ۲۰۱۲
در یکی از کتابهای فیزیک دبیرستانی به کنایه نوشته شده بود "فیزیک کاریست که فیزیکدان انجام میدهد"! یک توتالوژی(همانگوئی) که نه معنای فیزیک را بدست میدهد و نه کاری که فیزیکدان میکند. اگر لفظ فیزیک با حجم وسیعی از کتب انتزاعی ریاضی و فیزیک تداعی شده و قدری مرعوب کننده بنظر میاید٬ و "فیزیکدان" انسان را بیاد اینشتین و فیزیک کوانتم میاندازد و در نتیجه در نگاه اول این همانگوئی در مورد فیزیک بنظر "قابل تامل" میاید٬ این عبارت را نمیتوان با همان درجه از مرعوبیت در مورد هنر بکار برد. هنر٬ علیرغم اینکه به یک صنعت تبدیل و درس و دانشگاه تدریس میشود٬ دارای یک خصلت پایه ای انسانی است. اما در جوامع کنونی هنرمند٬ درست مانند فیزیکدان عنوان یک شغل و حرفه است. هنرمند نیز مانند هر کارگر دیگری در جوامع کنونی که از موضوع کار خود٬ از خلاقیت خود بیگانه شده است٬ با کار خود بیگانه است. چه کارگر ساختمانی و صنعتی و چه هنرمند فیلمهای پولساز و چه موسیقی گروه کری که پودر لباسشوئی را در تبلیغات تلویزیونی اجرا میکند٬ محصول کارشان کالا و پروسه تولیدشان تابعی از شیوه تولید سرمایه داری است. این اما رابطه هنرمند با جامعه است. هنر٬ همانند فیزیک اما پدیده هایی مستقل از هنرمند و فیزیکدان هستند. در هررو٬ شاید بدانید که سطح متوسط درآمد هنرمندان در آمریکا زیر ده هزار دلار در سال است. هنرمند بعنوان یک حرفه بمعنای واقعی کلمه کارگر است. اما هنر خصلتی انسانی است. برای لذت بردن از نقاشی روی دیوار غار که سی هزار سال پیش (که با نقاشی کودک ٣ـ ٤ ساله ما قابل مقایسه است) کشیده شده یا نقاشی کودک خردسالمان به هیچ کلاس و درسی نیاز نداریم. همچنین٬ اگر نقاشی روی دیوار غار را با وجد و خوشحالی از اولین بروزات هنر مینامیم٬ منطقا نقاشی کودک خردسال ٣ـ ٤ ساله مان نیز اولین بروز هنر کودک ماست. هر دو کاری بواقع هنری هستند. وجه مشترک این دو کار با فیلم حرفه ای "آواتار" چیست؟ هر سه شکلی از بیان هستند. اگر پروسه تولید این سه کار هنری را به اجزاء ریزشان تقسیم کنیم٬ ما با بیان خلاق فردی انسانهائی روبرو میشویم که با فعال کردن جسم و حواس خود از یکسو و استفاده از ابزار از سوی دیگر هنر خلق یا تولید کرده اند.
در نوشته قبلی با رجوع اجمالی به تاریخ تکامل جوامع سعی کردم به این سوال که "در چه زمان و متنی هنر عروج کرد؟" جواب دادم. حال باید از دید مارکس پرسید: چگونه انسان هنرمند شد. از آنجا که به هنر مقدمه چینی علاقه زیادی دارم٬ اجازه بدید٬ قبل از پرداختن به آن سوال٬ حال که به فیزیک و هنر اشاره کردم٬ هم خرده اشاره ای به کاربرد فیزیک در شناختمان از کهکشان داشته باشیم و هم معرفی کوتاهی از رابطه فردی مارکس و انگلس با هنر و ادبیات. از این دومی شروع میکنم.
رابطه مارکس با هنر و ادبیات
در آثار کارل مارکس صدها رجوع و ادغام ماهرانه آثار هنری و ادبی وجود دارد. در زندگی شخصی٬ از طریق یک نظر خواهی تفننی (که به "اعترافات مارکس" معروف است) میدانیم که نویسندگان مورد علاقه مارکس اشیلس٬ شکسپیر٬ گوته٬ دانته و بالزاک بودند. ما از خاطرات مارین کومین٬ یک دوست خانوادگی مارکس٬ میدانیم که او تا اواخر عمرش با چه علاقه ای ادبیات شکسپیر را در قالب "کلوب شکسپیر خوانی" در منزلش و همراه با دوستان و خانواده اش میخواند". همچنین میدانیم که او در نوشته ای تحت عنوان «قدرت پول» ضمن تفسیر یک قطعه شعر از شکسپیر میگوید «شکسپیر بشکلی عالی طبیعت پول را نشان میدهد». مارکس در ١٨ سالگی یک نمایشنامه در قالب شعر نوشت بنام Oulandem و آنرا بمناسبت سالروز تولد پدرش به او تقدیم کرد. میدانیم مارکس حجم قابل توجهی از ادبیات بشری را از دوران باستان تا دوره حیاتش مطالعه کرده بود٬ آنها را بعنوان اهل فن در کارهایش بکار میبرد یا بنقد میکشید. میدانیم صرفنظر از محتوای آثار مارکس٬ ادبیات او در نوشته هایی نظیر مانیفست کمونیست٬ کاپیتال و هیجدهم برومر از نظر زیباشناسی ادبیات مورد توجه قرار گرفت. همچنین میدانیم که مارکس در سال ١٨٥٩ به نمایشنامه ای که توسط لاسال٬ یک مدعی سوسیالیسم و اهل ادبیات٬ نوشته شده بود٬ هم کار او را بعنوان یک کار خلاق فردی با احترام برخورد میکرد و هم دیدگاه خود را در مورد انعکاس واقعی مبارزات طبقاتی در نمایشنامه لاسال داد.(دوستی مارکس و لاسال قدیمی بود. لاسال در دهه ١٨٤٠ عضو "گروه کمونیست" برهبری مارکس بود).
فردریک انگلس نیز اهل ادبیات و هنر و شخصا در افول جوانیش شعر میسرود. در سپتامبر ١٨٣٨ ٬ چهار سال پیش از اولین ملاقاتش با مارکس٬ اولین کار شعری خود را تحت عنوان بدوئین منتشر کرد. نامه های متعددی از انگلس وجود دارد که نشاندهندهی درجه علاقه و عمق آشنایی او با ادبیات و هنر است. انگلس در جایی گفته بود که در شناخت از زندگی بشر٬ از ادبیات بالزاک٬ که در آنها زندگی واقعی مردم بتصویر کشیده شده است٬ بیشتر از مجموع ادبیات مدعیان سیاست و جامعه شناسی آموخته است.
ما و تاریخ زمان
گفته میشود کهکشان عمری نزدیک به ١٤ میلیارد سال دارد که در آن "مفهوم" و موجودیت فضا و زمان و ماده٬ پس از انفجار بیگ بنگ متولد شد. که تمام هستی از نیستی شکل گرفت (اگر مفهومی بنام سینگولاریتی٬ که نه فضا (بُعد) دارد٬ نه آنچه ما بعنوان ماده میشناسیم است٬ نه بُعد زمان دارد را نیستی تلقی کنیم). میگویند برخورد یک شهاب عظیم الجثه به زمین به عمر نزدیک به ١٣٥ میلیون سالهی دایناسورها در کرهی زمین٬ بفاصله چند ثانیه٬ خاتمه داد. (ما امروز از "موهبت" نفتی که بدن دایناسورهای برایمان خلق کرد برخورداریم اما هیچ اثری از هنر خلق شده توسط دایناسورهائی که صدها برابر از ما در روی زمین زندگی کردند وجود ندارد.) میگویند اگر طول عمر کهکشان را به یک تقویم یکساله تشبیه کنیم٬ که بیگ بنگ در اولین ثانیه روز اول فروردین ماه اتفاق افتاده باشد٬ انسان دردقیقهی پنجاه و پنجمِ آخرین ساعت ٢٩ اسفند ظهور کرده است. میگویند نزدیک به نود و نه درصد از تمام موجودات زنده ای که در عمر چهار و نیم میلیارد ساله زمین پا بعرصه حیات گذاشتند٬ از جمله "عمو و عمه ها ودختر و پسرعموهای" انسان٬ نظیر نئاندرتال ها منقرض شده اند اما دریغ از یک نقاشی کودکانه شان بر روی دیوار یک غار. (در ضمن٬ این ارقام نجومی من در آوردی و حدسی نیست. میگویند ما هنوز که هنوز است سیگنال های بیگ بنگ٬ صدا و رنگ آنرا از طریق تکنیکی بنام "تابش پس زمینه مایکروویو کیهانی" دریافت٬ یعنی حس کرده و زمانی که طول کشیده شده به ما برسد را اندازه گیری میکنیم.) استفان هاوکینگ٬ این اینشتین زمانه ما٬ وجود خدا را نالازم دانست و وقایع اصلی سیر تکامل کهکشان را حاصل تصادف٬ غیر عمدی٬ دانست. بالاخره نمیشود هم مبلغ تئوری بیگ بنگی شد که در شباهت با فیزیک کوانتم فعالیت ذرات را اتفاقی میداند و همزمان یک "طرح هوشمند"ی را پشت وقایع گذاشت. ("طرح هوشمند" نام جدید خداست که کلاهبرداران سیاسی٬ مذهبی و میلیونر آمریکایی از طریق آن تلاش میکنند خدا را از پنجره وارد کلاسهای درسی کنند). بزرگترین دانشمند فیزیک هم اقرار کرد خدا نیست. اما چرا برای حداقل نیمی از جمعیت کره زمین "خدا هست"؟ خدائی که تمثالش را میکشد٬ برایش ترانه و فیلم میسازد و به هر حقه "هوشمندانه"ای که شده میخواهد هذیانهای خود را بخورد کودکان مدرسه برو ی ما بدهد. چرا خدای او فقط انسان را به خصیصه هنر مزین کرد ولی مابقی موجودات را از آن محروم کرد؟ کجای این تصویراز تکامل کهکشان با مفهوم خدا٬ و مشخص تر با مفهموم خدادادی هنر اشکال دارد٬ بعبارت دیگر چرا انسان هنرمند شد؟ خواست خدا بود یا انسان؟
طبیعت٬ انسان٬ فرد٬ جامعه٬ تولید٬ ذات٬ انسانیت
مارکس معتقد بود انسان یک موجود عینی٬ طبیعی٬ فعال٬ اجتماعی و به اعتبار این تعریف (عینی٬ طبیعی٬ فعال٬ اجتماعی بودن) پتانسیل آگاه شدن و خلاقیت را داشت٠ تاریخ انسان گواه این امر است که انسان مانند هر حیوان دیگری از تامین نیازهای بلافاصله معیشتی (بقایش) آغاز کرد. برای اینکار٬ یعنی تامین نیازهای معیشتی٬ در اجتماع با انسانهای دیگر رابطه برقرار کرد. در این رابطه به تواناییهای خود آگاه شد (که یکی از اولین شکل بروز آن پیدایش زبان بود) و آگاهی خود را در خدمت تولید نیازهایش بکار برد. نهایتا (١٤) تولید٬ انسان را از حیوان جدا کرد. صنعت٬ شکل حقیقت یافته آگاهی انسان از طبیعت است که در غالب علوم طبیعی بیان میشود و نهایتا در خدمت تولید بکار برده میشود. صنعت در ابتدا به غیر انسانی کردن روابط اجتماعی دامن زد ولی زمانیکه انسان خود را آزاد کند٬ صنعت (که خود انعکاسی از آگاهی انسان از طبیعت از طریق علوم طبیعی است) در خدمت باز تولید طبیعت٬ که انسان جزئی از آن است٬ قرار خواهد گرفت. صنعت تنها در جامعه کمونیستی که "رشد آزادانه فرد شرط لازم رشد جامعه " خواهد بود انسانی میشود٬ جامعه ای که طبیعت گرائی (از جمله باز تولید طبیعت توسط صنعت) برابر با تکامل انسانیت است همانطور که تکامل طبیعت برابر با انسانگرائی است. انسان از طریق "آشکار شدن عینی غنای ماهیت" خود بود که "غنای ذهنی احساس و درک خود را یا ترویج کرد یا به آنها موجودیت داد"٬ یعنی ورای موجودیت اولیه اش گوش برای صرفا شنیدن٬ بلکه گوش موسیقی و چشم برای زیبایی اشکال پیدا کرد. هنر و سیاست نهایتا تابعی از خصلت ویژه انسان٬ یعنی تولید او برای رفع نیازهایش است. تولید در طول تاریخ بشر شیوه های متنوعی بخود گرفت و در نتیجه آگاهی انسان٬ و اشکال بروز آن٬ نهایتا تابعی از شیوه تولید اوست.
انسان مانند حیوانات یک موجودیت عینی دارد٬ جسمانی است و دارای حواس پنجگانه است که از طریق آنها با طبیعت ارتباط برقرار کرد. اولین ارتباط او با طبیعت٬ ارتباط با انسانهای دیگر بود. او در ارتباط اجتماعی اش با انسانهای دیگر آگاه میشود و طبیعت را هدفمند جهت تامین نیاز های خود تغییر داده٬ آنرا بازسازی میکند. انسان در مغایرت با حیوانات که فعالیتشان صرفا در خدمت بقای آنهاست٬ برطرف کردن نیازهای معیشتی خود را به وسیله ای برای آگاهی از خود(طبیعت) و خواسته هایش تبدیل کرد. انسان از طریق فعالیتش٬ به تواناییهایش آگاه شده٬ آگاهی اساسا به خدمت تولید نیازها و خواسته هایش درآمد. فعالیت انسان و به تبع آن ذات و غریزه انسان در متن جامعه٬ در متن روابط افراد با یکدیگر معنا پیدا میکند. انسان غریزه و ذات از پیش تعیین شده ای ندارد بلکه ذات انسان تابعی از محیطی است که در آن فعال است. ذات انسان غیر اجتماعی با ذات انسان اجتماعی (یا همان انسانیت) متفاوت است. در اولی ذات "عمومی" انسان به بقا و موجودیدت او گره میخورد و مانند حیوانات٬ برای بقا عمل میکند. در حالیکه ذات انسان اجتماعی تابعی از فعالیت آزادانه اودر جامعه است. به هر درجه که او بعنوان یک فرد آزاد رشد کند٬ جامعه آزاد است و رشد خواهد کرد و به همان میزان به ذاتش که " برابر با انسانیت است" نزدیک تر میشود. غریزه و ذات انسان چیزی نیست مگر فعال شدن قوای انسان با موضوعاتی که خارج از او وجود دارند. "فقط از طریق آشکار شدن عینی غنای ماهیت انسان است که غنای ذهنی احساس و درک انسان(گوشی برای موسیقی داشتن٬ چشمی برای زیبائی صور داشتن)" موجودیت پیدا میکند.
او چه از طریق حواس پنجگانه٬ که هم برای رفع نیازهای بلافاصله معیشتی و هم برای غنای ذهنی خود بکارمیبرد و چه از طریق رفع نیازهای روانی و عملی خود(خواسته٬ عشق) با محیط بیرونی خود رابطه برقرار میکند. انسان فردی اجتماعی است. "انسان به همان اندازه که فرد خاصی است ... یک کلیت نیز هست ـ کلیت ایده آل ـ درخود٬ سوژه موجودیت تصویر شده و جامعه تجربه شده است.". فرد "احاد" نیست٬ تجسم جامعه است. جامعه متشکل از افراد خاص است. فرد و جامعه٬ دو قطب متضاد نیستند٬ آینه یکدیگرند٬ مستقل اما مکمل یکدیگرند٬ ضرورت یکدیگرند. یکی٬ دیگری را معنا میدهد. در جوامع طبقاتی این رابطه برعکس است. فرد در مقابل جامعه قرار داده شده و جامعه در تقابل با فرد عمل میکند. ریشه این رابطهی غیر انسانی شیوه تولیدی است که انسان را از فعالیت آزاد خود٬ و در نتیجه از ذات خود٬ از انسانیت خود٬ از طبیعت خود٬ ازخودش بیگانه کرده است.
تاریخ انسان٬ در مغایرت با تاریخ عمومی تکامل طبیعت که حاصل اتفاقات تصادفی٬ غیر عمد و طراحی نشده است٬ از طریق عنصر فعاله و خواست و آگاهی انسان یک جهت گیری تکاملی دارد. جوامع و روابط انسانی تاکنونی٬ پس از گذار از کمونیسم خام اولیه٬ فعالیت انسانی را در قالب کار و برای تولید نیازهای بشر سازماندهی کرد. "کار" در جوامع مابعد از کمونیسم خام٬ در جوامع طبقاتی٬ ضمن اینکه تمامی قلمرو فعالیت بشر را در برگرفت٬ اما فعالیت او به عنوان یک فعالیت جدا از او بر او ظاهرشد. به تبع آن٬ تولید و صنعت٬ نه تنها در خدمت رفع نیازهای انسانی او قرار نگرفت که برآیندش برای انسان تنها بقای او شد. فعالیت انسان در قالب کار٬ آزادانه نیست٬ مقید است. قیدی است برای بقای او٬ برای صرفا حیات و زنده ماندن. به این ترتیب "قلمرو آزادی تنها هنگامی به حقیقت آغاز می شود که کار بعنوان ضرورت و ملاحظات [نیازهای] مادی متوقف میشود" و "کمونیسم بعنوان تفوق مثبت بر مالکیت خصوصی و انسان از خود بیگانه شده٬ و به این اعتبار بعنوان تخصیص واقعی ذات انسان[برقرار میشود]؛ کمونیسم در نتیجه بازگشت انسان به خود بعنوان یک موجود اجتماعی است ـ که آگاهانه انجام شده و تمام ثروت تولید شده را در برمیگیرد... کمونیسم معمای حل شدهی تاریخ است".
توجه داشته باشید که مارکس تمایز انسان از حیوانات را بمعنی برتری انسان مطرح نمیکند٬ صرفا تمایز است. همانطور که گیاهان از حیوانات متمایزند. انسان اما مانند گیاهان و حیوانات جزئی از طبیعت است. در نقد برنامه گوتا٬ مارکس اولین عبارت برنامه که مدعی میشد تمام ثروت جامعه از طریق کار خلق میشود را برداشتی بورژوائی خطاب میکند. او بر این مبنا که انسان به کمک نیروی کارش از طریق تبدیل مواد (خام) طبیعی به اشیائی که مورد نیازش است ثروت جامعه را خلق میکند٬ و اینکه خود نیروی کار نیز بر گرفته از طبیعت است٬ طبیعت خارج از انسان را بخشا و طبیعت بطور کل را مادر تمام ثروتها قلمداد میکند و برنامه گوتا را مور نقد شدید قرار داد.
همانطور که از متن بالا پیداست٬ در دستگاه فکری مارکس نمیتوان رابطه طبیعت با انسان٬ ذات و غریزه٬ و رابطه فعالیت انسانی با آگاهی٬ و معنای انسانیت و طبیعت گرایی را از هم تفکیک کرد. امیدوارم این مختصر توضیح در بتصویر کشیدن شمای عمومی مفاهیم مارکسیستی و تا آنجا که به بحث جاری مربوط است٬ کمک کرده باشد. منابعی که متن بالا از آنها منتج شده است را بعنوان ضمیمه این نوشته ملحق میکنم.
چگونه انسان هنرمند شد؟
فکرمیکنم جواب این سوال را در لابلای نوشته های بالا داده باشم: فعالیت انسانی! اما نکته ای را هم اضافه کنم. در نوشته قبلی از پیدایش زبان٬ آداب اجتماعی و هنر بعنوان دستآوردهای فکری بشر اسم بردم. منظور از دستاورد فکری چیست؟ ذهنیت جامعه. بنظر میاد همانگویی باشد. ذهنیت جامعه چیست؟ بنظر من اگر بخواهیم ذهنیت جامعه را٬ از دید مارکس و در دو کلمه خلاصه کنیم٬ عبارتست از فعالیت انسانی. دور زدن این مفهوم دیوار بسیاری از "مارکسیستها" را تا ثریا کج برد٬ بقول انگلیس تبیین ماتریالستی تاریخ را به یک "عبارت بی معنا٬ تجریدی و غیر قابل فهم تبدیل" کرد؛ دترمینیسم(جبر) تاریخی از آن نتیجه گیری شد٬ سانسور با بسته بندی "سوسیال رئالیسم" بخوردمان داده شد؛ راه رشد سرمایه داری در زرورق "راه رشد غیر سرمایه داری" پیچیده شد؛ هنر خصیصه ای طبقاتی پیدا کرد؛ هنرمند "متعهد" و "موظف" و "طبقاتی" و "روشنفکر" ( که گوئی جامعه قلیلی "روشنفکر" دارد و مابقی "تاریک فکر" اند) خوانده شد. به این نگرش و شاخه جهان سومی آن در نوشته بعدی خواهم پرداخت.
ادامه دارد
عباس گویا
abbasgoya@yahoo.com
܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂܂
ضمیمه ـ متون مارکس
١) "انسان مستقیما یک موجود طبیعی است. بعنوان یک موجود طبیعی و یک موجود زنده طبیعی او از یکسو مجهز به قدرتهای طبیعی٬ قدرتهای حیاتی طبیعی است. او یک موجود طبیعی فعال است. این قدرتها در او بشکل گرایشات و تواناییها وجود دارند٬ بعنوان غریزه. از طرف دیگر٬ بعنوان یک موجود عینی٬ طبیعی٬ جسم دار و صاحب حواس زجر میکشد٬ موجود مشروط و محدودی است٬ مانند حیوانات و گیاهان. میتوان گفت٬ موضوعات غرایز او خارج از وجود دارند٬ بشکل ابژه هایی مستقل از او٬ اما او این ابژه ها را احتیاج دارد ۔ ابژه هایی اساسی٬ در ضرورت ابراز و تایید قدرتهای اساسی او.گفتن اینکه انسان موجودی با جسم ٬ زنده٬ واقعی٬ صاحب حواس٬ مملو از قدرت طبیعی است برای این است که گفته شود او موضوعات واقعی٬ با حواس٬ بعنوان ویژگی موجودیتش یا زندگیش دارد. یا اینکه او فقط میتوان زندگی٬ را در موضوعات واقعی و با حواس بیان کند. عینی بودن٬ طبیعی و با حواس بودن٬ و همزمان ویژگی داشتن٬ طبیعت و حسی خارج از خود داشتن٬ یا خود ویژگی٬ طبیعت و حسی برای سوم شخص بودن٬ درست عین همدیگر است. "
Man is directly a natural being. As a natural being and as a living natural being he is on the one hand endowed with natural powers, vital powers – he is an active natural being. These forces exist in him as tendencies and abilities – as instincts. On the other hand, as a natural, corporeal, sensuous, objective being he is a suffering, conditioned and limited creature, like animals and plants. That is to say, the objects of his instincts exist outside him, as objects independent of him; yet these objects are objects that he needs – essential objects, indispensable to the manifestation and confirmation of his essential powers. To say that man is a corporeal, living, real, sensuous, objective being full of natural vigour is to say that he has real, sensuous objects as the object of his being or of his life, or that he can only express his life in real, sensuous objects. To be objective, natural and sensuous, and at the same time to have object, nature and sense outside oneself, or oneself to be object, nature and sense for a third party, is one and the same thing
Critique of the Hegelian Dialectic and Philosophy as a Whole
www.marxists.org
٢) "مسلما حیوانات نیز تولید میکنند. آنها برای خودشان لانه و آشیانه میسازند٬ مثل زنبور٬ سگ آبی٬ مورچه و غیره. اما یک حیوان تنها آنچه مایحتاج بلافاصله خود یا طفول خود را تولید میکنند. او تنها یکجانبه٬ در حالیکه انسانی جهانشمول تولید میکند. او تنها تحت قلمرو نیاز بلافاصله فیزیکیش٬ در حالیکه انسان حتی وقتی از نیاز فیزیکی فارغ است و بواقع تنها در فراغت از آنها تولید میکند. حیوان تنها خودش را تولید میکنند در حالیکه انسان همه طبیعت را باز تولید میکند. یک حیوان تنها طبق معیارها و نیاز گونه ای که به آن تعلق دارد قالب میگیرد܂ در حالیکه انسان میداند چگونه طبق معیارهای تمام انواع (گونه ها) تولید کند٬ و میداند چگونه در هر کجا معیار طبیعی سوژه را بکار ببرد٬ بنابراین٬ انسان حتی میتواند طبق قوانین زیبایی نیز قالب بگیرد"
Admittedly animals also produce. They build themselves nests, dwellings, like the bees, beavers, ants, etc. But an animal only produces what it immediately needs for itself or its young. It produces one-sidedly, whilst man produces universally. It produces only under the dominion of immediate physical need, whilst man produces even when he is free from physical need and only truly produces in freedom therefrom. An animal produces only itself, whilst man reproduces the whole of nature. An animal’s product belongs immediately to its physical body, whilst man freely confronts his product. An animal forms only in accordance with the standard and the need of the species to which it belongs, whilst man knows how to produce in accordance with the standard of every species, and knows how to apply everywhere the inherent standard to the object. Man therefore also forms objects in accordance with the laws of beauty.
Estranged Labour, Economic and Philosophical Manuscripts of 1844. Karl Marx
www.marxists.org
٣) "در تولید اجتماعی زندگیشان٬ انسانها وارد روابط قطعی ای میشوند که ضروری و مستقل از خواست آنهاست٬ این روابط تولیدی که متناسب با یک مرحله قطعی از تکامل نیروهای تولید مادیشان است· جمع تمام این روابط تولیدی ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل میدهد· زیربنای واقعی ای که بر روی آن یک روبنای قانونی و سیاسی میروید و به آنها اشکال قطعی آگاهی اجتماعی متناسب میدهد· شیوه تولید و زندگی مادی تعیین کننده عمومی پروسه زندگی اجتماعی٬ سیاسی٬ و روشنفکری است· این آگاهی انسان نیست که موجودیتشان را تعیین میکنند٬ بلکه برعکس٬ موجودیت اجتماعیشان آگاهیشان را تعیین میکند"
In the social production of their life, men enter into definite relations that are indispensable and independent of their will, relations of production which correspond to a definite stage of development of their material productive forces. The sum total of these relations of production constitutes the economic structure of society, the real foundation, on which rises a legal and political superstructure and to which correspond definite forms of social consciousness.
The mode of production of material life conditions the social, political and intellectual life process in general. It is not the consciousness of men that determines their being, but, on the contrary, their social being that determines their consciousness.
Preface of A Contribution to the Critique of Political Economy
www.marxists.org
٤) "درست همانگونه که تنها موسیقی٬ حس موسیقی را در انسان بیدار میکند٬ و درست همانگونه که زیباترین موسیقی هیچ حسی برای گوش موسیقی نشناس ایجاد نمیکند - هیچ ویژگی برای آن ندارد٬ برای اینکه ویژگی من تنها میتواند گواه یکی از قدرتهای ذاتی من باشد - بهمین خاطر تنها برای من تا آنجایی وجود دارد که قدرت ذاتی برای خود بصورت یک ظرفیت ذهنی وجود داشته باشد٬ برای اینکه معنای یک ویژگی تا آنجا پیش میرود که حس من پیش میرود(تنها برای یک حس متناسب به آن موضوع معنا دارد)- به همین دلیل حواس اجتماعی انسان با حواس انسان غیر اجتماعی متفاوت است"
Just as only music awakens in man the sense of music, and just as the most beautiful music has no sense for the unmusical ear – is [no] object for it, because my object can only be the confirmation of one of my essential powers – it can therefore only exist for me insofar as my essential power exists for itself as a subjective capacity; because the meaning of an object for me goes only so far as my sense goes (has only a meaning for a sense corresponding to that object) – for this reason the senses of the social man differ from those of the non-social man.
Private Property and Communism, Economic and Philosophic Manuscripts of 1844
www.marxists.org
٥) "تنها از طریق آشکار شدن عینی موجودیت ماهیت انسان است که غنای حواس ذهنی انسان یا ترویج یا موجودیت پیدا میکند. برای اینکه نه تنها پنج حواس بلکه به اصطلاح حواس روانی ٬ حواس عملی(خواسته٬ عشق و غیره)٬ در یک کلام٬ حس انسان٬ طبیعت انسان از حواس٬ با موضوع آن به واقعیت در میاید٬ بموجب طبیعت انسانی"
Only through the objectively unfolded richness of man’s essential being is the richness of subjective human sensibility (a musical ear, an eye for beauty of form – in short, senses capable of human gratification, senses affirming themselves as essential powers of man) either cultivated or brought into being. For not only the five senses but also the so-called mental senses, the practical senses (will, love, etc.), in a word, human sense, the human nature of the senses, comes to be by virtue of its object, by virtue of humanised nature.
Private Property and Communism, Economic and Philosophic Manuscripts of 1844
www.marxists.org
٦) شکل گرفتن پنج حس کار تمامیت تاریخ تا همین امروز بوده است. حسی که از طریق عملکرد نیاز خام بوجود بیاید فقط یک حس محدود است. برای انسان گرسنه٬ شکل غذای انسان وجود ندارد بلکه تنها شکل تجریدی وجود غذا وجود دارد. انسانی که مراقبت بدوش و فقرزده است هیچ حسی برای ظواهر خوب ندارد. میتوان آنرا بعنوان خامترین شکل نیز بحساب آورد٬ و این غیر ممکن خواهد بود که تغذیه اش را در چه زمینه ای متفاوت از حیوانات دانست. دلال مواد معدنی فقط ارزش تجاری آنرا میبیند اما نه زیبایی و شخصیت مشخصی که مواد معدنی دارند٬ او حس ماده شناسی ندارد. بنابراین٬ ویژه شدن ماهیت انسان٬ در هر دو سطح تیوری و عملی لازمه آنست که حس انسان را ساخت٬ و همچنین خلق حس انسانی ای که با تمایت غنای انسان و مواد طبیعی متناسب باشد"
The forming of the five senses is a labour of the entire history of the world down to the present. The sense caught up in crude practical need has only a restricted sense.> For the starving man, it is not the human form of food that exists, but only its abstract existence as food. It could just as well be there in its crudest form, and it would be impossible to say wherein this feeding activity differs from that of animals. The care-burdened, poverty-stricken man has no sense for the finest play; the dealer in minerals sees only the commercial value but not the beauty and the specific character of the mineral: he has no mineralogical sense. Thus, the objectification of the human essence, both in its theoretical and practical aspects, is required to make man’s sense human, as well as to create the human sense corresponding to the entire wealth of human and natural substance.
Private Property and Communism, Economic and Philosophic Manuscripts of 1844
www.marxists.org
٧) فرد و جامعه
Man, much as he may be a particular individual (and it is precisely his particularity which makes him an individual, and a real individual social being), is just as much the totality – the ideal totality – the subjective existence of imagined and experienced society for itself, just as he exists in the real world both as awareness and real enjoyment of social existence, and as a totality of human manifestation of life.
Private Property and Labour
www.marxists.org
٨) منقضی شدن کار
In fact, the realm of freedom actually begins only where labour which is determined by necessity and mundane considerations ceases -
Capital Vol III Chapter 48. The Trinity Formula
www.marxists.org
٩) زیربنا٬ روبنا
In the social production of their life, men enter into definite relations that are indispensable and independent of their will; these relations of production correspond to a definite stage of development of their material forces of production. The sum total of these relations of production constitutes the economic structure of society — the real foundation, on which rises a legal and political superstructure and to which correspond definite forms of social consciousness. The mode of production of material life determines the social, political and intellectual life process in general. It is not the consciousness of men that determines their being, but, on the contrary, their social being that determines their consciousness.
Preface of A Contribution to the Critique of Political Economy
www.marxists.org
١٠) حیوان بلافاصله موجودیست با فعالیت معیشتی. آنرا از خود تمیز نمیدهد. او فعالیت معیشتی دارد. انسان فعالیت معیشتی خود را موضوع خواسته و آگاهیش میکند. او فعالیت معیشتی آگاهانه ای دارد. در این {رابطه} جبری نیست که او مستقیما خودش را در آن ادغام کند. فعالیت معیشتی آگاهانه او را بلافاصله از فعالیت معیشتی حیوان متمایز میکند. فقط به این خاطر است که او موجود تمام گونه ایست. یا به این خاطر که او انسان تمام گونه ایست موجود آگاهیست، به عنوان مثال، زندگی خود او یک موضوعیتی برایش دارد. تنها به این خاطر است که فعالیت او فعالیت آزاد است. کار بیگانه شده رابطه را معکوس میکند٬ بطوریکه٬ انسان باین خاطرکه موجود آگاهی است معیشتش٬ {نیازهای} ضروری حیاتش٬ صرف زنده ماندن.را میسازد.
The animal is immediately one with its life activity. It does not distinguish itself from it. It is its life activity. Man makes his life activity itself the object of his will and of his consciousness. He has conscious life activity. It is not a determination with which he directly merges. Conscious life activity distinguishes man immediately from animal life activity. It is just because of this that he is a species-being. Or it is only because he is a species-being that he is a conscious being, i.e., that his own life is an object for him. Only because of that is his activity free activity. Estranged labor reverses the relationship, so that it is just because man is a conscious being that he makes his life activity, his essential being, a mere means to his existence
Estranged Labour, Economic and Philosophical Manuscripts of 1844. Karl Marx
www.marxists.org
١١) کمونیسم بعنوان تفوق مثبت بر مالکیت خصوصی و انسان از خود بیگانه شده٬ و به این اعتبار بعنوان تخصیص واقعی ذات انسان؛ کمونیسم در نتیجه بازگشت انسان به خود بعنوان یک موجود اجتماعی است ـ که آگاهانه انجام شده و تمام ثروت تلنبارشده را در برمیگیرد. این کمونیسم٬ بعنوان طبعیت گرائی تکامل یافته برابر با انسانیت است و بعنوان انسانیت تکامل یافته برابر با طبیعت گرائی است؛ راه حل واقعی مناقشه انسان با طبیعت و انسان با انسان است ـ راه حل حقیقی تقلای موجودیت و ذات٬ شیء گرایی و برسمیت شناسی خود٬ آزادی و ضرورت٬ فرد و گونه ها است
کمونیسم معمای حل شدهی تاریخ است
Communism as the positive transcendence of private property as human self-estrangement, and therefore as the real appropriation of the human essence by and for man; communism therefore as the complete return of man to himself as a social (i.e., human) being – a return accomplished consciously and embracing the entire wealth of previous development. This communism, as fully developed naturalism, equals humanism, and as fully developed humanism equals naturalism; it is the genuine resolution of the conflict between man and nature and between man and man – the true resolution of the strife between existence and essence, between objectification and self-confirmation, between freedom and necessity, between the individual and the species. Communism is the riddle of history solved
Private Property and Communism
www.marxists.org
١٢) انسان حیوانی سیاسی
The human being is in the most literal sense a Zwon politikon[3] not merely a gregarious animal, but an animal which can individuate itself only in the midst of society. Production by an isolated individual outside society – a rare exception which may well occur when a civilized person in whom the social forces are already dynamically present is cast by accident into the wilderness – is as much of an absurdity as is the development of language without individuals living together and talking to each other. There is no point in dwelling on this any longer. The point could go entirely unmentioned if this twaddle, which had sense and reason for the eighteenth-century characters, had not been earnestly pulled back into the centre of the most modern economics by Bastiat, [4] Carey, [5] Proudhon etc. Of course it is a convenience for Proudhon et al. to be able to give a historico-philosophic account of the source of an economic relation, of whose historic origins he is ignorant, by inventing the myth that Adam or Prometheus stumbled on the idea ready-made, and then it was adopted, etc. Nothing is more dry and boring than the fantasies of a locus communis
Karl Marx’s Outline of the Critique of Political Economy (Grundrisse(
www.marxists.org
١٣) رشد آزادانه فرد
In place of the old bourgeois society, with its classes and class antagonisms, we shall have an association, in which the free development of each is the condition for the free development of all.
www.marxists.org
١٤) طبق مفهوم ماتریالیستی تاریخ٬ عنصر نهایی تعیین کننده در تاریخ٬ تولید و بازتولید زندگی واقعی است· مارکس و من چیزی دیگری غیر از این را اعلام نکردیم· بنابراین اگر کسی آنرا به این گفته که عنصر اقتصادی تنها عنصر تعیین کننده است٬ او اظهار را به یک عبارت بی معنا٬ تجریدی و غیر قابل فهم تغییر داده است· ܂܂܂
در غیر اینصورت کاربرد تیوری به هر مقطعی از تاریخ ساده تر از حل یک معادله ساده یک مجهولیست· ما خودمان تاریخ را میسازیم٬ اما در درجه اول٬ تحت مفروضات و شرایط بسیار تعیین شده ای· در بین اینها اقتصاد نهایتا تعیین کننده است·
Engels to Joseph Bloch. September 21-22 1890
|