یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

جنگ و صلح


پرویز دستمالچی


• کسانیکه دگراندیشان را برنمی تابند و دین و مذهب یا مرام و مسلک خود را «حقیقت مطلق»ای اعلام می کنند که همه باید زندگی اشان را براساس آن شکل دهند، و حکومت را (که سازمان لازم و ضروری برای اداره امور عمومی جامعه است) ابزار تحقق زورگویانه آن «ایده آلها» می کنند، در واقع بذر تشنج و خشونت در درون و بیرون می پاشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۲ فروردين ۱٣۹۱ -  ۱۰ آوريل ۲۰۱۲


دو هزار و پانسد سال پیش، هراکلیت جنگ را «پدر هر چیز» نامید. وهزار سال پس از او، آگوستینوس، سخن از «جنگ عادلانه» کردو حدود سد سال پیش در پیمان معروف به «هاگر» سخن از حقوق انسان در جنگ شد. دو هزار و پانسد سال پس از هراکلیت، خمینی جنگ را «نعمت» نامید. نعمت؟! برای چه کسانی؟ در آنزمان، در جنگ سد یا هزار تن کشته می شدند، و امروز؟ میلیونها. جنگ جهانی دوم تنها چهل میلیون کشته برجای نهاد. و «نعمت» خمینی، بیش از یک میلیون کشته و سدها هزار مجروح و معلول جنگی(در دوسو)، و بیش از هزارمیلیارد دلار خسارت مادی برای ایران داشت، از خسارتها معنوی سخنی نگوئیم.
از کوروش تا سده بیست، صلح هرگز هدف اصلی سیاست خارجی هیچ حکومتی نبوده، برعکس، جنگ عملا عنصر اصلی و اساسی سیاست و«پدر» همه چیز بوده است.
پس از جنگ جهانی دوم بیش از ششسد جنگ روی داده است که بیش از ۹۹% آنها از سوی- یا میان حکومتهای غیر دمکراتیک بوده اند.
در دمکراسی عقل حاکم، و شرف و حیثیت انسان خدشه ناپذیراست. در نظامهای تامگرا حاکمیت از آن«ایدئولوژی»، جبریت یا حقیقت مطلق ای است که می تواند در شکل دین ومذهب(برتر)، حقانیت«علمی»یا جبریت تکامل تاریخ، یا یک نژاد(برتر)باشد، بسته به شرایط سیاسی- فرهنگی جامعه. اگر جنگ می شود(که گویا باید بشود)، ضرورت است و «جبریت»، و بدین ترتیب تامگرایی قیامی می شود برعلیه عقل و آزادی و فراموش می کند که انسان می تواند بر فراز شرایط مادی و بیولوژیک اش، با برنامه و استفاده از خرد، به زندگی اش معنایی سازنده دهد و مشکلات را با خرد حل و فصل نماید و در صلح زندگی کند.
صلح، تا دو سده پیش، هیچ جایی برای حکومتگران نداشت، اگر که داشت، بسیار اندک و ناچیز بود. جنگ همه چیز را تعیین می کرد و همچنان که هراکلیت می گفت «پدر همه چیز» بود. صلح هرگز«وضعیت طبیعی» نبوده است، ونیست، باید آن را بوجود آورد. در طبیعت هزاران «نوع» وجود دارند که بر اساس اصل تنازع بقاء زندگی می کنند، یعنی همدیگر را می کشند تا زنده بمانند. انسان همواره انسانهای دیگر را کشته است تا «زنده» بماند، امری که در دمکراسیها نه قاعده، که استثناء، و در نظامهای تامگرا قاعده است. زیرا صلح، از آنجائیکه «وضعیت طبیعی» نیست، نیازمند تربیت و آموزش وسازماندهی عادلانه جامعه برای زندگی مسالمت آمیز است و نظامهای تامگرا زندگی مسالمت آمیز در درون و بیرون را بر نمی تابند. برای آنها «حقیقت» همان ذهنیت یکسویه آنها است که همه باید به آن تمکین کنند.
ابتداء در عصر روشنگری، سده هفده وهژده به بعد، است که برخی از روشنگران(کانت) صلح را هدف ارزشمند سیاست تعریف می کنند. اما جنگ، به عنوان ابزار سیاست یا«ادامه» آن، همچنان حتا تا نیمه اول سده بیست باقی ماند ومیلیونها قربانی گرفت و ابتداء ویرانی، فقر، بی خانمانی و بدبختیهای ناشی از جنگ دوم جهانی در اروپا چشمان مردمان و سیاستمداران را گشود وآنها را مجبور ساخت تا صلح را به عنون هدف اصلی سیاست داخلی و(عمدتا) خارجی بپذیرند. قراردادهای محدودیت تسلیحاتی(اتمی) میان آمریکا و روسیه( و اتحاد جماهیر شوروی پیشین)، به رسمیت شناختن مرزهای موجود کشورها(سازمان ملل متحد، و خود این سازمان)، عدم دخالت در امور داخلی دیگران، و... همگی پیامدهای سیاست صلح، سیاست برقراری و حفظ صلح است.
هر سیاستمداری که می خواهد در خدمت صلح باشد، باید با سیاستمدار طرف مقابل(دشمن احتمالی) گفتگو کند، به او گوش فرادهد، سازش کند. و فضیلت «سازش»، برای تفاهم دمکراتیک و زندگی مسالمت آمیز باهم و درکنار هم، با هدف پیشگیری از جنگ (فقر، بدبختی، ویرانی، هدر رفتن سرمایه های ملل، میلیونها کشته، و...) با اپورتونیسم دو امر متفاوت اند. «سازش» برای زندگی درونی و بیرونی (سیاست خارجی) یک ضرورت است تا صلح اجتماعی (همزیستی مسالمت آمیز یک ملت) و صلح جهانی (همزیستی مسالمت آمیز ملل) ممکن شود. سازش، اصل اساسی سازماندهی دمکراتیک جامعه است. کسی که با دیگران گفتگو ندارد، نخواهد توانست آنها را بفهمد، باید پرسید تا فهمید. باید به پرسشها پاسخ گفت تا دیگران ما را بفهمند. کسی را که نمی فهمیم و نمی دانیم چه می خواهد و چه می گوید و چرا پندار و گفتار یا کردارش چنین است، به او اعتماد نخواهیم کرد.
پناه گرفتن در توهمات یک حکومت دینی(ویژه)، یا جامعه ای برتر، در مبارزه با انواع و اقسام شیطان های«بزرگ و کوچک»، در مبارزه با«غرب»، با توجیهات «وحی» یا سنت این و آن، از اینرو نادرست و نابجاست که در زمان پیامبر»محمد و «نزول» قرآن ارزشهای جوامع امروزی نه وجود داشته اند و نه اصولا می توانسته اند وجود داشته باشند، چه در قران، چه در تورات یا انجیل. اینها تماما نتایج سیر تحول، تکامل و پیشرفت معرفت انسان پس از «نزول» کتابهای «مقدس» اند.
کسانیکه دگراندیشان را برنمی تابند و دین ومذهب یا مرام و مسلک خود را «حقیقت مطلق»ای اعلام می کنند که همه باید زندگی اشان را براساس آن شکل دهند، وحکومت را(که سازمان لازم و ضروری برای اداره امور عمومی جامعه است) ابزار تحقق زورگویانه آن «ایده آلها» می کنند، در واقع بذر تشنج و خشونت در درون و بیرون می پاشند. کسانیکه مرام خود را به دیگران و به سایر تمدنها «حقنه» می کنند، در درون صلح اجتماعی، ودر بیرون(سیاست خارجی) صلح جهانی را به خطر می اندازند، دشمن می آفرینند وبه جنگ دامن می زنند.
تساهل و تسامح، بردباری و پذیرش حقوق یکسان برای همه در برابر قانون، بی تفاوتی نسبت به ارزشها(خود) و دیگران نیست، احترام به سایر ارزشها و پذیرش این واقعیت است که جامعه(ما) و دنیا رنگارنگ است، فرهنگها متفاوت اند و مرام ومسلکها بسیار، اما حقوق یکسان. تنها معیار سنجش حقوقی انسان، انسان به عنوان یک مقوله بیولوژیک است، همین و بس. به دیگر سخن: حقوق بشر هیچ ربطی به دین یامذهب، مرام یا مسلک، جنسیت یا نژاد، قوم یا ملت، مقام یا منصب، اصل یا نسب و...، یا هیچ «اکثریتی» ندارد. یعنی، حقوق بشر منتج از رای و اراده هیچ اکثریتی نمی شود، بل محیط بر آن است. باید پذیرفت که تصویراز انسان متفاوت است: یهودیان، مسیحیان، مسلمانان، بودائیان، بی دینان، لیبرالها، سوسیالیستها، کمونیستها، و...، هریک تصویر و تصورات خویش از انسان را دارند، اما حقوق همه(دربرابر قانون) باید یکسان باشد تا «عدالت حقوقی»، که یکی از پایه های صلح اجتماعی (و جهانی) است، برقرار گردد.
ارزشهای مدرن (در «غرب») دستاوردهای انسان مدرن برای ساختن جامعه ای انسانی تر برای همه است. حقوق اساسی، حقوق بشر، دمکراسی، همزیستی مسالمت آمیز، تکثر ارزشی و فرهنگی، انسان خود بنیاد، صلح اجتماعی و جهانی، دست آورد انسان مدرن است و ربطی به شرق یا غرب ندارد. زیستن فقط حق ما نیست، هر کس و هر ملتی حق زیست مساوی دارد.
در دمکراسیها، زندگی مشترک و قانونمند (صلح آمیز) شهروندان باهم ودرکنارهم به این دلیل ممکن می شود که «عادلانه»است. به این معنا که ملت حکومت را به عنوان محصول یک قرداد اجتماعی پذیرفته است، حکومتی که بر اساس رای واراده آزاد ملت می آید و می رود. وبدین ترتیب شهروندان به اقتدار حکومت و حکومتگران تن می دهند تا از وضعیت«طبیعی» جنگ هر کس با دیگری بیرون آیند. در وضعیت «طبیعی» جنگ، برنده نه «حق» یا« ضعیف»، که آن کسی خواهد بود که «زورش» بیشتر است. دمکراسی و حقوق بشر، قانون گزاری(ملت) و قانونمداری، عدالت سیاسی و اجتماعی، راههای دست یازیدن به «صلح»اند، در درون و بیرون.
نهادهای جهانی، همچون سازمان ملل متحد، و قرادادها و میثاقهای جهانی، همگی دست آوردهای بشریت برای تفاهم بیشتر و جنگ زدایی است (با تمام کمبودها و نارسایی ها). اگر این نهادها نبودند، روسیه هرگز از گرجستان بیرون نمی آمد و همچون سده های پیش هر کشور قدرتمندی به کشورهای ضعیف تجاوز می کرد، یا آنها را از میان برمی داشت، به دیگر سخن: حق با«قوی تر»می بود. پس، زیر پاگزاردن اصول بین الملل، بازی با آتش، واپسگرایی و برگشت به دوران وضعیت «طبیعی» (جنگ محض) است که بازنده ملل ضعیف تر خواهند بود، به حق یا ناحق.
      
تماس با نویسنده: dastmalchip@gmail.com 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست