مجمح الجزایر ایران و"هانیه"؟!
ابراهیم فرشی
•
ترا هفت سال زندان بخشیدهاند به جرمی که نه خود می دانی و نه آنکس که ترا زندان بخشیده است! جرم "ما" و من نویسنده هم این است که ترا از خود نمی دانیم. اسم تو در لیست هیچ قبیله و حزب سراسری و منطقهای ایران نیست و شاید این تنها جرم تو باشد!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۷ فروردين ۱٣۹۱ -
۱۵ آوريل ۲۰۱۲
تو را نمی شناسم، شاید از تن من، یا ناتنی باشی، یا یکی از نوههای پدری پدر بزرگ و متولد محله "سرخاب" و "لوطی ابراهیم کوچهسی"!
تو را صبح زود ساعت ۶ از رختخواب بیرون کشیدند، به یکی از هزاران سیاهچالهای این مرز و بوم بردند، سیاهچالهای که برای ساختنش از مردم پول گرفتند. در همین شهری که تو به دنیا آمدی برای رونق بخشیدن و افزایش زندانها در مساجد پول جمع کردند و مردم هم به زندانبانان جدید باور داشتند، آنها بنام الله سخن می گفتند و تمام سالهای پیش از به قدرت رسیدن، در مساجد و خانهها مردم را به گریه و زاری وا می داشتند و انگشت روی حساسیتهای درونی و باورهایشان می گذاشتند.
هر روز پنجشنبه مادران و مادر بزرگهای ترا در خانهها ملاقات می کردند و برایشان "نوحه" می خواندند و راویگران نمایشات مذهبی برای هر مجلس ٥ تومان "دستمزد" نمایشخوانی می گرفتند و می رفتند. آنزمان تو هنوز بدنیا نیامده بودی. اینک همین راویان و نمایشخوانها و پسران و نوههایشان، ترا به درون سیاهچالها کشاندهاند.
نه خود می دانی چه جرمی مرتکب شدهای نه آنانکه ترا هرروز وهرشب به زیر شکنجه می کشند. اگر بلوچ بودی جرم ترا حدس می زدم، اگر کرد می بودی ترا در کنار "شیرین و فرزاد" می دیدم، اگر عرب می بودی: "ترا شان فاطمه زهرا می بخشیدم و از تو پیکری برای همه زنان این جهان می ساختم که هر روز رهبران این مرز و بوم قبل از نیایش به درگاه خدایشان ترا سجده کنند، همه شاعران و نویسندگان، ادبیان و اندیشمندان زن این سرزمین را به پایت قربانی می کردم"!؟ اما اعراب این ولایت هم از جنس دیگری هستند، تجزیه طلب و سنگین جرم! ای کاش فارس بودی و در قم، نجف، اصفهان و تهران متولد می شدی، اما نه از جنس"ندا" و چهره و چشم های او.
ترا نمی شناسم، اگر یکی از نوههای پدری پدر بزرگ می بودی، همه ایل و طایفه خود را بسیج می کردم، هر روز و هر شب در رسانههایی که می شناسم و در اختیار دارم در مورد تو می گفتم و همه را به گشودن زبان وا می داشتم، به تمام رهبران کوتوله این جهان نامه می نوشتم، با تمام رسانههای قدرقدرت اروپا تا به ژاپن، روسیه و آمریکا مصاحبه می کردم و شخصا" خرخره اوباما و بان کی مور را می چسبیدم و آنها را وادار به نامه نوشتن به خلیفه و والی وڵایت می کردم تا ترا آزاد کنند. اما شک دارم تو نوه پدری پدر بزرگ باشی!
ای کاش تو تابعیت یکی از کشورهای اروپائی و آمریکائی را داشتی تا حقوق انسانییت در مرتبه بالاتری قرار گیرد! ای کاش شهروند جمهوری آذربایجان و یا ترکیه می بودی، تا رهبران این دو کشور دلشان به حالت بسوزد و برای رهایت چنگی بریش آقا بیاندازند، اما آنها نیز ترا نمی شناسند؟ ای کاش عضو این و آن حزب خودی و سراسری و یا قوم و خویش یکی بودی، تا کارزاری برایت راه بیاندازند.
ترا نمی شناسیم!
تو را صبح از رختخواب بیرون کشیدند و به یکی از هزاران سیاهچالهای این مرز و بوم بردند، نه خود می دانی چه جرمی مرتکب شدهای نه آنانکه ترا هر روز و هر شب به زیر شکنجه می کشند. تو را بردند و پدرت را که شاید برادر پدر بزرگم و یا یکی از عموهایم بوده باشد، دق مرگ کردند و اجازه ندادند زنده و مردهاش را در آغوش بگیری و تابوتش را بسوی عینالی و یا جای دیگری بدرقه کنی.
بر گوشت و پوست و پیکر و روح و روان تو و هزران چون تو در این سیاچالها چه رفته و چه می رود، جز خودت کسی نمی داند، نه من تو را درک می کنم و نه آنان دیگر که همه را یک "ملت" و یک "امت" می خوانند. تو در تنهایی خود مانند هر زن و مرد زندانی دیگر، در فکر آزادی هستی و ما در آزادی، درگیر محاسبات خود. شکنجهگران و والیان این ملک نیز کار خود می کنند.
هانیه فرشی!
هرچند تو هم فرشی هستی، اما ترا نمی شناسم! شاید تو نوه پدری، پدر بزرگم باشی، شاید یکی از خواهرانم که نامشان را فراموش کردهام، شاید دخترو پاره تنم باشی، اما "من" ترا بیاد نمی آورم، دیگران هم چون من هستند. هرکسی کسی را از خود و ازآن خود می داند.
والیان کار خود می کنند و "ما" نیز سیاست پیشه می کنیم! ترا هفت سال زندان بخشیدهاند به جرمی که نه خود می دانی و نه آنکس که ترا زندان بخشیده است! جرم "ما" و من نویسنده هم این است که ترا از خود نمی دانیم. اسم تو در لیست هیچ قبیله و حزب سراسری و منطقهای ایران نیست و شاید این تنها جرم تو باشد!
فروردین امسال - آلمان
|