سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

درباره مارکس و هنر (۵)


عباس گویا


• نوشته زیر روی رابطه‍ی محصولات هنربا استفاده کنندگان آن بصرف یک رابطه‍ی "تولید و مصرف هنر" متمرکز شده است· اگر چه قصد اینبود که رابطه تولیدات هنری را در متن شیوه تولید اجتماعی شان و رابطه هنر و سیاست نیز در همین نوشته باز شود اما از آنجا که نوشته جاری طولانیتر از آنچه که در نظر داشتم شد٬ مابقی را به بعد موکول میکنم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ فروردين ۱٣۹۱ -  ۱۷ آوريل ۲۰۱۲


قسمت پنجم: تولید هنری٬ استفاده از هنر

آیا میتوان زیبائی را به انگیزه‍ی سود خلق کرد٬ تولید کرد و فروخت؟ جواب این سوال کنکاش زیادی لازم ندارد· همانطور که در مقدمه این سلسله نوشته ها مثالهائی زدم٬ کافیست کمی به اطراف خودمان نگاه کنیم· زیبائی در قالب فعالیت هنری آن در هر شئ و کالائی ادغام شده است و به این اعتبار ما مبلغی پرداخت میکنیم· (مخارج زیبا کردن یک کالا٬ از قبیل کار طراحی٬ نقاشی و بازیگری در تبلیغات٬ را میتوان در هزینه‍ی متغیر یک کالا و بعنوان بخشی از قیمتی که ما بابت کالا میپردازیم ردیابی کرد· بازار جراحی پلاستیک و لوازم آرایشی٬ کاربرد زیبائی بر روی انسان٬ به تنهائی یک صنعت چند صد میلیارد دلاری است)· از هنرهای کاربردی از جمله جراحی پلاستیک و لوازم آرایشی که صرفنظر کنیم٬ زیبائی در هنر بعنوان یک محصول مستقل٬ مانند نقاشی٬ مجسمه٬ تئاتر٬ سینما٬ عکس٬ گرافیک کامپیوتری٬ سریال تلویزیونی بر این رابطه استوار است: تولید زیبائی به انگیزه‍ی کسب سود· رابطه‍ی نیاز انسان به زیبائی قطعا یک رابطه حیاتی و بقائی او نیست· اما وقتی به نیاز تبدیل شد مانند هر نیاز دیگر بشری عمل میکند· در سیستم سرمایه داری٬ نیاز انسان به مصرف یک کالا (یا ارزش مصرف) در تقابل با ارزش مبادله کالا خود را نشان میدهد· این خصلت دوگانه کالا و مشخصا ارزش مبادله است که انگیزه‍ی تحرک سرمایه به تولید است٬ نه ارزش مصرف آن· تولید هنر مستثنی نیست· تولید و توزیع هنر٬ مانند هر صنعتی به انگیزه‍ی مبادله و کسب سود سازماندهی میشود· ما چه نیازهائی در قالب مصرف محصولات هنری داریم؟ آیا تنها مصرف ما از محصولات مستقل هنری٬ مصرف زیبائی است؟ چه ابزار و چه عواملی چارچوب نیاز٬ تولید و توزیع محصولات هنری را تشکیل میدهند؟

الف) رسانه های عمومی

بدون رادیو٬ موسیقی در هر لحظه و هر آنی که میخواستیم در دسترس ما نمیبود·(احتمالا گرامافون اولین شکل دسترسی دلبخواه عموم به موسیقی بود اما رادیو آنرا به دسترسی عمومی روزانه تبدیل کرد)· بدون تلویزیون٬ فیلم و فوتبال و والیبال هر آن و هر دم در دسترس اکثریت مردم نمیبود· (سینما فیلم را معرفی کرد اما تلویزیون آنرا به دسترس روزمره عموم تبدیل کرد)· این واقعیت که موسیقی و فیلم در قرن بیستم به بالای جدول مصرفی و علاقه هنری کشیده شدند بدون رسانه های عمومی ای که آنها را به یک نیاز روزمره و همگانی تبدیل کند ممکن نبود· بدون کامپیوتر٬ فروش بازیهای کامپیوتری٬ در عرض یکدهه دو برابر فروش گیشه های سینما نمیشد· در مورد هنر کاربردی نیز این پدیده صادق است· انقلاب جاری کامپیوتری کاربرد هنر را (نه تنها در کالاهای سنتی مانند ظروف٬ فرش٬ لباس و معماری) که در بسته بندی و جلد و قالب هر کالای یک ریالی نیز ممکن٬ مقرون بصرفه و در نتیجه ادغام کرده است· علت اینکه ادبیات چاپی رونق گرفت٬ صنعت چاپ بود٬ درغیر اینصورت هنوز هم قصه گوئی شکل غالب سینه به سینه کردن داستان سرائی میبود· اگر ادبیات چاپی امروز از رونق افتاده است بدلیل "وقت کم نیست"·(١) علتش رادیو و تلویزیون و سینما٬ ویدئو٬ اینترنت٬ دی وی دی٬ بلو ری و کامپیوتر است· برای خواندن ادبیات به حداقلی از سواد نیاز است· هنوز هم بیسوادی در آسیا و مناطق زیر صحرای آفریقا بیداد میکند٬ اما همان بیسوادان میتوانند به رادیو گوش دهند و فیلم را تماشا کنند· تا سال ٢٠٠٣ تعداد تلویزیونها در سراسر جهان نزدیک به یک و نیم میلیارد بود٬ تعداد رادیو از تعداد جمعیت کره زمین بیشتر است٬ و امروز نزدیک به ٢ و نیم میلیارد نفر به اینترنت متصلند· همه اینها در حالیست که پرفروش ترین کتب (از کتب مذهبی انجیل و قران و باگاواد گیتا · مادر مذاهب هند· که بگذریم٬ از کتب کاپیتال و مانیفست کمونیست مارکس که بگذریم) در تاریخ ثبت شده آن از ٢٠٠ میلیون نسخه فراتر نرفته است· مردم بواقع کتابها را از طریق فیلمهای تلویزیونی و سینمائی "میخوانند"· (٢)

ب) مهارت

انسان هنرمند بدنیا نمیاید٬ هنر را یاد میگیرد· ما از چه هنگامی با هنر آشنا میشویم؟ با قدری اغراق٬ یک جنین از هنگامیکه نطفه اش زده میشود تا لحظه ای که بدنیا میاید کل مسیر تکامل بیولوژیکی حیات را٬ از موجود تک سلولی سه و نیم میلیارد سال پیش تا تمام تکامل انسان در دو میلیون سال قبل را طی میکند· بین هفته های ١٣ تا ١٦ گوش او تکامل یافته٬ در هفته ١٩ ام توانائی شنیدن اصوات با طول موج ٥٠٠ هرتزی را دارد· جنین تا هنگام بدنیا آمدن صدای محیط اطراف خصوصا صدای مادر را میشنود و به آن عکس العمل نشان میدهد(مثلا از طریق تغییر ضربان تپش قلبش)· بنابراین آشنایی ما با موسیقی و زبان از شکم مادر آغاز میشود· در ادامه٬ ما کودکمان را با انواع محصولات هنری بشر آشنا میکنیم٬ او را تشویق به کشیدن نقاشی٬ یاد گرفتن موسیقی و ··· میکنیم· همراه با رشد حس هنری کودکمان٬ او ممکن است در یک مقطعی تصمیم بگیرد هنر را به بعنوان یک رشته تخصصی فرا بگیرد و هنرمندی را بعنوان یک حرفه بربگزیند· برای اینکار٬ او مانند هر کس دیگری باید مهارت هنری را بیاموزد·

آفرینش هنر٬ فقط توانائی شناخت زیبائی قالب نیست٬ خلق هنر یک مهارت نیز است٬ یک فعالیت خلاق و ماهرانه است· بقول ادیسون نبوغ برابر با یک درصد الهام باضافه‍ی ٩٩ درصد عرق ریختن است· چند سال طول میکشد تا یک فرد به فن نقاشی٬ نواختن ساز٬ داستان نویسی٬ فیلمسازی مسلط شود؟ برای خلق ادبیات باید زبان را شناخت٬ باید ادبیات گذشته و جاری را مطالعه کرد و توان ادبیات نویسی را قوی کرد· باید مشق نوشت٬ تصحیح کرد٬ تمرین کرد٬ باید توان گویائی٬ ادبیاتی را قوی کرد· یک نقاش٬ یک مجسمه ساز٬ یک هنرپیشه٬ یک بازیگر تئاتر٬ یک هنرمند گرافیک٬ چه دوره‍ی آکادمیک هنر را پشت سر بگذارد و چه خودآموزی کند٬ باید عرق بریزد تا مهارت لازم را کسب کند٬ باید مشق شب بنویسد تا مهارت و دانشی که حاصل تجارب و فرآورده های بشر است را فرا بگیرد٬ تا بتواند محصولی بیافریند که حداقل برابر با توقع یا سلیقه‍ی هنری مردم امروز باشد·(٣)

پ) سلیقه

بنظر من٬ سلیقه یا مزاج هنری یکی از پدیده هایی است که رابطه فرد و جامعه را بر ما عیان میکند٬ رابطه ای که مارکس آنرا زیر میکروسکوب برد و نشان داد· جایی که فرد آینه جامعه و جامعه متشکل از افراد خاص است· یک فرد٬ خاص و قابل تمایز از تمام انسانهای دیگر کره زمین است· این فرد در عین حال آینه جامعه نیز هست چرا که تمام میراث جامعه٬ از جمله میراث فکری آن را در قالب سواد و مهارت٬ زبان و آداب٬ آشنائی با موسیقی و فیلم و ادبیات و کلا هنر را فرا میگیرد· این میراث از طریق نهادهای گوناگون اجتماعی٬ از نهاد خانواده تا آموزش و پرورش٬ از رسانه ها تا اسباب بازیها به او منتقل میشوند٬ به او یاد داده میشود· او حس هنریش را از طریق روابط اجتماعی غنی و قوی میکند· از سوی دیگر بعنوان یک فرد خاص٬ او چه بعنوان الهام دهنده و چه بعنوان خالق هنر به دستاوردهای هنری جامعه میافزاید· مانند هر آموزش دیگری و در توازن با رشد و فعالیت قدرت دماغیش٬ از نتهای ساده تا نتهای پیچیده موسیقی را میشنود٬ حس زیبا شناسائی گوش موسیقی دان او قوی میشود· نهایتا او سلیقه‍ی خاص خود را پیدا میکند· آیا این سلیقه استثنائی است؟ او ممکن است به مجموعه خاصی از شاخه های متنوع موسیقی علاقمند باشد بطوریکه این ترکیب خاص با سلیقه‍ی هیچ فرد دیگری در جهان یکسان نباشد· این نشان سلیقه‍ی استثنائی و فردی اوست· اما اگر این مجموعه را به اجزاء ریز آن تقسیم کنیم٬ در میابیم که او سلیقه‍ی مشترکی با کسانیکه به هر تک شاخه‍ی موسیقی مورد علاقه او علاقمندند٬ دارد· بنابراین سلیقه او در قالب یک مجموعه میتواند او را از سایرین تمایز دهد اما در یک جزء یا در ترکیبی از اجزاء محصولات هنری٬ او سلیقه یکسانی با افراد دیگری در جامعه دارد· مسئله را میتوان از سر دیگر ماجرا نگاه کرد· آیا محصولات هنری و در اینجا موسیقی صرفا برای مصرف یک فرد خاص تولید میشوند؟ جواب روشن است· بنابراین سلیقه‍ی هنری نهایتا یک امر اجتماعی است· غیر از این بود هیچ دو نفری یک قطعه موسیقی مشخص٬ یک ترانه خاص را گوش نمیدادند٬ یک فیلم خاص را تماشا نمیکردند٬ یک کتاب خاص را نمیخواندند· بعبارت دیگر بازشناسی زیبائی منحصر بفرد نیست٬ یک خصلت انسان اجتماعی است که وقتی در قالب محصول هنری بیان شد توسط مجموعه ای از انسانها قابل شناسائی است· میتوان سوال کرد چرا کسانی ممکن است از یک موسیقی خاص خوششان نمیاید؟ بنظر من دلایل متنوعی برای توضیح آن وجود دارد که نهایتا ریشه در جامعه و تجارب فرد با آن دارد٬ از جمله توقع و مهارت هنری و ارجحیت محتوا بر فرم ( که در زیر توضیح میدهم) و تفاوت نسلی (٤)·

ت) توقع

فکر میکنم مزه‍ی "بهترین غذائی" که تا بحال خورده ایم٬ یا بهترین پخت از یک غذای معین٬ یکی از معمول ترین خاطرات انسان باشد· صفت "بهترین" یک صفت مقایسه ایست· هر بار که خاطره‍ی بهترین غذا برایمان مطرح میشود گوئی ما توان دسترسی به آن بخش از حافظه که مزه را ضبط کرده است را داریم و مزه برایمان بازتولید میشود· حسی دلپسند را بخاطر میاوریم· همچنین ما با ثبت بهترین مزه‍ی غذا معیاری برای مقایسه تجارب بعدی بدست آورده ایم· بهترین مزه٬ حس چشیائی ما تا آن مقطع را یکدرجه ارتقاء داده است· با این معیار تجربه‍ی بعدی را میتوانیم قضاوت کرده٬ بدتر٬ برابر یا حتی بهتر بیابیم· اگر مزه‍ی غذای امروز بهتر از معیار ثبت شده قبلی باشد٬ مزه‍ی جدید جانشین "بهترین" مزه‍ی قدیم شده حس چشیائی ما باز هم در مورد یک غذای خاص بدرجه ای ارتقاء می یابد·
این پروسه در مورد سایر حواس ما نیز صادق است· حس شنوائی ما با شنیدن نتهای موسیقی با نوعی از صدا آشنا میشود که با توانائی ما در زیبا شناسی شنوائی قابل شناسائی است· چشم ما توانائی انتقال زیبائی نقاشی٬ توانائی تشخیص تصویر متحرک٬ فیلم٬ را دارد· بمحض اینکه نت زیباتری میشنویم٬ معیار ما برای زیبائی در این شاخه خاص هنری ارتقاء میابد٬ مزه‍ی موسیقی شناس ما بدرجه ای ارتقاء می یابد· بعبارت دیگر توقع هنری ما ارتقاء میابد· (این یک فرمول عمومی است (٤))· چه عناصر مشخصی نقش تعیین کننده ای در بوجود آوردن یک معدل٬ یک میانگین توقع هنری جامعه دارند؟

عناصر تعیین کننده در شکل گیری توقع

اول٬ ابزار· وقتی ابزار سیمی موسیقی ساخته شد انسان با یک صدای جدید هم آشنا شده هر چه این ابزارسیمی پیشرفت کرد و انسان نت های جدیدی با آن نواخت٬ صداهای جدیدی با آنها خلق کرد٬ حس موسیقی گوش انسان نیز قوی ترشد· وقتی پیانو ساخته شد٬ یک نت خاص را میشد با بلندی های متفاوت نواخت که در نتیجه توان ترکیب اصوات جدیدی موسیقی را ممکن کرد· که این بنوبه‍ی خود حساسیت موسیقی شناسی گوش شنونده را ارتقاء داده به شکل گیری یک توقع کیفی از محصولات هنری می انجامد· بعبارت دیگر تکنولوژی تولید هنر یک فاکتور تعیین کننده در شکل گیری توقع هنری است·

دوم٬ رسانه ها· وقتی رادیو موسیقی را بعنوان مثال به خانه آورد٬ شنیدن موسیقی به جزئی از زندگی٬ به یک نیاز روزمره تبدیل شد· شیوه دسترسی به خوراک این نیاز(رسانه های عمومی که محصولات را از یک مرکز پخش میکنند) همزمان سطح آگاهی عموم از موسیقی را هماهنگ میکند٬ به شکل گیری یک توقع میانگین جامعه از هنر منجر میشود· امروزه٬ رسانه های عمومی این نقش را انحصارا بعهده ندارند٬ وجود اینترنت دسترسی به فرآورده های هنری را بالقوه و بالفعل برای تمام مردم دنیا و با حداقلی از دخالتهای دولتی ممکن کرده است·

سوم٬ محصولات هنری· با هر پیشرفتی در تکنولوژی٬ با هر تغییری در روابط اجتماعی و موضوعاتی که زندگی انسان را تحت تاثیر قرار میدهند و بالاخره با فعالیتهای هنری ای که همه اینها را در قالب هنر منعکس میکنند٬ توانائی انسان در خلق و اجرای محصولات هنریش بیشتر و بهتر میشود· هر چه ما گوش و چشممان به محصولات پیچیده ترهنری بشری بیشتر آشنا شوند٬ توقع ما نیز بالاتر میرود· این همان فاکتوری است که مارکس با عبارت « شکل گرفتن پنج حس کار تمامیت تاریخ تا همین امروز بوده است» آنرا دائما رو به بهتر شدن میداند· از هنگامیکه ما الویس پریسلی را میشنویم موسیقی راک اند رول او معیار سنجش راک اند رول میشود٬ انتظارمان از راک اند رول حداقل برابری آن با سبکی است که الویس اجرا میکرد·

چهارم٬ رفاه اجتماعی· انسان نه تنها بالقوه هنرمند است بلکه با در دسترس داشتن ابزار هنری و آموزش فن هنر میتواند هم درک خود را از آن عمیق کند و هم خلاقیت هنری خود را بالفعل کند· او هم میتواند ادبیات٬ موسیقی٬ فیلم٬ مجسمه٬ نقاشی تولید کند و هم شناخت و درک خود ٬ حس هنری خود٬ حس زیباشناسی خود را در تمام این عرصه ها٬ بعنوان استفاده کننده٬ بالا ببرد· در جوامعی که سطحی از رفاه اجتماعی٬ به یمن مبارزات طبقه کارگر٬ برسمیت شناخته شده است٬ میدانیم که تقریبا هر کسی میتواند یک ساز موسیقی بزند٬ با ادبیات و نقاشی و مجسمه سازی آشناست٠ میانگین آشنائی و در نتیجه توقع کیفی از هنر بالاتر از جوامعی است که این فاکتور در آنها غایب است· هنرمند حرفه ای جوامعی با درجه ای از سطح رفاه اجتماعی در نتیجه باید توان خود را به ورای این سطح برساند تا اشتهای شنونده و بیننده را راضی کند· یکی از دلایل اینکه غرب بستر اصلی موسیقی و فیلم مدرن است در این نکته نهفته است·

پنجم٬ آزادی بیان· تمام عوامل بالا بدون داشتن آزادی بیان پوچ میشود· در هر جامعه ایکه درجه ای از آزادی بیان برسمیت شناخته میشود ــ که این بنوبه خود مدیون مبارزات کارگری است ــ امکان شکوفائی هنری بیشتر میشود· هنر بیان است· بیان در جامعه٬ در روابط اجتماعی معنا دارد· من هر قدر هم که خلاق باشم٬ مادام که کار هنری مرا هیچکس ندیده و نشنیده است٬ بعبارت دیگر آنرا بیان نکرده باشیم٬ خلاقیت و کار هنری من از دید دیگران وجود خارجی ندارد· بیان بدون آزادی بیان نقض غرض است· از آنجا که این عنصر تقریبا بلافاصله به شیوه تولید جامعه مربوط است٬ توضیح مفصل ترآن را قسمت بعدی میاورم·

عملکرد محصولات هنری بعنوان سرگرمی

بیان هنری٬ زیبائی را به خانه٬ اتاق خواب٬ محل کار٬ شهر و سفره‍ی صبحانه ما میاورد٬ آنرا از رادیو بگوشمان و از تلویزیون به چشم ما میرساند· محصولات هنری یک عملکرد دیگر هم دارد: سرگرمی· از کوتوله های بازار حقیر هنر در ایران (خصوصا فیلم و موسیقی و ادبیات) که بگذریم٬ کوتوله هائی که زیر چتر حمایتی دولت جمهوری اسلامی در مقابل غولهای صنعت جهانی سرگرمی خود را بشکل مضحکی در آینه‍ی مقعر نگاه میکنند٬ که اگر با صفتی کمتر از "روشنفکر" خطاب شوند ناگهان قد و قواره‍ی کوتوله شان با خالکوبی ها٬ کلاه مخملی٬ چاقوی ضامندار و زبان متناسب سه کافی شان نمایان شده و ما را بواقع سرگرم میکنند که بگذریم؛ صنعت واقعی و جهانی هنر و ورزش خود را بدرست صنعت سرگرمی خطاب میکند· از بازیگران اعجاب انگیز سیرک و هنرپیشگان تراز اول هالیود و کمدینهای تلویزیونی و تا خدایان فوتبال و بسکتبال (هر چند که اکثریت قریب به اتفاقشان بدرجاتی مبتلا به آنفلونزای خود بزرگ بینی هستند اما حداقل این صداقت را دارند که) فعالیت خود را سرگرم کننده خطاب میکنند٬ محصول کار خود را متعلق به صنعت سرگرمیها میدانند· واقعا چه صفت مناسب و بجائی· مگر نه اینست که محصولات هنری پس از درجه ای از تامین بقاء٬ در ساعات "فراغتش" عروج کرد؟ مگر نه اینست که عمده محصولات هنری برای زنگ تفریح و وقت آزاد ما تهیه میشوند؟ قطعا خود هنر انعکاس زیبائی است٬ و همانطور که در این بحث باز شد کاربردهای متفاوتی دارد٬ زندگی را رنگی و زیبا میکند· اما تا آنجا که رابطه‍ی محصولات هنری با استفاده کنندگانش برمیگردد٬ بخش قابل توجهی از آنها (موسیقی٬ فیلم٬ بازیها٬ انیمیشنهای کامپیوتری) به واقع محصولاتی برای سرگرمی مردم هستند· این درمورد وقایع ورزشی نیز صادق است· مگر نه این است که انسان مایل است تمام فعالیتهایش آزادانه باشد تا تمام اوقات زندگی اش به اوقات فراغت و آزاد تبدیل شده هر فعالیتی حکم یک بازی و سرگرمی پیدا کند و به این اعتبار زندگی را به تجربه ای لذت بخش تبدیل کند؟
مارکس میگوید در جوامع طبقاتی٬ بعلت تقسیم کار٬ انسان" یک شکارچی٬ یک ماهیگیر٬ یک چوپان٬ یا یک منتقد است· او باید همانطور باقی بماند تا منابع حیاتش را از دست ندهد؛ در حالیکه در جامعه کمونیستی٬ جائی که هیچ کس یک حوزه‍ی منحصر بفردی از فعالیت ندارد٬ هر کس میتواند در هر شاخه ای که مایل باشد تربیت میشود٬ جامعه تولید عمومی را تنظیم میکند و بنابراین این امکان را به من میدهد که امروز یک چیزی و فردا چیز دیگری انجام دهم· صبح شکار کنم٬ بعداز ظهر ماهیگیری٬ غروب احشام را برگردانم٬ بعد از شام منتقد باشم٬ درست همانطور که شعور دارم٬ بدون اینکه شکارچی٬ ماهیگیر٬ چوپان یا منتقد بشوم"· (٥)

نتیجه اینکه: اولا تقسیم کار انسان را محدود کرده به انقیاد کشانده است· دوما هر انسانی میتواند هر فنی را بیاموزد بدون آنکه آن فن به شغل او تبدیل شود٬ میتواند صبح روی پروژه‍ی فیزیکی حفره‍ی سیاه کارکند٬ بعد ازظهریک جراحی مغز انجام دهد٬ شب رپ بخواند· ثالثا٬ ذات فعال و آزاد انسان تمایل دارد تمام فعالیتهایش از شکل کار٬ از وظیفه ای برای امرار معاش به فعالیتی آزاد و داوطلبانه بمنظور لذت ٬ تفنن و سرگرمی تبدیل شود· زندگی یک "زنگ تفریح" طولانی٬ به ابعاد تمام عمر او شود· جامعه تمام "بازیها" و امکان فراگیری آنها را در اختیارش بگذارد· او در طول حیاتش میتواند یاد بگیرد٬ "بازی"کند (فعالیت آزاد داشته باشد) و زندگی را به یک تجربه لذت بخش و سرگرم کننده تبدیل کند·

در خاتمه این قسمت شاید بد نباشد دوباره به مفهوم زیبائی برگردیم٬ آنرا دقیقتر تعریف کنیم· قبلا در مورد مفهوم زیبائی اساسا در قالب بصیرتی ـ بینائی آن بحث کردم· اینرا اضافه کنم که زیبائی از طریق حواس پنجگانه‍ی ما باشکال گوناگونی بروز میکند٬ صدا را نمیتوان دید٬ باید شنید· زیبائی در حس شنوائی با صفتهائی نظیر خوش صدا٬ در حس چشیائی با خوشمزه٬ در حس لامسه با صفتی نظیر لطیف٬ و در بویائی با صفت معطر شناسائی و توصیف میشوند· همچنین در مقدمه این نوشته سر نخهائی در مورد زیبائی در روابط انسانها و مشخصا در قالب شخصیت٬ شغل و تیتر و توانائیها (بعنوان لایه‍ی سوم زیبائی) دادم· آیا تشابه دیدگاه نظری٬ شخصیت٬ شغل و تیتر و توانائیها عوامل ذهنی نیستند؟ حتما هستند٬ این معیارها ذهنی و در جوامع طبقاتی وارونه و تحمیلی هستند· مارکس انسانیت را در فعالیت آزادنه‍ی انسان اجتماعی معنا میکرد که تحقق نهائی آنرا در کمونیسم میدید· اگر انسانیت را معیار زیبائی در روابط بین انسانها قلمداد کنیم٬ میتوان آن معیار را به رفتار انسان نیز بسط داد· قتل بعنوان مثال میتواند نهایت زشتی رفتار او قلمداد شود و نجات انسان نهایت زیبائی· در سطوح دیگر٬ طمع٬ دروغ گوئی٬ زورگوئی٬ حسادت و امثال آن نمادهای زشتی قلمداد میشوند و در مقابل مشارکت٬ حقیقت گوئی٬ برخورد برابر با دیگران را میتوان از خصایص زیبای رفتار انسان شمرد· با در دست داشتن این معیار و با اتکا به برهان خُلف اجازه بدهید قدری تصور کنیم·

مانند جان لنون٬ برای لحظه ای تصور کنید جامعه ای داریم که نه تنها مذهب و ملیت و کشور و جنگ از آن رخت بربسته است٬ که شغل و تیتر٬ که کار بعنوان فعالیتی برای بقاء انسان نیز به زباله دان تاریخ سپرده شده باشد· جامعه ای را تصور کنید که نه تنها انگیزه‍ی سود و انباشت ثروت خصوصی٬ که به تبع آن بروزات رفتاری سود و انباشت ثروت٬ نظیر طمع ورزی و دروغ گوئی٬ حسادت و رقابت و زورگوئی نیز از بین رفته باشد· جامعه ای را تصور کنید که کار٬ یعنی عامل اصلی خراش جسم و روان٬ یعنی عامل اصلی زمخت کردن ظاهر و باطن ما از بین رفته باشد· جامعه ای را تصور کنید٬ که هرکس بهر دلیل که مایل باشد بتواند ظاهر خود را بهر شکلی و بدون هیچ هزینه ای آرایش و جراحی کند· جامعه ای را تصور کنید که اصلی ترین عامل خرد کننده‍ی شخصیت٬ یعنی کار کردن برای بقا٬ از بین رفته باشد٬ جامعه ای که داشتن اعتماد به نفس جزء تفکیک ناپذیر شخصیت هر انسانی باشد· جامعه ایکه بقول شکسپیر٬ پول کسی را زیبا نمیکند و دیگری را زشت· جامعه ای را تصور کنید که هر انسانی میتواند توانائیهای خود را تا هر کجا که مایل است بپرورد· جامعه ای که بقول مارکس "رشد فرد ضامن رشد همگان" خواهد بود· آیا در آن جامعه مفهوم زیبائی در رابطه‍ی میان انسانها به سر جای خود نخواهد نشست٬ یعنی معیار یک رابطه فقط خود انسان نخواهد بود٬ انسانهائی که در یک رابطه آزاد و برابر با هم روبرو میشوند؟ آیا معیار زیبائی در روابط انسانها کنکرت و عینی نخواهد بود؟ جوامع طبقاتی فی النفسه زشتند و زشتی را بمعنی دقیق کلمه میافرینند و باز تولید میکنند· به همان نسبت زیبائی را ذهنی میکنند: پول٬ تیتر٬ شغل عالیرتبه٬ مرتبه ٬ زور و آدمکشی زیبا میشوند و هر که دارا نیست یا دارای این خصائص نیست زشت میشود٬ دنیائی وارونه!

نوشته بعدی این بحث حول دید مارکس از هنر در یک متن تاریخی ـاجتماعی خواهد چرخید٬ رابطه‍ی هنر و محتوائی که هنر در آن بیان میشود را در متن تاریخ و روابط اجتماعی که تولید شده اند بررسی کرده٬ و مشخصا به رابطه هنر و سیاست خیره خواهد شد·

ادامه دارد ···

زیر نویس:
١) هیچ فاکتی برای اثبات تئوری "وقت کم" انسان امروز نسبت به انسان دویست٬ صد یا صد و حتی پنجاه سال پیش برای مطالعه وجود ندارد· حدود صد سال پیش حتی در پیشرفته ترین کشورهای جهان که بیسوادی در آنها بالنسبه پایین بود٬ هفته کار ٦ روزه و کار روزانه ١٢ ساعته بود٬ نه تعطیلات سالیانه چند هفتگی وجود داشت٬ نه تامین اجتماعی· متوسط عمر انسان بسختی به ٥٠ سال میرسید· امروز٬ متوسط سن به حدود ٨٠ سالگی رسیده است٬ بازنشستگی داریم٬ هفته کار ٥ روزه٬ و کار روزانه ٨ ساعته٬ تعطیلات چند هفته ای در سال داریم و سایر تامین های اجتماعی (اگر چه همه‍ی این دستاوردهای کارگری دائما در معرض حمله‍ی سرمایه داری هستند) اما به نسبت صد سال پیش٬ حتی به نسبت ٦٠ سال پیش "وقت" کمتری برای سرگرمی و دوران فراغت نداریم· ممکن است گفته شود نیازهای بیشتری داریم· این کاملا درست و عینی است· این نیازها تا آنجا که به سرگرمی روزانه مان برمیگردد چه هستند و چگونه با آنها تماس برقرار میکنیم؟ در ادامه متن توضیح خواهم داد·

٢) انقلاب جاری تکنولوژی بواقع در تمام عرضه های زندگی از جمله ادبیات و هنر تاثیر گذاشته است· شاخه های جدیدی از هنر(گرافیک کامپیوتری در فیلم٬ در نقاشی٬ در بازیهای کامپیوتری٬ بلاگ نویسی و داستان نویسی آنلاین) ظهور کرده٬ شاخه های دیگری ممکن است اضافه شوند؛ اشکال سنتی ارائه هنر و ادبیات نیز تحت تاثیر این تحول ضنعتی قرار گرفته ناچارند خود را با تکنولوژی همراه کنند· سازمان ملل حتی تعریف سواد را تغییر داده است· نه تنها خواندن و نوشتن که آشنائی و توانایی کار با ابزارهای جدید الکترونیکی٬ از جمله توانائی ارسال و دریافت ایمیل٬ نوشتن بلاگ٬ رتق و فتق ابتدائی یک سایت از اجزاء جدید سواد هستند·

٣) ناگفته نماند که تقسیم کار حتی روی اکثریت قریب به اتفاق هنرمندان حرفه ای نیز تاثیر منفی دارد· او یک فیلمساز است٬ اما نمیتواند نقاش شود٬ بنا بر نیاز حرفه اش باید فیلم بسازد یا عکس بگیرد٬ ممکن است نقاش باشد و فقط نقاشی کند تا بتواند امرار معاش کند· کار را درمحدوده ای که مهارتش را یاد گرفته است انجام دهد· سیستم حاکم به او مجالی برای پرورش سایر مهارتها نمیدهد· نه تنها این٬ که او فقط هنرمند است٬ نمیتواند به شاخه غیرهنری تبحر یابد· فعالیت او تابعی از درآمدش است· بجز یک الیت هالیوودی (که در اصل همان یکدرصدی های جامعه‍ی هنری هستند)٬ نود و نه درصد شاغلین هنری نمیتوانند فیزیکدان٬ شیمی دان یا فضا نورد شوند· آنها محکوم به هنرمند بودن اند·

٤) بنظر من٬ رابطه‍ی توقع هنری نسل جدید و نسل قدیم را نمیتوان صرفا با این فرمول کلی جواب داد· تفاوت مزاج هنری نسلی بنظر من٬ لزوما در فرم و محتوائی که هنر عرضه میشود قابل توضیح نیست· وقتی از یک اثری٬ مسئله قطعه ای موسیقی٬ خوشمان آمد میخواهیم آن مزه را بار دیگر تجربه کنیم· این تجربه در متنی اتفاق افتاده است· به موسیقی زمینه‍ی آن اتفاق رجوع میکنیم تا خاطره‍ی زیبای اتفاق را تجربه کنیم· تکرار آن موسیقی بنوبه‍ی خود خاطرات جدیدی خلق میکنند٬ شیرین یا تلخ٬ بشکلی که زمینه‍ی موسیقی به بخشی از تجارب ما تبدیل شده٬ از آنها غیر قابل تفکیک میشود· اینجاست که دیگر صرف محصول هنری نیست که دلپذیر میشود܂ خاطره‍ی فلان شیطنت کودکی٬ فلان مهمانی٬ بهمان کار در جوانی با یک زمینه هنری توام میشود· محصول هنری٬ خواه موسیقی٬ فیلم ٬ رقص٬ نقاشی ای خاص به بخشی از زندگی ما٬ به تاریخ٬ به نسل ما متصل میشود· نسل جدید اما چنین خاطراتی ندارد٬ چنین مقایساتی ندارد· سلیقه‍ی هنری او در ابتدا عینی تر از ماست· از بالاترین دستاوردهای هنری معاصر شروع میکند و به پیش میرود· بنابراین معیار توقع هنری یک جامعه را میتوان توقع هنری نسل جدید بحساب آورد· چرا که از پیشداوری مبرا و عینی تر است·

٥)
He is a hunter, a fisherman, a herdsman, or a critical critic, and must remain so if he does not want to lose his means of livelihood; while in communist society, where nobody has one exclusive sphere of activity but each can become accomplished in any branch he wishes, society regulates the general production and thus makes it possible for me to do one thing today and another tomorrow, to hunt in the morning, fish in the afternoon, rear cattle in the evening, criticise after dinner, just as I have a mind, without ever becoming hunter, fisherman, herdsman or critic
www.marxists.org


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست