یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چهار کتاب از دکتر حسین لاجوردی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۴ ارديبهشت ۱٣۹۱ -  ۲٣ آوريل ۲۰۱۲


چهار کتاب از دکتر حسین لاجوردی: امروز و فردای ایران
www.parlemanfekri.com

دلم شور می زند
آسیب های اجتماعی
"... دلم شور می زند، برای بچه هائی که امروز بدنیا می آیند و وحشت می کنم که آنها هم به سرنوشت پیچیده جوانان و نو جوانان امروز دچار شوند و امروز و آینده ای تاریک داشته باشند، آنها گناهی ندارند جز اینکه در دُنیای تاریکی و وحشت جمهوری اسلامی متولد شده اند،
دلم شور می زند، برای آن بچه هائی که دوران بچگی نداشتند و امروز با وحشت آورترین بدبختی ها دست بگریبانند،
دلم شورمی زند، برای آن کودکانی که نخستین بازی هایشان در دامان فقر و بدبختی و اعتیاد و با حُقه و وافور است،
دلم شور می زند، برای اون بچه های کوچولوئی که در همین دوره خود معتاد شده اند،
دلم شور می زند، برای آن کودکانی که برای تأمین نیازهای حداقل پدر و مادرهای معتادشان به فروش می رسند،
دلم شور می زند، برای آن طفلکی هایم که برای نیازهای اولیه مجبور به گدائی کردن و پول در آوردن می شوند ..."

خشونت
بزرگترین فاجعه امروز جامعه ما
"... خشونت بُحران می زاید
یکی از اصلی ترین مباحثی که در روند مطالعات جامعه شناختی و روانشناسی اجتماعی می تواند مورد بررسی و مطالعه ای عمیق و همه جانبه قرار گیرد، این سوال اساسی است که :
چرا جامعه ما در روند گذار خود به یک جامعه بدون خشونت متوقف شده است ؟ ..."
" ... خشونت تنها با عوامل فیزیکی و قابل دیدن و لمس کردن تعریف نمی شود، خشونت به صورت ها و اشکال متفاوت و متعدد در جامعه وجود دارد. خشونت می تواند حتا از طریق رد و بدل شدن یک نگاه هم انجام گیرد. خشونت می تواند با یک حرکت بدنی نه الزامن با کتک زدن که حتا با یک "دست بلند کردن" هم به انجام برسد و اثرات خشونت را بر جای گذارد. خشونت می تواند خشونت کلامی ولی نه با فحش و ناسزا که با کلمات غیر رکیک هم خشونتی عمیق باشد، خشونتی که در نهایت به بحران فرهنگی، اجتماعی و سیاسی می انجامد، شخص و محیط زندگی را بیمار می کند و هر روز بیشتر از بیش جامعه را به قهقرا سوق می دهد ..."



انصاف سیاسی-اجتماعی
"... آیا در نهایت روزی خواهیم توانست که فارغ از هرگونه عاشق و فارغ بودن به امروز و فردای کشورمان و به سرنوشت بچه های مان که مسوولیت امروز ماست بی اندیشیم؟ "
"... اگر جوانان ما نسل پدر و مادرهای شان را مقصر می دانند که چرا در سال ۱٣۵۷ چنین برخورد نادرست و نسنجیده ای داشته اند، این سوال را برمی انگیزد که با این آگاهی و گذر از یک تجربه سی ساله چرا هنوز هم این اشتباه تکرار می شود؟
"... به خودمان برگردیم، در اصل هدف ما چیست؟ چرا هر از چند سال یکبار فیل مان یاد هندوستان می کند و علیه حکومت های مان قیام و شورش می کنیم؟ بهای سنگینش را می پردازیم و بازهم بدون هدف آماده جنبش، و قیام دیگری را انتظار می کشیم؟ "
اگر نسل آن روز از آقای خمینی سوال نکرد، نسل بعدی هم از آقای خاتمی این سوال را نکرد و حتا در دومین دوره ریاست جمهوری ایشان هم این سوال کلیدی از سوی همان هیجان زدگان و عاشقان که روشنفکران و سیاستمداران آن زمان بودند مطرح نشد …"
"سی سال پس از فاجعه ویرانگر جمهوری اسلامی آیا از اقای موسوی سوال کردیم که بازگشت به دوران طلایی امام به چه ترتیب میتواند آینده ساز بچه هایمان باشد؟ "
"... آیا باز هم همچنان امروز عاشق و فردا فارغ باقی خواهیم ماند؟   ..."

پارلمان فکری
با ارزش و احترام بسیار، تقدیم به ۵۵ میلیون جوانان و نوجوانان کمتر از چهل سال کشورم که سازندگان امروز و فردای ایران هستند
"اعتماد" تنها راه رسیدن به پارلمان فکری و ساختن امروز و فردای ایران
ما در جامعه ای زندگی می کنیم که همیشه در انتظار "پدر" و رهبر فرهیخته و ناجی است. از سوئی دیگر در قرن بیست و یکم در جامعه ما متاسفانه "خُرافات" افزایش بسیار پیدا کرده است و نا آگاه نباید باشیم که در فضای خُرافات بیشتر از همیشه   "روشنفکر دینی" رُشد پیدا می کند و می تواند یک بار دیگر جامعه را به قهقرا سوق دهد و بدین شکل است که باز هم وظیفه و مسوولیت کسانی که در جایگاه روشنفکری و تلاشگران سیاسی و جامعه شناسی و...، وجود دارد سنگین تر می شود .
واقعیت اینست که روشنفکر با مفهوم کلی اش در اصل نمی تواند از جامعه اش جدا باشد و تاثیر پذیری از جامعه اش نداشته باشد ولی اگر نتواند پیشرو و پیشقدم باشد نیز در اصل نخواهد توانست جایگاه واقعی خود را بدست آورد و به جامعه اش یاری رساند .
امروز مردم ایران بیشتر از هر پدر، رهبر، و از هر قانون اساسی و پروژه و طرحی نیازمند "اعتماد“ است، چرا که اعتماد است که در جامعه دیگروجود ندارد، واقعیت اینست که "سرطان بی اعتمادی   “    است و دارو و درمانش نیز "اعتماد“ است .
آیا ما می توانیم "اعتماد" را به جامعه خودمان باز گردانیم؟
من در زمره کسانی هستم که چنین اعتقادی را دارم و آن را نیز تنها راه علاج می دانم.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست