یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تحریفات طبقه کارگر - سربلند



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۵ ارديبهشت ۱٣۹۱ -  ۲۴ آوريل ۲۰۱۲


این روزها چنان تعاریف " کارگر و طبقه اش" مخدوش شده که حتی معلم و بقال و کارمند مخابرات را هم تنها با این دلیل که آنها مزدبگیرند " کارگر" مینامند!. برخی از مدعیان چپ و کمونیست از روی فقر ایدئولوژیک و تئوریکی که دارند به اشتباه گمان میکنند هر عضوی از اجتماع که برای کارکردن مزد دریافت میکند " کارگر" است و کاملا از یاد برده اند که اصولا رابطه مالکیت با ابزار تولید است که میتواند کسی را کارگر نامید. به همین علت این دسته از دوستان هیچگاه قادر نیستند طبقات اجتماعی و در نهایت خصلتهای طبقاتی آنان را بدرستی بشناسند که همین سرآغاز انحرافات واتحادهای فرا طبقاتی بی پایه و نادرستی است که بخشهای مختلف مدعیان سوسیالیسم در طول این سالیان به پایش رفته اند،
دسته ای دیگر از چپ ها به اشتباه تصور میکنند هر چه به کارگر القاب غیر واقعی بدهند خود را بیشتر به آنها نزدیک میکنند بطوری که طبقه کارگر را تا حد "اسطوره و امامزاده" بالا بردند. به زعم آنان طبقه کارگر بخش مترقی، اگاه، مبارزه، رزمنده، ناجی و ...... اجتماع است. انان در سخنانشان چنان کارگر کارگر میکنند که گویی طبقه کارگر تافته ای جدا بافته از مجموعه انسانی است که با گرفتن یک پیچ گوشتی یا آچار در دستش بیکباره به جرگه خردمندان و قهرمانان تاریخ بشری نقل مکان میکند.
طبقه کارگر گروهی انسانی از یک جامعه طبقاتی است که بیشترین ظلم را بواسطه نابرابری های طبقاتی بردوش میکشد و همین سبب میشود که در دگرگونی جامعه و پیشبرد آن بسوی مناسبات برابر و انسانی هم منافع بیشتری دارد و هم اینکه در این راه ثابت قدم تر است، زیرا که آنها تنها بخش جامعه هستند که براستی چیزی برای از دست دادن ندارند، بهمین خاطراین طبقه بهترین واجد شرایط برای رهبری دگرگونی جامعه است.
ولی تعریفی از طبقه کارگر از سوی مدعیان کمونیست پرولتری میشنویم بیشتر برپایه اسطوره سازی های بی پایه و درک مذهبی و مقدس پرورشان است. آنان هر حرکتی از آن طبقه را ناشی از درک انقلابیش میدانند، و بهمین علت عمدتا به دنباله روان و هوارکشان آن طبقه تبدیل شدند نه کمونیستهایی پیشرو، پیشاهنگ و خط دهنده. درحالی که طیفی از همین طبقه کارگر عملا دولتهای سرمایه دار را حمایت کرده و بسیاری از کارگران داوطلبانه جان خود را در راه تثبیت حاکمیت رژیم در جنگهای ارتجاعی اش از دست دادند. بسیاری از همان کارگران با دریافت اندکی اضافه حقوق به بازوهای اجرایی سرکوب سرمایه دارن در کارخانه ها تبدیل شدند. ایا انها جز اینکه برخواسته از همان طبقه بودند؟ آیا طبقه کارگر اینچنین آگاه و سوسیالیست است؟! مگر سرمایه داران برای حفظ منافع خود در جامعه وکارخانه قوای سرکوبگرشان را از کره ماه وارد میکنند؟ مگر نه اینکه آنها را از میان همان کارگران انتخاب میکنند؟ پس چگونه است که کارگر آگاه و انقلابی و" مادرزاد سوسیالیست!" بیکباره در خدمت سرمایه دار قرار میگیرد و خود به عامل سرکوب کارگران تبدیل میشود؟ایا جز این است که آنان منافع طبقاتی خود را بدرستی نمیشناسند؟
هدف از این نوشتار این است که طبقه کارگر را همان چیزی ببینیم که هست، نه اینکه از آن اسطوره های غیرواقعی و دروغین بسازیم تا زمانی که در مقابل دانشگاه تهران باردیگر سرمان از ضربات چماقشان شکست مبهوت نشده، از آنطرف بام سقوط نکرده و به عنصری ضد پرولتری تبدیل نگردیم.
طبقه کارگر متشکل از مجموعه ای از انسانهاست که جهانبینی های متفاوتی از پدیده های اطرافشان دارند. زمانی میتوان این طبقه را بصورت جریانی هدفمند متشکل ساخت که آموزش لازم را دیده باشند. سوسیالیسم یک علم است و آن را باید بمثابه یک علم آموخت. هیچ کس به خودی خود و به صرف کار کردن در یک کارخانه سوسیالیست نمیشود. آگاهی طبقاتی مقوله ای ژنتیکی نیست که کارگران به بچه های خود منتقل کنند بلکه نشات گرفته از شناخت دقیق خواسته هایی است که میتواند زمینه هایش مشترکا در یک طبقه وجود داشته باشد.
چپها و کمونیستهای امروزی تمام تلاش خود را میکنند که طبقه کارگر را از هرگونه نزدیکی با اندیشه های سوسیالیستی بدور کنند. میگویند" بگذار طبقه کارگر برای خودش تصمیم بگیرد"،" طبقه کارگر به رهبری احتیاجی ندارد" ، " طبقه کارگر سوسیالیست را بهتر از احزاب و سازمانها میشناسد" ، " طبقه کارگر منافع خودش را بخوبی تشخیص میدهد" ، و ...... اما هیچ کسی توضیح نمیدهد که این طبقه نابغه و خردمند چطور با اینهمه مزایا و سجایا هنوز زیر فقر و مکنت دست و پا میزند؟! آخر چرا طبقه ای که اینهمه اگاه است و دست هرچه تئوریسین را از پشت بسته هربار که حرکتی در طول تاریخ کرد شکست خورد؟ آخر این چه اگاهی است که هیچگاه تنوانسته از آن استفاده کند؟
بنابراین فقط یک پاسخ میماند که آن این است که طبقه کارگر الزاما آگاه نیست. منافع خود را نمیشناسد و درک کاملی از سوسیالیسم ندارد که نشان دادن این اشکالات هیچ چیزی از قابلیتهای این طبقه کم نخواهد کرد ولی قادر خواهد بود که راه هایی برای بردن آگاهی طبقاتی بدرون کارگران بیابیم.

ما وقتی از طبقه کارگر نام میبریم بناگاه در جلوی چشمانمان تصاویری از کارگران خشمگین که در یکدستش آچار و در دست دیگرش پرچم سرخ است نمایان میشود. اما باید از روی ابرها پایین آمده و روی زمین حرکت کنیم تا بتوانیم ببینیم که این طبقه مانند هر جامعه انسانی دیگر در درون خود پیشرو، میانه رو و عقب مانده دارد. ما باید در کنار تصاویر اندک کارگرانی که پرچم سرخ بدست دارند تصاویر هزاران هزار کارگرانی که بروی پیشانی خود الله و اکبر نوشته اند و در نماز جمعه ها و جبهه های جنگ حضور داشتند را هم بیاد یباوریم. تنها با دیدین درست این تصاویر است که میتوانیم فرق کارگری که همکار افغانی خود را در خیابان زیر مشت لگد میگیرد را با کارگری که جانش را در راه آزادی دیگر انسانها فدا میکند دریابیم و بفهمیم که برای تاثیر گذاری بر این طبقه مهم اجتماعی که براستی قادر است حرف آخر را در تحولات بزند کار کرده و آگاهی های طبقاتی را بدرونشان ببریم.
طبقه کارگر در روی زمین مردهایی با بازوهای در هم تنیده و خیره به ستازه سرخ نیستند. کارگران دنیای واقعی انسانهایی دردمند، رنجور و ضعیف هستند که به سختی شکم خود و بچه هایشان را سیر میکنند و با هزار و یک جور بیماری درگیرند.مشکل ما اینجاست که از هر چیزی یک " مجسمه" درست کردیم و آنقدر اینها را برای خود تکرار کردیم که باورمان شده و در همین باور غلط، با بهت و تعجب شاهدیم که در میان اینهمه ظلم و اجحاف اما آب از آب تکان نمیخورد. چون الگوهایمان غلط است و به الطبع انتظاراتمان هم غلط خواهد بود .
میگوییم طبقه کارگر وظیفه حل تکالیف حل نشده از دوران قبل و مناسبات فئودالیسمی را دارد. اما واقعلا چگونه؟ چگونه از طبقه کارگر انتظار داریم که مسئله ستم بر زنان و ملل را هم حل کند؟ با کدام آگاهی؟ درست است که وظیفه اصلی طبقه کارگر برهم زدن مناسبات نابرابر اجتماعی و اقتصادی است اما وقتی از امحا کلیه طبقات و تمایزاتش حرف میزنیم بناگاه وارد حیطه های دیگری هم میشویم که برهم زدن مناسبات مردسالارانه حاکم بر جامعه هم در آن دسته قرار خواهد گرفت ، اما باز هم در مقابل این پرسش قرار میگیریم که از کارگرانی که در طول زندگی خود بواسطه ستمی که برویش اعمال میشد حتی فرصت نکرد روزنامه بخواند چه برسد به کتاب و تحصیل علم های رهایی بخش چگونه میتوان انتظار حل این تکالیف دمکراتیک را داشت؟
بنابراین طبقه کارگر همگام با تلاش در بر هم زدن مناسبات زیربنایی نابرابر باید به روبنا هم بپردازد که این عملی نیست جز اینکه این طبقه دارای پیشرو و پیشگام باشد. بقول مائو" مبارزه طبقاتی در عرصه ایدئولوژیک میان پرولتاریا و بورژوازی بسیار پر پیچ و خم و حاد است که در آن هر طبقه قصد دارد بر اساس جهان بینی طبقاتی خویش جهان را تغییر دهد" بنابراین طبقه کارگر در درجه اول برای حل درست مسئله باید جهان بینی علمی و درستی را از مبارزه طبقاتی که همان علم رهایی بخش مارکسیسم لنینیست است را کسب کند .
هر حرکتی از سوی طبقه کارگر منطبق بر پیشروی انقلاب نیست بلکه بسیاری از خیزشهای انان بواسطه تغییرات ناگهانی در عرصه بین المللی و جامعه است که خارج از اراده هر حزب و طبقه ای قرار دارد که قالبا نمیتواند به انقلاب ختم شود. لنین میگوید" انقلاب صرفا از اوضاعی سربلند میکند که طی آن تغییرات عینی با تغییرات ذهنی همراهی شود که در آن اگاهی طبقاتی سبب برچیدن مناسبات نابرابر شود".طبقه کارگر باید شیوه های کسب قدرت سیاسی را با استفاده از ابزار قهر انقلابی خود دریابد و باز هم بقول لنین " هیچ حکومتی حتی در بحرانی ترین شرایطش خودبخود " نمیاقتد" بلکه باید آن را اگاهانه سرنگون کرد". 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست