یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

خدایان


طاهره بارئی


• داشتم برمیگشتم
صدای چهچه ی آب آمد
دیدم حوضچه ی پارک را پر کرده اند
فواره باز شده ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱٣ ارديبهشت ۱٣۹۱ -  ۲ می ۲۰۱۲


 
 
داشتم برمیگشتم
صدای چهچه ی آب آمد
دیدم حوضچه ی پارک را پر کرده اند
فواره باز شده
و قطره ها شلپ شلپ
میریزند از کاسه ی بالائی
بر سر و روی حوضِ پائین تر

کسی از سر راه
کالسکه ی بچه را با احترام کنار کشید
تا رهگذری سربلند
که از مرز افسانه پا به متن خاک میگذاشت
معبر را فراگیرد

یکنفر گفت: دست شهرداری درد نکند
فواره که باشد
یکی هست بازو به بازویمان راه برود
پس اگر میدانستند
کف حوض هم چراغ نصب کرده
و روزی از همین روز ها
قرار است نور هوا کرده
خنکیِ منوّر به اطراف بپاشند
آنوقت چه میگفتند ؟


یکی از همین روز ها
که کودکانِ نیمه برهنه
توی گودیِ ماسه ها میلولند
و سطل پلاستیکی کوچکشان
با بیلچه ها در گیر است
انتشار قطرات زرین
آنان را به خدایانی زمینی مبدّل میکند
که از اوج ابنیه ی عتیق
به زمین نشت کرده اند

روزی از همین روزها
نیمه ی دامن مادری
به آرامی وارد حیطه ی آفتا ب میشود
و کودکی که به دنبال میکشید
بوی ابر میدهد
و تنِ مشحون از شبنمش
به گردشگاههای آسمان اشاره دارد

این کاسه بشقاب سنگی را
چه کسی جا گذاشته؟
طعم ستاره ها را
جویده جویده پس میدهد

کودکی
خمیره ی شعر و نعنا را
شگفت زده بهم میآمیزد
صدای پای خدا در گوشش پیچیده
و هجومِ فواره ها
او را به موطن آب باز میگرداند

این بید های بلورین
شانه به شانه ی ما
خوشه های منتشر گندم
هوای درو
دروازه های باز
وقت خروج



اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست