آن خِشت بُوَد که پُر توان زد (بخش سوم)
"فاش میگویم" و از گفتهی خود دلشادم
رضا علامه زاده
•
وقتی یک مامور بالای امنیتی پس از این همه سال آفتابی می شود و میخواهد "فاشگوئی" کند، خواننده انتظار دارد حرفهای پشت پرده ماندهی امنیتی را از زبان او بشنود، نه تائید بر طشتهای از بام افتادهی فساد مالی و اخلاقی بلند پایگان رژیمش؛ آن هم تنها برای اثبات فساد ناپذیری خود، و ادعای مبارزه ی بیوقفه با آنها!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۴ ارديبهشت ۱٣۹۱ -
٣ می ۲۰۱۲
شاید برای برخی از کسانی که با نام و مقام سازمانی پرویز ثابتی در ساواک آشنایند، و کمی از کارکرد خشونت در آن سازمان اطلاع دارند، آوردن شعر لطیفی از حافظ در اولین برگِ کتاب، و برگرفتنِ عنوان کتاب از بیتی از آن، کمی شگفتآور باشد.
"فاش میگویم و از گفته خود دلشادم / بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشنِ قدسم، چه دهم شرح فراق / که درین دامگهِ حادثه چون افتادم"
در این بخش میخواهم کمی به "فاشگوئی"های کسی که "از هر دو جهان آزاد" است بپردازم. اول این را روشن کنم که برای سنجش "فاشگوئی" یا "پردهپوشی" آقای ثابتی در مصاحبه اش با آقای قانعیفرد، راهی جز این وجود ندارد که چند مورد آشکار و اثبات شده را تعیین کنیم و ببینیم ایشان چگونه آن موارد را بازگو کردهاند. چون سنجش صحت و سقم آنچه ایشان از گفتگوی بین خود و همقطارانش در ساواک یا مقامات بالای حکومتی در جلسات دربسته میگوید برای کسی، جز یکی از خودشان، کاری عملی نیست. و یا فساد در رژیم شاه چیزی نیست که قابل حاشا باشد و افشای آن از زبان ایشان چیزی به روشن کردن واقعیتها بیافزاید. جدا از رو بودن آن در اوج قدر قدرتی شاه و نصیری و ثابتی، در همین سه دهه اخیر، بسیاری از شخصیتهای همان رژیم سابق، به روشنی از آن حرف زدهاند و جای خالی برای پر کردن کسی باقی نگذاشتهاند.
وقتی یک مامور بالای امنیتی پس از این همه سال آفتابی می شود و میخواهد "فاشگوئی" کند، خواننده انتظار دارد حرفهای پشت پرده ماندهی امنیتی را از زبان او بشنود، نه تائید بر طشتهای از بام افتادهی فساد مالی و اخلاقی بلند پایگان رژیمش؛ آن هم تنها برای اثبات فساد ناپذیری خود، و ادعای مبارزه ی بیوقفه با آنها!
یکی از مواردی که انتظار میرفت ایشان نه تنها حاشا نمیکرد بلکه از گوشههای پنهان ماندهی آن نیز سخن میگفت، موضوعِ استفاده از شکنجه در زندانهای ساواک است. گمان نمیکنم هیچ نیازی به اثبات استفاده از شکنجه در زندانهای ساواک وجود داشته باشد، گرچه بر سر میزان، شدت و ضعف، و حتی ضروری بودن یا نبودن آن، جای بحث همواره باز خواهد ماند.
حالا ببینیم "فاشگوئی" آقای ثابتی در مورد وجود شکنجه در ساواک به چه میزان است. مستقیمترین پرسش در مورد شکنجه توسط آقای قانعیفرد به این صورت طرح میشود:
"برخی از چپها هم معتقدند که شما (ساواک) هم در زندانتان شکنجه بوده و حتی در ایام ریاست شما." ص ٣۰۱
پیش از پرداختن به پاسخ ثابتی، بیائید کمی در پرسش طرح شده باریک شویم. "برخی از چپها هم"، باید به این معنی باشد که علاوه بر دیگران، برخی از چپها هم بر وجود شکنجه تاکید کردهاند. اگر پرسشگر نخواهد مدعیان وجود شکنجه را به "برخی از چپها" تقلیل دهد باید بپذیرد که اکثر کسانی که طعم زندان را چشیدهاند، از چپ و مذهبی و ملی و تروریست و سیاسیکار و سیاستباز و مبارز و خرابکار و وطنپرست و وطنفروش... به راست یا به دروغ، مدعی وجود شکنجه در زندانهای ساواک بوده و هستند. و از این مهمتر، شکنجه در ساواک را نه "حتی در ایام ریاست" ایشان، که "بویژه در ایام ریاست ایشان" تجربه کردهاند.
سازمانهای جهانی صلیب سرخ و عفو بینالملل نیز بر مبنای شواهد عینی و تحقیقات تفصیلی که در دوره خود شاه انجام شد، گیرم به منظور خوشخدمتی به آمریکا و انگلیس برای خالی کردن پشت اعلیحضرت، مدعی وجود شکنجه در ساواک در دوره مسئولیت آقای ثابتی بودهاند.
پاسخ آن پرسشِ پرسش برانگیز را آقای ثابتی این گونه میدهد: "من شکنجه را غیرقانونی میدانستم و در هر فرصتی که به دست میآوردم با آن برخورد میکردم که ممکن است بعد بیشتر در این باره توضیح دهم." ص ٣۰۲
پرسشگر خوشبختانه این بار کمی پیله میکند: "یک بار فرمودید که من تائید نمیکنم در آن ایام، شکنجهای وجود داشته. واقعا پنهانکاری و کتمان میفرمائید؟ مثلا معتقدید که مذهبیها را اصلا و ابدا شکنجه نکردهاید؟
و او در پاسخ، اوج "فاشگوئی"اش را به نمایش میگذارد: "حالا که شما اصرار دارید در باره شکنجه زندانیان بیشتر صحبت شود، بگذارید کمی در این باره به زمانهای دورتر برویم و بعد برگردیم به دوره رژیم شاه، و نهایتا حکومت جمهوری اسلامی، که در آن شکنجه از همه ادوار تاریخ ایران وحشیانه تر بوده و میباشد."
ثابتی سپس شروع میکند به بررسی تاریخ شکنجه، و در طول سیزده صفحهی متوالی نشان میدهد که شکنجه "از دیرباز در بسیاری از نقاط جهان وجود داشته" است. بعد به شکنجه در دوران مشروطیت میپردازد، و سپس از به قدرت رسیدن رضا شاه میگوید که در دورهی او برای اولین بار قوانینی وضع شد که در آن "توسل به شکنجه علیه زندانیان جرم محسوب" میشده است. بعدتر میرسد به شکنجه در دوران مصدق، و سیلی خوردن اردشیر زاهدی از غلامحسین صدیقی. و در نهایت به پس از ۲٨ مرداد، به دوره ریاست تیمور بختیار میپردازد که در آن دوره شکنجه فقط در مورد تودهای ها انجام میگرفته نه ملیگراها. در دوره پاکروان هم که شکنجه کلا ممنوع بوده. در دوره نصیری که دوره "فعالیتهای چریکی و تروریستی" است هم شکنجه در کار نبوده، و اگر کسانی زخمی بر بدن یا سوختگی در پوست داشتهاند خودشان خودشان را برای تمرینات چریکی مجروح کرده بودند، یا به دلیل حمله به بازجویان در بازجوئی و زد و خورد با آنان در طول بازجوئی زخمی میشدهاند. و بالاخره باز هم تاکید میکند که:
"من همانطور که گفتم با شکنجه و هرگونه اقدام غیرقانونی مخالف بودم و تا آنجا که در توان داشتم از آن جلوگیری میکردم. خودم هیچگاه ندیدهام که فردی مورد شکنجه قرار گیرد ولی البته در این باره بسیار میشنیدم."
در اینجا، تدوین کننده ما را به زیرنویسی میبرد با این مضمون: "یکی از مقامهای ساواک: با مطالعه پروندههای فردی (چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق و ...) متوجه میشدید که هر کدام از نوعی توهم رفتاری و بیماری روانی رنج میبرند و آنقدر در تکرار دروغ گرفتار شدهاند که باورشان نمیشود واقعیت ماجرا چیز دیگری بود. مذهبیها و اسلامیها آنقدر دروغ و اغراق را در خاطرات و نوشتههای اراجیف خود پس از انقلاب منتشر کردهاند که برای نسل شما جوانان، دیگر مشکل است پاک کردن و زدودن اوهام از واقعیات." ص ٣۰۷
و پس از این تائیدیه در زیرنویس، ثابتی "فاشگوئی"اش را این گونه ادامه میدهد:
"موقعی که از سرپرستان بازجوئی [در مورد ادعای شکنجه] سئوال میکردم غالبا جواب این بود که زندانی با مامورین به زد و خورد پرداخته و در نتیجه مجروح شده است و یا قبل از دستگیری به وسیله رفقای خود مورد شکنجه قرار گرفته است."
و باز قانعی فرد ما را به زیرنویس راهنمائی میکند و حرف یک مقام ساواکی ناشناسی را در تائید حرفهای ثابتی می آورد: "مامورین ما هم ممکن است کتکشان میزدند به خاطر زد و خورد، اما مال ما شکنجه محسوب میشد و مال آن ها مقاومت."
باقیِ فاشگوئیها، مربوط به شکنجه در رژیم جمهوری اسلامی پس از سرنگونی رژیم شاه است که این رژیم تازه، به حق این شانس را برای رژیم گذشته فراهم آورده است تا ثابتی پس از سه دهه رویش بشود از پرده بیرون بیاید تا "اسرار ساوک" را به شکلی که خواندید افشاء کند!
مورد دیگری که خواننده انتظار دارد از زبان ثابتی حقایقی را بشنود، ماجرای قتل نُه زندانی محکوم است که پس از سال ها تحمل زندان کشته شدند. این ماجرا هم پر سروصداتر از آن است که نیاز به تفصیل بیشتر از سوی من داشته باشد. خبر کشته شدن بیژن جزنی و ٨ زندانی محکوم دیگر در حین فرار، آن هم پس از یک ماه که از انتقالشان از زندان قصر و زندانهای دیگر به زندان اوین میگذشت، دنیا را تکان داد. یکی از مامورین ساواک (تهرانی) که در این قتل دست داشت به صراحت و با ذکر جزئیات در دادگاهی در اوائل انقلاب به شرح ماجرا پرداخت.
روایتِ بالاترین مقام امنیتی ساواک، یعنی آقای ثابتی در این مورد، حتی یک کلام به آنچه در روز اعلام این جنایت در سی ام فروردین ۱٣۵۴ در روزنامهها منتشر شد نمیافزاید. او اول از همه اعتراف همکارش در دادگاه انقلاب را به این طریق حاشا میکند:
"این شخص ظاهرا برای حفظ جان خود مطالبی را عنوان کرده و امید داشته از اعدام رهائی یابد ولی مسئولین رژیم جدید که از اظهارات او بهرهبرداری تبلیغاتی کرده بودند از بیم این که در صورت زنده ماندن از گفته خود پشیمان و آن را اعتراف زیر شکنجه بخواند، سریعا او را اعدام کردند." ص ۲۵۵
سپس از اینکه قسمتهای مختلف ساواک در کار هم دخالت نمیکردند حرف میزند، و اینکه او اصلا در جریان این ماجرا نبوده، و فقط در شب حادثه سرهنگ وزیری به او زنگ زده و خبر تلاش برای فرار و کشته شدن زندانیان را به او داده است (چون ثابتی همان که در روزنامهها منتشر شده بود را تکرار میکند از رونویسی اش معذروم!)
اما این استدلال ایشان را، چون بدیع است و دست کم برای من تازگی دارد، رونویس میکنم:
"چون کشته شدهها ... سابقه فرار از زندان داشتند، سوءظن چندانی برای من ایجاد نکرد. اگر تیمسار نصیری در نظر داشته بیژن جزنی و یاران او کشته شوند، چه احتیاجی به صحنه سازی بوده است؟"
بعد میگوید به قدر کافی مدرک داشتیم که نشان دهیم جزنی از زندان دستور قتل میداده و میشد او را به دادگاه فرستاد تا "محاکمه و اعدام شود و نیازی به صحنه سازی نباشد." ص ۲۵٨
پرسشگر نمیپرسد اگر این استدلال در مورد جزنی پذیرفتنی باشد تکلیف آن هشت نفر دیگر چه میشود!
از مورد شکنجه و کشتن نُه زندانی که بگذریم، برای نشان دادن میزان صداقت ثابتی در این کتاب، میتوانم به روایت ایشان از پروندهای که خودم در آن درگیر شدم بپردازم. من در خاطرات زندانم که همین یکی دو ماه پیش با عنوان "دستی در هنر، چشمی بر سیاست" منتشر شده به تفصیل به این پرونده پرداختهام و در اینجا نیازی به بازگوئی آن نمیبینم. بنابراین تنها به نکاتی که برای همگان روشن است و جای تفسیر ندارد اشاره میکنم تا روایت ایشان را محک زده باشم.
پس از گذشت این همه سال، و رو شدن بسیاری از مسائل در مورد این پرونده، باز هم ثابتی همچنان بر روایت رسمی ساواک که در اولین روز اعلام دستگیری ما به روزنامهها داده شد تاکید میورزد. نه اسمی از مامور نفوذی خودشان، امیر حسین فطانت، میبرد؛ نه از اینکه اسلحههای نمایش داده شده در دادگاه متعلق به خودشان بوده است. نه به شکنجهی این گروه اشاره می کند و نه به اهدافِ پشت پردهی بزرگنمائی ساواک در این پرونده.
ثابتی حتی در دادن آمار محکوم شدگان به اعدام در این پرونده با بیدقتی حرف میزند:
"ما خیلی سعی کردیم از آن ها کسی اعدام نشود. از اینها ۶ نفر محکوم به اعدام شده بودند که ۴ نفر را توانستیم که عفوشان را بگیریم." در حالیکه محکومین به اعدام ۵ نفر بودند و سه نفر مشمول عفو شدند، که خودم هم یکی از آن سه نفر هستم.
حالا با این همه بیدقتی در پاسخ، آیا میتوان ادعای ثابتی را باور کرد که میگوید:
"خسرو گلسرخی هم دادگاهش را سال ها بعد، از اینترنت دیدم که از مارکس و امام حسین صحبت کرد."
برای این که کمی فضای نوشتهام را کمی عوض کنم اجازه بدهید شما را به زیرنویس آقای قانعیفرد در مورد اسم "امام حسین" که گلسرخی در دفاعیهاش بر زبان میراند ارجاع دهم. قانعیفرد در چهار خط ریز، روز تولد و مرگ امام حسین، و اسامی و القاب و معانی فارسی آنان را برای ایرانیانی که اسم امام حسین را برای اولین بار است که میشوند آورده است. (ص ۲٨۹)
همین مرارت را هم برای کسانی که اسم "شمر" را نشنیدهاند در صفحه ٣۱٨ به خود روا داشته است. در این صفحه ثابتی میگوید مقدم در یک جریان مربوط به دانشگاه "میخواست نصیری را جلو بیاندازد که نقش شمر ابنذوالجوشن را بازی کند و او نقش امام حسین را داشته باشد."
قانعیفرد در زیرنویس، این بار در ۵ خط ریز (!)، خواننده را از ایل و تبار شمر ابنذوالجوشن، و نقش او در واقعهی عاشورا و .. آگاه میکند تا مبادا کسی مفهوم مثال آقای ثابتی را به دستی درک نکند!
ادامه دارد
|