سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پسا فوردیسم، مارکسیسم و نقد اجتماعی مورد بحث
امانوئل رنو


محمدتقی برومند (ب. کیوان)


• دانستن این نکته که یک تئوری تاریخی بر پایه چه مقوله ای باید گزیده شود، تنها به گفتگوی اصطلاح شناسی مربوط است. در واقع هر مفهوم انتقال دهنده مجموعه ای از پیش فرض ها و معناهای نهفته است که نوع دوره بندی بسیجیده و داوری های استوار بر دوره را مشروط می سازند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۵ ارديبهشت ۱٣۹۱ -  ۱۴ می ۲۰۱۲


       ۱ ) دانستن این نکته که یک تئوری تاریخی بر پایه چه مقوله ای باید گزیده شود، تنها به گفتگوی اصطلاح شناسی مربوط است. در واقع هر مفهوم انتقال دهنده مجموعه ای از پیش فرض ها و معناهای نهفته است که نوع دوره بندی بسیجیده و داوری های استوار بر دوره را مشروط می سازند. مفهوم های «سرمایه داری پیشرفته» یا «سرمایه داری جدید» در نگاه نخست برتری کلیت و ناروشنی نسبی را نشان می دهند. البته، این مفهوم های زیر بی طرفی توصیفی نمایان آن ها پیش فرض های پروبلماتیک را پنهان می کنند. صحبت کردن از «سرمایه داری پیشرفته» که هم زمان مفهوم خطی و تدریجی تحول اجتماعی را به خدمت می گیرد، به کلی با نگرش تاریخی مطابقت دارد که بنا بر جنبش دو گانه عقلانی شدن اخلاقی و ابزاری توصیف می شود. اما می تواند به حق از کنار آمدن با مضمون قوی ایدئولوژیک بد گمان باشد. مفهوم «سرمایه داری جدید»در مورد آن نگرش نا پیوسته گرا را به خدمت می گیردکه به دشواری رابطه ای را که دوره ها میان خود حفظ می کنند، محسوس می سازد. و بدین ترتیب، القا می کند که زمان حال می تواند به آسانی از فرمانروایی ها و بی عدالتی های ساختاری مدرنیته آزاد شود. این اشکال می تواند کم تر داوری شود. در صورتی که در نظر گیریم که خصلت دوره کنونی فراهم آوردن گسست با گذشته است که توسط «ذهن جدید سرمایه داری» پذیرفته شده یا در صورتی که در نظر گیریم که هدف سیاسی اساسی امروز تدارک دیدن «نقد جدید اجتماعی» در گسست با مفهوم های نقد سرمایه داری است. البته، کم تر بی اهمیت به نظر می رسد که از استوار شدن استراتژی های سیاسی در تحلیل دگر گونی های اجتماعی کلی و ساختار های نا برابری ها و فرمانروایی صرفنظر نکنیم . اصطلاح لیبرالیسم نو معناهای ضمنی ایدئولوژیک از این نوع را در بر ندارد. او در سپهر عمومی سیاسی هم زمان مجموعی از پراتیک ها و نهاد های اقتصادی، سیاست های اقتصادی و ایدئولوژی جدید را نشان می دهد. مفهوم لیبرالیسم نو به نظر می رسدمستعد یکی کردن این عنصر های متفاوت در یک مفهوم کلی مشخصه های چشمگیر دوره کنونی است. با این همه، این مفهوم مسئله هایی را در مقیاسی بر می انگیزد که روشن نیست که ویژگی های اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک که آن ها را به هم پیوند می دهد، درخور یکی شدن در همان مفهوم باشند. به علاوه، دگرگونی اقتصادی کنونی مسئله یگانگی مفهوم نو لیبرالیستی (دگرگونی های نو لیبرالیسم) را مطرح می کنندو پی بردن به این مسئله را پیش می کشند که ما اکنون در حال خارج شدن از لیبرالیسم نو (پایان لیبرالیسم نو؟) هستیم. کاربرد مفهوم پسا فوردیسم که از این رو دوره ای را نشان می دهد که در پی نظام انباشت فوردیستی می آید و به نظر می رسد بنابر دگرگونی ساختارهای اجتماعی و نهادی فوردیسم توصیف می شود، آسان است. این واقعیت که پسا فوردیسم در رجوع به فوردیسم تعریف شده باشد، می توانداندیشه دوره جدید همگونی سرمایه داری را به یاد آورد. معنای ضمنی «تنظیم های» این مفهوم خواهد توانست این بد گمانی را بر انگیزد که این جا هنوز پیش فرض های هماهنگی گرا در کارند. (۱)
          . . . البته، صحبت کردن از پسا فوردیسم بدون داوری کردن در باره همگون بودن، یگانگی تاریخی یا یکی شدن هماهنگ مشخصه های گوناگون دوره کنونی ممکن است .
       ۲ ) این مقاله به ویژه بیشتر به نتیجه های بیرون رفتن از فوردیسم بنابر نقد اجتماعی و مارکسیسم پای بند است. حتا در لحظه ای که ایدئولوگ های نوسازی چپ پایان نفوذ مارکسیسم را به نام فلسفه سیاسی و تئوری اجتماعی جشن می گیرند. (۲)
       . . . به نظر می رسد که طی دهه ۱۹۹۰ بحث های بر انگیخته توسط فوردیسم ، شمار معینی از مسئله بر انگیزی های مارکسی را در سطح نخست قرار داد؛ در هنگامی که همان ایدئولوگ ها کوشیدند هژمونی جدید را با جلوه دادن خود به عنوان یگانه نمایندگان معقول نقد اجتماعی بر پا دارند. (٣)
      . . . شاید معرفی کردن خط های برجسته این بحث بی فایده نباشد که به دقت روی آن چه که آن ها می کوشند طردشان کنند، اصرار ورزد.

       بیرون رفتن از فوردیسم و نتیجه های تناقض آمیزش در باره تئوری اجتماعی
       ٣ )دگرگونی های ژرف نظام انباشت فوردیسم در عمل از دهه ۱۹۷۰ با نتیجه های گوناگون به پایان رسید: الف ) کرانمندی حقوق اجتماعی وسیاسی به دست آمده از زمان جنگ دوم جهانی ب ) افزایش نابرابری ها و ویرانی نهاد های تنظیم اقتصادی در سطح ملی پ ) سازمان دهی جدید جغرافیایی. اگر آن را از یورش ایدئولوژیک که توسط هواداران تغییر عقیده در مدیریت دولتی و سوسیال لیبرالیسم رهبری شده استثنا کنیم، می توان تأیید کرد که به راستی به جای در نظر گرفتن جدی این دگرگونی های تاریخی ، چپ، مارکسیست یا غیر مارکسیست، در واقع چارچوب تحلیل اش را پیش از دهه ۱۹۹۰تغییر نداد؛ تنها طی این مدت است که دگرگونی های ژرفی در تحلیل آن از وضعیت صورت گرفت و استراتژی های جدیدی را بر انگیخت. دو گزینش اساسی حفظ شد.
       ۴ ) گزینش نخست استوار بر شرط بندی روی مقاومت است. جنبش اجتماعی نوامبر –دسامبر ۱۹۹۵ یا جنبش ضد سران در نشست سیاتل با الهام گرفتن از مبارزه های چیاپاس، نقد اجتماعی را ضمن یکی دانستن مبارزه های اجتماعی به عنوان نیروی اصلی رهایی، بخش جذاب جنبش مقاومت در برابر دگرگونی های نولیبرالی نظم اجتماعی درک می کردند. در گیری های پیر بوردیو به ویژه مشخصه های این نخستین گزینش اند. (۴)
       . . . استراتژی دوم استوار بر متمرکز شدن بیشتر روی دگرگونی های کلی اجتماعی و سیاسی، ضمن کوشیدن برای شناسایی کردن آن چه که حامل خطرها و هم چنین رهایی های ممکن در آن ها است. در این گزینش دوم باید به تورم گفتمان روی «چیز نو» (حقوق جدید بین المللی، «جنبش های جدید اجتماعی»، روحیه جدید سرمایه داری ) و روی «پایان» (پایان کار، پایان جامعه مزدبری) دلبسته بود- قدرت عملی کاربردهای بسیار رایج «جهانی شدن» مربوط به رابطه این گفتمان است. به رغم ظاهرها، می توان دید که با گزینش مقاومت یا گفتمان «پایان» و «چیز نو» نقد اجتماعی در زمینه مارکسی پیشرفت می کند. در واقع، گزینش نخست از این نگرش که هدف های کینزی در برقرار کردن آماج های سیاسی برای دنبال کردن کافی است، چشم می پوشد و بنابر واقعیت با ترک کردن مدل فوردیستی سیاست که از مذاکره جمعی و سازش های نهادی شده عبور می کند، به طور ضمنی سیاست را در ارتباط با رویارویی بین منافع اجتماعی تعریف می کند. از سوی دیگر، لفاضی «پایان» و «چیز نو» نشان می دهد که گفتگوهای انتزاعی مربوط به دموکراسی و عدالت دیگر محدود کردن مسئله های به طور سیاسی مهم را روا نمی دارند؛ و داوهای اساسی بیشتر به دگرگونی های ساختاری سرمایه داری و نتیجه های محلی و کلی برپایه اجتماعی و سیاسی مربوط اند. بدین ترتیب، دست کم بالقوه ، نقد اجتماعی در زمینه نقد اقتصاد سیاسی به کار گرفته می شود. در یک جابه جایی دو گانه، نقد اجتماعی در راستای تحلیل ماتریالیستی امر اجتماعی و سیاسی سمت گیری می کند.
         ۵ ) البته، به جای تفسیر شدن به عنوان یک گام در راستای مارکسیسم، این جابه جایی دو گانه به طور کلی به مثابه بعد جدیدی که نسبت به خودش پیدا می کند، نگریسته شده است. در واقع، اغلب، آفرینندگی جنبش های جدید رویاروی نازایی شکل حزب قرار گرفته که در آن مارکسیسم با خود سازمان دهی طبقه کارگر یکی دانسته شده است.
       . . . هم چنین تصور شده است که ناهمگونی جنبش های اجتماعی با اندیشه مارکسیسم که بنابر آن پرولتاریا بازیگر اصلی رهایی خواهد بود، اختلاف دارد. (۶)
       . . . اگر این تحلیل ها بر آن شده اند مارکسیسم را دوباره فرمول بندی کنند، آن ها بیشتر وقت ها به عنوان دلیل های کافی برای رها کردن مارکس تلقی شده اند. اغلب، اصطلاح مقاومت به معنی مبارزه برای حفظ دست آوردهای اجتماعی و نوعی بتواره شدن جامعه مزدبری فوردیستی که در اختلاف با نقد سرمایه داری قرار می گیرد، درک شده است. (۷)
       . . . استثنای انجام یافته نوسازی ها محصول نقد پسا استعماری، کاربردهای بازتابی مفهوم مقاومت در باره آن ها، اغلب به این اندیشه می انجامد که مقاومت باید بنابر عزیمت از فوکو و دولوز بیش از عزیمت از مارکس اندیشیده شود. (٨)
       . . . گفتگوهای مربوط به دگرگونی ها ی ساختارها بیش از نزدیکی ها با مارکسیسم احساس نشده اند. آن ها اغلب، بنابر مفهوم هایی چون «اقتصاد جدید» ، «اقتصاد انفورماسیون» ، «مدرنیته دوم» یا «امپراتوری» گسترش یافته اند که رابطه آن ها با تئوری مارکس تا اندازه ای سست به نظر می رسد. وانگهی از حیث نظری خصلت نا معین این مفهوم ها می تواند احساس وضعیت موجودبه کلی جدید را که هیچ نویسنده گذشته امکان درک کردن آن را به اندازه کافی نمی دهد، تقویت کند. آن ها توانسته اند از این اندیشه دفاع کنند که دگرگونی های ساختارهای اقتصادی به طور قطع با برخی جنبه های تئوری مارکس، مثل تئوری ارزش یا تئوری امپریالیسم او اختلاف دارد. (۹)
      . . . با این که مجموع بحث در باره پسا فوردیسم در عرصه پروبلماتیک مارکسیسم گسترش می یابد، موضع های گونه گون مورد کشمکش بیشتر به احساس کردن خود چونان ناسازگارها نسبت به آن گرایش داشته است.
         ۶ ) عامل های شمارمندی توضیح می دهند که این شبه بازگشت به مارکس چونان فاصله گرفتن از او درک شده است. بدون شک عامل های ایدئولوژیک، سیاسی و فلسفی در این مورد نقش باز ی کرده اند. بی تردید تصویری که مارکسیسم از خودش در دوره پیشین به دست داد، توانسته است برای او مانع هایی بیافریند. البته، این شبه بازگشت با کوشش های گوناگون اکنونی کردن مارکس همراه بوده است. بیش از گسترش دادن تحلیل های این بی توجهی، این افکار و این نوزایی، من به ادامه دادن تفسیر کردن بحث های مربوط به پسا فوردیسم به عنوان رویارویی های تئوریک و سیاسی که در سپهر مفهومی مارکسیسم گسترش می یابد، بسنده می کنم.
                   بیماری شناسی ها و استرتژی ها
       ۷ ) می توان روی این واقعیت توافق کرد که هنوز امروز چپ از کمبود استراتژیک بیش از کمبود برنامه ای رنج می برد. (۱۰)
       . . . این تزلزل، دست کم برای بخشی به نا یقینی ها در باره ارزش یابی وضعیت موجود باز می گردد. در واقع، دو بیماری شناسی تاریخی متضاد که بدون پی آمد ها برای شیوه اندیشیدن در باره سناریو های سیاسی نیستند، امکان دارد. برخی ها تصور می کنند که وضعیت موجود به طور اساسی بنا بر ویرانی نهادهای اجتماعی و سیاسی خاص فوردیسم توصیف می شوند که درهم نوردیدن نهاد اجتماعی وخود شرایط شهروندی از آن نتیجه می شود. از راه پی آمد، ممکن است به نظر رسد که وظیفه بسیار فوری بجز دفاع کردن از دستگاه های نهادی دولت رفاه، دست کم عبارت از دفاع کردن از اصل هایی است که آن ها را بر می انگیزد. (۱۱)
       . . . سایرین بیشتر تصور می کنند که وضعیت موجود باید چونان نظام جدید سازمان دهی سیاسی و اقتصادی که امکان های جدید رهایی را مشخص می کنند، توصیف شود. بنابر این، استرتژی های سیاسی مناسب باید کوشش کنند، برخی تحول های اجتماعی جاری را به منظور آسان کردن اکنونی شدن این توانمندی های جدید شتاب دهند. (۱۲)
         . . . یک موضع بینابینی استوار بر اندیشه «ناسازه مدرن سازی سرمایه داری» : گذار از فوردیسم به پسا فوردیسم، البته نشانه پویایی های رهایی بخش را در بر دارد. اما نهادی شدن آن ها به طور تناقض آمیز با شکل های فرمان روایی و نا برابری شدید همراه خواهد بود. بنابر این، استراتژی مناسب بیشتر نوسازی پشتیبانی ها و تنظیم های فوردیستی از دیدگاه اصول هنجاری پسا فوردیستی (یا توانمندی های جدید رهایی) خواهد بود. (۱٣)
       ٨ ) در نخستین برخورد، بیماری شناسی هایی که این استراتژی ها را بنا می نهند، به نظر می رسند تحول های سیاسی و اجتماعی را در واقع برای خودشان بدون موضوع بندی رابطه شان با دگرگونی های ساختارهای اقتصادی در نظر گیرند.در صورتی که آن ها می کوشند ضمن استدلال کردن بر پایه دگرگونی های تاریخی به سیاست در اصطلاح های ماتریالیستی بیندیشند. بنابر این، به نظر می رسند آن ها رویکردهایی را پیشنهاد می کنندکه دور از رویکردهایی که می توانند به مارکس نسبت داده شوند، باقی می مانند. وانگهی این یک واقعیت است که انگیزنده های این بیماری شناسی همواره نیاز به رجوع کردن آشکار به او را احساس نمی کنند. و با وجود این، هر یک از این رویکردها می تواند به ترتیبی به منزله رجوع کردن به مارکس باشد.
       ۹ ) بیماری شناسی دوم که در اصطلاح های مارکس فرمول بندی شده ، عبارت از تأیید کردن این نکته است که پیشرفت نیروهای تولیدی به کار امکان داده است، درگیر مبارزه علیه رابطه های تولید فوردیستی به منظور رها شدن از آن ها شود. (۱۴)
       . . . پسا فوردیسم نتیجه مبارزه رهایی بخش است و هر کوششی که هدف آن دفاع کردن از فوردیسم باشد، یا حتا به آن باز گردد، به طور ذاتی واپس گرایی خواهد بود. (۱۵)
       . . . البته بازسازی نرخ سود و افزایش چشمگیر نابرابری ها می توانند روی بیماری شناسی متضاد تکیه کنند. در چارچوب تفسیر تاریخ در ارتباط با مبارزه طبقاتی، در واقع می توان تصور کرد که دوره موجود به ویژه بنابر شکست جبهه اجتماعی (فوردیستی) که از کادرها و طبقه کارگر تشکیل شده و بنابر پیروزی موضع سرکردگی (هژمونیک) بورژوازی مالی، توصیف می شود. در یک چنین زمینه ای، هر ارزش یابی پسا فوردیسم در اساس ایدئولوژیک به نظر می رسد. (۱۶)
      . . . سومین موضع نیز می تواند در مقیاسی از مارکس یاری بخواهدکه مفهوم«پارادوکس» سعی داشته باشدمشخص کند چگونه پروبلماتیک مارکسی تضادهای سرمایه داری پس از چشم پوشیدن از این اندیشه فرمول بندی شوند که رویارویی هایی که از مسئله های اجتماعی می گذرند باید فقط به سپهر اقتصادی محدود باشند و بتوانند به عنوان تضادهای ساده و تک معنایی درک شوند.
       ۱۰) به ویژه یک نکته، به کلی شایسته تشخیص دادن است. در بحث های معاصر مربوط به بیماری شناسی ها و استراتژی، به درستی، بیشتر وقت ها این یک مقایسه فوردیستی و پسا فوردیستی است که موضوع بحث است. از دیدگاه مارکسیستی نگریستن جدی این داو ، بدون در نظر گرفتن پویایی نظام های انباشت ممکن نیست. اما در مارکسیسم به طور کلی، و پیش از این در نزد خود مارکس، نمونه تحلیلی که باید برای این هدف بسیج شود، تا اندازه ای نا معین باقی می ماند. بنابر شکلواره نخست تفسیری، دیالک تیک نیروهای تولیدی و رابطه های تولید باید چونان عامل اصلی بیانی تحول شکل بندی های اجتماعی نگریسته شود. البته، این تضاد می تواند در معنی های گوناگون درک شود و در بحث معاصر بنابر واقعیت، این تضاد یا در معنی کارکردی ناموفق یک شیوه تنظیم اقتصادی یا در معنی سیاسی تعارض میان نیروهای تولیدی و رابطه های قدرت که آن ها را سازمان می دهند، درک شده است. در واقع، تفسیر نخست تصریح می کند که گذار فوردیسم یا پسا فوردیسم از بحران کارکردی شیوه تنظیم فوردیستی تضادهای عام سرمایه داری سرچشمه می گیرد. (۱۷)
       . . . البته پیش از این نشان داده ایم که تعارض ها میان نیروهای تولیدی و رابطه های تولید فوردیستی نیز می توانند به معنی شورش آفرینندگی کار اجتماعی علیه شکل های انضباطی دولت رفاه وسازمان دهی تبلوری تولید درک شوند. (۱٨) وانگهی در نزد مارکس شکلواره دومِ تفسیری را می یابیم ؛ زیرا عامل تعیین کننده تحول تاریخی گاهی در مبارزه طبقه ها بسی بیش از دیالک تیک رابطه های تولید و نیروهای تولیدی مرز بندی شده است. هنگامی که این دیدگاه دربحث معاصر بسیجیده شد، آن چه تعیین کننده می شود، روشی است که گسترش مبارزه طبقه ها از میانه قرن نوزدهم و تقسیم طبقاتی فرمان روا به بورژوازی مالی (دارنده وسیله های تولید) و بورژوازی کادرگرا[cadriste ] (رهبر تولید) در آغاز قرن بیستم توانسته اند به اتحاد طبقه کارگر و کادرهای : (فوردیسم) بیانجامند، پیش از آن که سیستم اجتماعی استوار بر این اتحاد زیر تأثیر مبارزه پیروز بورژوازی مالی برای برقرار کردن موقعیت فرمانروای (پسا فوردیستی) اش متلاشی گردد. (۱۹)
       ۱۱ ) بحث های کنونی دست کم افزایش مراجعه های ممکن به مارکس را روشن نمی کنند. آن ها هم چنین برخی نقدهای تئوری مارکسیستی تحول اجتماعی را آشکار می کنند. در واقع، یک مسئله مورد کشمکش امروز مسئله نقشی است که دستگاه های نهادی فوردیستی می توانند در استراتژی سوسیالیستی بازی کنند. از یک سو، مسئله این است که بدانیم آیا نهادهای دولت رفاه به طور ذاتی به نظام انباشت مربوط است که دست کم تا اندازه ای به گذشته تعلق دارند و از سوی دیگر، چگونه آن ها می توانند در چارچوب فرا رفت از لیبرالیسم نو ، حتا سرمایه داری، بسیجیده شوند؟ دبستان تنظیم تصریح کرده است که مارکس فاقد تئوری نهاد ها است و بدون شک، این نیز درست است که فراسوی خود مارکس، مارکسیسم به طور کلی در باره مسئله نهادها به طور اساسی بر پایه دولت بحث کرده است . اگر دولت در دوره مدرن آن چه را که می توان آن را نهاد نهادها ، به معنی نهادی نامید که می کوشد مجموع دیگر نهادها را سازمان دهد، بنابر این، دشوار به نظر می رسد که بپذیریم در این مورد به طور کامل کامیاب شود و سیستم نهادها و هم چنین گوناگونی نتیجه هایی که در آزمون اجتماعی به وجود می آورند، بتواند به طور کافی از این دیدگاه تحلیل شود. به علاوه، موضوع زدودن دولت به نسبی بودن اهمیت این مسئله های تحلیلی گرایش داشته است. در بحث های کنونی نتیجه های کم بها دادن به مسئله های مربوط به تحلیل نهاد ها به آسانی محسوس است. برخی شکل های نقد اجتماعی کوشیده اند، نهادهای فوردیستی را به نتیجه ساده پیروزی طبقه کارگر علیه بورژوازی بدون در نظر گرفتن رابطه ای که آن ها را به طور کارکردی در یک نظام انباشت معین یگانه می کند؛ کاهش دهند. از این رو، دفاع آن ها که روی کف مبارزه طبقه کارگر شناور است، می تواند، بدون مسئله در آمیختن با هدف های مبارزه های کنونی اجتماعی، چونان مقاومت های ساده در برابر لیبرالیسم نو درک شود. هم زمان، شکل های دیگر نقد اجتماعی به دست کم گرفتن فرمان روایی هایی که توسط نهاد های پسا فوردیسم به وجود آمده وتعریف کردن رهایی به عنوان خود سازمان دهی عده ای که از چارچوب های نهادی آزاد می شوند، گرایش دارند. تردیدی نیست که مارکسیسم خودرا ناگزیر می بیندتئوری نهاد های گسترده تری را برای پیشنهاد کردن تحلیل مناسب تحول های کنونی و طرح ریزی کردن استراتژی های مناسب برای زمان کنونی آماده کند. (۲۰)
          کدام نقد اجتماعی؟
          ۱۲ ) البته، این چنین است، هنگامی که از مسئله نمونه نقد اجتماعی مناسب صحبت به میان می آید، بحث در زمینه تئوریک و مفهومی مارکسیسم گسترش می یابد. این مسئله از دیدگاه نقد اجتماعی شایسته بررسی به کلی ویژه است. در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹٨۰ بحث به طور اساسی رویاروی بحث هایی قرار داشت که تأکید می کرد نقد باید استوار بر تحلیل گرایش های تاریخی و گرایش هایی باشد که بر عکس تأکید می کند که باید استوار بر تئوری دموکراسی یا عدالت باشند. چون بیش از پیش ادامه دادن به تعریف کردن کمونیسم به عنوان «جنبش واقعی که وضعیت کنونی را از میان برمی دارد، دشوار می شود» .(۲۱)
         . . . مسئله پی ریزی هنجاری نقد، به ویژه آن گونه که توسط رالس و هابر ماس مطرح شد، همواره بیشتر توجه را جلب می کند. بنابر این، مسئله عبارت از تصمیم گرفتن قاطعانه میان وکیل های نقد اجتماعی ضعیف یا قوی بود. بنا بر عقیده نخست، نقد اجتماعی می بایست درون جامعه ها باقی بماند. و در ضمن روی اصل های هنجاری ای تکیه کند که بنابر دگر گونی های دلخواه اجتماعی در دید های افراد مربوط اعتبار دارد. بنابر عقیده دوم، نقد اجتماعی نباید تنها برای کمک کردن به افراد برای بهتر سازگار کردن جامعه ها به آن چه که آن ها خودشان به عنوان چگونگی های یک زندگی مناسب در نظر می گیرند، تلاش ورزد. البته، هم چنین باید ارزش شکل بندی های اجتماعی را در پرتو نیاز های عمومی سنجید که باید بنابر سنجه های عدالت یا روند های کار خاص یک سپهر عمومی دموکراتیک تعریف شوند. میتوان گفت که این بحث ها امروز بر افتاده به نظر می رسند. نخست از دیدگاه هنجاری دشوار است بپذیریم که آسیب شناسی های خاص دوره پسا فوردیستی بتوانند به طور کامل از دیدگاه زندگی مناسب، عدالت و دموکراسی وصف شوند. در خلال مسئله بی ثباتی و طرد و در خلال مسئله شرائط نوین کار، موضوع از خود بیگانگی دوباره جلوی صحنه رونما می شود. بنابر این، اصطلاح از خود بیگانگی به تمامی مجموعه ای از مسئله های هنجاری را نشان می دهد که نقد اجتماعی در ارتباط با زندگی مناسب، عدالت و دموکراسی برای عهده دار شدن مسئولیت کافی نیست. (۲۲)
         بسی عام تر ، این اصطلاح به تمامی یک رشته مسئله های روان شناسی، اجتماعی- منطقی و سیاسی را نشان می دهد که نمی توانند در چارچوب مفهومی فلسفه سیاسی هنجاری موضوع بندی شوند آن ها نیز به نظر نمی رسندبتوانند از پس گفتمان پسا ساختار گرایانه (ضمن درک کردن آن از راه مجموعه ای که از فوکو و دولوز تا دریدا پیش می رود و از لیوتار و دیگر نمایندگان «تئوری فرانسه» عبور می کند ) بر آیند که دژ اصلی مقاومت فلسفی برای هژمونی فلسفه سیاسی هنجاری را تشکیل داده است. هم چنین موضوع های عدالت و دموکراسی به مرکز قرار دادن دوباره نقد اجتماعی در یک زمینه به طور کلاسیک فلسفی کمک کرده اند. هم چنین، استخوان بندی از خود بیگانگی به عنوان موضوع درگیری ذهنی سیاسی وتئوریک یک جا به جایی مرکز برای برون رفت از آن با خود داشته که پروبلماتیک های مارکسی را به طور طبیعی به یاری خوانده اند. (۲٣)
       ۱٣ ) در واقع، به نظر می رسد، وظیفه اصلی نقد اجتماعی امروز همانا یافتن اصول هنجاری نقد درونی خودتحول های اجتماعی است. در این باره، به نظر می رسد که آلتر ناتیو، رویارویی چشم انداز محلی و چشم انداز جهانی است. عقیده نخست، عبارت از نقد کردن سرمایه داری معاصر از دیدگاه دگرگونی های جهانی است. نقد به ویژه می تواند استوار بر تئوری رویش یک «امپراتوری» (۲۴). . . یا یک «دولت جهانی» جدید باشد. (۲۵)
       ۱۴ ) البته، ویرانی تنظیم های اقتصادی و پشتیبانی های اجتماعی ملی زیر فشار نو لیبرالی، هم چنین شکنندگی هویت های اجتماعی و فرهنگی زیر فشار بی ثباتی و جهانی شدن فرهنگی کاربرد نقد اجتماعی محلی را بر می انگیزد. بر پایه عقیده دوم، نقد می تواند یا استوار بر افزایش پراتیک های روزانه مقاومت یا گونه گونی مبارزه های جمعی علیه بی عدالتی باشد.
       ۱۵ ) هر یک از این عقیده ها می تواند مدعی میراث مارکسیستی باشد. عقیده جهانگیر ممکن است تصریح کند که یک روش مارکسیستی باید به عنوان موضوع، سرمایه داری را که در ساختار شیوه تولید و مرحله های گوناگون توسعه اش نگریسته می شود، در نظر گیرد. این عقیده می تواند از آن نتیجه گیری کندکه تعریف کردن اصل های هنجاری در مقیاس جهانگیر از این رو ضرورت دارد که نقد استوار بر خود این مقیاس است. عقیده محلی می تواند در باره آن مدعی ارائه کردن راه حلی ممکن برای آن چه که در دهه ۱۹٨۰ «مسئله اخلاقی» در نزد مارکس نامیده شده است، باشد. چگونه ممکن است یک جامعه را با برگرداندن اصول کلاسیک معنی (حقوق و اخلاق) به ایدئولوژی شناساند. می توان نشان داد که مارکس در حقیقت هرگز رد نکرده است که هنجارهای اتیکی – اخلاقی در نقد اجتماعی نقش بازی می کند و این بیشتر نیازمند آن است که نقد، دیدگاهی «واقع گرایانه» را بپذیرد. (۲۶)
       . . . بنابر مبارزه های اجتماعی و سیاسی: این دیدگاه واقع گرایانه خواستار است که سیاست در کاهش ناپذیری اش به اخلاق درک شودو اصول هنجاری نقد اجتماعی در انگیزش های واقعی مبارزه ها علیه فرمان روایی، بی عدالتی و از خود بیگانگی کاویده شود. (۲۷)
         . . . طرح یک «برنامه اخلاقی کشمکش های اجتماعی» می تواند چونان ادامه این خواست درک شود. (۲٨)
         ۱۶ ) این جا نیز مسئله های بر آمده از بحث معاصر، مصاف ها به خاطر مارکسیسم را تعریف می کنند. گوناگونی بازیگران جمعی و خواست های سیاسی در جنبش نوع دیگری از جهانی شدن (Altermondialiste) بر این دلالت دارد که در وهله نخست بسنده کردن به این که یگانگی مبارزه ها استوار بر همگون بودن نفع رهایی بخش پرولتاریاو این که نفع رهایی بخش نمود تضاد و نیروهای تولید و رابطه های تولید است، دیگر ممکن نیست. البته، امروز مسئله یگانگی مبارزه ها بیشتر به عنوان مسئله «همگرایی» ممکنِ آن ها رخ می نماید و به رویارویی سه نوع مسئله متمایز می انجامد. از یک سو، شرایط همگرایی مبارزه ها به چگونگی های مشخص پیوستگی و برشگاه فرمانروایی های طبقاتی، جنس و نژاد بستگی دارد. (۲۹)
       . . . از سوی دیگر، مبارزه های مستقل فقط می توانندبر پایه هدف های ویژه ای که تعیین می کنند همگرا شوند. بنابر این نقد اجتماعی ناگزیر است، مدل های تا اندازه ای نرم و متمایز برای باز یافتن گوناگونی آن ها، در صورتی که بخواهد همراه با همگرایی، یا حتا یاری کردن آن ها باشد، پیشنهاد کند. سر انجام، مسئله رویش باید در یک چشم انداز هم زمان کارکردی و هنجاری مورد بحث قرار گیرد. زیرا این هرگز نه تنها بر پایه هدف های شان، بلکه همواره نیز بر پایه اصل های توجیه شان است که مبارزه ها آماده همگرا بودن اند: نقد اجتماعی فقط می تواندبا کوشش در توضیح دادن زمان هنجاری مشترک در این توجیه های گوناگون در همگرایی شرکت کند. بنابر این ناگزیر است چند گانگی فرمانروایی را با پذیرفتن یک چشم انداز هم زمان محلی و هنجاری در نظر گیرد. البته، مسئله همواره منوط به دانستن این نکته است که چگونه مسئله های محلی و هنجارهای عمومی می توانندبه دگرگونی شرایط ساختاری فرمان روایی، بی عدالتی و از خود بیگانگی بیانجامند. چگونه لیبرالیسم نو یا خود سرمایه می تواند دگرگون شود؟ این مسئله به روشنی به چشم انداز جهانی باز می گردد.
       ۱۷ ) دیدگاه محلی همواره برای آشکار کردن علت های فرمان روایی، بی عدالتی و از خود بیگانگی و برای پیشنهاد کردن استرتژی های دگر گونی جهانی ماکافی خواهد بود. البته، دیدگاه جهانی در نفس خود، از زمانی که مسئله عبارت از درک کردن این نکته است که چگونه سرمایه داری زاده شد و چگونه افراد و گروه های اجتماعی می توانند نارضایتی ها و شورش های شان را در مبارزه های جمعی در خور برآوردن نیاز های منطقی شان یگانه کنند، ناکافی است. (٣۰) . . . البته مسئله عبارت از دیدگاه های تکمیلی است که نقد اجتماعی بایدیکی را با دیگری پیوند دهد.
         جا به جایی های مارکسیسم
       ۱٨ ) با این همه، به شکل متناقض، برای مارکسیسم شرکت کردن در این بحث چندان آسان نیست، حتا اگر مارکسیسم در وضعیت خاص خودجا به جا شده باشد. مارکسیسم غربی دهه های ۱۹٨۰ و ۱۹۹۰ در روبرو شدن با مصاف های بر انگیخته شده از این بحث از آمادگی لازم برخوردار نبود. در کوشش برای پاسخ گفتن به ناکامی های جنبش های انقلابی دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ، بازیگرانی که از مارکس چشم نپوشیده بودند، بیش از تحول های اجتماعی که در پایان فوردیسم پذیرفته شد، دو کارکرد اساسی را به کار گرفتند: نخستین کارکرد عبارت از پر کردن خلأ های تئوری مارکس از راه وام گرفتن از پارادیگم های دیگر: پارادیگم های فرهنگ (پژوهش های فرهنگی) ، کنش عقلانی (مارکسیسم تحلیلی) و قدرت (در مقایسه های مارکس /فوکو) است. ازاین رو، مسئله عبارت از دفاع کردن از مارکسیسم به عنوان یک تئوری عام بودکه توانسته بود اکنونی کردن مناسب از دیدگاه وضعیت بحث در علم های اجتماعی و طرح سیاسی در کل را در هدف قرار دهد. دومین کارکرد، بیشتر عبارت از تصریح کردن بعُد نقد نوشته های مارکس یعنی بُعد پرسش انگیزی (٣۱). . .آرمان شهری یا مسیحایی (٣۲) . . . گرایش های ساخت شکنی اش بود. (٣٣)
       . . . بدین ترتیب اندیشه مارکس به عنوان یک فلسفه پدیدار شدکه قدرت از حیث سیاسی براندازش نمی توانست موضوع بطلان ها قرا ر گیرد. البته، هیچ یک از کارکردها به راستی در خور فراهم آوردن پاسخ های قانع کننده برای جابه جایی بحث مربوط به نقد اجتماعی، بیماری شناسی و استراتژی ها نبود. تنها در میان اقتصاددانان و تاریخ دانان مارکسیست است که این بحث به شکل گویایی آراسته شده است. اما دیده ایم که پاسخ هایی که پیش رو می نهد، از سپهرهای تئوری و تاریخ به سوی سپهرهای تئوری سیاسی و تئوری اجتماعی سرریز می شود. بدون شک، این ها خلأهایی در این سپهر واپسین اند که مانع بسیار گویایی را تشکیل داده اند.
       ۱۹ ) نشان داده ایم که مسئله های برخاسته از این بحث، به ویژه به تحول اجتماعی، طبیعت نهاد ها و رابطه های شان در میان آن ها و به ساختار سازی آزمون اجتماعی و توانمندی های مقاومت و رهایی بخشی که در بر دارند، مربوط اند. کوشش برای یادآوری کردن همه نویسندگانی که با عزیمت از گرامشی، تئوری نقد یا آلتوسر، نوشته های مهمی در باره این موضوع های گوناگون پیشنهاد کرده اند، بیهوده خواهد بود. البته، در یافتن کوشش هایی که به پیوند دادن این موضوع های گونه گون در یک تئوری اجتماعی فراگیرنایل آمده باشند، دشوار به نظر می رسد. طرح ریزی کردن این نوع تئوری همانا بلند پروازی «تئوری رفتار کردن ارتباطی» بود. شگفتی آور نیست که برخی کوشش ها که به وجود آوردن یک تئوری اجتماعی جهانی الهام گرفته از مارکس را در هدف داشت، زیر تأثیر هابرماس قرار داشته است. اکنون دو کوشش از میان آن ها که در خط هایی که مقدم اند، برخورد کرده اند. نخستین کوشش، کوشش ژاک بیده است که بازسازی جهانی مارکسیسم را پیشنهاد کرده است که در آن هنجارهای اجتماعی، نهاد ها وروند های اقتصادی از سه دیدگاه: دیدگاه سیستم جهان، دیدگاه ساختار طبقاتی و دیدگاه پیش فرض های مدرنیته در هم ادغام شده اند. (٣۴)
       . . . تا کنون خاطر نشان کرده ایم که این تئوری به طرح ریزی کردن یک مدل نقد اجتماعی جهانی می انجامد که لازم است با مدل معاصر پیوند یابد. آکسل هونت در باره آن تأکید کرده است که هر اکنونیت مارکسیسم باید استوار بر یک تئوری کنش اجتماعی باشد؛و در این باره از دو تز اساسی دفاع کرده است. (٣۵)
       . . . نخستن تز تأیید می کند که پویایی کشاکش های اجتماعی هم زمان زمینه شرح و بیان دگرگونی های اجتماعی و اصل های نقد اجتماعی را فراهم می آورد. دومین تز ضرورت در نظر گرفتن عامل هایی را تصریح می کند که کنش اجتماعی را گاهی به مبارزه های رهایی بخش، یا برعکس، گاهی به از خود بیگانگی و شئی وارگی سمت و سو می دهد. البته، این تئوری اجتماعی برای لحظه فقط شکل تئوری شناخت پیدا می کندو تنها بخشی از این برنامه را واقعیت می بخشد. علاوه بر این، در مقیاسی که این تئوری اجتماعی از دیدگاه سادهِ انگیزش های هنجاری کنش اجتماعی گسترش یافته، همواره در معرض خطر کوچک کردن نتیجه ای قرار دارد که از راه نهادها و ساختارها در امر اجتماعی عمل می کند. (٣۶)
       . . . هم زمان بیده و هونت تصویری از مسئله ها فراهم کرده اندکه بنابر کوشش هایی رابطه برقرار می کنند که تنظیم کردن یک تئوری اجتماعی متحد را در هدف دارند. چنین تئوری هایی تا اندازه ای پویایی های عملی محلی مورد نظر را در نظر نمی گیرند، یا برعکس، به اجبارهایی که بنابر شرایط ساختاری در پراکسیس به کار می افتد، کم بها می دهند.
       ۲۰ ) البته، هر چند هر تئوری نقدی جامعه به تئوری اجتماعی گسترش یافته نیاز دارد، شاید لازم باشد که این تئوری پژوهش دایمی مسئله های گوناگون اساسی تئوری اجتماعی را مقدم بدارد، و هنگامی که مسئله عبارت از ترکیب آن ها است، شاید لازم نباشد در به تماشا گذاشتن چشم انداز های تکمیلی تردید کرد. شاید تئوری اجتماعی باید از طرح تئوری متحد به خاطر طرح همگون سازی نقد عنصر های تئوریک و آزمونی که به طور مستقل از علم های گوناگون اجتماعی و انسانی فراهم آمده اند، چشم بپوشد، آیا مارکسیسم از همان نخستین سر چشمه های اش یک فضای تفسیر و رویارویی نیست که بنابرمجموع مفهوم ها و طرح سیاسی تعریف شده است:
برگردان: اردیبهشت : ۱٣۹۱


         پی نوشت ها
       ۱ – در باره نقد دبستان تنظیم، بنگرید به م . هو سون .( دبستان هوسون، از مارکس تا فونداسیون سن – سیمون . . . )، واژه نامه مارکس معاصر، پاریس، puf ، ۲۰۰۱
       ۲ – پ، رینو، «در باره چپ افراطی در فلسفه» ، گفتگو، شماره ۱۰۵، مه – اوت ۱۹۹۹ (یادداشت در باره فونداسیون سن سیمون ) .
       ٣ – بنگرید به پ . روزان والون . . . ، نقد جدید اجتماعی ، پاریس ، سوی/ لوموند، ۲۰۰۶ و . . .
       ۴ – پیر بوردیو- گفتگو برای خدمت کردن به مقاومت علیه تاخت و تاز نو لیبرالی، پاریس، دلیل های رفتار کردن ۱۹۹٨. . . ، پاریس، دلیل های رفتار کردن، ۲۰۰۱
       ۵ – یک نمونه نوعی این برهان را نزد د . منرتول وارک ، م . بناسایاگ ، در باره ضد قدرت می یابیم. . . پاریس ، لادکورت ۲۰۰۰ .
       ۶ – در مثل بنگرید به ن . فرازه، عدالت اجتماعی چیست، شناخت و توزیع در باره، پاریس، لاد کوورت ۲۰۰۰
       ۷ – به عنوان نمونه مخالف می توان این واقعیت را یادآور شدکه در جنبش ضد CPE ، اصطلاح مقاومت، معنی را دگرگون کرده و موضوع کاربرد نامتعدی (لازم) بوده است. در باره این موضوع بنگرید به گیل هومو.
       ٨ – در مثل بنگرید به روشی که مسئله مقاومت در چارچوب«بررسی های فرو دستان» دوباره فرمول بندی شد. برای آشنایی با«بررسی های فرودستان» به زبان فرانسه بنگرید به م . دیو «تاریخ نگاری بومیان» مورد بحث، پاریس، کارتالا، ۱۹۹۹ . در رابطه با فوکو و دولوز به ویژه بنگرید به : ژ . اسپیواک «آیا فرو دستان می توانند حرف بزنند؟» همان جا .
       ۹ – به عنوان گفتگو در باره این مسئله ها ، بنگرید به ج . م . هاری بای «شناخت گرایی: جامعه جدید یا بن بست تئوریک و سیاسی؟ »آکتوئل مارکس شماره ٣۶ ، ۲۰۰۴ و د . لوسوردو «آیا امروز یک امپریالیسم اروپایی وجود دارد؟» د . ژاک بیده: جنگ امپریال ، جنگ اجتماعی، پاریس puf ، ۲۰۰۵
       ۱۰ – بنگرید به: د . بن سعید . «اتوپی یا استراتژی» ، رهگذر عادی، شماره ۴۱-۴۰ . ۲۰۰۲
       ۱۱ – برای دفاع از این نمونه موضع، بنگرید به ر . کاستل، دگرگونی های مسئله اجتماعی، پاریس پی یار، ۱۹۹۵؛ ناپایداری اجتماعی. زیر حمایت بودن چیست؟ ،پاریس، سوی ، ۲۰۰٣ و . . .
      ۱۲ – این موضعی است که به ویژه م . هارد و آ . نگری در امپراتوری از آن دفاع کرده است، پاریس، Exils ،۲۰۰۰ و جمعیت ها، جنگ و دموکراسی در عصر افراط ها، پاریس، لا دکوورت، ۲۰۰٣ .
       ۱٣ – آ . هونت : رهایی در پرتو بلوغ. تضاد چاره ناپذیر سرمایه داری، فرانکفورت، کامپوس، ۲۰۰۲
       ۱۴ – این موضع نگری و هارد است که نشان می دهد که آشکارامدعی میراث مارکس اند؛ بنگرید به م . هارد، آ . نگری، جمعیت ها ، همان جا صص ۱٨۶ – ۱۷۴
       ۱۵ – بنابر این برهان آوری است که در مثل نگری از آن به دفاع کردن از آری در رفراندوم در باره قانون اساسی در ۲۰۰۵ رسیده است.
       ۱۶ – در باره این موضوع بنگرید به ژ دومینل، د . لوی ، «اقتصاد مارکسیستی سرمایه داری »، پاریس ، لا دکوورت، ۲۰۰٣ ، و . . .
       ۱۷ – برای شناساندن اصول این توضیح، بنگرید به ر . بویر ، تئوری تنظیم. ۱ – بنیادها، پاریس، لا دکوورت، ۲۰۰۴ .
       ۱٨ – بنگرید به یادداشت ۱۲ .
       ۱۹ –بنگرید به یادداشت ۱۶ .
       ۲۰ – بنگرید به مقدمه های ت . آندره آنی و اِتین بالیبار در این جلد که دو نمونه از میان سایرین با دو روش های گوناگون سمت گیری در این راستا را تشکیل می دهد.
       ۲۱ – کارل مارکس، ایدئولوژی آلمانی ، پاریس، چاپ سوسیال، ۱۹۷۶ ، ص ٣٣
      ۲۲ – این تحلیل در مقاله اِِ . رنو : «از فوردیسم تا پسا فوردیسم: فرا رفت یا بازگشت از خود بیگانگی» شرح داده شده است، اکتوئل مارکس شماره ٣۹: از خود بیگانگی های جدید ۲۰۰۶
      ۲٣ – در این باره ، بنگریدبه مجموع پرونده اکتوئل مارکس، شماره ٣۹ : «از خود بیگانگی های جدید، همان جا» .
       ۲۴- این موضع هارد و نگری در امپراتوری است ، همان جا و جمعیت ها ، همان جا
       ۲۵ – ژاک بیده، «امپراتوری ، امپریالیسم، دولت – جهان» ، در جنگ امپریال، جنگ اجتماعی، همان جا
       ۲۶ – کارل مارکس، «نقد برنامه گوتا»، در مجموع اثرها، پاریس، گالیمار ج ا ، ۱۹۶۵ ، ص،۱۴۲۱
       ۲۷ – در این باره ، بنگرید به : امانوئل . رنو، «عدالت میان نقد حقوق و نقد اخلاق». . . ، پاریس ، دلاگراو، ۲۰۰۲
       ۲٨ – آ . هونت، مبارزه برای شناخت، پاریس، سرف ، ۲۰۰۲
       ۲۹ – در این باره، به ویژه بنگریدبه روش ضمنی سوسیالیستی، ۲۰۰٣: جنگ هویت ها . نژاد، مذهب و قومیت – ناسیونالیسم، و آکتوئل مارکس، شماره ٣٨ : نژاد پرستی پس از نژادها، ۲۰۰۵ و . . .
       ٣۰ – امانوئل. رنو ، آزمون بی عدالتی، پاریس، لا دکوورت، ۲۰۰۴
       ٣۱ – اتین بالیبار ، فلسفه مارکس ، پاریس . لا دکوورت،۱۹۹۹ ، «واهمه توده ها» . فلسفه و سیاست پیش و پس از مارکس، پاریس ، گالیله، ۱۹۹۷ .
      ٣۲ – م .لوی ، «رستگاری و اتوپی»، پاریس ، puf ، ۱۹۹٣؛ هالر ، آرزو داشتن نا ممکن. اتوپی با مارکس، به رغم مارکس، پاریس، اَل بین میشل، ۱۹۹۵ ؛ د . بن سعید ، شرط بندی مالیخولیایی، پاریس . فییار ، ۱۹۹۷
       ٣٣ – ژ . دریدا، شبح های مارکس، پاریس ، گالیله، ۱۹۹٣؛ مارکس و فرزندان اش، پاریس ، puf / گالیله ، ۲۰۰٣ .
       ٣۴ – ژاک بیده، تئوری عمومی، پاریس ، puf ، ۱۹۹۹ .
       ٣۵ – بنگرید به مقاله های «فرمانروایی و اخلاق مبارزه: میراث فلسفی مارکسیسم دوبار رواج می یابد» و «کار و کنش ابزاری . پایه هنجاری تئوری نقدی» . در آ . هونت ، تجزیه شدن سپهر اجتماعی، آلبانی، انتشارات دولتی دانشگاهی ، ۱۹۹۵ .
       ٣۶ – ژ – پ . دِرانتی «افق های مارکسیستی تئوری شناخت» ، آکتوئل مارکس شماره ٣٨، ۲۰۰۵ 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست