یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

من؛ یک اپورتونیستم
سخنی با اپوزیسیون ناخویشاوند با جمهوری اسلامی


بهرام خراسانی


• شاید بتوان گفت که تعیین بایستگی "اصلاح" یا "دگرگونی بنیادین"؛ یا گزینش استراتژیهای جایگزین برای آن برپایه ی یک تفاهم و هم اندیشی مسئولانه؛ نخستین کاری است که همه ی گروههای اپوزیسیون؛ چه خویشاوند و چه نا خویشاوند؛ باید به آن دست یابند. بی آنکه هدف خود را به روشنی تعیین کنیم؛ فرصتها را نه می بینیم، و نه می توانیم به سود خود به کار گیریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٨ ارديبهشت ۱٣۹۱ -  ۱۷ می ۲۰۱۲


۱) برخی واژگان؛ گاه عزیز و "باکلاس" می شوند بی آنکه دلیلی داشته باشد؛ و گاه ذلیل میشوند بی آنکه بازهم علتی منطقی داشته باشد. در ادبیات سیاسی نیروهای چپ پیش از انقلاب ۵۷، اصطلاحی بود به نام "اپورتونیسم". این اصطلاح، بیشتر یک جنگ افزار ایدئولوژیک یا اندیشه ای چندکاره بود که هرکس می توانست آن را برای هدفی، به کارگیرد. مانند چاقویی که با آن خیار پوست کنند، قلمتراشی کنند، به جای آچار با آن پیچی را باز کنند، و یا زخمی بر کسی بزنند. در آن سالها، همین بس که هم اندیشی؛ از غذا یا لباسی خوب خوشش بیاید، همه چیز حکومت موجود را بد نداند، انسانی دگراندیش را دوست بدارد، و یا سخنی بگوید که با ساختار ذهنی شنونده، همخوانی نداشته باشد. در این صورت، او "اپورتونیست" بودن خود را ثابت کرده بود. ای بسا با همین تهمت، پینه ی خیانت و وادادگی و مانند آن، برای همیشه بر رخت او دوخته میشد. اپورتونیسم، همچون یک ناسزا نیز به کار میرفت. مانند اینکه بگوییم "مرتیکه اپورتونیست".
این جنگ افزار؛ یادگار سالهای بین الملل سوسیالیستی، و نیز پیش و پس از انقلاب اکتبر بود. به کمک آن، بسیاری از اعضای حزب بلشویک اخراج، تبعید، زندانی، و اعدام شدند. البته، بیشتر بازماندگان چپ سالهای ۱٣۴۰ تا ۱٣۵۷ خورشیدی ایرانی نیز، یا با این جنگ افزار به سوی هموندان خود شلیک کرده، و یا اینکه زخم آن را بر تن نزار خود، حس کرده اند. ساده ترین آنها، این بود مظنونین به اپورتونیسم، در زندانها بایکوت و از کمون بزرگ، اخراج می شدند. در آن سالها، بسیاری از هواداران چپ جدید (و نیز مجاهدین)، برای همرنگ شدن با گروه مرجع خود و پذیرفته شدن از سوی آن؛ همهنگام با تقدیس مبارزه ی مسلحانه، باید حزب توده و سازمانهای همانند را، اپورتونیست می خواندند، تا خود رستگار شوند. همانگونه که در کودکی، به ما که در خانواده شیعه زاده شده بودیم، گفته بودند فلانی سنی است. یا فلانی یهودی است و اگر تو را تنها گیر بیاورد، میکشد، و خونت را می خورد. به این خون خوردن و یا سوزن سوزن کردن بچه ها، "محمدی" کردن می گفتند. شاید بتوان گفت که هنوز هم دشمنی بسیاری از ما با دولت اسراییل و یهودیان، از همان سالها سرچشمه میگیرد. اگر شک دارید، به خود باز گردید.
این نوشتار، نه آهنگ بازشکافی تاریخ جنبش چپ را دارد، و نه بازشناسی یک واژه را. اما از آنجا که "فرصت"، و به همانگونه، "تهدید"؛ یک پدیده بنیادین و استراتژیک در سیاست ورزی است، (۱) در این نوشتار، کمی بر آن درنگ خواهم کرد. همچنین، این واژه در این نوشتار، هرگز به عنوان ناسزا و ناسزاگویی به کار نمی رود. روی سخن نیز؛ بیش از همه، اپوزیسیون ناخویشاوند با نظام جمهوری اسلامی است. یعنی همه ی کنشگرانی که خود را چپ، انحلال طلب، سکولار و مانند آن می خوانند. یا کسانی که رأی ندادن به جمهوری اسلامی بزرگترین افتخار سیاسی آنها است، بی آنکه در این ٣٣ سال، توانسته باشند خشتی از خشتهای این نظام را از جا در آوردند. یا فرصتی بیافرینند. یا ازفرصتهای فراوانی که پیش روی آنها پدید آمده، توشه ای و بهره ای برگیرند.

۲) جدا ازاینکه در ادبیات سیاسی گذشته جنبش چپ، چه برداشتی از واژه اپورتونیسم بود، در زندگی و اقعی از جمله دنیای سیاست و کار و پیشه؛ این واژه معنای روشنی دارد. اپورتونیسم یعنی فرصت طلبی و در جستجوی بهره گیری از "فرصت"ها. فرصت (Opportunity)، یعنی شرایط پیش بینی شده یا پیش بینی نشده ای که امکان انجام کار و یا دستیابی به هدف ویژه ای را فراهم می سازد. امکانی که پیش از آن وجود نداشته، و پس از آن هم ممکن است "آن فرصت"، دیگر پدید نیاید. هر فرصت؛ "در"، یا "راه"ی است که همواره ممکن است به روی انسان و پیش پای او، باز شود. همانگونه که همواره، ممکن است تهدید (Threat)ی پیش آید که انجام کاری را ناشدنی و یا دشوار سازد، و در یا راهی را فراروی ما ببندد.
مهمترین ویژگی فرصت، ناپایداری آنست. فرصت، همچون پرنده ی رموکی است که ممکن است با کوچکترین حرکت نامناسب، بام شما را ترک گوید. پدید آمدن فرصت ها، تصادفی نیست. اما به دلیل انبوهی عوامل و پیوند چند سویه ی آنها با هم، معمولاً، فرصتها نا پایدارند و عمر کوتاهی دارند. فرصت، پدیده ای قانونمند است که ای بسا چشم به راه آن هم هستیم. اما شاید به دلیل سنگینی گوش، کم سویی چشم، و یا عادت کردن به نغمه دل انگیز جویبار؛ نه گذر رود را ببینیم، نه آب شدن برفها و فرارسیدن بهار فرصت، و نه یخ زدن آبها را. اگر بخواهیم کمی انتزاعی تر سخن بگوییم، "فرصت"، تنها چیزی است که "هست". تنها "اکنون"ی است که بین دو "نیستی"، یعنی گذشته ای که نابود شده، و آینده ای که هنوز نیامده، در گذر است. فرصت، همان آب روان هراکلیت است.
شکار فرصت، یعنی تبدیل این "هستن" انتزاعی، به "بودن" واقعی و دیدنی. من باز هم خواهم گفت که در گذشته چه درکی از فرصت و فرصت طلبی یا اپورتونیسم داشتیم. و نیز خواهم گفت که سکه ی "فرصت طلبی" دو رو دارد. روی خوب، و روی بد. اما پیش از آن، باید بگویم یک سیاست ورز برجسته و کارساز، کسی است که در روی خواب سکه فرصت طلبی نشسته و با چشم باز، فرصت ها را درست به هنگام و آنگاه هنوز "فرصت" هستند، بشناسد و شکار کند. یعنی کسی که "اکنون"، و آینده ای را که در دل این اکنون نهفته است، به گذشته نوستالوژیک خود، نفروشد. کسی که در زیر درخت بید یادهای گذشته، با زمزمه دل انگیز آب رکن آباد، به خواب نرفته باشد. اگر چنین نباشد، آنگاه داستان "شد غلامی که آب جو آرد    آب جو آمد، و غلام ببٌرد"، تکرار خواهد شد.

٣) راستی اینست که بسیاری از ایرانیان در سالهای پس از ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ تا انقلاب ۵۷، دیدگاهی برخاسته از پارادایمهای آیینی و اخلاقی به سیاست ورزی داشتند. دیدگاهی گرفتار در دام تابوهای دست و پا گیر گذشته، اما چشم داشتی نو و روشن به آینده. رویکردی پای بسته در زنجیرهای بایدها و نبایدهایی بی دلیل. ما جهان سیاست را، برپایه ی پارادیمهایی ای بسا نا سازگار با سیاست مدرن، تفسیر میکردیم. مانند تقدیس سازش ناپذیری. گزینش یکی از دوگانه ی "آزادی"، یا "مرگ". ستایش مبارزینی که در فیلم "عمر مختار"، پای خود را با ریسمان می بستند که نتوانند از برابر دشمن بگریزند. در اینکه چنین دلاوریهایی گوهر و جانی است که در یک نبرد دادگرانه کار سازند، هیچ گونه دو دلی درمیان نیست. در بایستگی ایستادگی مشروطه خواهان ایران در برابر خودکامگان قاجار، و یا ایستادگی ارتش سرخ شوروی و پارتیزانهای جنبش مقاومت در برابر فاشیسم هیتلری، کسی دو دل نیست. آن کارها ستودنی هستند. رفتار گیتا علیشاهی و همه کسانی که در فاجعه ی سال ۶۷ جان بر سر پیمان نهادند، بسیار ستودنی است. اما برابر دانستن هرگونه تدبیر با خیانت، درست نیست. همین گونه، برابر دانستن هرگونه ایستادگی، با قهرمانی. یا برابر دانستن هرگونه بازنگری در اندیشه، با خیانت به آرمانها یا تفسیرهای همانند.   
گفتم که سکه ی اپورتونیسم، دو رو دارد. یکی بد، و یکی خوب. روی بد این سکه؛ آنست که ما هیچگونه هدف معینی در زندگی سیاسی و یا عادی خود نداشته باشیم، و فرصتها را؛ تازه اگر بشناسیم و به کار گیریم؛ یا رندانه و برپایه ی منافع شخصی است، و یا واکنشی. روی بد فرصت طلبی، آگاهانه و برای رسیدن به هدفی ورجاوند و از پیش تعیین شده، خودنمایی نمیکند. در این روی سکه؛ میدان بازی را، رقیب تعیین میکند، نه ما. یا اینکه ما هدف خود را برپایه فرصت ها تعیین میکنیم، نه وارون آن. اگر ما اپوزیسیون هستیم، شکل و ابزار سیاست ورزی ما را، حکومت تعیین میکند نه ما. برای اینکه کلی سخن نگفته باشیم، همین بس که به ٣٣ سال گذشته نگاه کنیم. اگر از رویدادهای خرداد ٨٨ بگذریم؛ در بیشینه رویدادها؛ حکومت؛ روش، شعار، و میدان بازی اپوزیسیون را تعیین کرده است. حکومت، اپوزیسیون را وابسته به بیگانگان معرفی کرده، و اپوزیسیون، تلاش کرده نیروی فراوانی صرف کند تا آن را خنثی کند. در حالی این حکومت از همان آغاز، ملی گرایی را خلاف اسلام معرفی کرده است. حکومت، خود را ضد استعمار معرفی کرده، اپوزیسیون هم همین نسبت را به خودش داده است، و هیچگاه نگفته است که عمر دوران مبارزات ضد استعماری، چند دهه پیش، پایان یافته و این شعار، اینک فریبی بیش نیست. حکومت خود را ضد صهیونیست خوانده، و اپوزیسیون هم دو آتشه تر از آن، به صهیونیزم دشنام داده است. بی آنکه به نقش این دشنام گویی در منافع ملی ایرانیان، بیندیشد. حکومت؛ اپوزیسیون را بی دین معرفی کرده، و اپوزیسون تلاش کرده چنین چیزی را انکار کند. بی آنکه کمتر بر بایستگی جدایی دین از سیاست انگشت بگذارد. باور بی بنیاد احترام یک جانبه به عقیده دیگران در جاده ای یک طرفه، دام دیگری است که پای روشنگری های اپوزیسیون را، سالها است که در گِل فروبرده است.
بیشترین حضور اپوزیسیون ناخویشاوند با حاکمیت جمهوری اسلامی در این سالها، در روزهای انتخابات بوده است. پر نمودترین کار هم، تحریم انتخابات بوده است. تحریمی که تقریباً هیچ اثر مثبتی در رأی دهندگان میلیونی و نتیجه ی رأی، نداشته است. رویدادهای خرداد ۱٣٨٨ نیز، نه تنها تأییدی بر گرایش تحریم نیست، بلکه ضد آنست.
شکار فرصت های ناهمساز و بی پیوند با هدف، موردی، کم اثر و مانند آن؛ نمودی از روی بد سکه اپورتورنیسم است. این گونه اپورتونیسم و شکار فرصت، ریزه خواری سفره دشمن یا رقیب است. خرده کاری و پراکنده کاری، نمودی از اینگونه اپورتونیسم است. دمیدن در آتش کور نفرت قومی و تجزیه طلبی به قصد جمع آوری طرفدار: آن هم در هنگامه ای که کشور و نیروهای دموکرات بیش از هر زمان دیگر نیاز به یگانگی در برابر حکومت دارند. همسو شدن افراطی با کارزار مشکوک تلویزیون بی بی سی فارسی و صدای آمریکا پیرامون بدرفتاری ایرانیان با افغان ها. مصرف بیهوده هیزم در تنور بی گرمای "جنبش" سست بنیاد وال استریت. جستجوی ذره بینی برای نشان دادن این یا آن اعتراض کارگری در حالیکه کل اقتصاد ایران درحال فروپاشی است و شکل های گوناگون ناخرسندی طبقه متوسط همه جا آشکار است. ناسزاگویی به هر کسی جز "ما". این نمونه ها، یعنی ندیدن فرصتهای موجود، چسبندگی به فرصتهایی که دیگر یا نیستند و یا اهمیت پیشین خود را ازدست داده اند. فرصت ها، در گذر روزگار جا به جا می شوند. نمونه هایی که گفتم؛ نمودی از روی بدسکه فرصت طلبی اپوزیسیون ناخویشاوند با حاکمیت جمهوری اسلامی در سه دهه ی گذشته بوده است. این دست آورد، هر اندازه هم که برای آن تلاش شده، چیزی جز بادی در مشت، و تن و جانی خسته، نخواهد بود. شاید بتوان گفت که برداشت نیروی چپ از اپورتونیسم در سالهای گذشته، تنها همین روی سکه و چنین رفتارهایی بوده است. فرصت طلبی بی پرنسیب. اما فرصت طلبی، روی خوبی هم دارد. حتی اگر ما نخواهیم و یا نتوانیم آن را به کار گیریم.   

۴) برای کسی که نداند در چه هنگام و به کجا می خواهد برود، و یا اصلاً نخواهد جایی برود، هر راهی و هر وسیله ای هرچند پسندیده؛ بی معنا و بی مفهوم است. اما کسی که بداند کجا می خواهد برود، از میان راهها و وسایل موجود، و یا راههای پیش بینی نشده ای که ممکن است پیش روی او گشوده شود، بهترین بهره برداری را خواهد کرد. چنین کسی، میتواند باهزینه ای کم، با نتیجه ای دلخواه، به هدف خود، برسد. چنین کسی، می تواند در روی خوب سکه فرصت طلبی، بنشیند.   
روی خوب سکه فرصت طلبی، تنها هنگامی رو می نشیند، که انسان پیشاپیش، هدفی را برای خود برگزیده باشد. فرصت، همانند گیاهی با ریشه چند ساله و رونده است، که هر روز از جایی سر برون می آورد. مثلاً، مانند نعنا. باید به هوش باشیم که آن را زیر پا له نکنیم، و انتظار رویش آن را، تنها در یک جای مشخص، نداشته باشیم. خیره شدن به یک در و به انتظار باز شدن آن نشستن، ممکن است بازشدن بسیاری درهای دیگر را، از دید ما پنهان سازد. هرفرصت، فرصت های تازه با خود به همراه می آورد. اما این فرصت ها، همچون بادِ بادآورده و همسویی هستند که تنها بر بادبانهای پیشاپیش برافراشته، می نشینند. پیشرفتهای جهان، گواه بر زایندگی و بارآوری بی پایان درخت فرصتها است، اگر میوه آن را بهنگام بچینیم.
از هنگام سرکوب خشن اپوزیسیون ناخویشاوند یا برانداز ایرانی از سوی حکومت جمهوری اسلامی در سالهای پس از انقلاب ۵۷، فرصتهای زیادی برای این اپوزیسیون سرکوب شده، پیش آمده است. اما شاید این فرصت ها، از درهایی بیرون آمده اند که اپوزیسیون، چشم به باز شدن آن نداشته است. مثلاٌ، او انتظار خروش کارگران و دهقانان را داشته، اما اینک تقریباً چیزی به نام طبقه دهقان، در کشور وجود ندارد. به جای طبقه کارگر نیز، اینک این طبقه متوسط جدید است که در خط مقدم تحولات اجتماعی ایران قرار گرفته است. یا اینکه اپوزیسیون در انتظار همبستگی و شورش "خلق"ها بوده در حالیکه در دنیای واقعی امروز، واژه ی "خلق"، تقریباً نامفهوم است. امروز، رشد مناسبات سرمایه داری در کشور؛ با ویژگیهای خود در این سرزمین؛ ما را وا میدارد که هر چیزی را به روشنی تعریف کنیم. همانگونه که بیشینه ی مردم به ویژه در شهرهای بزرگ و متوسط، تنها برپایه انگیزه های مادی و روشن خود، پای به میدان عمل اجتماعی میگذارند. نه به خواست این مجتهد و یا آن بزرگ قوم. امروز تا حد زیادی، "شهروند" جای رعیت، امت و مانند آن را در این سرزمین، گرفته است. و این، پدیده و فرصتی بسیار فرخنده است. در هنگامی که هنوز "اپورتونیسم" یک ناسزا بود، عبارت "شورش برحق است"، یک کلام مقدس به شمار می رفت. اما اکنون چنین نیست؛ و در فرهنگ و دیدگاه بیشنه ی جوانان و مردم؛ دیگر هر شورشی برحق نیست. تظاهرات میلیونی جنبش سبز؛ ژرفای ناخرسندی طبقه ی متوسط و بیشینه مردم را با حاکمیت نشان داد. اما این تظاهرات و جنبش؛ دست کم تاکنون؛ توانسته است خود را مهار کند و به یک شورش کور، تبدیل نشود. ضمن آنکه نیروی نهفته آن، بیش از پیش وجود دارد، و از میان نرفته است. این نیز خود یک فرصت است که هم حکومت و هم اپوزیسیون ناخویشاوند، و یا اپوزیسیون خویشاوند نظام کنونی؛ باید آن را به حساب بیاورند. اینها، از نیازمندیهای نخستین یک جامعه ی دموکرات است.
از سال ۵۷ تا کنون، گستره تحصیلات دانشگاهی در ایران بسی رشد یافته است. طبقه متوسط جدید و اندیشه مدرنیسم، بسیار فراگیر شده است. رشد طبقه متوسط جدید، فرصتی است که توانسته ذهنیت جامعه ایرانی را بسی پیش براند، و پایگاه خوبی برای گسترش و ماندگاری دموکراسی، فراهم سازد. ایدئولوژی و دین، ناتوانی خود را در اداره یک جامعه امروزین، به خوبی نشان داده اند. ناسازگاری حکومت اسلامی با دموکراسی، نه در ادعای اپوزیسیون سکولار، بلکه در اظهارات مقامات رسمی حکومت و حوزه های دینی، و نیز در عملکرد ٣٣ ساله این حکومت، به خوبی آشکار شده است. ناتوانی این حکومت در تأمین فضای کسب و کار و بهره برداری از امکانات بالقوه اقتصادی، دیگر بر کسی پوشیده نیست. صنعت، رو به ورشکستگی و فروپاشی کامل است. بروز فساد اداری ساختاری در جامعه، و سالوس اقتصادی زهد پیشگان و انقلابی نماها، از پرده بیرون افتاده است. واهی بودن شعارهای اقتصاد دادگرانه و رشد یابنده ی دولتهای مکتبی عوامفریب، تقریباً برهمگان آشکار شده است. در سطح رهبری و بلندپایگان نظام، هر روز شکاف تازه ای پدید آمده است. در سطح توده ها و همه ی مردم، ناخرسندی و بی اعتماد شدن به حکومت، روندی فزاینده یافته است. روحانیت شیعه، دیگر جایگاه قدسی خود را در جامعه، به گونه ای چشمگیر از دست داده است. سنت شکنی جوانان، بسیار گسترده و برای حکومت نگران کننده شده است. در سال ۱٣٨٨، جنبش سبز با حضور میلیونی طبقه متوسط، اوج از هم گسیختگی نظام را در همه ی سطوح، به نمایش گذاشت. این جنبش، به دولتها و مردم آگاه دنیا، نشان داد که هنگام جدایی از این حکومت و بی پشتوانه گذاشتن آن، فرا رسیده است. اینها و سدها نمونه ی دیگر، همه فرصت هایی بودند و هستند که به صورت روز شمار؛ از همان نخستین روزهای انقلاب؛ به سود اپوزیسیون ناخویشاوند با حکومت؛ فراهم شده است. چیزهایی که شاید در سالهای پیش از انقلاب، دموکراتهای سکولار، حتی خواب آن را نمی دیدند.
اکنون؛ بخشهای چشمگیری از اپوزیسیون خویشاوند با حکومت جمهوری اسلامی، روز به روز، بیشتر به ناکار آمدی نظام اسلامی؛ حتی در "دوران طلایی امام"؛ باورمند میشوند. بیکاری، تورم، گرانی، و نا بسامانی های اجتماعی نیز، بر همه کس آشکار است. جامعه ی جهانی نیز، به شدت حکومت موجود را در فشار گذاشته است. اگر همه ی اینها "فرصت"هایی چشمگیر برای اصلاح یا دگرگونی یک نظام اجتماعی نیستند، پس چه نامی میتوان به آنها داد؟
روی خوب سکه ی اپورتونیسم؛ آنست که با شناخت این فرصت های فراوان، پیرامون راههای بهره گیری از آنها برای نجات اقتصاد و زندگی مردم کشور، هم اندیشی و همکاری کنیم. برای این هم اندیشی و همکاری، مرزهای گذر ناپذیری نیز وجود ندارد. سخن و اراده هر شخص یا نهاد سیاسی، تنها به اندازه نیروی اجتماعی او، برد دارد. استراتژی و برنامه عملیاتی، روشنی و کاربردی بودن دیدگاهها، انسجام و تجربه سازمانی، و توان بهره برداری آگاهانه و منطقی از فرصتها، توان این یا آن شخص یا نهاد را تعیین میکند. اپوزیسیون؛ اینک باید بتواند در روی خوب فرصت طلبی بنشیند و از فرصتها؛ برای اصلاح یا دگرگونی ساختار حکومتی موجود؛ بهره گیرد. شک نیست که رهایی از دام تابوهایی که گفتیم، شرط آغازین توانایی در بهره گیری از این فرصتها است. سازش هدفمند، مذاکره با طرفهای ذینفع، گفتگوی آزاد و همگانی پیرامون استراتژی تغییر که اصلاح یا سرنگونی حکومت موجود پایه ای ترین آنست؛ گامهای آغازینی است که بهره برداری از فرصتهای بی شمار اما ناپایدار کنونی را شدنی می سازد. اینهمه نیز نه در پستوهای فکری و سازمانی، بلکه با همکاری همه ی مردم، و در زیر نور هم اندیشی های همگانی، شدنی است.
هرگونه درنگ نابجا، می تواند این فرصتهای ارزشمند را به تهدیدهایی جدی برای کشور، تبدیل کند. بهره گیری درست و به هنگام از این فرصتها است که میتواند از گسترش خشونت، جنگ قومی، حمله خارجی و هر بلای همانند، پیشگیری کند. ایران؛ ۷۵ میلیون جمعیت دارد با فرهنگها و زبانهای گوناگون، منافع طبقاتی گوناگون، و توانمندیهای گوناگون. تا جایی که این نگارنده تشخیص میدهد، امروز هیچیک از گروههای اپوزیسیون؛ چه خویشاوند با حکومت کنونی و چه ناخویشاوند با آن؛ به تنهایی؛ نیروی تعیین کننده برای اصلاح یا دگرگونی نیستند. معنای دیگر آن اینست که برای این اصلاح یا دگرگونی، همه به هم نیاز دارند. این نیاز، خود نیز هنوز یک فرصت است که باید آن را پاس داشت. این، خود یک پایه دموکراسی است. هنگامی که این احساس نیاز از میان برخیزد، آنگاه حس برتری طلبی یکی بر دیگری، و زمینه برای خودکامگی و هر آفت دیگر نیز، آماده میشود.
فرصت های کنونی برای بازسازی جامعه و "اصلاح" یا "دگرگونی بنیادین" آن را بازشناسیم و دریابیم، پیش از آنکه به تهدیدی تبدیل شوند. شاید بتوان گفت که تعیین بایستگی "اصلاح" یا "دگرگونی بنیادین"؛ یا گزینش استراتژیهای جایگزین برای آن برپایه ی یک تفاهم و هم اندیشی مسئولانه؛ نخستین کاری است که همه ی گروههای اپوزیسیون؛ چه خویشاوند و چه نا خویشاوند؛ باید به آن دست یابند. بی آنکه هدف خود را به روشنی تعیین کنیم؛ فرصتها را نه می بینیم، و نه می توانیم به سود خود به کار گیریم.

پیروز باشیم
۲٨ اردیبهشت ۱٣۹۱      


۱ - در نوشتار "یادداشتی بر کنفرانس دکتر مشایخی" در اخبار روز و عصر نو، ۱٨ اردیبهشت ۱٣۹۱ نیز بر آن تأکید کرده ام. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست