گنجِ ساعاتِ گُمشده
اسد رخساریان
•
مِه شبانه
در شولای خود می پیچاندم
با آنکه در پوست خود نمی گنجم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۹ خرداد ۱٣۹۱ -
۲۹ می ۲۰۱۲
گنجِ ساعاتِ گُمشده
(۱)
مِه شبانه
در شولای خود می پیچاندم
با آنکه در پوست خود نمی گنجم.
میپرسم از خود
در ضیافتی که آینه دارش
شیطان است و
خدا هم نیست
تنها
چه میکنی!؟
زهرخندم را در سراب خیال می پاشم
توشه ام را برمیدارم از تهی
راه میافتم در تنهایی
ولی به کدام سوی خواهم رفت؟
و سرزمینِ آزادِ من کجاست؟
هنگامه ایست
از آرزوهای گمشده
که نپرس!
گنجِ ساعاتِ گُمشده
(۲)
نقشی بر آب میزنم
پیِ برآب شده نقشی،
که به اعتماد هیچ نگاهی، بر نمیتابید.
شاخه ای می شکنم
از درختِ تک افتادهای
و میروم و باز می گردم
و میاندیشم
که آیا میتوان زد
نقش خود را هم
بسان نقشهای دیگران برآب؟
هر لحظه
تابی میخورد
انسان،
در این جهان
که نپرس!
الف. رخساریان
|