سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نبرد مرگ و زندگی در کاتالونیا در جنگ داخلی اسپانیا
خاطرات "آن ماری"
مهاجر آلمانی تبار ۷۵ ساله ساکن استکهلم


• خاطرات بی نظیر او از آن سالها "حوادث ماه مای" که به ۷۵ سال پیش برمی گردد نوع نگاه ویژه ای ست که یا در تاریخ نوشته نشده و یا پنهان مانده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۰ خرداد ۱٣۹۱ -  ٣۰ می ۲۰۱۲


" آن ماری " امروز در منطقه ای در نزدیکی استکهلم بنام سوندبی بری زندگی می کند . او به نسل کودکان جنگزده سالهای ۱۹٣۰ تعلق دارد که دیو جنگ مجال بازیهای کودکانه اشان را از آنها ربود و عمر کودکی هایشان را کوتاه کرد .

خاطرات بی نظیر او از آن سالها " حوادث ماه مای " که به ۷۵ سال پیش برمی گردد نوع نگاه ویژه ای ست که یا در تاریخ نوشته نشده و یا پنهان مانده است .

دوران رشد و نمو او با جنبش های سیاسی ،تبعید ، انقلاب و ضد انقلاب همزمان بود .

" آن ماری " کودکی دهساله که در میان تبعیدیان مهاجر در بارسلونا روزهایش را به دیروزها می سپرد . او می گوید : " من لاغر و بلند قد همچون نرده های حصار بودم و به همین دلیل در تمام طول جنگ داخلی اسپانیا و نبرد انقلابیون علیه فاشیستها ، همه گمان می کردند من خیلی بزرگتر از سن واقعی ام هستم . ایجاد رابطه با مردم و اطرافیان برایم دشوار نبود . ( با لبخند می گوید ) نمی خواهم حالا چیزی را به رخ بکشم و از خودم تعریف کنم ، ولی مردم واقعا مرا دوست داشتند . و شاید به همین دلیل در بسیاری از لحظه ها حضور داشتم و در جریان حوادث بسیاری قرار گرفتم .

" آن ماری " با نام خانوادگی "گوتز " در شهر لایپزیگ در آلمان متولد شد . مادربزرگش از سوی پدر با نام "آنا " نقش بزرگی در زندگی اش داشت . " آنا "زندگی سیاسی پرفراز و نشیبی را طی کرده بود . او که روزگاری عضو اتحادیه اسپارتاکوس ها " سازمان جوانان سوسیال دمکراتها در آلمان بود به مرور به حزب کمونیست پیوست و در نهایت عضو آنارشیستهای سندیکالیست شد و در صفوف اتحادیه کارگران آزاد آلمان قرارگرفت .

" آنا گوتز " سه فرزند داشت . " فردیناند " اولین فرزندش از پیشاهنگان اتحادیه آزاد کارگران ، دخترش "ایرما " آنارشیست و آخرین فرزندش " والدمار " کمونیست بود .

فردیناند با د ختری از اعضای سازمان جوانان آنارشیستها بنام " الی " آشنا شد و حاصل این عشق دختری بنام " آن ماری "بود که در پائیز ۱۹۲۴ چشم بر جهان گشود .

خانه مادر بزرگ " آنا " ، آشیانه همه اعضای خانواده بود . محفل گرم خانواد ه ،مرکز داغ بحثهای سیاسی روز بود ولی در آستانه رشد نازیسم ، هم آنارشیستها و هم کمونیستها تلاش می کردند در صفی واحد علیه نازیسم متحد شوند .

پس از قدرت گرفتن نازی ها فردیناند یکی از رهبران گروههای زیرزمینی ضد نازیها شد. این فعالیتها موجب گردید تا او روزبروز از سوی نازیستها بیشتر مورد تعقیب قرارگیرد و درنهایت مجبور شد برای نجات از حلقه محاصره نازی ها که هر لحظه تنگتر می شد آلمان را ترک کند .

دشواری های سیاسی و تلاش برای ادامه مبارزه موضوع مهاجرت را در دستورکار قرار داد . در اوائل سال ۱۹٣۴ مادر" آن ماری " یعنی "الی " مجبور شد از آلمان به بارسلونا مهاجرت کند و " آن ماری " ۹ ساله را نزد مادربزرگ تنها بگذارد . در لایپزیک عمو "والدامر " به همراه دیگر رفقای کمونیستش فعالیتهای مخفیانه خود را علیه نازی ها ادامه می دادند و در مخفی کردن اسناد و مدارک " آن ماری " کوچولو هم با آنها همکاری می کرد . او اعلامیه های کمونیستها را در کیف مدرسه اش مخفی می کرد .

خودش تعریف می کند : " درست در روزهائی که در تدارک رفتن به بارسلونا بودیم ما به مادر بزرگم که کمونیست بود کمک می کردیم و من مدارک را در کیف مدرسه ام جاسازی کرده و آنها را در جای دیگری به افراد دیگری می سپردیم " .

در سال ۱۹٣۴ " الی " مادر " آن ماری " در بارسلونا ساکن شد وتلاش کرد دختر کوچکش را هم به بارسلونا بیاورد . "آن ماری " ۹ ساله به اتفاق " کارل برائونر" همسر " ایرما " که عمه اش بود رهسپار بارسلونا شد . " کارل برائونر " نیز از جوانان فعال آنارشیست به شمار می آمد .

کارل برائونر و آن ماری مجبور شدند در شهر مرزی فرانسه بنام " پورت بوآ " که براثر نا آرامی ها و اعتصابات کارگری در شهر آستورین بسته شده بود شب را تا صبح در چادری بسر ببرند و بلافاصله پس از باز شدن مرز به راه خود ادامه دادند . جمهوری اسپانیا در تب نا آرامی های اجتماعی می سوخت .

در بارسلونا "الی " -مادر " آن ماری " ویلائی در محله " کارر د لا کوستا " در منطقه " سان گر واسیا " در شمال مرکز شهربارسلونا اجاره کرده بود .

"آن ماری " به کمک آشنایان مادرش موفق شد در یکی از مدارس آلمانی زبان ، کلاسهایش را شروع کند . بعدها مشخص شد در شهر علاوه بر آلمانی های ضد نازیسم ، آلمانی های دیگری هم زندگی می کنند که یکی از آنها پدر یکی از همکلاسهای "آن ماری " ژنرالی بود که در آن شهر مشغول به کاربود . به همین دلیل " آن ماری " در مدرسه کلمه ای در باره اوضاع سیاسی خانواده اش حرفی نمی زد .

در میان بسیاری از آلمانی های ضد نازیسم که به بارسلونا آمده بودند اکثریت آنها از اعضاء و فعالین حزب کمونیست بودند و درمقایسه با انقلابیون آلمانی که کمونیستها نیروی تعیین کننده ضد نازیسم بودند در بارسلونا اوضاع به شکل دیگری بود و اکثریت فعالین ضد نازیست را اعضای آنارشیستها تشکیل می دادند .

آنها در سازمان های وسیع کارگری و جنبش های سندیکالیستی و آنارشیستی متشکل بودند .

جنبش های سندیکائی و فدراسیون های آنارشیستی ، قدرتی بلامنازع در میان نیروهای چپ ضد نازیسم در اسپانیا و بارسلونا داشتند تا حدی که تا آن زمان ، تشکل ها و احزاب کمونیستی هرگز در جنبش های کارگری نتوانستند میدانی برای قدرت نمائی بیابند .

کمونیستهای آلمانی علیرغم تعداد و توان شان در بارسلونا ، در پیشبرد سیاست های خود موفقیتی نداشتند ولی در مقابل آنارشیستهای آلمانی ساکن بارسلونا به اتکای قدرت سندیکالیستهای اسپانیائی و رابطه تنگاتنگ آنها از این شانس برخوردار شدند تا نقش بیشتری ایفاء کنند .

تبعیدیان آلمانی در بارسلونا که گرایشات سندیکالیستی و آنارشیستی داشتند برای سازماندهی بیشتر خود سازمان سندیکالیست ، آنارشیست آلمانی تبارها را ، با بیش از ۵۰ عضو تاسیس کردند .

"الی گوتز " مادر " آن ماری " مسئول سازمان جدید گردید. اگرچه مسئولیت چنین سازمانی موجبات شهرت بیشتر " الی " می شد ولی ازدحام آلمانی های نازیست و جاسوس در منطقه ، برای رهبران سازمانهای ضدنازیست که بصورت تبعیدی در آنجا زندگی می کردند خطراتی در بر داشت . در چنین شرایطی کمونیستها نیز برای مطرح شدن سیاستهای خود در برابر آلترناتیو آنارشیستها از هیچ تلاشی باز نمی ماندند .

فعالیت زیر زمینی در آلمان علیه نازی ها روز بروز دشوارتر و غیرممکن می شد و به همین دلیل فردیناند " پدر آن ماری و خواهرش " ایرما " نیز مجبور شدند آلمان را به مقصد بارسلونا ترک کنند .

جنبش های اجتماعی روز به روز وسیعتر می شد . سازمانهای سندیکالیست و آنارشیست اسپانیائی ، اعتصابات عمومی را سازماندهی می کردند . اعتصابات عمومی ، دامنه ناامنی های اجتماعی را گسترده تر می کرد . در چنین شرایطی بسیاری از کارگران در زندانها به بند کشیده شده بودند .

در همسایگی خانه ای که " آن ماری " در آن زندگی می کرد خانواده ای ساکن بودند که مرد خانه به زندان افتاده بود . " آن ماری " می گوید . : " آن مرد نه کمونیست بود و نه آنارشیست . من خوب بخاطر نمی آورم که تعلقات سیاسی سازمانی او به کدام گروه بود اما با اینهمه به زندان افتاده بود .

او چند باری با زن همسایه که برای ملاقات همسرش به زندان می رفت همراه شد و موفق شد از نزدیک با خانواده های زندانیان که به ملاقات عزیزانشان می رفتند آشنا شود . "آن ماری " شاهد ملاقات زن همسایه با شوهر زندانی اش بود .

" آن ماری گوتز" برای تقسیم غذا در میان زندانیان کمک می کرد و زندانبانان با خانواده هائی که کودکانی به همراه داشتند به یک اندازه بد رفتاری نمی کردند .

یکشنبه ۱۹ جولای ۱۹٣۶ جنگ داخلی در اسپانیا آشکارا آغاز شد .بخشی از ارتش برای سرکوب مردم و انجام کودتا با تمام قوا به خیابانها آمد . مردم مشغول سنگربندی خیابانها علیه نیروهای سرکوبگر نظامی شدند. خیابانهای بارسلونا میدان نبرد نیروهای فاشیست نظامی و مبارزان آزادیخواه شد .

" آن ماری " ۱۲ ساله آن روزها را به خوبی بیاد می آورد : " آن روز ما چند مهمان در خانه داشتیم که قصد داشتند به مرکز شهر بارسلونا بروند . آنها بلافاصله پس از اینکه از خانه به خیابان رفتند به سرعت به خانه برگشتند و خبر دادند همه مردم شهر در حال سنگر بندی خیابانها هستند . همگی آماده شدند تا در کنار نیروهای ضد فاشیست پیکار خود را آغاز کنند . ولی من که کوچک بودم در خانه ماندم تا از خانه محافظت کنم " .

نیروهای نظامی و فاشیست پیروزی خود را علیه نیروهای دمکرات ، با غارتگری و به آتش کشیدن شهر جشن می گرفتند . دراولین روزهای پس از این حوادث بسیاری از کلیسا ها و از جمله کلیسائی که در نزدیکی خانه " آن ماری " قرار داشت طعمه شعله هائی شد که فاشیستها برافروخته بودند . "آن ماری " از آن روزها می گوید :

" ستادها و مراکز انقلابی مردم را علیه نیروهای کودتا بسیج می کردند و نیروهای نظامی بمباران شهر را آغاز کرده بودند . یکی از کلیساهای بزرگ شهربر اثر حملات هوائی به ویرانه ای تبدیل شد و بسیاری از راهبه ها و مبلغین مذهبی که در نبردهای خیابانی به کمک مردم آمده بودند قربانی حملات هوائی شدند و اجساد بسیاری از آنها به خیابان آورده می شد . سندیکالیستها و آنارشیستها ، برخی از ابزار شکنجه که در کلیسا در گذشته ها مورد استفاده قرار می گرفت را برای نمایش عمومی به خیابانها می آوردند تا مردم از نزدیک شاهد بیرحمی های نیروهای وابسته به کلیسا در مقابل مخالفانشان باشند " .

اسپانیا توان مقابله با نیروهای کودتا را نداشت . سازمانها و ماشین دولتی وابسته به دولت جمهوری خواها ن عملا از کار افتاده بود . اگر چه در بارسلونا نیروهای مردمی هنوز کنترل شهر را به عهده داشتند اما در مجموع در کل کشور نیروهای فاشیست کشور را به زانو در آورده بودند . چه سیاستی را نیروهای انقلابی باید بارسلونا در پیش می گرفتند ؟! تعیین سیاستی برای بارسلونا یا سیاستی برای اسپانیا ؟!

از میان مجموعه ادارات دولتی باقی مانده از جمهوری خواهان و تشکل های آن دوران ، تنها سازمانهای انقلابی وابسته به نیروهای سندیکالیست و آنارشیست هنوز توان ادامه کار و روی پای خود ایستادن را داشتند .

در بارسلونا ، کاتولینا و برخی مناطق دیگر ، برتری با نیروهای آنارشیست بود و این موضوع دوراهی بزرگی را در برابر این سازمانها قرار داده بود . انتخاب یک سیاست محلی برای مناطقی که در کنترل انقلابیون بود یا انتخاب سیاستی سراسری ؟



جنگ داخلی تمام عیاری در کشور جریان داشت . نیروهای فاشیستی و کودتا ، هرروز تسلط بیشتری بر شهرهای مختلف و کشور پیدا می کردند . " زاراگزا " که پس از بارسلونا بزرگترین پایگاه قدرتمند آنارشیستها بود شاهد نبرد خونین میان نیروهای انقلابی علیه نیروهای فاشیست بود .

۲۴ جولای از سوی پایگاه میلیشای " دوروتی " اولین نیروهابه طرف " زارگزا " که مورد تهاجم نیروهای فاشیست قرار گرفته بود ، روانه شدند . نامزد " ایرما گوتز" بنام " کارل برائونر" که روزی بهمراه " آن ماری " به بارسلونا آمده بود از اولین داوطلبان این گروه بود و بعنوان یکی از چهره های شناخته شده آنارشیستها رهبری این گروه را نیز بعهده گرفت .

در بارسلونا مراکز کارفرمایان و ساختمانهای متعلق به ثروتمندان به تصرف نیروهای سندیکالیست در آمد . دفتر سندیکالیستها به یکی از ساختمانهای متعلق به صاحبان سرمایه در مرکزشهر بارسلونا منتقل شد .

" آن ماری " وقتی برای دیدار پدر و مادر به دفتر تشکیلات مراجعه می کرد با بسیاری از چهره های   

انقلابی کشورهای مختلف آشنا می شد .

مذاکره میان انقلابیون و دولت در محلاتی که هنوز بقایای جمهوری در آن نفس های آخرش را می کشید آغاز شده بود .

نیروهای کودتا دست نیروهای نظامی که هنوز به جمهوری معتقد بودند را کوتاهتر کرده بود و فرماندهان و گردانندگان جمهوری خواه در برابر کودتا به نوعی فلج سیاسی مبتلا شده بودند .

نتیجه مذاکرات میان نیروهای آنارشیست و بقایای دولت جمهوری در مناطق آزاد این شد که سندیکالیستها بجای طرح شعار " دیکتاتوری آنارشیستها " ، نیروی ملیشیای محلی ضد فاشیست از جمله در" کاتالونیا " را تشکیل دهند .

سندیکاهای آنارشیستی عملا کنترل مراکز صنعتی ، کارخانه ها ، حمل و نقل ، مدارس ، خدمات درمانی و غیره را در بارسلونا بعهده گرفتند .

در دفتر مرکزی سازمانهای سندیکائی و آنارشیستی بارسلونا ، تشکل "مهاجرین آلمانی تبار " با تمام توان در پیشبرد فعالیتهای رادیوئی و رسانه ای تلاش می کردند . در این ساختمان " الی گوتز " با آلمانی هائی برخورد می کرد که برای شرکت در دفاع از جمهوری و علیه فاشیسم به بارسلونا آمده بودند .

" آن ماری " می گوید اینجا محل رفت و آمد بسیاری از خارجی تباران فعال در " همبستگی بین المللی و داوطلبانه از دموکراسی دراسپانیا " و از جمله در میان آنها داوطلبان سوئدی تبارنیز دیده می شدند .

وقتی " آن ماری " برای دیدن پدر و مادرش به این مرکز مراجعه می کرد ضمن دیدار، با بسیاری از چهره های بین المللی ضد فاشیست نیز آشنا می شد . پدر و مادر " آن ماری " فردیناند و الی گوئی به تمام آرزوهایشان رسیده بودند . تمام وقت مشغول فعالیت در چهارچوب برنامه های سندیکالیستهای آنارشیست بودند و " آن ماری " اغلب تنها می ماند .

" آن ماری " می گوید : " ساختمان مرکزی به بخش های مختلفی تقسیم شده بود . مثلا در بخش رسانه ها پخش برنامه های رادیوئی به زبانهای مختلف و از جمله به زبان سوئدی نیز وجود داشت . در این بخش " Axel Österberg / و یکی دیگر از رفقایش به نام Rudold Berner فعالیت داشتند . "

" آن ماری " می گوید همزمان با پیشروی فاشیستها خانواده او نیز همچون بسیاری از مبارزین دیگر ناپدید شدند و او مجبور بود برای گذران زندگی و لقمه نانی به اینجا و آنجا و گاه به کلیساهائی که هنوز به آتش کشیده نشده و یا بمبباران نشده بودند مراجعه و شکم خود را سیر کند . او ادامه می دهد انقلابی که نتواند بلافاصله نان مردم را تهیه کند ناکام خواهد ماند و سخنانش را اینگونه فرموله می کند " برای پیروزی در انقلاب باید قادر بود روز بعد از انقلاب شکم مردم را سیر کرد و برایشان نان تهیه کرد در غیر این صورت انقلاب شکست خواهد خورد " .

نیروهائی که از پایگاهای انقلابی اعزام می شدند موفق شده بودند در اوائل بخش هائی از کاتالونیا و نیمی از منطقه آراگونین را از چنگ فاشیستها آزاد کنند ولی در بیرون شهر زاراگزا نیروهای انقلابی براثر کمبود سلاح و مهمات و برخی تجهیزات ضروری متوقف شده بودند .

در ادامه نبردها اوضاع نیروهای جمهوری خواه در کل بدتر می شد . در جنوب اسپانیا فاشیستها موفق شده بودند بسیاری از شهرهای بزرگ را تحت کنترل خود در آورند . آنها آهسته اما با برنامه ریزی دقیق برای تسخیر مادرید به سوی پایتخت حرکت می کردند .

هیتلر و موسولینی کمک های خود را به نیروهای فاشیست اسپانیائی آغاز کرده بودند . هواپیماهای آلمان نازی و دولت فاشیستی موسولینی در آسمان اسپانیا برای بمباران مواضع جمهوری خواهان در حال پرواز بودند .

بارسلونا از سوی هواپیماها و کشتی های جنگی آلمانی و ایتالیائی از هوا و دریا مورد تهاجم قرارگرفته بود .
"آن ماری " می گوید او در زمان حمله از زمین و آسمان ، به ایستگاه های زیرزمین پناه نمی برد بلکه عمدتا خود را در میان خانه ها ی مخروبه مخفی می کرد .

در پائیز ۱۹٣۶ طبق یک توافقنامه بین المللی قرار براین شد تا صدور اسلحه برای هردوسو (مردم وانقلابیون از یکسو وفاشیستها و کودتاچیان ازسوی دیگر) ممنوع شود . این قرارداد توسط فرانسه ، انگلیس ، هلند ، بلژیک و سوئد امضاء گردید .

اگرچه آلمان و ایتالیا نیز جزء امضاء کنندگان قرار بودند اما برکسی پوشیده نبود که صدور سلاح ، مهمات و حتی نفرات ، به مقیاس زیادی از سوی این دو کشور و برای کمک به نیروهای فاشیستی ارسال و اعزام می شد .

"آن ماری " می گوید تنها اتحاد جاهیرشوروی سابق اسلحه دراختیار نیروهای انقلابی قرار می داد که در قبال آن بهای سنگینی را نیز از آنها طلب می کرد . دولت شوروی به جمهوری خواهان اعلام کرد که طلاهای کشور را می توانند به عنوان پیش پرداخت بهای خرید سلاح و یا نگهداری در نقطه امن به شوروی ارسال کنند .

در چهارچوب این روابط بسیاری از کارشناسان روس به اسپانیا اعزام شدند .

به محض ورود سلاح و مهمات روسی ، نیروهای جمهوری خواه جان و توان تازه ای گرفتند و موفق به تصرف مجدد بسیاری از مراکز گردیدند .

در نوامبر ۱۹٣۶ نیروهای فاشیست به پشت دروازه های مادرید رسیده بودند . سقوط مادرید به دست نیروهای فاشیست به معنای شکست جمهوری خواهی و پیروزی کامل فاشیسم تلقی می شد . نبرد سنگینی برای دفاع از مادرید جریان داشت . از پایگاه انقلابیون در بارسلونا ۱۵۰۰ انقلابی به جبهه مادرید اعزام شدند . فداکاری انقلابیون نتیجه دادو آنها موفق شدند جلوی پیشروی نیروهای کودتا را بگیرند .

در این نبرد بسیاری و از جمله چهره برجسته نبرد علیه فاشیسم و شخصیت محبوب مردمی " Buenaventura Durruti " به شهادت رسید .

" آن ماری " می گوید بسیاری گمان می کردند او به طرز عجیبی وشاید به دست کمونیستها کشته شده باشد .
جسد بی جان " دوروتی " از مادرید به بارسلونا منتقل شد و در تاریخ ۲٣ نوامبر ۱۹٣۶ ودر مراسم با شکوه آخرین وداع با قهرمان نبرد علیه فاشیسم و با حضور نیم میلون نفر از ساکنین بارسلونا به خاک سپرده شد .

" آن ماری " با اشاره به عکسی که روی میز قرار دارد و بخشی از بالکن دفتر مرکزی تشکیلات سندیکالیستها در بارسلونا را نشان می دهد می گوید : " من در بالکن این ساختمان در کنار مادرم و خانم Emma Guldman ایستاده بودم .

وقتی مراسم خاکسپاری آغاز شد همگی به طرف مراسم حرکت کردند . " آن ماری " و مادرش " الی " از لابلای دریائی از مردم خود را به اتوموبیلی که منتظرشان بود رساندند . " آن ماری " می گوید : " وقتی من در میان آن همه مردم موفق شدم خودم را به داخل اتوموبیل برسانم هنوز دستم را به داخل نگذاشته بودم که درب اتوموبیل بسته شد و انگشتان من لای درب و بدنه اتوموبیل خرد شد . سیل خون جاری شد . اگرچه در آن شرایط می شد گریست ولی مراجعه به پزشک را باید فراموش می کردی . مراسم وداع با " دوروتی " آخرین میتینگ و نمایش سندیکالیستها و در واقع همزمان وداع با دوران نمایش قدرت آنارشیستها هم بود .

کمونیستها دولت مرکزی ، رهبری و ارتش جمهوری را تحت کنترل داشتند . سندیکالیستها در بارسلونا با پذیرش برخی توافقات ، نیروی میلیشیا یا همان ارتش مردمی خود را منحل کرد ه و به جای آن در سازمانهای دولتی منطقه ای ادغام شد ند . البته روز به روز از توان امکانات سیاسی آنارشیستها کم می شد . سازمان متحد کارگری سندیکالیستها در دولت مرکزی تنها چهاروزیر داشت .

درسوم ماه مای ۱۹٣۷ کمونیستها ، کنترل مخابرات و خیابانها را در بارسلونا به دست گرفتند اما در ساختمانی که اداره مخابرات قرار داشت آنها نتوانستند به طبقات دیگر ساختمان که در اختیار آنارشیستها بود تسلط پیدا کنند . سندیکالیستها با شلیک گلوله از بقیه قسمتها محافظت کردند .

" آن ماری " می گوید : " درشهر شایعه ای دهان به دهان می گشت وآن اینکه در مقابل پیشروی کمونیستها ، کارگران سندیکالیست مقاومت می کردند " .

بسیاری از آنارشیستها مدتها در انتظار یکسره کردن تکلیف خود با کمونیستها بودند . شرایط بحرانی بود . بدون کمکهای تسلیحاتی اتحاد جماهیر شوروی ، نبرد با فاشیستها با شکست مواجه می شد . بسیاری ازچهره های سرشناس آنارشیست از مادرید به بارسلونا آمده بودند تا راه حلی مسالمت آمیز برای اختلافات میان آنارشیستها و کمونیستها پیدا کنند . در ادامه این تلاشها آنارشیستها از بسیاری از تشکلهای اجتماعی خود صرفنظر کرده و آنها را منحل اعلام کردند .

" آن ماری " می گوید کمونیستها پس از پایان درگیری با آنارشیستها تلاش کردند تا مخالفین خود را اگر نه به صورت علنی ولی به اشکال مختلف تحت کنترل در آورند . آنها بسیاری از سندیکالیستها را که از کشورهای دیگر به بارسلونا آمده بودند تا از دموکراسی در برابر فاشیسم دفاع کنند و انقلابیون اسپانیا رادر برابر حملات کودتا گران تنها نگذارند . آنها آمده بودند تا دوشادوش مردم اسپانیا برای دفاع از دستاوردهای دموکراسی بجنگند ولی توسط کمونیستها مورد تعقیب قرار گرفتند . بسیاری از این افراد با پاسپورت و اسناد جعلی به بارسلونا آمده بودند . کمونیستهای آلمانی که پیش از این در بارسلونا حضور داشتند لیست افراد آنارشیست و سندیکالیستهای آلمانی را تهیه کرده وجهت پاکسازی به دفتر حزب سپرده بودند " .

در چنان شرایطی پدر " آن ماری " فردیناند که از چهره های برجسته آنارشیستها بود تحت تعقیب فرار گرفت و به زندگی مخفی روی آورد .

روزی درب منزل خانواده " آن ماری " کوبیده شد . درآن خانه به جزء " آن ماری ، " مادرش الی و عمه اش ایرما " که اتفاقی مهمان آنها بود فرد دیگری حضور نداشت .

" آن ماری " در باره آن خاطره می گوید : " ماموران ، " کمونیستهای آلمانی تبار"بودند و تمام خانه را زیر و رو کردند ولی مدرک خاصی پیدا نکردند . آنها یک هفت تیر ساده که من تهیه کرده بودم تا در صورت لزوم از پدر و مادرم دفاع کنم را باخود بردند . درآن میان مدارکی که برای آنها بی فایده اما برای خانواده ما مهم بود را نیز با خود بردند . آن روز مادرم که چهره بسیار شناخته شده ای بود نیز بازداشت شد و آنها اورا با خود بردند و بدتر اینکه عمه " ایرما " را نیز که بطور کاملا اتفاقی به آنجا آمده بود نیز بازداشت کردند.

یکی از پلیس ها در خانه باقی ماند تا در صورتی که پدرم به خانه بیاید اورا نیز بازداشت کنند . پلیس نیز پس از چند روز انتظار بی فایده محل ماموریتش را که خانه ما بود ترک کرد " .

"آن ماری " ادامه می دهد : " ما در خانه چند اردک و مرغ داشتیم . در اسپانیا همچون گذشته ها رسم بود که که مرغ و جوجه و اردک را در خیابان می فروختند و پدرم چهار یا پنج جوجه خریده و به منزل آورده بود که در پشت حیاط خانه ما می چرخیدند . من هم به غذا احتیاج داشتم وآنها را به سبزی فروشی که از دوستان خوب خانواده ما بود فروختم " .

" آن ماری " نگران مادرش بود و با خود فکر می کرد باید کاری بکند . او به خاطر می آورد وقتی زن همسایه اشان برای ملاقات همسرش که زندانی بود چه اقداماتی می کرد . غذایی برای مادرآماده کرد و با شجاعت عازم زندان مخفی کمونیستها شد . او می گوید :

" در پشت دیوارهای زندان با جوانانی که به خدمت نیروهای کمونیست در آمده بودند روبرو شدم. کمونیستها ی آلمانی خودشان نمی توانستند به زبان اسپانیائی حرف بزنند ولی من هم زبان محلی کاتالونیائی و هم اسپانیائی را بلد بودم جلو رفتم و با آنها شروع به صحبت کردم و جویای حال مادرم شدم . از آنها خواستم تا اجازه بدهند هم مادرم را ببینم و هم غذائی را که برایش برده بودم به او بدهم . خلاصه لجبازی من موجب شد تا مرا به دیدار مادرم که دربخشی مخفی بنام checka " " زندانی بود ببرند . محلی در منطقه مرکزی بارسلونا . محلی که ورود به آن ممنوع بود و در این محل از شکنجه در حین بازجوئی نیز استفاده می کردند و گوئی کسی از آنجا زنده برنمی گشت . گوئی عمه " ایرما " را هم به آنجا برده اند . هرچند عمه در هیچ فعالیت سیاسی شرکت نداشت اما به دلیل فعالیتهای شوهرش او را بازداشت کرده بودند . "

در آنجا افسری که تلاش می کرد خود را اسپانیائی معرفی کند جلو آمد تا با من حرف بزند . " آن ماری " لحظاتی پس از دیدن این افسر او را شناخت که او یکی از کمونیستهائی بود که سالها قبل در خانه مادربزرگ وقتی آنها علیه نازی ها فعالیت می کردند او و آن افسر که یک کمونیست آلمانی بود چگونه اعلامیه های کمونیستها را در کیف مدرسه اش جاسازی می کردند تا در محل دیگری به دستان کسان دیگری برسانند . افسر مورد نظر نیز پس از مدتی این وقایع را به یاد آورد و به شکل معجزه آسائی مادر " آن ماری آزاد شد اما عمه ایرما در زندان باقی ماند .
"آن ماری " می گوید :

" بعدها شنیدم آن افسر به زندانی در مادرید منتقل شد و به خاطر این همکاری تیرباران گردید " .

" تماس با آنارشیستها و سندیکالیستها و تشکلهای وابسته به این نیروها ، پس از حوادث ماه مای دشوار و دشوارتر می شد . رفت و آمد به دفتر مرکزی انقلابیون در شهر بارسلونا دیگر آسان نبود . " آن ماری " که هم شاهد فعالیتهای مخفی بود و هم خود در بسیاری از موارد در تلاشهای زیر زمینی شرکت کرده بود در صدد یافتن راههائی برای ورود به ساختمان مرکزی بود .

" آن ماری " می گوید : " بمباران بارسلونا ادامه داشت . بر اثر این بمبارانها بسیاری از خانه ها ویران شد . مهاجرین شهرهای دیگر بر اثر ویرانی خانه هاشان راهی بارسلونا شده بودند . خانواده ما همیشه درب خانه خودرا به سوی این پناهندگان باز گذارده بود ".

" یک زن وابسته به خانواده های فاشیست که با فرزندانش در اطراف بارسلونا زندگی می کرد براثر ویرانی خانه اش در جریان بمبارانها ، به ویلای ما کوچ کرد . کمک به قربانیان جنگ و بمبارانها ، حمایت از کودکان بی سرپناه اهمیت انسانی یالاتری داشت تا مسائل دیگرسیاسی " .
خانواده " گوتز به این مادر و فرزندانش در ویلای خود پناه داد .

یکی از اتاقهای خانواده گوتز محل دیدار قربانیان جنگ ، بمباران و فاشیسم بود . در آن روزها بر اثر بمباران بی امان نیروهای فاشیست و کودتا ،چهل نفر جان خود را از دست داده بودند . همه بارسلونا را بوی اجساد قربانیان پرکرده بود .

کم کم شرایط زندگی برای " آن ماری " بسیار دشوارتر از پیش میشد . مادرش " الی " تصمیم گرفت او را به پاریس نزد دوستان روس تبار ساکن آنجا که جزء تشکل های آنارشیست بودند بفرستد .

درمرز اورا متوقف کردند و بعلت سن کم اجازه خروج از کشور را به اوندادند و از " آن ماری " خواستند تا به بارسلونا باز گردد . در راه بازگشت او با یک گروه بلغاری آنارشیست که برای کمک به رفقای خود عازم بارسلونا بودند برخورد کرد و کمک و اطلاعات خود را در اختیار آنها قرار داد . آنها با نزدیک شدن به مرکز فعالین آنارشیست ، پیراهن های سیاه رنگ خود با دکمه های سرتاسریشان را که شباهت به نوع لباس های آنارشیستهای آلمانی و همچنین اتفاقا به اونیفورم لباس های فاشیستها نیز شبیه بود برتن کردند.

" الی " مادر " آن ماری " با دیدن او و بازگشتش به بارسلونا متعجب و شوکه شده بود .

نویسنده مشهوراتریشی خانم Federn    Ettaدرهمان خیابانی زندگی می کرد که خانواده"آن ماری گوتز "ساکن بودند . این خانم در تشکل های زنان آنارشیست نقش فعالی داشت . پس از ویرانی خانه این نویسنده او به خانه ای در شمال بارسلونا منتقل شد که بعدها قرار شد " آن ماری " نیز به خانه او کوچ کرده و در کنار آنها زندگی کند .

شهر ساحلی بلانس ، پیش از جنگ ، محل زندگی بسیاری از افراد متمول و طبقات بالای جامعه اسپانیا محسوب می شد . اتحادیه سندیکالیستها و آنارشیستها به گونه ای برنامه ریزی کرده بود تا برخی از قربانیان بمبارانها ، بتوانند به این منطقه کوچ کنند . بسیاری از خانه ها و ویلاهای این منطقه که به افراد ثروتمند تعلق داشت خالی و بدون سکنه مانده بودند .

خانم Etta Federn مدیریت چهارمدرسه این منطقه را که به شیوه خاصی و با اسلوب تعلیم و تربیت آزاد و تحت آموزش های " فردیناند فرر" از چهره های برجسته آنارشیستها بود را به عهده داشت . در این مدارس هم کودکان و هم بزرگسالان تحت تعلیم و آموزش قرار داشتند .

" آن ماری " هم بمثابه دانش آموز و هم در کنار مدیر مدرسه ، بازوی راست او به حساب می آمد .

"آن ماری " می گوید : " در این مدارس کودکان پیش از ظهر ، نوجوانان در بعد از ظهر و بزرگسالان در کلاسهای شبانه شرکت می کردند . در دوران جنگ داخلی این مراکز تعطیل شد . " آن ماری " و مدیر مدرسه " Etta Federn " به بارسلونا برگشتند و " Etta " از آنجا راهی پاریس شد تا در آنجا زندگی کند .

در بارسلونا مادر "آن ماری " خانم " الی " مسئولیت صلیب سرخ کشور سوئیس را عهده دار شد . این مسئولیت " الی " را از شر تعقیب و مراقبتهای کمونیستها نجات داد و " فردیناند گوتز" نیز از اسپانیا خارج شده و در مرز فرانسه خود را دانشجوی هلندی معرفی کرده و به این دلیل اجازه ورود به فرانسه را دریافت کرد و پس از اقامتی کوتاه در پاریس راهی نروژ شد .

سال ۱۹٣۶ " آن ماری " و مادرش " الی " نیز با اتوموبیل صلیب سرخ عازم پاریس می شوند . آن ماری می گوید : " براثر بمباران هواپیماهای جنگی ایتالیا و آلمان حتی علیه اتوموبیل های متعلق به صلیب سرخ ، ما مجبور بودیم از ماشین پیاده شده و پیاده راهمان را ادامه دهیم . باز در مرز دچار مشکل شدیم . ماموران مانع خروج من شدند و گمان می کردند مادرم دروغ می گوید و درصدد است کودکی اسپانیائی را به صورت قاچاقی از کشور بیرون ببرد . در آن زمان من فقط با زبان کاتالونیائی و اسپانیائی حرف می زدم .

پدر " آن ماری " ، فردیناند " از پاریس به نروژمهاجرت کرد و با تهاجم آلمانی ها به نروژ در سال ۱۹۴۰ و اشغال کشور نروژتوسط آلمان نازی ، آنها مجبور شدند به سوئد مهاجرت کنند .

"آن ماری " در بارسلونا براثر بارش شدید برف مجبور شد پشت بام خانه را برف روبی کند که سرمای شدید و یخ زدن پاهایش ، او تا مدتها از درد پا رنج می برد . در موقع فرار از نروژ به علت درد پا آنها به کمک یک مرد سوئدی که همسر نروژی خود را به سوئد میبرد همراه شدند . آلمانی ها ماشین مورد نظر را به گلوله بستند که براثر شلیک رگبار گلوله ها بازوی کودک دیگری زخمی شد . در این شرایط ماشین متوقف شد و "آن ماری " و پدر و مادرش هرکدام به یک سو رفتند .

"آن ماری " طبق قرار قبلی به طرف سوئد راهش را ادامه داد و همانطور که خانواده از پیش تعیین کرده بودند هر که به سوئد رسید در شهر کارلستاد می ماند تا بقیه اعضاء خانواده هم به آنها ملحق شوند .

"آن ماری " می گوید : " ما همدیگر را گم کردیم و هیچ اطلاعی از هم نداشتیم . من هیچ مدرکی برای توضیح هویت خودم در دست نداشتم " .

پس از مدتی " آن ماری " در جستجوی آشنائی ، خود را در استکهلم به محفل سندیکالیستها رساند و در آنجا با دونفر از سندیکالیستها که برای مبارزه علیه فاشیسم به بارسلونا رفته بودند برخورد کرد .

Rudolf Berner و Axel Österberg "آن ماری را شناختند و او را به خانواده ای معرفی کردند تا سرپرستی وی را به عهده بگیرند .

ماههای اول زندگی " آن ماری " در کنار خانواده Einar Stråhle در منطقه گروندال که در اطراف استکهلم قرار دارد گذشت . Einar از اعضای تشکلهای سندیکالیست و از مبارزان ضد نازیسم بود .

طی این دوران خانواده "آن ماری " هم خود را به سوئد رساندند . آنها را به یکی از اردوگاههای ویژه متقاضیان پناهندگی بردند اما سندیکالیستها و آنارشیستها برای بیرون آوردن آنها از اردوگاه شدیدا تلاش کردند و نتیجه این تلاشها آزادی آنها از اردوگاه بود . سندیکالیستهای سوئد با دادن ضمانت به سازمان مربوطه اجتم خانواده "آن ماری " را از اردوگاه دولتی آزاد کردند .

با رهائی از اردوگاه " الی و فردیناند " پدر و مادر " آن ماری " خودرا به استکهلم رساندند تا با دخترشان ملاقات کنند . در آغاز آنها هم در خانه " Einar Stråhle " ساکن شدند ولی پس از چندی خانه ای اجاره کردند و به آدرس Brännkyrkagatan در منطقه östermalm در یکی از مناطق مرکزی شهر استکهلم کوچ کردند .

خبرهائی که از این سو و آن سو می رسید حکایت از آن داشت که عمه "ایرما " از زندان آزاد شد و به آلمان برگشت اما در آلمان او و مادر بزرگ توسط نیروهای نازی دستگیر شده و به اردوگاه " Ravenbruck " منتقل شدند .

همسر " عمه ایرما " آقای " کارل برائونر" نیز در اسپانیا توسط کمونیستها دستگیر و زندانی شد ولی پس از مدتی موفق شد از زندان فرار کرده و پس از عبور مخفیانه از مرز خود را به فرانسه برساند و بدین وسیله کلیه اعضای خانواده به شیوه های مختلف در دوران جنگ خانمان سوز دوم جهانی جان سالم بدر بردند .

اعضای خانواده " آن ماری گوتز " ( مادرش الی ، و پدرش فردیناند ) به جمع فعالین سندیکالیستها پیوستند و " آن ماری " در کانون سازمان جوانان سندیکالیست ها با یکی از فعالین آنها بنام " Stig Dagarman " آشنا شد . پس از مدتی " Stig Dagerman " به جمع خانواده " گوتز " پیوست و در کنار نامزدش در خانه آنها زندگی اش را شروع کرد .

پس از مدتی زندگی در کنارهم ، " آن ماری و استیگ داگرمن " ازدواج کرده و به خانه جدیدشان در محله "Sundbyberg " در حوالی استکهلم کوچ کردند . هر دو فرزند این زوج " Rainer و Rene در همین خانه به دنیا آمدند .

" آن ماری " بعنوان همسر Stig Dagerman بیشتر به پیشبرد امورخانواده پرداخت و " Stig " از نویسندگان مشهور سوئد به شمار می آید .

" آن ماری " در پایان گفتگو با لبخندی بر لب می گوید بروید و بنویسید : " این پیرزن پر حرف خیلی روده درازی کرد " . و به خنده اش ادامه داد .


منبع: نشریه کارگر - نشریه سندیکالیستهای سوئد - ۹ ماه مای ۲۰۱۲
نویسنده : Per Lindblom
            Albert Herranz
ترجمه : جمال میرخرم
djamal۰٨sweden@yahoo.se


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست