"کتابروزنامه ی سید ضیاء" (بخش اول)
رضا علامه زاده
•
هستهی مرکزی کتابروزنامهی سید ضیاء چهار مصاحبه طولانی صدرالدین الهی با اوست که در سال ۱۳۴۳ انجام گرفته و بخشهایِ از سانسور گذشتهاش، همان سال در مجله "تهران مصور" منتشر شده است. این مصاحبهها بیش از ۳۲۰ صفحه از کتاب پانصد صفحهای الهی را به خود اختصاص داده است. باقی، خاطرات و مصاحبه با کسانی است که با سیدضیاء و دورهی مورد بحث مرتبط بودهاند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۰ خرداد ۱٣۹۱ -
۹ ژوئن ۲۰۱۲
کتاب بسیار خواندنیِ "سید ضیاء، مرد اول یا دوم کودتا"، اثر روزنامهنگار صاحبنام "صدرالدین الهی" گرچه عمدتا بر مبنای مصاحبههای او با "سید ضیاءالدین طباطبائی" تدوین شده، اما ساختاری کاملا متفاوت با کتابهای مشابه دارد. این تفاوت به قدری آشکار است که نویسنده در اشارات مقدمهمانندش در آغاز کتاب مینویسد:
[تدوین نهائی کتاب بیشتر به چاپ مجدد یک مصاحبهی روزنامهای میماند و از این رو من اصطلاح مندرآوردی «کتابروزنامه» را ساختهام و امیدوارم در فن نشر کتاب جا بیافتد.]
هستهی مرکزی کتابروزنامهی سید ضیاء چهار مصاحبه طولانی صدرالدین الهی با اوست که در سال ۱٣۴٣ انجام گرفته و بخشهایِ از سانسور گذشتهاش، همان سال در مجله "تهران مصور" منتشر شده است. این مصاحبهها بیش از ٣۲۰ صفحه از کتاب پانصد صفحهای الهی را به خود اختصاص داده است. باقی، خاطرات و مصاحبه با کسانی است که با سیدضیاء و دورهی مورد بحث مرتبط بودهاند.
در معرفی این کتاب باید از این واقعیت شروع کنم که نثر الهی، چه آنجا که فضا و صحنهآرائی گفتگوها را ترسیم میکند، و چه آنجا که دست به ویرایشِ زبانیِ پاسخهای سید ضیاء مییازد سخت دلنشین و زیباست به طوری که هر کجای کتاب را باز کنید و چند سطر را بخوانید گوهر سفتهی کلام او را به روشنی مییابید. یک نمونه، الهی در شرح ملاقاتش با سید ضیاء مینویسد:
[پیش از او، من با دو تن از همسن و سالهایش حرف زده بودم. با آدمهای ترسو و محتاط و جاسنگین و سخنبهمثقالخرجکن. آقای حکیمالملک وقتی در بارهی تقیزاده و وساطت سفارت انگلیس از او پرسیدم، درست مثل زنبور توی عسل افتاده پرپری زد و خود را به کری زد. از سید انتظار همین حدود را داشتم. اما ناگهان دیدم که این مدیر رعد شب سوم حوت ۱۲۹۹، هنوز روزنامهنویس است و پر شر و جر.] ص ۱٣
و این هم نمونهای از ویرایش ظریفِ پاسخها. سیدضیاء در پاسخ این پرسش که چرا شبِ کودتا لباس آخوندیاش را در آورده و کلاهی شده بود میگوید:
[من با خود فکر کردم که اگر کودتایِ منِ سیدِ عمامهای موفق شود، پس فردا تمام این خبائث و پاچهورمالیدههای چکمهبهپا و عمامهبهسر، بههوای حکومت و قدرت میافتند و آن وقت باید چراغ برداشت و دنبال میرغضبهای ناصرالدینشاه و محصلهای چوبدار نایبالسطنه و دوستاقبانهای ظلالسلطان گشت.] ص ۶۷
شاید فکر کنید کلام شیرین سید ضیاء نیازی به ویرایش نداشته است. ولی این طور نیست. از چهار مصاحبه مفصلی که در کتاب آمده، تنها آخرینش به اعتبار نوشتهی الهی عینا از روی نوار پیاده شده. نثر این آخری طبیعتا ساختار پیرایشیافتهی سه مصاحبه قبلی را ندارد، و لکنتِ کلام و اعواج در جملات کم نیست:
[از آنجا شب رفتم منزل حسینقلیخان نواب حالا به چه کیفیت و چه ترتیبی... حسینقلیخان توصیه کرد من رفتم به سفارت انگلیس. رفتم سفارت انگلیس، آنجا بودم شب. مستر چرچیل صبح که فهمید من آنجا هستم به سفیر گفت، سفیر گفت باید فوری از سفارت برود بیرون؛ و اگر نرود ما به پلیس خبر میدهیم بیایند او را بگیرند.]
حالا که حساسیتام به زبان نوشتاری کمی فرو خوابید، کمی هم از محتوای مصاحبهها بنویسم!
[□ آقا راسته که شما انگلیسی هستید؟]
"کتابروزنامه" با این پرسشِ غافلگیرکننده آغاز میشود. کسی نیست که اسم سید ضیاء را شنیده باشد و همین پرسش از ذهنش نگذشته باشد. البته اغلبِ قریب به اتفاقشان مطمئنند که پاسخش را میدادند. گمان میکنم هیچ شخصیت سیاسی در تاریخ معاصر وطمنان وجود ندارد که به اندازه او، درست یا غلط، به انگلوفیل بودن شهرت داشته باشد. پاسخ سید ضیاء سخت خواندنی است:
[◊ بله، این طور می گویند.] ص ۱۱
[□ چرا شما طرفدار انگلیس ها هستید؟
◊ این به دلیل ترس است. تاریخ سیصد سالهی اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی میشود... من بعنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیام ضرر این دوستی را کشیدهام اما حاضر نشدهام محو شوم. به نظرتان عجیب میآید؟ منتظر نبودید من این طور صریح و پوست کنده با شما در بارهی روابط خودم با سیاست انگلستان صحبت کنم؟
□ ولی این روابط خصوصی شماست. در بارهی کس یا کسانی که مسئولیت یک دولت را بهعهده میگیرند چه میگوئید؟
◊ در این مورد مسئله دشوارتر میشود. زیرا دوستی با انگلستان با یک آدم، تنها به آن آدم ممکن است ضربه بزند. اما دشمنی دولت انگلستان با یک دولت، به فنا و نابودی آن دولت منجر خواهد شد. خودتان به همین حوادث سالهای اخیر فکر کنید ببینید دروغ میگویم یا نه؟
□ منظورتان کدام سالهاست؟ و چه کسانی؟
لبخندی زد. لبخندهای سید بیشتر از هزار کلمه معنی دارد. من معنی لبخند سیاسی را روی لبهای او یافتم.] ص ۱۵
و اینگونه است که هر دو سوی گفتگو، تنها به اشارهای به "مصدق" و سرنگونیاش در مواجهه با انگلستان اکتفا میکنند.
گمان میکنم هر کس این کتابروزنامه را به دست بگیرد بیش از هر چیز میخواهد از رابطه سید ضیاء با انگلیس، بویژه در مقطع کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ سر در بیاورد. در مصاحبهها حرف در این موردِ خاص کم نیست. پرسشگر با صراحت، و حتی گاهی در مرزِ عبور از حریمِ ادب، با پرسششونده کلنجار میرود. ولی اگر انتظار داشته باشید یک جمعبندیِ راحت و سهلالوصول از نویسنده بشنوید مسلما ناامید میشوید. به نگاه من البته این نقطهی قوتِ کار الهی، این روزنامه نگار حرفهای است.
جالب است که سید ضیاء در مورد رابطه رضاخانِ میرپنج با انگلیسیها، اصرار دارد ثابت کند که پیش از کودتا هیچ ارتباطی بین آنان نبوده است و تنها کسی که با انگلیسها رابطه داشت خودش بوده است! و باز هم خودش بوده است که رضاخان، فرمانده فوج گرسنهی قزاق در قزوین، را به تسخیر تهران ترغیب کرده است.
[□ پس قضیهی ملاقات او (رضا خان) با آیرون ساید؟ آن هم در بالاخانهی مهمان خانهی قزوین.
◊ به کلی بیاساس است. پول را من گرفتم. سفارت انگلیس ماهی بیست و پنج هزار تومان به عنوان موراتوریوم بابت حقوق قزاق و ژاندارم میپرداخت...
□ به چه حسابی به شما دادند؟
◊ به حساب اینکه به آنها گفتم من توانستهام رهبران قزاق و ژاندارم اطراف تهران را قانع کنم که برای برقراری نظم تازه و حکومت جدید به پایتخت بیایند.
□ این خواست شما، خواست آن ها هم بود؟
◊ بله، هدف دوتا بود، اما راه یکی. من در سرم این بود که یک حکومت ملی مقتدر متکی به قدرت نظامی ملی به وجود بیاورم و خودم بشوم رئیس الوزرا، بشوم دیکتاتور.
□ مثل موسولینی.
◊ ها، بارک الله، احسنت...
□ از این که با پول خارجی یک مملکت مشروطه را به دست کودتا سپردید پشیمان نیستید؟
سید نه به این سئوال جواب میدهد و نه دفاعی میکند.] صص ۵۹-۶۰
در جابهجای گفتگوها باز هم مسئلهی رابطهی سید ضیاء با انگلیس، و انگلیسی بودن ماهیت کودتای ۱۲۹۹ پیش کشیده میشود. پاسخ سید ضیاء همواره این است که او دوست و طرفدار انگلیس بوده است و با آنان رابطه داشته ولی نوکر و فرمانبر آنان، مثل درباریان آن دوره، نبوده است. گوهر استدلالش هم به اختصار این است:
[◊ اگر من اتکائی داشتم ممکن نبود حکومت من در مدت سه ماه منقضی شود زیرا انگلیس ها کسانی نیستند که هیچ وقت سیاست دو ماه و سه ماهه تعقیب بکنند. اگر من متکی به کسی بودم و متکی به انگلیس ها بودم تمام طرفداران انگلیسها را به حبس نمیانداختم، آنها را به آن روزگار فلاکت بار نمیانداختم.] ص ۲۰٨
در جای دیگر دو دلیل جاندارتر برای اقدامات مغایر خواست انگلستان در دوره سه ماه و ده روزهی حکومتش میآورد؛ به رسمیت شناختن "اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی" و امضای عهدنامهای که لنین پیشنهاد کرده بود، و دولتهای متعدد ایرانی چهار سال آن را پشتِ گوش انداخته بودند. و الغای قرارداد ایران و انگلیس.
[◊ انگلیس میآید کودتا میکند که بنده حکومت روسیه را بشناسم!؟... انگلیس مگر احمق بود بیاید کودتا بکند قراردادش الغاء بشود، روسیه را بشناسد و سفیر روسیه را به تهران بپذیرد... اولین دولتی که در دنیا حکومت شوروی را شناخت، دولت سید ضیاءالدین بود... میفرمائید نتیجهاش بر ضد بلشویک بود، البته بر ضد بلشویک بود، بلشویکی که میخواست ایران را بگیرد، من بر علیه او بودم، من بر علیه بلشویکی که در روسیه بود نبودم، آن بکشویکی که میخواست ایران را بگیرد من بر علیه او بودم، اگر باز هم سئوالی دارید بفرمائید.] صص ۲۱۲-۲۱٣
نگاه سید ضیاء به انقلاب اکتبر هم نکتههای جالب در خود دارد که تا این مطلب به درازا نکشد اشاره به آن و چندین نکته خواندنیِ دیگر را میگذارم برای بخش دوم این بررسی.
□◊□
|