آه قصّه، قصّه ی شگفت انگیزِ دل
هاگار اولسون
- مترجم: اسد رخساریان
•
ادبیات سوئد صاحب گنجینه ایست، همچون ترجمه های هرمه لین از شاعرانِ کلاسیک ایرانی، که با کمال تأسف از امعان نظر دور نگه داشته شده است. شاید دلیل سکوت گروهی، عدمِ آشنایی آنان با فرهنگ و جهان اندیشه ی مشرق زمین است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۲ خرداد ۱٣۹۱ -
۱۱ ژوئن ۲۰۱۲
کافی است فقط کتاب نظامی را باز کنیم و تعدادی از
ابیات آتشین وغرورآمیزش را بخوانیم و ببینیم
که چه نیروی لایزالی در کلام او جاری است؛ چیزی
که در سایه ی باور به قدرت انسانی،زندیقِ
مغرور شعر اروپا «گوته»را از الهام
سرشار کرده است.
...ادبیات سوئد صاحب گنجینه ایست، همچون ترجمه های هرمه لین از شاعرانِ کلاسیک ایرانی، که با کمال تأسف از امعان نظر دور نگه داشته شده است. شاید دلیل سکوت گروهی، عدمِ آشنایی آنان با فرهنگ و جهان اندیشه ی مشرق زمین است. اما اغلب شرقشناسان به اعتراض برخاسته اند که هنگام که نوشته های روم و یونانِ قدیم در میان تحصیلکردهها مطالعه میشود، چرا ادبیات درخشان ملّت ایران باید به دست فراموشی سپرده شود. شاید به این دلیل که این آثار که در هر کجای دنیا میتوانست با مراقبت و توجه خاص روبرو شود؛ توسّط فردی بیرون از چهارچوبهای اختصاصیِ آکادمیسین به سوئدی برگردانده شده است. اما فراموش نکنیم که عشق و تنها عشق بوده است که میان مترجم و این اثرها سبب ساز آمده است.
بی شک دور انداختنِ اونیفورم آکادمیک میتوانست عملی شجاعانه به حساب بیاید، اما این از عهده ی آقایان تیزهوش و صاحب اقتدار برنمی آید. با این وجود نمیتوان این واقعبت را نادیده گرفت که آقایانی که در آکادمی سوئد جا خوش کرده اند یک سرمایه ی عظیم فرهنگی را در محدوده ی یک زبان کوچک پنهان نگه داشته اند.
یک دانش عمیق انسانی، یک نگرش درونی در قامت تاریخ قانونِ احساسِ بشری، سوای آن ظرافت و زیبایی و تخیل سرشارِ شاعرانه در این اشعار گواهِ ما است.
منظومه ای چنین ارزشمند که ارمغان هرمه لین از گنجینه ی ادبیات ایران است، شاخص و بیهمانند مینماید. در این منظومه نامِ عارفان بزرگی چون سنایی، عطّار، مولوی، نظامی و خیّام که با اندیشه های بزرگ بزرگی یافته اند، میدرخشد.
در ترجمه ی هرمه لین احساسِ حمایت اززبان نمود ویژهی خود را دارد. او با این کار در صدد اغوای ما نیست. او با ترجمه ی یک متن از زبانی دیگر، در عینِ وفاداری به آن، در زبانِ زنده ی امروز ما «سوئدی» نیز شادابی معنوی تزریق میکند. در مقابلِ کار او ترس از ترجمه ی ناقص فرو میریزد که خواننده ی آثار او با تصویری زنده تر از ترجمههای نمکین و سانتی مانتالی که در بازار کتاب اروپا، از ادبیات شرق موجود است، روبرو است.
در خوانش ترجمههای او میتوان با عطّار هم آواز شد؛ آنجا که در تذکره¨ الاولیا میگوید؛ که سخنِ آنان-عارفان- میوه ی شوق و ستایش است نه حاصلِ خاطره و حرف.
این حادثه ی بزرگی نیست که زیباترین شعر عارفانه ی تاریخ در دوران زایش خود شاهد آفرینشِ کتاب بزرگّ حماسی ای چون شاهنامه ی فردوسی «کتابِ جنگها و پیروزی و شکست و شکل گیری قدرتها و از هم فروپاشی آنها» بوده است. باید مثل ایرانیانِ قدیم تجربه ی تلخِ فاتح شدن بر دنیا را در حافظه ی تاریخی خود ذخیره داشت تا از معنای رستگاری در نزد فاتحان آگاهی پیدا کرد. باید مثل آنها ذکاوت دوگانه ی شرقیان را دارا بود، مانند استشمام بوی تباهی در عطرِ گلِ سرخ و احساس کردنِ بویِ مرگ در سرپنجهی هوس، تا گوهره ی مرگ را که نسبت این جهانی ندارد، شناسایی کرد.
و بایستی که در استخوان و ریشه ی خود جبری بود، خود را در گردش این چرخ کجمدار اسیر دانست و متقاعد بود به اسارت خود در قید و بند این جهان خاکی؛ برای رسیدن به سکوی وارستگی در تمامیت آن. آنجا که پرنده ی الهام بخش آزادی نغمه سر میدهد.
مطالعه و آموزش این اشعار برای همگان امکانپذیر است. این نوشتهها سرشار از ذهنیتی تحلیلگرایانه درخششی چنان دارند و چنان از تیزهوشی میدرخشند که در پرتوِ آن شعر اروپا، تاریک و وحشیانه به نظر میآید.
ایرانیان شعر خود را ثمره ی معرفت میدانند و دلایل کافی در دست است که آن را عین حقیقت بدانیم.
در برابرِ آنچه که روانشناسیِ غرب وانهادنِ غریزه و طرحِ پالایش ایده آلیستی روانی را پیشنهاد میکند، برابرنهادی است که در قاموس عارفان ایرانی رهایی از "منیتِ" نامیده می شود. در برابر این نوع آزادیِ خانمانسوز تمام روانشناسی غرب انگار در مسابقه ی مرگ شرکت کرده و پیوسته مجبور به توقف است.
برای اینکه این سخن را بگذاریم و بگذریم شاهد مثال زیبایی از عطّار میآورم؛
فیلسوفی هندی در سفری به ترکستان، به دیدار پادشاه آن دیار میرود. در کاخ او طوطی ای را در قفسی آهنین می بیند. پرنده به محض دیدن او از سرنوشت خود شکایت آغاز میکند. او یک تبعیدی بود دور از یاران و گرفتار در قفس. فیلسوف هندی پس از بازگشت به شهر خود آن داستان را با طوطیان هند بازگو میکند. طوطیان به محض شنیدن آن، به لرزش درآمده و بال و پرزنان بر زمین میغلتند.
بیگمان آن فیلسوف از این بابت بسیار غمگین میشود. لذا وقتی دوباره به نزد طوطی زندانی باز میگردد آن داستان را مو به مو برای او حکایت میکند که دوستانت پس از شنیدن داستان اسارت تو به خاک درغلتیدند و مُردند. او– طوطیِ گرفتارِ قفس- نیز ناگهان لرزه گرفت و پر و بالی زد و در افتاد و مُرد.
پس در قفس را باز کردند و آنگاه که به طرف سطل زباله پرتابش کردند به پرواز در آمد و راز دل خود را برای فیلسوف ابله آشکار کرد.
در داستانی چنین دلنشین و سرشار از تصاویری شاعرانه از این دست، عطّار روحی محبوس را که هوای زیستن در آزادی را به سر دارد به نمایش گذارده است. این همان روح به زنجیر کشیده شده در قید و بندهای نامرئی است که، پسیکوتراپی - روان درمانی- سعی میکند، از چنگال رنج و شکنجه ی امیال سرکوب شده، موجباتِ رهایی اش را فراهم آورد. اما عطّار میگوید: این رهایی تنها با فاصله گرفتن به طور ارادی از آن چیزی ممکن است که امیال درون را پر و بال میدهد. میخواهی آزاد باشی اما نمی توانی؛ نمیتوانی به خاطر امیال درونی خود، که همیشه شکنجهات میکنند. و چنین است که بالهای خونینت را همیشه به میله های آهنین قفس خواهی کوفت.
برای آزادی چنان کن که طوطی آن را به نمایش گذارد. آرام بگیر؛ چنان چون مُردهای. در این حالت ناتوانی ات به گونه ای شگفتانگیز به توانایی ای بزرگ تبدیل خواهد شد و همزمان نیز اسارتت به آزادی.
این آن معرفت و دانشی بوده بود که عارفان ایرانی به شیوهای خستگی ناپذیر در باره اش اثرها نوشتهاند.
همه ی رنجهای روانی انسان ریشه در امیال درونی او دارد. اگر بخواهیم مشکل درونی انسان را فقط روانشناسانه ارزیابی کنیم نمیتوان انکار کرد که با این روش یک راه حل اساسی در پیش رو داریم.
آنکه در برابرچیزهایی مانند ثروت، خوشی یا هر آن چیزی که در جهان خاکی تصوّرش میرود، شانه میتکاند و راه خویش در پیش میگیرد، دور از دسترس رنج خواهد زیست. آنکه برآن است که آنها را به دست آرد، هر لحطه دستخوش انگیزه های رنج آمیز طلبکار خواهد بود.
رنج روانی مورد بحث چیزی نیست جز آن نیشتری که نفس آدمی بدان روی میآرد و از این رویکرد به خود انتقام پس میدهد. عرفان به ما میآموزد که از این نیشتر میتوان برکنار ماند. آنکه افزونطلب است راه گریزی ندارد. گاه فناپذیری آنچه ما می طلبیم ما را با ناکامی روبرو میسازد. نیز، هر احساس کام یافته ای یک هوسِ تازه، فرا روی ما می نهد.
این خانمانسوزی، منیت خود را زیرِ پا نهادن، با ندامت و تواضع طلبی مسیحی فرقها دارد. برای آن نیست که انسان را کوچک و به موازات آن انکارش کند. برعکس، برای نشان دادن راه دسترسی به اصالت حقیقی انسانی است. چیزی که اسم واقعی آن در همیشه ی تاریخ آزادی بوده بود و خواهد بود
در این خطابه های غرورآمیز جایی برای عناصر سادیستی مسیحی از نوع گناهان موروثی وجود ندارد. عرفان ایرانی بر آن است که انسان از آغاز، صاحب ارزش والایی بوده بوده است. ندایی که قرنها پس از آن در جان "ژان ژاک روسو" فیلسوف انقلابی غرب طنینانداز شد. کافی است تنها کتاب نظامی را باز کنیم و تعدادی از ابیات آتشین غرورآمیزش را بخوانیم و ببینیم که چه نیروی لایزالی در کلام او جاری است؛ چیزی که در سایه ی باور به قدرت انسانی، زندیق مغرور شعر اروپا «گوته» را از الهام سرشار کرده است.
که بی شغل چندین نباید نشست،
دگر باره طرزی نو آرم به دست.
نوایی غریب آورم در سرود،
دهم جان پیشینگان را درود.
بر آرم چراغی ز ویرانه ای،
درختی برآرایم از دانه ای.
این سروده ی شاعری است که ارزش و شکوه انسانی خود را می شناسد و تنها جهانی پُر از جوش و خروش میتواند، دلی چنین لبریز از نیرو و خواهان بزرگی را به گفتمان آرد:
علم برکش ای آفتاب بلند.
خرامان شو ای ابر مشگین پرند.
بنال ای دل رعد چون کوس شاه.
بخند ای لب برق چون صبحگاه.
برگردان: اسد رخساریان
|