یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

سندرم فتوا و آسیب شناسی آن
در پاسخ به "اسلام و دشواری های رحمانی شدن"


اکبر کرمی


• ما دگراندیشان ایرانی از دیگری (از جمله اکثریت مسلمان و شیعه) جز تن دادن به دمکراسی و حقوق بشر، چه انتظاری می توانیم داشته باشیم؟ بسیاری از نواندیشان مسلمان، تلاش دارند اسلام (و متن) را محاط به حقوق بشر و دمکراسی بخوانند، پس مشکل منتقدان با آن ها چیست؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۲ خرداد ۱٣۹۱ -  ۱۱ ژوئن ۲۰۱۲


مهران جنگلی مقدم "اسلام و دشواری های رحمانی شدن"(1) را با مهربانی تمام (و البته با کمی تنبلی) در پاسخ به نقدی از من با عنوان "فتوا علیه فتوا"(2) منتشر کرده است. ادعای اصلی من در آن مقاله این است که جریان نواندیشی اسلامی حامل و مدعی ورژنی مدرن و مدنی از اسلام است که باید قدر ببیند و در فرایندی از نقد همه جانبه و منصفانه پروده شود تا به بار بنشیند. آورده ام که نفی نواندیشان مسلمان نه تنها مطلوب نیست که ممکن هم نیست؛ چه با طرد نواندیشان مسلمان و نیز صلب حق داوری از مسلمانان، در عمل، تنها راه آمیزش اجتماعی به سامان مسلمانان با جهان جدید و دیگران بسته خواهد شد و امکان توسعه، استقرار دمکراسی و نهادینه شدن حقوق بشر در ایران تعلیق به محال می شود. به باور من گفتار مهران جنگلی مقدم در دفاع از حق آزادی بیان، آشکارا با حق آزادی عقیده مغایر است و داوری او در برابر نواندیشان مسلمان و حق داوری همگانی هم سنخی آشکاری با فتاوی مفتیانی دارد که گرد مرگ می پاشند و تخم کین می کارند. او در نوشته ی جدید خود تلاش دارد، دست کم دو نکته ی مهم را توضیح دهد. اول: به باور وی، امکانی برای برساختن ورژن های مدرن، مدنی و رحمانی از اسلام دیده نمی شود. دوم: رفتار و فتوای او در برابر نواندیشان مسلمان از جنس دیگری است و شباهتی به فتاوای مفتیانی که احکام سرکوب، سانسور و سکوت صادر می کنند، ندارد.
من با احترام به حسن نیت او و البته تایید آن، در این جا تلاش خواهم کرد، هم امکان برساختن ورژن های مدرن از اسلام را نشان دهم و هم با تامل در مفهوم فتوا، هم چون یک آسیب شناختی/اجتماعی، توضیح خواهم داد که چرا برخی از منتقدان مدرن نواندیشی دینی با وجود فاصله ی قابل توجهی که از همکاران سنتی خود گرفته اند، هنوز و همچنان در آستانه ی لغزیدن به چاله ی این آسیب اند. مقایسه ی مفتیان قدیم که خود را ولی جان، مال، ناموس و سرنوشت مردمان می دانند با مفتیان جدید (در پهنه ی اندیشه) که خود را و تنها خود را صالح به داوری می دانند، به معنای همسان گرفتن دو گروه نیست. البته که پلشتی آدم کشی و صدور فرمان آن، قابل مقایسه با صدور فرمان سکوت و دامن زدن به نکبت خودسانسوری نیست؛ اما انصاف باید داد که به آسانی می توان از این چاله به آن چاه افتاد؛ متاسفانه "سنگسارهمیشه با اولین سنگ آغاز می شود".(3)
همچنان که در "فتوا عیله فتوا" آورده ام، چیزی عزیزتر از انسان نمی شناسم، هیچ پهنه ای را خالی از پرسش نمی دانم و هیچ بهانه ای را برای تحدید نقد به رسمیت نمی شناسم؛ در نتیجه، نقد من به برخی از منتقدان نواندیشی دینی، تنها تلاشی است در راستای تاکید بر حق خطا کردن و باز شدن به آینده و تاریخ و نقد رادیکال تر؛ و دیگر هیچ.

الف) در امکان برساختن ورژن های مدرن از اسلام
اسلام برخلاف تصور غالب، نام بزرگی است بر یک جریان بزرگ تاریخی که به مجموعه ای بی پایان از مسلمانان، نام های کوچکشان، رویاها، رفتارها، قیل و قال ها و دستاوردهای شان اشاره دارد. به عبارت دیگر، چیزی به نام اسلام واقعیت خارجی ندارد(4)، اسلام تنها نامی است بر این مجموعه ی بزرگ، با میلیارها مصداق گونه گونه و رنگارنگ. اسلام تنها یک فانتزی است که به زعم مسلمانان، همه ی چیزهای خوب را در آن می توان دید. اسلام تاریخی، اسلام سیاسی، تشیع، اسماعیلیه و اسلام مدنی و رحمانی تنها بخش بسیار کوچکی از نام های کوچکتر بسیاری هستند که در دل این جریان تنومند قرار گرفته است. هر گونه تلاش برای قید زدن به این مجموعه ی کلان با گزاره های ایمانی، تاریخی، مذهبی، فقهی، هرمنوتیکی و ... به محدود کردن این مجموعه و خروج برخی از مسلمانان از این مجموعه منتهی خواهد شد. این صورتبندی محدود به اسلام، یا حتا ادیان نمی شود؛ چه، در فهم هر پدیده ای، به ویژه پدیده های تاریخی و اجتماعی (از جمله ادیان) اگر از نام های مشترک بگذریم، مخرج های مشترک، همیشه به صفر نزدیک می شود. به زبان ریاضی، قدر مشترک مجموعه های طبیعی بزرگ (هم چون مسلمانان که شامل مسلمانان گذشته، حال و آینده می شود) همواره به یک مجموعه تهی میل می کند؛ یعنی هر چقدر مجموعه ای بزرگ تر باشند، قدرمشترک آن ها کمتر خواهد شد. در این چشم انداز، عناوین پرطمطراقی هم چون اسلام واقعی (ذاتی) یا اسلام راستین (اصیل) اگر نه برآمد دروغ ها یی بزرگ، دست کم، برآمد خطاهایی بزرگ اند که اراده ای معطوف به قدرت را پنهان کرده اند.
به زبانی امروزی تر، اسلام نامی است انتزاعی بر گفتمانی بی پایان که با بشارت و نام "محمد" کلید خورده است. گفتمانی وابسته و بسته به تاریخِ تک تک مسلمان. تحدید و تمایز این مصادیق و خورده گفتمان ها، خود بخشی از آن گفتمان است و نمی‌تواند اسلام را به چیزی فراتر از نوعی برچسب "شباهت خانوادگی" ارتقا دهد. عطش جست و جوی «پایان گفت‌ و گو» در این «گفتمان بی پایان» از نوعی پوزیتیوسم شناخت شناسانه آب می‌خورد که زمان آن سال هاست سپری شده است. هر تلاشی برای گذاشتن نقطه ی پایان بر این گفت و گوی بی پایان و هر تقلایی برای تحدید تاریخ اسلام، بی هوده و بی معناست.
بگذارید خلاصه کنم.
اول: مجموعه ی مسلمانان باز و بی پایان است (و شامل نواندیشان مسلمان هم می شود).
دوم: نام های کوچک و جریان های مختلف در تاریخ اسلام، تنها بخشی از مجموعه اند.
سوم: متن تنها بخش بسیار کوچکی از پارامترهای فراوانی است که گونه گونگی موجود در این مجموعه را توضیح می دهد. هر متنی بدون فرامتن (متنی که متن در آن متن می شود) صامت است و چیزی برای گفتن ندارد.
در این چشم انداز، شاهد آوردن از متن (با ادعای نص بودن و محکم بودن) و به شهادت گرفتن برش هایی از تاریخ (شریعت، فقه و ...) برای تحدید مجموعه ی پهناور مسلمانان و مسیر آنان در آینده، بی معنا ترین کاری است که می توان کرد؛ مجموعه ی مسلمانان (اسلام) مثل هر پدیده ی طبیعی دیگر در ارتباط با دیگر مجموعه های موجود همواره از نوآفریده و بازتعریف می شوند و سیمای آینده همیشه در نوعی "عدم قطعیت" مسطور خواهد ماند.
مسلمانان در جهان جدید با مسایل مختلفی رو به رو شده اند و رویکردهای مختلفی را در سازگاری با این شرایط تازه برگزیده اند. آشکار است که مطابق با توضیح بالا، هم مسایل و درک مسلمانان از آن ها و هم رویکردهایی که مسلمانان در برخورد با آن ها گزیده اند، مثل خود مسلمانان گونه گونه ، پردامنه و نو شونده است. اسلام گرایی بدانگاری مدرنی است که از توهم "اسلام ذاتی" شروع می شود؛ چیزی معادل و مشابه ایدیولوژی های دیگر؛ خوانشی انحصارگرا، مطلق انگار، ذات اندیش، تمامت خواه، شریعت مدار و پادینه (ضد) ی جهان جدید و مناسبات آن. اسلام سیاسی از دل این جریان زاییده می شود و بنا و ادعا دارد که می خواهد با کشاندن مسلمانان و باورهایشان به پهنه ی سیاست، منزلت از دست رفته ی مسلمانان و حقوق نادیده انگاشته شده ی آنان را استیفا کند. اسلام گرایی تنها بخش کوچکی از جریان پهناوری است که در دل تاریخ اسلام تحقق یافته است (اسلام تاریخی(5). اسلام گرایان در برابر خود (علاوه بر جهان جدید و مناسبات تازه ی آن) مسلمانانی را هم می بینند که درکشان از جهان جدید و مسایل آن متفاوت است و راه حل های متفاوتی را پیش گذاشته اند. اسلام گرایی برای از میان برداشتن این دیگری قدرتمند، اسلام ذاتی را پیش می کشد تا با این ادعا که اسلام آن ها، اسلام واقعی و راستین است، بتواند مخالفان خود را از میان بردارد. پاره ای از منتقدان اسلام سیاسی (و دین)، متاسفانه با افتادن در دام اسلام گراها، با تکرار غلط های مصطلح و مسلط آنان، به صف آرایی در برابر نواندیشان مسلمان کشیده شده اند و آب به جوی اسلام گراها می ریزند.
این همه را اگر کنار پاره ای از جریان های نواندیشی دینی بگذاریم که آن ها هم در این تله گرفتار آمده اند، تصویر کامل خواهد شد. این مسلمان نیز خوانش و چینش خود از اسلام و تاریخ اسلام را اسلام اصیل می دانند! این رویکرد نه تنها ناراست که بسیار خطرناک و آسیب آفرین نیز هست؛ چه، اسلام را به مجموعه ای نقد ناپذیر و فراتاریخی تبدیل می کند و مسلمانان را از درک مسئولیتِ فجایعی که تاریخِ اسلام/مسلمانان آفریده است، درو می سازد. چنین تصویه حساب ناصوابی با تاریخ، کمترین خطرش آن است که مسلمانان را همواره در معرض تکرار تاریخ قرار می دهد. بخش غالب بدانگاری هایی که گرداگرد نواندیشان مسلمان تنیده شده است از همین نقطه بالا می آید؛ آنان که نمی خواهند و نمی توانند سنگینی بار گذشته را به دوش بکشند، البته که از تحمل بار مسئولیت در آینده نیز طفره خواهند رفت.

• نواندیشان مسلمان
مسلمانان در تنقیح و تحدید مفهوم انتزاعی اسلام، یا باید مجموعه ی خود را شقه شقه کنند، یا مجموعه ی باورهای خود را. در حالی که مسلمانان سنتی و بنیادگرا عادت کرده اند و تمایل دارند مجموعه ی مسلمانان را شقه شقه و تاریخ اسلام را شرحه شرحه کنند، نواندیشان مسلمان و برخی از جریان های مدرن تر، آماده انذ که به مجموعه ی باورهای خود قید بگذارند و برای ورود به جهان جدید و گفتمان های جهانی تر آماده شوند. نواندیشی اسلامی برآمد اسلام تاریخی در چنین بزنگاهی است؛ فرایند رنگارنگی که تلاش دارد در مواجهه با جهان جدید امکانی برای آمیزش اجتماعی به سامان برای مسلمانان بیافریند. این جریان با وجود افت و خیزهای فراوان و آزمون و خطاهای بسیاری که پشت سر نهاده است، ادعاهایی دارد که باید شنیده شود؛ ادعاهایی هم چون "اسلام مدنی و محدود به دمکراسی و حقوق بشر"(6)؛ ادعاهایی که چنانچه در عمل به نتیجه برسد و از "ندرت" به "کثرت" درآید، می تواند امکان آمیزش اجتماعی مسلمانان با جهان جدید را فراهم آورد. نواندیشان مسلمان را در ارتباط با ادعاهایی که دارندد، کارهایی که می کنند و نیز راه هایی که پیش گرفته اند می توان و باید به صلابه ی نقد کشید و راست آزمایی کرد، اما در مسلمان بودنشان نمی توان و نباید شک کرد! و رویاهایشان را نمی توان پاک کرد!
«سرانجام خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد» و انتخاب طبیعی و تاریخ کار خودش را می کند.

ب) سندرم فتوا
• مفهوم فتوا در ادبیات دینی
پاره ای از مسلمانان اسلام (قدر مشترک لفظی مسلمانان) را به اصول (عقاید، که تحقیقی است) و فروع (احکام، که تقلیدی است) تقسیم کرده اند. به باور آنان هر مساله ای (در فروع) در اسلام حکمی دارد و مسلمانان وظیفه دارند با مسلح شدن به دانش دینی به استنباط آن احکام دست بیازند و مطابق با فرامین الهی زندگی کنند. فتوا در ادبیات دینی، بیان حکم کلی الهی است که مجتهد از منابع دینی/فقهی استنباط می کند.
همچنان که در تعریف بالا آمده است، صدور فتوا فرایندی است که در آن یک انسان (مجتهد) می تواند با مطالعه و ژرف اندیشی در منابع دینی (و البته با اتکا به لطف و هدایت های ویژه و خارغ العاده ی خداوند) به فرامین کلی الهی دست یابد. بنابر منطق دینی/فقهی انسان های دیگر یا باید مجتهد باشند، یا باید از مجتهدان دیگر تقلید کنند (تقلید یا عمل به احتیاط). من در ادامه با آوردن پاره گفت هایی از منتقد محترم نشان خواهم داد که چنینی منطقی بر داوری های بنیادین او نیز سایه انداخته است.   

• زیرساخت های فتوا
ترکیبی از یک هستی شناسی اسطوره ای و برهان لطف زیرساخت دینی/معرفتی فرایند تقلید و فتواست.
این برهان دو پاره ی عمده دارد.
اول: انسان (و ابزارهای شناختی اش) هم از نقص نسبی (دانایی ما همواره کمتر از آینده است) و هم از نقص مطلق (عدم دسترسی آدمی به برخی از پهنه ها، مثل زندگی پس از مرگ ) رنج می برد.
دوم: خداوند به عنوان قادر متعال و دانای مطلق نمی تواند آدمی را با این کمبودهای آشکارش به حال خود رها کرده باشد.
بر این اساس، بعثت انبیا، ارسال رسل و بنیاد ادیان (از جمله فرایند فتوا) نتیجه ی لطف خداوندی است که تلاش دارد راه و چاه (توپوگرافی هستی و در نتیجه ملکوت) را به آدمیان بنماید و مومنان را به رستگاری برساند. فقه اسلامی در هموندی آشکارش با کلام اسلامی (که پاسدار این هستی شناسی اسطوره ای است)، با آن که در اصل ولایت آدمی را بر جان، مال و ناموس خود به رسمیت می شناسد، در مواجهه با برهان لطف بر این اصل قید می گذارد و با این ادعا که خداوند دانای مطلق و قادر متعال است در نهایت ولایت و مالکیت بر خود را تعطیل و تقلید را واجب می کند؛ چه، در این منطق، همواره ولایت خداوند (و اذنابش) بر ولایت آدمی بر جان، مال، ناموس، بدن و سرنوشتش الویت دارد. فارغ از بحث های فلسفی/الهیاتی بسیاری که وجود دارد، این منطق استدلالی ناتمام و مخدوش است و دست کم از سه آسیب عمده رنج می برد.
اول: انسانی که مخاطب وحی است، همچنان از نقص نسبی و مطلق رنج می برد و در نتیجه دستاوردهای او نیز.(7) به عبارت دیگر، گزاره های دینی در بهترین حالت گزاره هایی انسانی و هم عرض یکدیگر اند؛ در نتیجه صورت بندی دوگانه ی گزاره های انسانی و گزاره های الهی در اساس ناراست و نادرست است؛ چه، منبع مطالعه، اهمیتی در دستاوردهای مطالعه ندارد و دانش برآمده از مطالعه ی کتاب بزرگ خداوند (که به زبان خداوندی است) اگر بالاتر و برتر از دانش برآمده از کتاب های کوچک او (متون مقدس که به زبان آدمیان است) نباشد، کمتر نیز نخواهد بود. مخاطب هر دو آدمی است و چون دریافت های آدمی، هر چه باشد و از هر کجا آمده باشد، نسبی، ظنی و آلوده به عدم ایقان است، نمی توان از نتیجه ی یک مطالعه که انسانی است، به موضوع مطالعه، که الهی تصور می شود، پل زد و مدعی کشف تام و تمام مصالح و مفاسد آدمیان شد.
برخلاف تصور رایج در ادیان، باید به غیبت داوری الهی در همسایگی جهان جدید ایمان آورد.(8)
دوم: داوری الهی نه تنها در عصر هرمنوتیک (و کثرت آفرینی خیره کننده و خردکننده ی آن) و در غیبت حوادث مهیب و قدسی تعطیل است، که در عصر هرمس (پیامبران) و "ادعاهای بزرگ" نیز تعطیل بوده است. اگر پیامبران به ضرب زور حضور خود و غفلت حاضران توانسته اند تا حدی بر کثرت درک مخاطبان وحی سرپوش بگذارند(9)، این مساله نباید ما را فریب دهد و گونه گونگی مومنان را تنها به بارش زمان و زبان فرو بکاهیم. مساله عمیق تر از این است؛ باید از وحدت گرایی معصومانه ای که بر جان و جهان ما مستولی است و نتیجه قرن ها سرکوب و تدبیر است، عبور کنیم(10) و روی پاهای خودمان بایستیم و با قایق های خودمان از این اقیانوس آنتروپیک و مواج بگذریم. هیچ نسخه ی ابدی و ازلی برای سعادت انسان ها وجود ندارد. واقعیت و در نتیجه سعادت همیشه پرگون و متکثر است؛ چه، انسان ها (و حتا مومنان و ادیان و مذاهب هم) همیشه گونه گونه بوده اند و خواهند بود. به عبارت دیگر، حتا اگر خدایی وجود داشته باشد و پیامبرانی فرستاده باشد، باز هم نمی توانیم از خیر داوری های رنگارنگ آدمیان بگذریم؛ چه، فراتر از آدمی و داوری هایش هیچ حقیقتی وچود ندارد.
در این کثرت های گونه گونه ی هستی شناختی، پدیدار شناختی و زبان شناختی «وحدت» تنها اسطوره‌ایست که باید در سایه سار آن بیارامیم و قصه سازکنیم.
سوم: این پندار تنها با "حق"به معنای حق بودن (درست بودن) آشناست و حق در معنای حق داشتن را یا درک نمی کند، یا به پیامدهای معنای نخستین فروکاهیده است. به عبارت دیگر، در این نظام دانایی حق داشتن، به معنای ولایت داشتن بر خود (حتا برای خطا کردن) اساسن به رسمیت شناخته نمی شود و "باید" ها همیشه دنباله و طفیلی "است" ها هستند. وقتی "دین مبین" وجود دارد البته خطا کردن گناهی نابخشودنی است.
آشکار است که زیرساخت فتوا را باید در ایمانی به جستجو نشست که مهندسی سعادت آدمی را به بسته ای پیشینی از "است" ها در هستی گره می زند. سردابه ی مذهب از همین سکو بالا می رود و جستجوی "است" هاست که آدمی را به سرمنزل هستی و اسطوره ی آفرینش و انگاره ی دین مبین می کشاند (دین هم چون قانون و دین هم چون علم). نقد ادیان و نقد وحی بدون نقد این منطق ناراست، ناتمام و نادرست خواهد ماند. نواندیشی دینی تنها با رها کردن خود از چنگ خونی این اندیشه های جذامی است که می تواند فانتزی اسلامی و هویت مسلمانان را از فروپاشی کامل نجات دهد و امکان آمیزیش اجتماعی به سامان را برای آنان فراهم آورد. "اسلام و دشواری های رحمانی شدن" آشکارا در برابر چنین راهبردی ایستاده است و تلاش دارد نشان دهد که فانتزی مدرن اسلامی (اسلام مدنی یا رحمانی) نمی تواند خود را از تاریخ خونبار مسلمانان (که به باور من تفاوت چندانی با تاریخ های دیگر ندارد) جدا کند و نجات دهد. به عبارت دیگر، کسانی هم چون مهران جنگلی مقدم می خواهند پایان اسلام سیاسی را به پایان اسلام و فانتزی اسلامی پیوند بزنند و انتظار دارند نواندیشان مسلمان (و سپس تمام مسلمانان) با بالا بردن دست های خود و قبول شکست به خطه ی آن ها بکوچند و از رویاهای خود بگذرند.

• تبارشناسی فتوا
فتوا فراتر از حباب بزرگ معرفت شناسانه ای که برای خود تدارک دیده است، نوعی رژیم حقیقت و توزیع قدرت است.(11) در این ساختار آدمیان بر اساس امکان دسترسی به داوری الهی (بسته ای از "است" های واقعی) طبقه بندی و مدرج می شوند و از توزیع نابرابر آزادی، شان و "حق داوری" بهره می برند. با جا به جایی در رژیم های حقیقت و اسطوره ها (برای مثال جابه جایی دین با یک دین دیگر یا علم) چیزی تغییر نمی کند، تنها مبناها و سنجه های مدرج کردن آدمیان تغییر می کند؛ چه، تا زمانی که "باید" ها مبتنی بر "است" ها هستند و نظام های دانایی اسطوره ای سرپا می باشد، همیشه امکان آن هست که نابرابری در میان آدمیان توجیح و تنزیه شود. مفتی همیشه "برادر بزرگ تری" است که به جهت دسترسی به "است های واقعی" و البته خیرخواهی (که خود نتیجه دست رسی به است های واقعی است) بر برادر کوچکتر ولایت دارد.
هم چنان که در "فتوا عیلیه فتوا" آورده ام، ولایت پذیری و دگرسالاری (نفی خود سالاری، خودفرمانفرمایی و خودبنیادی) هسته ی سخت سندرم فتوا است؛ و متاسفانه مهران جنگلی مقدم و همفکرانش با فتواها و داوری های خود همچنان از این هسته ی سخت محافظت می کنند! همه فاکت ها و استدلال هایی که منتقدانی چون او روی میز ریخته اند، (در بهترین حالت) چیزی بیشتر از بسته ای از یک رژیم حقیقتِ دیگر نمی تواند باشد؛ و چون جا به جایی این بسته با بسته های رقیب چیزی فراتر از جا به جایی قدرت و سنجه های مدرج کردن شهربندان نیست، به نظر می رسد، پاره هایی از اپوزیسیون هنوز از سندرم بدخیم فتوا فاصله کافی نگرفته است و از همین روست که وقتی از مردم و حق داوری آنان صحبت می کند، داوریش بسیار لو دهنده است.
من با نقد رادیکال استبداد اکثریت و پوپولیزم و سرسپردگی در برابر آن هیچ مشکلی ندارم و از اتفاق در مقاله های متعددی سندرم استبداد ایرانی(12) و انحطاط را تا عمیق ترین لایه های آن در اجتماع و فرهنگ کاویده ام و تلاش کرده ام سهم مردم را در جان سختی استبداد به انصاف بگذارم و همیشه از "تصویری که دیده نمی شود"(13)، "پرگویی ما ایرانی ها"(14) و "از آن همه هیچ و این تاریخ سترون"(15) نالیده ام. اما انصاف باید داد، از نقد پوپولیسم نمی توان و نباید به قید زدن به دمکراسی و حق داوری همگانی رسید. دفاع از صلاحیت شهروندان برای داوری (اولین و آخرین) به معنای درست انگاشتن داوری های آنان و تعطیل کردن گفت و گو نیست؛ چه، "وقتی گفت و گو تعطیل می شود، همه چیزهای خوب تعطیل می شود".(16) مساله تفکیک "امکان گفت و گوی بی پایان" از "امکان ختم به هنگام گفت و گو" است؛ مساله آن است که کِی و کی و چگونه می توان یک گفت و گو را پایان داد؟ (17)
به عبارت دیگر، در دمکراسی هر گفت و گویی بی پایان است، یعنی مشارکت در تصمیم سازی ها یک حق همگانی و همیشگی است؛ در نتیجه همیشه امکان ادامه ی هر گفت و گویی برای شهروندان به رسمیت شناخته شده است. اما دمکراسی امکان ختم به هنگام و موقت گفت و گو نیز هست. در دمکراسی حق داوری شهروندان هم در ادامه ی یک گفت و گو و هم در پایانیدن موقت به آن رسمیت یافته است. به باور من، دانستن دمکراسی و تبارشناسی آن (ارجاع به قدرت های حامل آن)، اگر جان و جهان ما هنوز درگیر درست و غط انتخاب هایمان باشد، دور از دست خواهد ماند. این که "سنت" در جان سختی بی پایانش تا حد بسیاری با دمکراسی و استانداردهای آن بیگانه مانده است، از آن روست که سنت، توزیع حقوق آدمیان (از جمله حق داوری) را تا حد بسیاری به جایگاه آنان در هرم دانش (و هدایت) مربوط کرده است و این درست همان نکته ای است که جهان جدید سخت با آن درافتاده است. سنت همیشه از "است" ها به باید ها می رسد، در حالی که در جهان جدید "باید"ها همواره مقدم بر است ها هستند.
مهران جنگلی مقدم در قامت یک برادر بزرگ تر می گوید: «رسالت اپوزوسیون جمهوری اسلامی قبل از هر اقدام دیگری، برساختن مطلوب ها و ارزشهای مفقود و غایب در جامعه ایران، عرضه آن به مردم و سپس رجوع به آنان برای داوری است.» به عبارت دیگر، پس از سه دهه فعالیت بی دریغ برادران ارزشی حزب الله، حالا نوبت فعالیت برادران ارزشی اپوزیسیون رسیده است و هنوز مردم حق داوری ندارند. ای کاش کسی به این برادران ارزشی قدیم و جدید توضیح می داد که دمکراسی (و توزیع برابر حق داوری و خطا) "طریق حل مسایل نیست، طریق جستجوی راه حل هاست". ای کاش کسی به این برادران بزرگ تر می گفت که دمکراسی خود میزان و مبنای حقیقت است. ای کاش کسی به آن ها می گفت که نسبت دادن تلاش نواندیشان مسلمان به "مصلحت های سیاسی" نوعی نقد ناصواب و خودشکن است؛ و به آسانی می تواند کل پروژه اندیشیدن (منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی) را زمین گیر کند. ای کاش کسی به مهران جنگلی مقدم یادآوری می کرد که حواله دادن انتخابات «به برساختن مطلوب ها و ارزشهای مفقود و غایب در جامعه ی ایران» و آنگاه «عرضه ی آن به مردم» انعکاس مهیب همان صدای نخراشیده ای است که مردم ما را هنوز شایسته ی آزادی و دمکراسی نمی داند. مقید کردن "آزادی عقیده" و احترام به آن، به درست بودن باورها و عقاید، همان قدر ناهنجار و آزار دهند است که کسی بخواهد آزادی بیان را به درستی آن چه بیان می شود، مقید و مشروط کند. "حق خطا کردن" و "حق داوری کردن" از هر حقی بنیادی تر است.
راستی! کسی می داند کدام پاره از اپوزیسیون قرار است به «برساختن ارزش ها مفقود» برخیزد؟ و بر درستی یا نادرستی باورهای ما داوری کند؟ بساط ننگین "گزینش" آینده و "انقلاب فرهنگی فردا" در ذهن کدام خیرخواه ساده دلی نطفه بسته است؟ چرا باید نواندیشان دینی از این قطار پیاده شوند؟ و گروه های بعدی چه کسانی هستند؟
همیشه سیلی نقد خطاهایی که خودمان مرتکب می شویم بهتر از حلوای نسیه ای است که برادران بزرگ تر وعده می دهند.

• سندرم فتوا
سندرم فتوا ترکیبی است از یک نظام دانایی اسطوره ای و گذشته گرا، مجموعه ای از "است" ها و توزیع نابرابر آزادی، شان و حق داوری. "شبان رمگی" به تعبیر محمد مختاری نمونه ی تیپیک سندرم فتوا است. چه اهمیت دارد شبان چه کسی باشد (پدر، شاه، فقیه، فیلسوف یا درگذشتگان) مساله مهم آن است که ما می خواهیم سالار خودمان باشیم و در سندرم فتوا جایی برای خودسالاری نمی ماند. از این که در ادبیات دینی ما "اجماع" مردگان و درگذشتگان آشکارا در کنار دیگر منابع دینی قرار دارد، نباید شگفت زده شد؛ چه، در رژیم های حقیقت همیشه مردگان بر زندگان ولایت دارند و خروج از سلطه و سیطره ی آن هاست که "ارتداد" نامیده شده است.
سندرم فتوا برونده استراتژیک یک رژیم حقیقت است، در نتیجه بیش از هر چیز در بدخیمی و تهاجم ظهور و بروز می کند؛ چه، وقتی راه روشن است و چاه نیز، خاموشی برادر بزرگ تر گناه است. برادر بزرگ تر نه تنها نمی تواند در برابر گمراهی برادران کوچک تر بی تفاوت بماند، که وظیفه دارد از هر روش ممکن برای نجات آنان استفاده کند. "امر به معروف و نهی از منکر" نمونه ی نمایانی است از سنت و اسطوره های حاکم بر آن، که سندرم فتوا و تمام حاشیه هایش را با خود به حاشیه ی جهان جدید آورده است. امر به معروف و نهی از منکر، رژیم حقیقت و امکانات سرکوب و سانسور آن را آشکارا تا اندرونی ترین فضاهای عمومی می کشاند. سندرم فتوا در اساس، هیچ فضای خالی از قدرتی را به رسمیت نمی شناسد.
با این همه، احکام دینی (و فانتزی های مذهبی) که همواره در خدمت مناسبات استراتژیک حاکم اند و سندرم فتوا را سرپا نگاه داشته اند، بسیار انعطاف پذیر نیز هستند. این درست همان نقطه ای ایست که نواندیشی دینی و برخی از منتقدان آن را بسیار آسیب پذیر ساخته است؛ چه، این امکان همیشه با وسوسه ی قدرتمندی همراه است که مقابله با فتوا و مفتیان حاکم را با اتکا به برخی از مفتیان و فتاوایی جستجو کنند که در حاشیه ی قدرت قرار گرفته اند. تلاش برای مقابله با فتوا از طریق فتوا، بسیار خطرناک و نگران کننده است و می تواند کل پروژه ی نواندیشی دینی و نقد آن را با بن بست روبرو کند؛ چه، چنین تاکتکی هر چند در عمل و در کوتاه مدت می تواند به نتایج مثبتی بینجامد، اما در بلند مدت، سندرم بدخیم فتوا و بدخیمی فتوا را در اجتماع نهادینه می کند. نقد مهران جنگلی مقدم بر نواندیشی دینی نیز (در بهترین حالت) از همین جنس است؛ زیرا او با اتکا به برخی از خوانش های سنتی از متن، تلاش دارد نشان دهد که خوانش های مدرن با اسلام (خوانش های مسلط) همساز و هماهنگ نیست.   

• آسیب شناسی سندرم فتوا
در اجتماع/فرهنگ هایی که سندرم فتوا و عوارض آن چیره است. نطام دانایی یک بسته ی پیشینی است که به لطف خداوند یا از راه های اعجاب آور دیگر، به آدمی تفویض می شود. انسان مبتلا به سندرم فتوا با تعطیل کردن عقل، اندیشیدن و پرسیدن را هم تعطیل می کند. و چون عقل تعطیل می شود، هر چیزی ممکن است، زندگی انسان مبتلا به سندرم فتوا مالامال از جادو، حیرت و خرافه است. اجتماع فتوازده همیشه از پرسش های اساسی می پرهیزد. پرسش هست، اما پرسش ها به واقع پرسش نیستند؛ پرسش ها چیستان هایی هستند که پاسخ را با خود حمل می کنند. پرسش ها و پاسخ ها در چنین نظامی"آفریده" نمی شوند، بلکه آموخته و بلغور می شوند؛ و آموزگار بزرگ همیشه تاریخ/اسطوره و پیشینیان اند. در نظام دانایی مغلوب فتوا، اساسی ترین و جدی ترین پرسش ها این گونه اند:
فرزندان آدم و هوا با چه کسی و چگونه ازدواج کردند؟
در کره ی ماه چگونه باید نماز گذارد؟
احاکم هم جنس گرایی چیست؟
غیر مسلمان ها آیا به بهشت می روند؟ و نواندیشان مسلمان آیا مسلمانند؟
در نظام دانایی فتوایی همیشه "است" ها مقدم بر "باید" ها هستند؛ و چون "است" ها به اموری اشاره دارند که همواره بیرون از اراده و داوری انسان قرار دارند (واقع گرایی خام)، نظام فتوا بیش و پیش از هر چیز به تعطیل داوری های آدمی و منقاد کردن اراده و همت وی اهتمام دارد. پیوند فتوا با تاریخ و اسطوه و اشاره های تاریخی/اسطوره ای فراوان در آن ها امری ساده و سطحی نیست. این که پاره ای از منتقدان نواندیشی دینی مدام به تاریخ دین و تاریخ شریعت و تاریخ فقه نقب می زنند و آب به آسیاب خود می آورند تا زبان و دندان خصم خود را آرد کنند، شاید از همین نکته حکایت دارد. آنان بر این پندارخام اند که آینده در چمبره ی گذشته است و آیندگان راهی جز آنچه گذشته گان گشوده اند، ندارند.
تاریخ/اسطوره همه ی سرمایه ی یک نظام دانایی مبتنی بر فتواست. نظام دانایی فتوایی همیشه با یک یا چند پرسش پیشاعلمی و غالبن ناراست و نادرست شروع می شود و با برگزیدن یک پاسخ پیشاعلمی و اسطوره ای ادامه پیدا می کند. این دست نظام ها با همه یال و کوپالی که از خود به نمایش می گذارند، چیزی نیستند مگر تعمیم و تدوین خلاقانه ی یک اسطوره که از پیشنیان به یادگار مانده است. با این همه نقد این تاریخ/اسطوره (با همه ی دشواری هایش) و برانداختن بسته ی "است" های آن (با همه ی جان سختی هایش) اسطوره را بی معنا و بی اعتبار نمی کند، بلکه تنها آن را جا به جا می کند. هماوردی با سندرم فتوا را باید تا نهانی ترین و پنهانی ترین سنگرهای آن پی گرفت.
در سندرم فتوا، حق آدمی برای داروی کردن، خطا کردن (آزمون و خطا) و بنیاد "باید" ها انکار می شود. در سندرم فتوا آدمیت آدم و آینده اش انکار می شود. سندرم فتوا برآمد یک نیست انگاری مزمن و موزی است که هستی را و شدن را انکار می کند.

• درمان سندرم فتوا
باز شدن به جهان جدید و اندیشیدن در هوای تازه (اگر امکانی برای اندیشیدن هنوز باقی مانده باشد.)
جا به جایی پرسش های پیشاعلمی (و برآمده از مشاهده های ساده و خطی) با پرسش های علمی و مسلح به دانش جدید (و برآمده از مشاهده های مارپیج و جمعی)
تمام کردن دوران نوزادی و پایان دادن به نوزادماندگی (پایین آمدن از آغوش گرم مادر و بیرون شدن از سایه ی بلند پدر، ایستادن روی پاهای خود و دوش دادن به بارهستی و روبرو شدن با اضطراب شیرین آدمیزادگی)
شروع کردن از باید ها به جای است ها و "ارج شناسی جدید"

• نواندیشی دینی هم چون تلاشی برای درمان سندرم فتوا در مناطق آندمیک سندرم فتوا
فرایند نواندیشی دینی هر چند بخشی از اسلام تاریخی است، اما به کنش مشخصی از مسلمانان در برابر جهان جدید اشاره دارد. تاکید بر فرایند بودنِ نواندیشی دینی بسیار اهمیت دارد؛ چه این جریان به جهت مدرن بودنش فرایندی در حال آفرینش و شدن و لبریز ازآزمون خطاست. بنابر این، دفاع از نواندیشی دینی را نباید به دفاع از همه ی تاریخ و رفتارها و دستاوردهای نواندیشان مسلمان فروکاهید؛ دفاع از نواندیشی دینی، دفاع از مسلمانانی است که در جهان جدید سرایستادن دارند و با مناسبات زیست مدرن هم آشنا هستند. مسلمانی که به اهمیت بی بدیل آزادی، برابری، صلح و سازش در جهان جدید اشراف دارند و نیک می دانند که همزیستی مسالمت آمیز آدمیان تنها امکانی است که در برابر آن ها و در دهکده ی جهانی مانده است. نواندیشان مسلمان با پروژه هایی متفاوت و مختلفی(18) که پیش گذاشته اند، تلاش دارند مسلمانان را برای آمیزش اجتماعی به سامان و پایدار در جهان جدید آماده کنند. این که این پروژه ها تا چه حد به بسته ی "است ها"ی سنتی وفادارند، چگونه می توانند از عهده ی رقابت با پروژه های رقیب برآیند و تا چه حد می توانند اجتماع مسلمانان و رفتار آنان را تغییر دهند، به دلایل زیر در گفت و گوی ما موضوعیت و اهمیت نخستین ندارد.
اول: این موضوعات گفت و گوهای درون دینی و خانودگی اند و غلبه یک گفتمان به گفتمان های رقیب همیشه به معنای هماهنگی بیشتر آن گفتمان با متن و فرامتن و "پایان تاریخ" نیست.
دوم: همیشه امکان چینش ها و گزینش های تازه وجود دارد. همواره احتمال آن هست که به دلایل معرفتی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی و حتا تصادفی و ناشناخته، توپوگرافی دین و شریعت و هدایت تغییر کند؛ محکمات متشابه شوند و متشابهات محکم؛ نصوص جا به جا شوند و اصول تغییر کنند. نمونه مشخص چنین احتمالی را می توان در آرای "طه محمد سودانی" و تعبیر خلاقانه ی او از مفهوم "نسخ" دید.(19) و نیز مفهوم "اجتهاد در اصول" که نواندیشان مسلمان پیش گذاشته اند می تواند همین کارکرد را داشته باشد.
سوم: همیشه امکان تغییر در سرمشق ها و الگوها وجود دارد.
پس از ایمان به غیب (خداوند و پیامبر و ... که چیزی بیشتر از نوعی اشترک لفظی نیست) ایمان به "نبود خطا در متن" جان مایه ی ایمان دینی است. بر این اساس و در جهت جاودانه کردن متن (و در نتیجه دین) مومنان همواره محکوم به گذشتن از ادعاها خود و بازتعریف دین و باز خوانی متن هستند. "ایمن شدن از طریق تهی شدن"(20) راز جاودانگی ادیان است؛ بنابر این نمی توان ادیانی را که ادعای جاودانگی دارند، در بودن یا نبودن مخیر کرد؛ اسلام محکوم به بودن است (چون فانتزی اسلامی این را می گوید و می خواهد)؛ و مسلمانان باید این راه را هموار کنند. چه ما خوشمان بیاید و چه نه، نواندیشان مسلمان تلاش می کنند این راه را به آینده بگشایند. پاره ای از جریان نواندیشی دینی با تن دادن به دمکراسی، حقوق بشر و سکولاریسم سیاسی نشان داده است که می خواهد برادر بزرگ تر را به زیر بکشد و امکان آمیزش اجتماعی را برای مسلمانان فراهم آورد.      
مواجهه ی با نواندیشان مسلمان ایرانی و ادعاهای آنان و نقد رفتارهایشان در دو جبهه گشوده است.
اول: در میان مسلمانان (و علاقه مندان غیر مسلمان) و در هماوردی با سنت های سفت و سخت دینی.
دوم: در میان ایرانیان (و علاقه مندان غیر ایرانی به این گفت و گوها) و در راستای آمیزش اجتماعی پایدارتر.
مساله ی نخست، مساله ی مسلمانان و نواندیشان مسلمان است؛ به عبارت دیگر، توفیق نواندیشان مسلمان در پیشبرد پروژه ی خود در گرو هماوردی با جریان های رقیب در دل مجموعه ی بزرگ مسلمانان است. فرجام این هماوردی بزرگ را تنها تاریخ و پارامترهای گونه گونه ی آن رقم خواهد زد. اگر اسلام تاریخی توانسته است هزاران جریان ریز و درشت مذهبی را در دل خود جای دهد، دور از ذهن نخواهد بود که نواندیشی اسلامی را هم بتواند. اگر در جهان جدید و در مواجهه با آن، بنیادگرایی اسلامی و اسلام سیاسی می تواند آفریده شود، اسلام مدنی هم می تواند. سرنوشت نواندیشی اسلامی هم، هم چون سرنوشت جریان های دیگر اسلامی به "انتخاب طبیعی" تاریخ و جامعه باز می گردد. اگر نواندیشان مسلمان بتوانند، هم چنان که ادعا دارند، راه آمیزش اجتماعی مسلمانان با جهان جدید را هموار کنند، آن گاه شاید جاودانه شوند. مساله ی "وفادرای به متن" و حتا حق بودن (درست بودن) بر خلاف تصور پاره ای از منتقدان، در این مسیر صعب العبور، امری ثانوی و کم اهمیت است؛ چه، همیشه بخش های بزرگی از تاریخ را خطاهای ما رقم زده است. و نیز برخلاف تصور برخی از منتقدان نواندیشی دینی هیچ دگمای ناگزیر و ناگریزی در برابر هویت های دینی وجود ندارد و هر ایمانی در برابر "ایمان به نبود خطا در متن" قابل تجدید نظر است(21). اگر مسلمانان بسیاری تا کنون توانسته اند پاره های بزرگی از شریعت (از جمله برده داری، سنگسار و ... ) را فراموش کنند و به تاریخ بسپارند، دیگران هم می توانند و دیگر پاره ها را هم می توان.   
هماوردی واقعی به باور من در جبهه ی دوم جریان دارد؛ همان جایی که کسانی مثل مهران جنگلی مقدم با داد و بی دادهای نا به هنگام خود، جامعه را از پی گیری جدی آن باز می دارند. ما ایرانیان دگراندیش، چنانچه اراده ای معطوف به سازش، صلح و آمیزش اجتماعی پایدار داشته باشیم، چگونه می توانیم با ایرانیان مسلمانان همزیستی مسالمت آمیز داشته باشیم؟ این دست پرسش ها، صورتی دیگر از پرسشی هایی هستند که در مواجهه با انگاره های مهیب "انحطاط تاریخی ایران" در ذهن و زبان آدم جاری می شود. به عبارت دیگر، پرسیدن از امکان یا امتناع همزیستی مسالمت آمیز و آمیزش اجتماعی به سامان در ایران (با اکثریت مسلمان و شیعه)، پرسشی مهیب و اساسی است. هر تلاشی برای پاسخ به این دست پرسش ها (در بهترین حالت) تنها تا اطلاع ثانوی موضوعیت دارد، زیرا پاسخ هر چه که باشد، همیشه در گرو انتخاب های ما می ماند.
ایرانیان مسلمان را دست کم به سه دسته ی بزرگ می توان تقسیم کرد. مسلمانان بنیادگرا، مسلمانان سنت گرا و نواندیشان مسلمان.
در این میانه تنها نواندیشان مسلمان هستند که به لوازم آمیزش اجتماعی به سامان و جهاز همزیستی مسالمت آمیز در جهان جدید اشراف و اعتراف دارند و تلاش دارند با برساختن ورژنی مدرن از اسلام این امکان را تقویت کنند. کسانی هم چون مهران جنگلی مقدم با تکیه بر ذاتی از اسلام که از اسلام گراها وام گرفته اند و در همدستی آشکار با جریان های اسلامی رقیب، چنین امکانی را در اساس انکار می کنند. چنین پندار ناصوابی تنها یک خطای معرفت شناختی فاجعه بار نیست، بلکه بخشی از یک گاف سیاسی و راهبردی نیز هست؛ چه، با چنین داوری فاجعه باری مهمترین متحد بالقوه ی جریان های سکولار، در اردوگاه مسلمانان زمین گیر و نفله می شود. به عبارت دیگر، اگر اراده به صلح، سازش و آمیزش اجتماعی به سامان وجود داشته باشد، چه چیزی بهتر از این که لایه هایی از مسلمانان عزم صلح، سازش و آمیزش اجتماعی داشته باشند. این چه منطقی است که ما را وا می دارد به جای فشردن دست های آنان، پاهایشان را قلم کنیم؟ این چه حکمتی است که ما را وامی دارد مسلمانانی را که با پای خود آمده اند امضای خود را در پای دمکراسی و حقوق بشر بگذارند، برانیم و ادعا کنیم شما نمی توانید به این توافق ها و سازش ها بپیوندید؟ چه سندرمی است که به ما امکان می هد که یک مساله ملی و مدنی را با دست های خودمان به یک مساله ی دینی و مذهبی تبدیل کنیم؟
ما دگراندیشان ایرانی از دیگری (از جمله اکثریت مسلمان و شیعه) جز تن دادن به دمکراسی و حقوق بشر، چه انتظاری می توانیم داشته باشیم؟ بسیاری از نواندیشان مسلمان، تلاش دارند اسلام (و متن) را محاط به حقوق بشر و دمکراسی بخوانند، پس مشکل منتقدان با آن ها چیست؟(22) این که نواندیشان مسلمان چگونه به این نقطه رسیده اند، مساله ی ما نیست و نیز حتا این که آیا متن و فرامتن در اسلام چنین امکانی را به مسلمانان می دهد یا نه؟
بیایید برای این "بدگواری ملی"(23) فکری کنیم و بگذاریم هر کس رویای خودش را داشته باشد.

   
پانوشت ها
1. www.akhbar-rooz.com
2. www.newsecularism.com
3. www.newsecularism.com
4. zamaaneh.com
5. www.akhbar-rooz.com
6. مهران جنگلی مقدم در نقد خود بر "فتوا علیه فتوا" بدون تن دادن به اندکی زحمت و مراجعه به پانوشت ها ادعا دارد که: «ما حتی نمیدانیم که اکبر کرمی در برشمردن اسلام به اسلام سیاسی و تاریخی، چه شقوق دیگری از اسلام را مدنظر داشته که قرار است به کار ساختن اسلام رحمانی بیاید.» و «و هیچ فاکتی از دین و متون مذهبی و همچنین آرای «متین و صیقل خورده نواندیشان دینی»! نمیآورد تا امیدی را که بر باد رفته می نماید، دوباره به دست دهد.» در حالی که هم من اسلام و اسلام سیاسی را به روشنی در پانوشت ها تعریف کرده ام و هم نواندیشان مسلمان -دست کم- در نمونه ای که من در پانوشت آورده ام آشکارا خوانش مدنی خود را از خوانش سیاسی و مهاجم اسلام تفکیک کرده اند.
7. news.gooya.com
8. zamaaneh.com
9. در روایتی از پیغمبر اسلام آمده است که "لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان فقد کفر". اگر ابوذر می دانست در قلب سلمان چه می گذرد، همانا او را تکفیر می کرد.
10. zamaaneh.com
11. این که غالب فقهای ما حتا پس از مشروطیت و کاربست ویرانگر انگاره ی ولایت مطلقه ی فقیه، هنوز حاضر نیستند از فقه به مثابه قانون و فقهات به مثابه قانونگذار و مجری بگذرند و از ممتازیت های خود فاصله بگیرند، بسیار لودهند و روشنگر است. peiknet.net
12. news.gooya.com
13. www.akhbar-rooz.com
14. mag.gooya.com
15. news.gooya.com
16. www.newsecularism.com
17. www.sarkhat.com
18. مهران جنگلی مقدم در پاسخ خود آورده است: «ایشان با آنکه خود را نواندیش دینی نمی داند، اما معتقد است که امکان و یا احتمال برساختن ورژنی مدرن از اسلام که "که هم بتواند خود را از شر اسلام سیاسی و اسلام تاریخی نجات دهد وهم مسلمانان را با جهان جدید پیوند دهد" وجود دارد. اما هیچ راه کار و شیوه ای را حداقل از زبان نواندیشان دینی که نشان از تحقق این ایده داشته باشد ارائه نمیدهد.»
این در حالی که به پروژه های بسیاری در این زمینه می توان اشاره کرد.
باز گشت به آیات مکی از طریق تغییر مفهوم "نسخ" پیشنهاد خلاقانه ی طه محمد سودانی؛ اعلام پایان دوران صغارت و کودکی آدمیان با تعبیر درخشانی که اقبال لاهوری از مفهوم "خاتمیت" پیش می گذارد؛ انگاره ی "خدا و معاد تنها هدف رسالت انبیا" از مهدی بازرگان؛ قبض و بسط تئوریک شریعت از عبدالکریم سروش؛ "معنویت و عقلانیت" از مصطفی ملکیان؛ "شریعت عقلانی" از احمد قابل (اهمیت پروژه ی اخیر در خواستگاه فقهی آن است) و مفهوم "اجتهاد در اصول"، "فقه پویا" و "فقه مصلحت" تنها نمونه هایی از پروژه های فراوانی هستند که نواندیشی دینی پیش گذاشته است. این که برخی از این پیشنهادها در گرداب فقر اندیشه و امتناع گفت و گو از نفس افتاده اند و دردی از ما را دوا نکرده اند، از اهمیت آن ها و قوت استدلال من نمی کاهد.   
به این همه می توان حتا انگاره ی "ولایت مطلقه ی فقیه" و "حفظ نظام از اوجب واجبات است" را نیز افزود، که چنانچه از بدفهمی و بدکاربردی های رایج سیاسی در امان می ماند، می توانست به آسانی با تعطیل کردن آن چه لازم است، زمینه های آمیزش اجتماعی پایدار مسلمانان با خود و دیگران را فراهم آورد.
www.newsecularism.com
www.akhbar-rooz.com
و حتا انگاره های بیرون دینی ای هم چون «دین خویی» و «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» از آرامش دوستدار، "دمکراسی ایرانی" از ماشالله آجودانی چنانچه و ... به درستی درک و بکار گرفته شود، می تواند زمینه های چرخش های فراوانی را در اندیشه دینی فراهم آورد و نواندیشی دینی را با اندیشه و الزامات آن آشناتر کند.
19. عبدالله احمد نعیم، نواندیشی دینی و حقوق بشر، ترجمه حسنعلی نوریها، فرهنگ اندیشه،1381
20. news.gooya.com
21. همان
22. آشکار است که پذیرش استانداردهای دمکراسی و حقوق بشر از اطراف هر گفت و گویی در ایران می تواند هم امکان گفت و گو ی بی پایان و هم امکان ختم به هنگام گفت و گو را فراهم می آورد؛ در نتیجه چنانچه اراده به آمیزش اجتماعی به سامان وجود داشته باشد، پذیرش استانداردهای دمکراسی و حقوق بشر از سوی نواندیشان مسلمان شرط لازم و کافی برای همکاری و همراهی با آنان است. ایرانیان حق دارند هر جریانی، از جمله نواندیشان مسلمان را در وفادرای به حقوق بشر و دمکراسی راستی آزمایی کنند، اما نمی توانند با این ادعا که اسلام نمی تواند با حقوق بشر و دمکراسی کنار بیاید، همکاری خود با نواندیشان مسلمانان را به ترک هویت از طرف آنان مشروط کنند. برای مثال در جریان تدوین اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و نیز کنوانسیون های مربوطه هیچ گاه تلاش نمی شود همراهی کشورهای اسلامی با این سازش های جهانی منوط و مشروط به ترک هویت های اطراف سازش شود؛ بلکه به طور وراونه، با پدیرش این سازش هاست که اطراف گفت و گو می توانند و باید خود را در چهارچوب آن ها قرار دهند.
23. irannational.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست