چند نکته و اشاره به بهانه تحولات خاورمیانه
پیچیدگیها، سردرگمیها و خطوط راهنما
داریوش نیکومرام
•
نقشآفرینی و حضور فعال نیروهای محافظهکار مذهبی و غیرمذهبی در تحولات و تحرکات خاورمیانه و جنبشهای اعتراضی کشورهای منطقه مانند مصر، تونس، لیبی، سوریه و ... بعضی از چپهای کلاسیک و برخی نیروهای ضدامپریالیستی را با سردرگمی مواجه ساخته یا به انفعال کشانده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۵ خرداد ۱٣۹۱ -
۱۴ ژوئن ۲۰۱۲
نقشآفرینی و حضور فعال نیروهای محافظهکار مذهبی و غیرمذهبی در تحولات و تحرکات خاورمیانه و جنبشهای اعتراضی کشورهای منطقه مانند مصر، تونس، لیبی، سوریه و ... بعضی از چپهای کلاسیک و برخی نیروهای ضدامپریالیستی را با سردرگمی مواجه ساخته یا به انفعال کشانده است. ظاهراً گروهی مانند حزب کمونیست سوریه یا سایر احزاب برادر مثل حزب کمونیست آمریکا، در مورد سوریه، همانند دیپلماتها و روسای سازمان ملل، طرفین را به گفتوگو و مصالحه و نرمش و ... دعوت میکنند. طبیعی است که این نوع موضعگیریها و نادیدهگرفتن سرکوبهای خونین، نارضایتیها، مبارزات مردم، فساد و استبداد حاکمان، به پایگاه اجتماعی احزاب چپ آسیب میرساند و مردم از آنها میرنجند. در نتیجه سالها به خاطر اینکه در جنبش و اعتراضها کنار مردم نبودند مذمت و شماتت میشوند و خود را بدنام و بیاعتبار میکنند.
گمان نکنیم که صفبندی نیروهای سیاسی و طبقاتی در جنبشها و حرکتهای اجتماعی شفافیت و سیمای یکسانی داشته باشند. آنچه که به عنوان مبارزه طبقاتی مطرح میشود جوهر و ماهیت این حرکتهاست که ممکن است در نگاه اول چندان آشکار و روشن نباشد.
در گذشته ـ قبل از فروپاشی شوروی ـ صفبندی نیروهای سیاسی تا حدود زیادی شفاف بود. مثلاً وقتی حرکتی مردمی در کشوری یا هر نقطهای از جهان اتفاق میافتاد در یک طرف چپها و تشکلهای کارگری و مردمی و حمایت کشورهای سوسیالیستی بود و در طرف دیگر آمریکا و غرب و دیکتاتورها و سرمایهداران بزرگ و عوامل وابسته و سران ارتش و غیره قرار داشتند. حالا وضعیت دگرگون و پیچیده شده است. در غیاب شوروی، مدتی است آمریکا و غرب، ریاکارانه و مزورانه خود را مخالف دیکتاتورها و حامی جنبشها نشان میدهند و به اصطلاح موجسواری میکنند تا از قافله عقب نمانند و اوضاع از کنترلشان خارج نشود.
آمریکا و غرب صلاح خود را در آن میبینند که: در ظاهر رو در روی جنبشهای دموکراتیک قرار نگیرند تا به این ترتیب در میان افکار عمومی وجهه کسب کنند، خود را طرفدار حقوق بشر و دموکراسی جا بزنند، میان نیروهای فعال جنبش، نفوذ و طرفدار کسب کنند، آنها را تا حد ممکن تحت کنترل و نظارت داشته باشند و در سمت و سوها و شعارها و سیاستها و تصمیمها و ... دخیل و تأثیرگذار باشند. همچنین در صورت نیاز و وجود توجیه دست به تهاجم و تجاوز بزنند.
با همین روش و سیاست، آمریکا و غرب پیدا و پنهان به ایفای نقش میپردازند و در روند تغییرات و تحولات دستکاری میکنند. افراد و نیروها را شناسایی میکنند و هر آنچه را که مناسب بدانند پیش میبرند: به مسلخ کشاندن نیروهای انقلابی، تضعیف جنبش، کند یا تند کردن تغییرات، جنگ فرسایشی و بسیاری اتفاقها و روندهای دیگر که شاید سالها بعد برملا شوند. البته این خواستها و دخالتها در حد توان و امکان صورت میگیرد. زیرا ماهیت مبارزات و حقطلبیها، اعتراضات و منافع مردم با ماهیت سرمایهداری جهانی ناهمگون و متناقض است. مثلاً در همین تحولات خاورمیانه با وجود همه دخالتها و اعمال نفوذها باز هم نتیجه نهایی مطلوب آمریکا نیست. با همین تغییرات هر چند سطحی و دستکاری شده، جامعه از حالت ایستایی قبلی درآمده، سدها برداشته شده و راه و مسیر برای تغییرات بعدی، ایجاد تشکلهای مردمی، طرح مطالبات، افشای جنایتها، فسادها و ... باز شده است.
در جایی دیگر آمریکا و غرب هر چند با عقبنشینی در مقابل حکومتهای چپ میانه مثل برزیل مواضع و منافعی را از دست میدهند، اما زرنگتر از آنند که در قبال آن چیزی به دست نیاورند و دست خالی باشند.
چپ میانه در مواردی غالباً با گرایشهای پوپولیستی یا اصلاحطلبانه با وجود کسب قدرت سیاسی هنوز نتوانسته قدرت اقتصادی سرمایهداری بزرگ را در هم شکند. در واقع به همزیستی مسالمتآمیز با آن تن داده است. به این ترتیب علیرغم برخی اصلاحات هنوز بسیاری از مشکلات اجتماعی و اقتصادی مثل افزایش جمعیت، فقر و بیکاری، تورم، فساد، نابرابری، تخریب طبیعت و ... همچنان تداوم دارند و بخشهایی از مردم نیز با این روند، حکومت و جریان چپ و دشمنی با آمریکا را باعث مشکلات میپندارند.
غرب نیز همچنان برنامههای چپگرایانه، دخالت دولت در اقتصاد و بازار و محدودیتها را عامل مشکلات معرفی میکند. روابط گرم این نوع کشورها و نیز کوبا با حکومت اسلامی بهانههای خوبی در اختیار غرب میگذارد تا چپها را مدافع حکومتهای سرکوبگر و ارتجاعی معرفی کند.
امروزه پس از فروپاشی شوروی ـ دوران پساشوروی ـ و به هم ریختن و دگرگونی در صفبندیهای سیاسی، برخی حکومتهای دیکتاتوری و فاسد با شعار مرگ بر آمریکا و انقلابینمایی و انقلابیگری دروغین و کاذب خود را در جبهه مردمی جا میزنند. حمایت برخی کشورهای آمریکای لاتین از این حکومتها، هم به اعتبارشان لطمه میزند و هم به تقویت و بقا ارتجاع، بنیادگرایی، دیکتاتوری، نظامیگری و افزایش فروش تسلیحات آمریکا به ویژه به کشورهای عربی و ... میانجامد.
موضعگیری ضدآمریکایی دلیلی بر حقانیت و مردمی بودن نیست. نیروها و کشورهایی مثل القاعده، طالبان، عراق سابق (صدام)، سوریه و ایران و ... را نمیتوان در صف نیروهای ضد امپریالیستی قرار داد. چون آنها عملاً در عملکرد داخلی خود، ضد مردمی، فاسد، مستبد، عقبمانده و ضد فرهنگی و در اساس در خدمت امپریالیسماند. تنش و بحران بین غرب و این نوع کشورها صرفاً برای بقا و تداوم وضعیت موجود از سوی هر دو طرف است. به طور یقین حاکمیت اسلامی (علاوه بر نیروی نظامی و سرکوب و زندان و ...) با دو ابزار اصلی دین و دشمنتراشی حکومت میکند و بحران و دشمنی با غرب و مسائلی جعلی و نمایشی مثل انرژی هستهای فقط برای خلاصی از گرفتاریهای داخلی و حفظ قدرت و ثروت باند مافیایی حاکمیت اسلامی به کار میرود. اما همین مذاکرات مضحک و نمایشی هفت بعلاوه دو و شش منهای یک را برخی جدی میگیرند و سالها وقت خود را با پیگیری اینگونه نمایشها هدر میدهند. در واقع موضوع هستهای فرشته نجات حکومت اسلامی و عامل بقا و دوام آن بوده است. سران حکومت نیز گاه به این نکته اشاره کردهاند آمریکا و غرب نیز به شدت نیازمند دشمن و بحرانهای خارجیاند تا بتوانند سیاستهای خود از جمله محدود کردن آزادیها، فروش اسلحه، تجاوز و لشکرکشی، خبرسازی، در سایه ادعای حقوق بشر و دموکراسیخواهی و ... را ادامه دهند.
از اینرو نمیتوان به دلیل حضور و فعالیت نیروهای محافظهکار یا بنیادگرای مذهبی در جنبشهای اعتراضی منطقه، موضعی انفعالی یا اندرزگویانه اتخاذ کرد. این کشورها به دلیل سالها استبداد، رکود فعالیتهای اجتماعی و فقدان تشکلهای مردمی و کارگری و ضعف فرهنگ عمومی ـ به دلایلی چند ـ و شاید محافظهکاری چپ دچار رکود فکری و اجتماعیاند. در نتیجه نیروهای راست مذهبی و غیر مذهبی میتوانند ضمن همراهی واقعی یا صوری با جنبش، در رأس قرار گیرند، جنبش را عقیم کنند و اعتراضها و مبارزات را از اهداف اصلی دور سازند یا به تأخیر اندازند.
طبیعی است که همواره با اوجگیری اعتراضهای مردمی، نیروهای سیاسی و اجتماعی ـ داخلی و خارجی ـ به میدان و صحنه میآیند و آن نیروهایی قدرت و رهبری را به دست میگیرند که به دلایلی توان و نفوذ بیشتری دارند یا در حین تحولات و تلاطمهای اجتماعی چنین نفوذی پیدا میکنند. بنابراین نمیتوان به دلیل حضور نیروهای ارتجاعی یا محافظهکار، اعتراض و تلاش و فداکاری مردم را علیه فساد، دیکتاتوری، فقر و ... نادیده گرفت یا تخطئه کرد و بیتفاوت ماند، گفتوگو و مذاکره را پیشنهاد کرد یا همه رویدادها را نقشه و توطئه پنداشت. همین کنار کشیدنهاست که مردم را به سمت نیروهایی که باب میل روشنفکران نیستند، سوق میدهد و آنگاه بهانه برای اینکه اصل و ماهیت اعتراض و حرکت را زیر سوال ببرند، مهیا میشود. گاه نیز تخطئه یا کماهمیت دانستن و رویگردانی از اعتراضها ناشی از ناتوانی از تحلیل است.
چپ کلاسیک البته نگرش و جریانی ثابت و یکسان نیست. گفته میشود که پس از فروپاشی شوروی احزاب برادر تا مدتی دچار پریشانی، بازاندیشی و ... بودند. حالا هم چه افراد و چه جریانهای منسوب به این طیف، همگون و همسو نیستند. اغلب کم و بیش و به تدریج در حال رشد و نوزاییاند. اصولگرایی از نقاط مثبت چپ کلاسیک است به شرطی که مانع درک پیچیدگیها، رشد فکری، خلاقیت و ارتقا به سطوح بالاتر تحلیلی و فکری نشود.
وقتی سخن از چپ کلاسیک به میان میآید به معنی نادیده گرفتن دستآوردها و اثرگذاری و خدمات این احزاب یا کشورها نیست. شوروی با همه نقصهایش، در زمینه مقابله با سیاستهای تجاوزکارانه و سلطهجویانه سرمایهداری در عرصه جهانی و همچنین پیشرفتهای صنعتی و علمی، تأمین امکانات و نیازهای اولیه مثل مسکن، بهداشت، تحصیل، اشتغال، عدالت اجتماعی، حمایت از جنبشهای انقلابی و ... گامهای بزرگ برداشت و دستآوردهای عظیم داشت. بیانصافی است که دستآوردهای انقلاب تاریخساز اکتبر و کارگران، دهقانان و زحمتکشان شوروی و دیگر کشورها نادیده گرفته شود.
درست است که شوروی و کشورهای سوسیالیستی دوست و پیرامون آن، به دلایلی، به مرور دچار نوعی رکود اجتماعی، فساد و انحراف شدند، اما این یک شبه اتفاق نیفتاد و این ضعفها و جنبههای منفی هم ، همه داستان نیست. ظهور و افول شوروی تجربه و واقعیتی تاریخی و بشری است. آنچه که شوروی را از پای درآورد نه سوسیالیسم بلکه درک سنتی و ناپویا از سوسیالیسم، افول دموکراسی و ویروس سرمایهداری بود که به موقع به دفع آن نپرداختند و آنقدر دوام آورد و رشد کرد که تجسم و تبلور آرمان دیرینه بشری را به اضمحلال کشاند.
همچنین در اثر عوامل متعددی از جمله، آسیبهای عظیم اقتصادی و انسانی ناشی از جنگ جهانی دوم، جنگ سرد و مسابقه تسلیحاتی، بار مالی حمایت از کشورها و جنبشهای ضد استعماری و ضد امپریالیستی و نیز ضعفهای داخلی مانند فساد اقتصادی دچار بیماری شد. اما به جای درمان و اصلاح در سراشیب تخریب و انحطاط قرار گرفت.
البته وضع جهان قبل از فروپاشی هم رضایتبخش نبود. وجود هزاران کلاهک هستهای و تولید و فروش انبوه و میلیاردی تسلیحات وضعیت مطلوبی نیست. آنچه که میتواند بنیانهای حکومت سوسیالیستی یا گرایش سوسیالیستی را استحکام بخشد، اقتصاد سالم و شفاف، عدالت، دموکراسی، حفاظت از محیط زیست، ارائه الگویی نوین برای تولید و مصرف و رشد اقتصادی بر مبنای الزامات زیستمحیطی و امکان مشارکت مردمی برای اداره جامعه است نه مسابقه تسلیحاتی.
ناگفته نماند که مسابقه تسلیحاتی هم، تحمیل غرب و سرمایهداری و سنت دیرینه فرا دستان برای کشت و کشتار و جنگافروزی است. عقل سلیم و نگاه انسانی و جهانی حکم میکند که تمام سلاحهای کشتار جمعی و اتمی و غیر اتمی در تمام کشورها منهدم و برچیده شوند. تولید سلاح هدر دادن ثروتها، مواد و منابع طبیعی، تخریب محیط زیست، عامل تشدید فقر و ... است. این منابع مالی و فنی میتوانند کنترل و به مسیرهای درست هدایت شوند و در خدمت آموزش، بهداشت، رفاه و حفظ منابع طبیعی قرار گیرند.
میلیاردها دلار درآمد نفتی کشورهای حاشیه خلیج فارس و خاورمیانه که متعلق به همه انسانهاست، صرف خرید تسلیحات میشود، در حالی که دیکتاتوری و فساد اقتصادی، فقر، افزایش جمعیت، بیسوادی و جهل و تخریب طبیعت در بسیاری کشورها مانند پاکستان، بنگلادش، سودان و نیجریه و شاخ آفریقا و هند بیداد میکند. این سیمای جهانی که بر پایه منافع غرب و چندین سده استعمار شکل گرفته نیاز به تغییر و دگرگونی بنیادی دارد. همین افزایش جمعیت و تولید و مصرف، که با پیامدهای فاجعهبار زیستمحیطی همراه است نتیجه بازارگرایی و سودجویی سرمایهداری و جهل و بیسوادی ناشی از نابرابری و سلطه فرا دستان و صاحبان قدرت و ثروت است.
مشکل امروز جهان رشد اقتصادی نیست بلکه نابرابری، فساد، افزایش جمعیت، تولید و تجارت اسلحه، دیکتاتوری (وابسته و غیر وابسته)، مصرفزدگی، آلودگی و تخریب هولناک و در مواردی بازگشتناپذیر طبیعت و محیط زیست در همه ابعاد آن است.
چه کسی باور میکرد روزی تمام تالابهای ایران خشک شده یا در حال مرگ باشند. چه کسی تصور میکرد روزی کارون و زایندهرود خشک شود. دریاچه ارومیه از وضعیت طبیعی خارج شده، شوری آن چند برابر شده، پرندگان مهاجر تلف شده و نیمی از آن تبدیل به شورهزار شود. این رویداد را بزرگترین فاجعه زیستمحیطی قرن خواندهاند. با خشک شدن دریاچه ارومیه اکوسیستم منطقه به هم میریزد، نمک به جا مانده از دریاچه را بادها به زمینهای اطراف میپراکند، و زمینهای کشاورزی تبدیل به بیابان میشوند، مردم دچار انواع بیماریها میشوند و اینها همه جنایات غیر قابل بخشش و چشمپوشی جمهوری ستم اسلامی است. ایران از نظر فرسایش خاک و تخریب طبیعت در زمره ده کشور اول جهان قرار دارد. با این حال حضرات شعار میدهند ضد سلطه و استکبارند و نمیپذیرند که خودشان عین سلطه و استکبارند. تالاب هامون که زمانی منبع تأمین آب و درآمد و اشتغال و کشاورزی و ... مردم سیستان بود حالا به دلیل عدم دریافت حقابه ایران از افغانستان رو به خشکی کامل نهاده است، اکوسیستم منطقه به هم ریخته و ریزگردها رو به گسترش و افزایشاند و ... جنایتهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، زیستمحیطی و ... مندرج در کارنامه جمهوری اسلامی جای هیچگونه شک و تردیدی برای محکومیت این حکومت باقی نمیگذارند. حمایت غرب از مخالفان در اینجا نیز حقانیتی برای حکومت و دلیلی بر انفعال نمیتواند باشد. میدانیم که جمهوری اسلامی با دو ابزار دین و دشمن به بقای خود ادامه داده است. دائماً دم از اسلام و دشمنانی میزنند که هیچکس در جنایتکاری و غارتگری آنها شک ندارد. اما مسئله این است که عملکرد این حکومت نیز قابل دفاع نیست و سرتاسر ننگ و غارت و ستم و جنایت است.
با این حال سران برخی کشورها گاهی فریب شعارهای ضد آمریکایی این نوع حکومتها را میخورند و متأسفانه استقبال گرم و صمیمانهای از مقامات جمهوری اسلامی به عمل میآورند و به این ترتیب خود را بد نام، چپ را تضعیف و دیکتاتوری خشن و فاسد اسلامی را تقویت میکنند.
چپهای لیبرال نیز حمله نظامی غرب به کشورهای در حال اعتراض و حکومتهای در حال انقراض را آشکارا یا به طور ضمنی، ناگزیر یا لازم میشمارند. چپهای کلاسیک در این مورد مواضع گوناگونی دارند برخی عمدتاً به توطئهها اشاره میکنند. به حق حمله نظامی را مردود میشمارند اما گاه از درک روند تغییرات ناتوان و عاجزند. چپ کلاسیک به صفبندی سنتی خلقها و کشورهای سوسیالیستی در یک طرف و امپریالیسم و حکومتهای دیکتاتوری در طرف دیگرعادت داشته است. حالا شرایط و اوضاع دگرگون شده است. اگر هم زمانی حافظ اسدها در جبهه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی قرار داشتند، حالا این حکومتها به تدریج در اثر عوامل مختلف فاسد شدهاند و از مواضع قبلی وسیلهای برای بقا و حفظ قدرت سود میجویند. جنبش شریف و نجیب فلسطین نیز با ورود و تقویت نیروهای مذهبی و بنیادگرا، تخریب و به ابزاری برای بحرانآفرینی و وقتکشی و تداوم وضعیت موجود تبدیل شد.
برخی در اثر ناتوانی از تحلیل، حمایت غرب و آمریکا از جنبشهای اعتراضی و وجود جریانهای محافظهکار مذهبی را در این اعتراضات، دلیلی بر ناسالم و انحرافی بودن آن میدانند. اما غرب و آمریکا میدانند که موجسواری و همراهی با این جنبشها نفع بیشتری برای آنها دارد تا رو در رویی. سیاست غرب باعث شده است که عدهای اعتراض و نارضایتی مردم به پا خواسته و ستمدیده را تخطئه کنند. اگر حمایت غرب و آمریکا میتواند حرکتی را مردود و ناسالم نشان دهد، پس تمام حرکتهای اعتراضی کارگران، معلمان، پرستاران، دانشجویان و مردم ایران نیز که بلافاصله مورد حمایت آمریکا قرار میگیرد، مردود و محکوم است.
نیروهای متمایل به غرب میگویند که اگر ناتو و آمریکا مثلاً به لیبی حمله نمیکرد، مردم نمیتوانستند از پس حکومت و ماشین سرکوب قذافی برآیند. اما موضوع یه همین سادگی نیست. حمایت لفظی یا نظامی یا سیاسی و ... غرب و آمریکا از اعتراضها موجب تقویت آنها نمیشود چرا که حکومتهای سرکوبگر با همین بهانه و خدشهدار کردن مخالفتها و اعتراضات ـ مثل ایران ـ بخشی از مردم را میفریبند و جنبش را حاصل تحریک بیگانگان میخوانند.
حال کره زمین خوب نیست. حالا دیگر در کنار درد دیرینه نابرابری، ستم، و فقر، تخریب و آلودگی محیط و آب و هوا و خاک به مشکلات قبلی افزوده شده و آسیبهای جبرانناپذیری به زمین، منابع طبیعی و اکوسیستم وارد آمده است. افزایش لجامگسیخته جمعیت (ناشی از جهل و بیسوادی) و جنون سود و تولید و مصرف هر چه زودتر باید مهار شود و الگو و شیوهای نو برای زندگی و توسعه و رشد اقتصادی بر اساس الزامات اساسی حیات و حفظ منابع زمین به کار گرفته شود. فراموش نکنیم که طبیعت نیازی به انسان ندارد و انسان است که محتاج طبیعت است. اما جهان و تمدن کنونی به شدت معیوب و مخرب است.
|