سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سیوان سعیدیان، از انفال در کردستان و بازماندگانش می گوید


سوسن محمدخانی غیاثوند


• از تراژدی و درد می گوید. از «گرمیان» گُر گرفته میان خشم و غضبِ خدا و بعث. از چشمه هایی که با بتون خشکانده شدند. از مادر تنهایی که بعد از ۲۴ سال هر شب رختخواب بچه هایش را برای خوابی خوش می اندازد. بچه هایی که دیگر نیستند و قرار هم نیست که بازگردند. بچه هایی که زنده به گور شدند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۶ خرداد ۱٣۹۱ -  ۱۵ ژوئن ۲۰۱۲



* سیوان سعیدیان، هنرمند کرد از انفال در کردستان و بازماندگانش می گوید:
انفال برای من همیشه بسان فریادی است از سرِ درد و درماندگی که در گلویم مانده و خواهد ماند.
درد را آن گاه حس خواهیم کرد که از آن ما باشد.

از تراژدی و درد می گوید. از «گرمیان» گُر گرفته میان خشم و غضبِ خدا و بعث. از چشمه هایی که با بتون خشکانده شدند. از مادر تنهایی که بعد از 24 سال هر شب رختخواب بچه هایش را برای خوابی خوش می اندازد. بچه هایی که دیگر نیستند و قرار هم نیست که بازگردند. بچه هایی که زنده به گور شدند. از کودکی که دمپایی سبز را به جای خیار آنقدر مک می زند تا بمیرد. از جسد بچه هایی که «سگ سیاه» در اردوگاهِ "نوگره سلمان" از خوردنشان در برابر چشمان مادرانشان سیری نداشت. از نو عروسی که پس از سالیان دراز بیوه گی با همان لباسهای سفیدش به خاک سپرده شد. از ضجه های صدها دختر نوبالغ کرد که به کشورهای عربی فروخته شدند. از خانواده هایی که بی رحمانه از هم جدا و هرکدام با بی رحمی در گوشه ای و در بیابانی دور تیرباران و یا زنده به گور شدند. از شعرش* می گوید و کمی از آن را نیز می خواند: «بر لبه ی آفتاب پرّان / یا بر دوش مادربزرگ / پیش از سپیده / پاورچین پاورچین / قدم بردار و بر درگاه زنگارگرفته ی خانه ی خدا بکوب / نشانی: / دیروز و هنوزِ مین و سیمِ خاردار / زمان: / چهار و پارچه پارچه ی بعد از میهن / اسم شب: / پرواز دروغ بود / در سایه سارِ بال الله اکبر»

سیوان سعیدیان، هنرمند کرد در این مصاحبه از انفال در کردستان و بازماندگانش می گوید و از هنرهایش که برای معرفی و زنده نگه داشتن خاطره ی انفال مورد استفاده قرارداده است.
سیوان سعیدیان* در سال 1351 در شهر مهاباد متولد شد. وی تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در همان شهر گذراند. سیوان سعیدیان، دیپلم راه و ساختمان و لیسانس هنر در رشته ی نقاشی دارد. حدود ده سالی است که در کردستان عراق ساکن است. در رشته های مختلف هنری از جمله «نقاشی و طراحی، خوشنویسی، گرافیک، مجسمه سازی، عکاسی و سینما» فعالیت دارد. شعر و داستان می نویسد و گاهاً ترجمه هم می کند. سیوان سعیدیان و فعالیتهایش مورد توجه رسانه های زیادی قرارگرفته است.*
وی در حال حاضر مشغول ساخت مجسمه ای در ارتباط با "انفال" هست که فیگوری چهار متر و نیمی از زنی سالخورده است. چندین سال نیز به کار عکاسی مشغول بوده اما تا کنون از عکسهایش نمایشگاهی برگزار نکرده است. پروژه عکسی مرتبط با انفال آماده دارد و آنطور که خودش می گوید شاید با آن نمایشگاهی برگزار کند.
مصاحبه ام را با سیوان سعیدیان، هنرمند کرد در مورد انفال در کردستان می توانید در ذیل بخوانید؛



چرا و چگونه توجه شما به انفال در کردستان عراق جلب شد؟

فارغ از مرزها و حکومتهای سیاسی می توان ادعا کرد که سرنوشت ملت کُرد در این دو قسمت (ایران و عراق) خیلی بیشتر از روابط آن با حکومتهای مرکزی و حتی ملیت و قومهای دیگر با هم عجین و درآمیخته بوده و هست. این مساله دارای ریشه ی تاریخی خاص خود است. یکی از ارکان و پایه های جمهوری مهاباد (1325)، ائتلاف و مشارکت کُردهای عراق با رهبری ملا مصطفی بارزانی بود که همزمان وزیر جنگ نیز بود. بعد از نافرجامی جمهوری مهاباد بسیاری از هسته های مبارزاتی کُردهای ایران تا به امروز نیز در مرزهای کردستان عراق قرار دارد. می توان گفت که این دو بخش از خاک کردستان همیشه در غم وشادیها کنار یکدیگر بوده اند. انفال و حلبچه از اوان کودکی با ما بوده اند. شخصا در دوره ی کودکی بسیاری از مجروحان شیمایی حلبچه را آن سالها که بین مهاباد و سردشت رستوران داشتیم از نزدیک دیده ام. آوارگان کُرد عراقی را نیز در کوچ دسته جمعیشان در سال 1991 به یاد دارم. سربازان مجروح جنگ ایران و عراق را نیز که خیلی وقتها در اتوبوسهایی که صندلیهایشان را برداشته بودند و به عنوان آمبولانس از آنها استفاده می شد هنوز یادم است. جنگ و آوارگی و ویرانی، همسایه ی دیوار به دیوارمان بودند. آن هنگام بسان سایرین درکی سطحی همراه با حسی از غم و سرخوردگی داشتم. حلبچه همیشه با ما بود، اما انفال مثل همین حالایمان برایمان غریب بود و هست. از نظر من انفال قرنهاست با ما می زید و متاسفانه هُرم نفسهای سنگین و مرگ آسایَش را حس نکرده ایم. هنوز هم هست اما به شکل و شمایلی دیگر. همان چیزی که امروزه به عنوان "انفال سفید" از آن نام می بریم. در همه ی بخشهای کردستان. واقعیتی سیاه. نسل کُشی و تغییر ملیَت. به رنگ و شیوه های مختلف، اما همیشه انجامی سیاه. در زمان شاه اسماعیل صفوی در بسیاری از مناطق کردستان، کُردها را به بهانه ی حفظ مرزهای کشور به شمال شرقی ایران (خراسان) کوچاندند و بجایشان آذریها را اسکان دادند (بخش بزرگی از آذربایجان غربی و شرقی). گروههای دیگری از کردها را هم در زمان شاه عباس و رضاخان به منطقه قزوین و به شمال ایران کوچ دادند. همیشه بخشی از جمعیت کردها در دوره های مختلف تاریخی به دیگر نقاط ایران کوچ داده شده اند. در حال حاضر هم این پروسه ی شوم ادامه دارد. در کرمانشاه، ارومیه، استان کردستان و آذربایجان غربی و سایر نقاط دیگر. یک عملیات بسیار پیچیده و مخوف و آرام که هم جغرافیا و هم زیرساختهای سیاسی، فرهنگی و جامعه شناسی ملت کرد را آماج خود قرار داده و تا حدود بسیار زیادی هم موفق بوده. عملیاتی غیر مستقیم و بسیار پنهانی و آرام. چند قرن است شروع و تا حالا نیز ادامه دارد. در کردستان ترکیه و سوریه نیز. همین حالا بیش از سیصد هزار از کردهای سوریه فاقد شناسنامه و هرگونه حقوق فردی و اجتماعی می باشند. در ترکیه بیش از هشتاد سال است زبان کردی کاملا ممنوع است. بیش از چهار هزار روستا ویران گشته و ساکنانش را در جهت آسیملاسیون (پاکسازی نژادی) به زور به شهرهای بزرگ ترک نشین کوچانده اند. در همه زمینه ها این پاکسازی نژادی ادامه دارد.
اما در کردستان عراق این عملیات آشکارا و مستقیم صورت گرفت. تعریب یا عربی سازی سرزمین کردها از همان ابتدای تشکیل پادشاهی عراق توسط انگلیسی ها، درپیش گرفته شد. سران حزب بعث که در سال 1968 با کودتا قدرت را در عراق به چنگ آوردند با شدت بیشتری سیاست تعریب را در پیش گرفتند. طی سی سال کردهای ساکن دیاله، صلاح الدین، نینوا و کرکوک به جنوب عراق یا خارج از مرزها رانده شدند. خانه و اموال آنها در اختیار اعراب تازه وارد قرارگرفت. در طی این مدت همچنین بیش از دویست هزار کرد "فَیلی" (کردهای شیعه) در شهر بغداد و سایر شهرهای دیگر را بسیار فجیعانه کشتند و تبعید کردند و اموالشان که اکثرا نیز از متولیان این شهرها بودند غارت شد. بازماندگان این کردها به ایران و سایر کشورها پناهنده شدند. این جنایت هیچ بازتاب بین المللی نداشت.
در طی عملیات انفال یعنی از مارس 1988 تا سپتامبر همان سال، هشتاد هزار از مردان "بارزانی" در منطقه ی بارزان دسته جمعی دستگیر و بعدها در بیابانهای جنوب عراق تیرباران و در گورهای دسته جمعی مدفون گشتند. روستاهایشان ویران و زنان و بچه هایشان نیز به اردوگاههای کار اجباری کوچانده شدند. در این عملیات تمامی مردان جوان یا سالخورده جان خود را از دست دادند و خانواده هایشان نیز مورد هر گونه ظلم و تجاوز قرار گرفتند. این جنایات نیزهیچ بازتاب بین المللی نداشت.
در طی عملیات هفت ماهه انفال حدود سه هزار روستا در استانهای کرکوک، دیاله، صلاح الدین و نینوا نابود شدند. همچنین در همین عملیات شهرهای حلبچه، طویلا، خورمال، سید صادق، پینجوین، قلعه‌ دیزه‌، سنگ سر، جوارتا، قلاچولان وماوه ت کاملاً ویران و از سکنه‌ خالی گردیدند. سال 1988 حلبچه بمباران شیمیایی شد و اندک بازتاب بین المللی آن نیز به دلیل استفاده های سیاسی ایران که خود مستقیما هدف این عملیات بود، نتوانست مانع از تاوان " انفال" گردد. این عملیات طی هفت ماه در بخش وسیعی از کردستان عراق انجام گرفت که مرکز آن در "گرمیان" بود. طی عملیاتی نظامی و سنگین تمامی روستاها ویران و با خاک یکسان شدند. این بار نه فقط مردان، بلکه زنان و بچه ها نیز دستگیر و تیرباران شدند. بسیار هولناک بود. بیش از صد و هشتاد و دو هزار نفر کشته شدند.

با توجه به اینکه در چند رشته ی هنری فعالیت داشته اید از کدام هنرتان برای زنده نگه داشتن خاطره ی انفال و معرفی آن استفاده کردید؟

انفال برای من همیشه بسان فریادی است از سرِ درد و درماندگی که در گلویم مانده و خواهد ماند، اگرهزار بار هم سر دهم باز هم خواهد ماند. با هر زبانی. اولین پروژه ام برای انفال کاریست تحت عنوان «دالان انفال» که تا کنون نیز اجرا نشده است. دالان انفال، دالانی است که هرکس باید از آن گذر و مستقیما آن را لمس کند. این پروژه از سال 2003 آماده است و متاسفانه تا حالا هم در انتظار فرصتی برای اجراست. پروژه ای هم برای حلبچه، با پنج هزار "سیب میخکرژ". در این پروژه از جانب بازماندگان بمباران شیمیایی پنج هزار "سیب میخکرژ" آماده و در مراسمی هنری به این پروژه اهدا می گردد. سپس این پنج هزارسیب به "هیروشیما" فرستاده خواهند شد و در بنای یادبودی که به همین منظور ساخته خواهد شد، بسان رمز پنج هزار شهید نگهداری می شوند. ماندگاری هر سیب بیش از یکصد سال است و بعداً مفصلا شرح خواهد شد. سال 1998 مجموعه ای تابلو برای حلبچه کار کردم و تا حالا نیز در هیچ نمایشگاهی به معرض دید نگذاشته ام. همچنان که قبلا اشاره شد متاسفانه انفال برای ما هم تا حالا نیز بسیار غریب و ناشناخته مانده است. گاها در حد "واژه" ای. به نظر من برای شناساندن عمق این فاجعه و تاوان انسانی آن به جهان، چه در بعد سیاسی و چه از منظر هنری بسیار ضعیف عمل کرده ایم. اولین ارتباط جدی و مستقیم من با جغرافیا و بازماندگان انفال با فیلم مستند "من یک مزدور سفید هستم" از دوست گرانقدرم "طاها کریم" آغاز شد که به عنوان طراح صحنه حضور داشتم. همزمان عکاسی نیز می کردم. بعدا نیز در فیلمی دیگری با همین کارگردان و همین موضوع حضور داشتم. فیلم " هزار و یک سیب" روایتی مستند و سینمایی از زبان پنج کس است که معجزه گونه از گورهای دسته جمعی بازگشته اند. در این فیلم مدیر تولید و گرافیست بودم. برای خودم عکاسی هم کردم. "سیب میخکرژ" به عنوان تِم اصلی فیلم و سمبلی برای آشتی و عشق نقشی اساسی دارد.
در حال حاضر هم با همکاری دوستان عزیز مجسمه سازم "کیهان محمدی و محمد ناکام" مشغول ساخت مجسمه ی انفال هستم. مجسمه انفال در اصل فیگور زنی سالخورده بر لبه ی یک پرتگاه است با عصایی در دست و نگاهی بر دور و ایستاده در برابر باد. امتداد روسریش مجموعه ای پرنده اند که در جهت مخالف نگاهش در پروازند. انتظاری جانکاه و بیهوده.

درمورد بازماندگان انفال بگویید. آنها را چگونه دیدید؟

نمیدانم اینگونه بوده یا هست؟ یا شاید من اینگونه ام؟ تا وقتی که خود را به جای آنان نگذاشته ام درکشان نکرده ام. تراژدی انسانی. درد را آنگاه حس خواهیم کرد که از آن ما باشد. چگونه دیده ام؟ جغرافیا و مردمانی داغ دیده. "گرمیان" گُر گرفته در میان خشم و غضب خدا و بعث. جایی که تمرکز بعث بر آن بود. به قول دختر بچه ای گرمیانی در این حیطه، " نباید پرسید آیا کسی از شما انفال شده، بلکه باید از هر کس این سوال را کرد: چند نفر از عزیزانتان انفال شده اند؟". بعد از بیست و چهار سال سیمای شوم این تاوان بشری کاملا هویداست. بر سیمای سالخورده زنان و پیرمردانی که از تمام خانواده ی شان تنها خود مانده اند و بس، بر سیمای دختران و پسرانی که از تمام خانواده اشان تنها خود مانده اند و بس، بر سیمای صدها و هزاران روستا که آواری از آنها مانده و بس، بر سیمای چشمه هایی که با بتون خشکانده شدند، مردمانی که هنوز هم گاها آنچه را دیده اند باور ندارند، مادرتنهایی که بعد از بیست و چهار سال هر شب رختخواب بچه هایش را برای خوابی خوش می اندازد، پیرمردی که خوردن خیار را بر خود حرام کرد، آنگاه که کودکی گرسنه و تشنه (بسان همه) از مادرش بهانه خیار می گیرد و با مکیدن دمپایی سبز به جای خیار، جان می دهد، شاعری که زن و پنج فرزندش را دگر هرگز ندید و نخواهد دید، آخرین خبرش از آنان بارداری همسرش بوده است، از نو عروسی که پس از سالیان دراز بیوه گی با همان لباسهای سفیدش به خاک سپرده شد. باز هم بگویم؟ از خانواده هایی که بی رحمانه از هم جدا و هرکدام با بی رحمی در گوشه ای و در بیابانی دور تیرباران و یا زنده به گور شدند. از جسد بچه هایی که «سگ سیاه» در اردوگاه "نوگره سلمان" از خوردنشان در برابر چشمان مادرانشان سیری نداشت. از ضجه های صدها دختر نوبالغ کرد که به کشورهای عربی فروخته شدند. چگونه دیده ام؟

صحبتها و خاطرات آنها چه تاثیری بر شما و کارهای هنریتان گذاشت؟

اینها بخشی کوچک از فاجعه و تاوانی بزرگند. من هم بسیار کم شنیده و دیده ام. هزاران داستان و تراژدی هست که با این 182000 نفر انفال شده اند. بدون شک این ارتباط و رویارویی با این جغرافیا و این مردمان از مرگ بازگشته، مستقیم و غیر مستقیم با من خواهد ماند. در خودآگاه و ناخودآگاه. اینبار مسئولیت هنریم را بسیار سخت تر و سنگین تر حس می کنم. باید برای نشان دادن و ایجاد حس اینهمه تاوان، جستجو کنم و زبان و بیانی دیگر بیابم. خود را بسیار کوچک و تنها می بینم. نمی دانم چه خواهم کرد. فقط می دانم باید کاری کرد. فردی یا گروهی، منطقه ای یا جهانی. حقیقتا این ارتباط مستقیم در درک و رسیدن به حسی مستقیم از فاجعه ای بزرگ بسیار ضروریست. حداقل برای من این طور بوده. مقاومت آنان نیز ستودنیست. مردان و زنانی که بارها ستونهای چند صد کامیونی وتانکهای بعثیها را در هم شکستند. آن هم با سلاحهایی نه چندان پیشرفته. نقطه ی مثبت اینکه این مبارزه مدام حضور داشته. و جالب اینکه اکثرا هم بعثیها در عملیتهای نظامی، شکستهای سنگینی متحمل شده اند. تراژدی اینجاست که موفقیت بخش اساسی این عملیات، به دست افراد مزدور و خائن کرد انجام گرفت. حکومت بعث از سالها قبل فوجهایی چند هزار نفری از این افراد بوجود آورده بود. بیشتر به شکل عشیره ای و محلی. اینان شناختی کامل از جغرافیا و مردمان این منطقه داشتند. همیشه هم در صفوف اول حمله ها بوده اند. کسانی که بارها شنیده ام که حتی نتوانستند خانواده یا خویشان خود را هم نجات دهند. افرادی مزدور که فقط مجری این عملیات بودند و کوچکترین اطلاعی از سرنوشت مردمانشان بعد از عملیات نداشتند. درک و شنیدن این وضعیت برایم خیلی دردناک بوده و هست.

به خاطر کارهای هنریتان با بازماندگان انفال زیاد ارتباط داشتید و به مناطقی هم که عملیات انفال در آنها اجرا شده بی شک زیاد رفت و آمد داشته اید. اگر بخواهم درباره ی انفال صحبت کنید از آن چه می گویید و انفال را چگونه توضیح می دهید؟

به نظر من انفال شرح دادنی نیست. تعریف کردنی هم نیست. و حتی درک کردنی هم نیست. باید آنرا لمس و حس کرد. واقعیتی بسیار تلخ و دردناک که بسیار آرام و بی سر و صدا هم از کنارمان گذشت. ناله و فریاد و ضجه ی صدها هزار بیگناه - که شاید تنها گناهشان کُرد بودنشان بود - و تنها شب و بیاباهای سوزان مرکز و جنوب عراق شنیدند. گورهایی دسته جمعی و اعدامهایی دسته جمعی. بسیاری از زنان و کودکانی که حتی گلوله ای به تنشان نخورد و زنده بگور شدند. عملیاتی بسیار مخوف و مرموز و پنهانی تا آن حد که تنها نیروهایی کاملاً ویژه آنرا طراحی و اجرا کردند و بخش وسیعی از نیروهای نظامی و پلیس بعد از اتمام آنرا شنیدند.
هدف رژیم بعث در شکل گسترده تر آن "تعریب" بود. به این معنی که جغرافیا، زبان و فرهنگ و ملیّت کرد را تبدیل به "عرب" کند. با هر روش و شکل و شیوه ای. همسان کشورهای همسایه ی خود. امّا بسیار ناشیانه و درندانه تر. پروسه ای که همین حالا هم در ترکیه، ایران و سوریه به شکلهای مختلف ادامه دارد. تغییر و انکار یک ملیّت. امری که بیشتر قربانیان آن هیچگاه دلیلش را نفهمیدند. امری که ریشه تاریخی موفقی هم در منطقه داشته است. عرب شدن کشورهایی همچون مصر، سوریه و لبنان، تحت عنوان مسلمان شدن نمونه های بارز تاریخی آن بودند. به نظر من این نگرش حکمرانان در خاورمیانه و خصوصا کشورهای اسلامی، نوعی از فرهنگ حکومتی می باشد. جغرافیایی که هزار و چند سالیست روی آرامش به خود ندیده است. جغرافیایی که اولین دیالوگهای آن با شمشیر و زور شروع و تا اکنون نیز ادامه دارد. حتی به نوعی با خودِ خود هم. فرهنگی که فقط حذف می شناسد و بس. فرهنگی که ریشه در دینی دارد که حتی برای فجیع ترین جنایات بشری هم تبصره های خاص خود را دارد. انفال نیز تبصره ای بود. سوره ای قرآنی که در آن خاک و مال و منال و هر چیزدیگری از کافران بر ایشان حرام و برای خلفا، سلاطین و لشکریان اسلامی حلال بود و غنیمت. سوره ای که بسان بسیاری از سوره های دیگر خیلی آسان عده ای را کافر و عده ای دیگر را بر حق می داند. رژیم بعث با استناد به همین سوره خود را توجیه کرد. کردها را کافر و خود را جهادگر پنداشت. شاید خواست نهایی آن توجیه جهانی هم بود. هر چند این موضوع کوچکترین اعتراض جهانی را هم در پی نداشت. این عملیات شوم در چندین برهه ی زمانی انجام گرفت و شاید اگر رژیم بعث هنوز بود همچنان ادامه داشت. انفال فقط نسل کشی صرف نبود، بلکه زدودن بخش عظیمی از زبان، فرهنگ، معماری، هنر و گونه های مختلف حیوانی و گیاهی را نیز شامل می شود.

حتماً بازماندگان انفال با شما درباره ی خواسته ها و آرزوهایشان صحبت کردند. آیا می توانید در این باره توضیح بدهید که خواسته و آرزوهای آنها چه بود؟ و در صورت امکان درباره ی مشکلاتشان هم صحبت بفرماید؟

در پی سفرهایی که مخصوصا به "گرمیان " داشته ام، آنچه بیشتر از هر چیزی مرا آزار داده، به نوعی بی توجهی و عدم جمع آوری و بایگانی مدارک و اسناد و خاطرات این تاوان بزرگ بوده. هر چند در کابینه ی حکومت اقلیم کردستان وزارتی تحت عنوان " شهیدان و انفال شدگان" هست اما به نظر من بسیار کم کار و دور از انتظار کار کرده است و بیشتر توجه خود را به جنبه های مادی مسئله معطوف داشته تا جنبه های معنوی و حقوقی آن. نهادهای حقوقی و مدنی هم به همین شیوه. به گمان من تا کنون نیز بسیاری از خاطرات با مرگ بازماندگان این پروسه ی شوم به خاک رفته اند و بایگانی نشده اند. در این میان تلاشهای فردی "عمر محمد" ستودنیست. این بخش اساسی به نظر من به نوعی از فرهنگ عمومی کشور عراق برمی گردد که اساساً توجهی به بایگانی و زنده نگه نداشتن اسناد و مدارک زمان جنگ نداشته اند. بر خلاف ایران که خیلی دقیق و هدایت شده به آن می پردازد. حمایت و تولید انبوه از آثاری در زمینه های ادبی، هنری، پژوهشی، تاریخی و ....تحت عنوان "دفاع مقدس". کردهای عراق نیز متاسفانه از این فرهنگ مستثنی نبوده و خیلی اندک به این بخش مهم پرداخته اند. بیشتر فعالیتهای مرتبط، غیر آکادمیک و حتی سلیقه ای بوده اند. این مسئله باعث شده که افکار عمومی و درخواست بازمانگان نیز در راستای همین مسایل کم اهمیت تر متمرکز شود. به همین خاطر متاسفانه بخش عمده خواستهای این مردمان حول مسائل مادی است. اکثراً هم حکومت اقلیم کردستان را مورد انتقاد قرار داده اند در حالی که از لحاظ حقوق بین المللی، حکومت مرکزی عراق باید تمامی زیانهای مادی و معنوی این مردمان را جبران کند.
چون آنها مجری و طراح بوده اند. خصوصاً که این موضوع در پارلمان عراق هم بعنوان جینوساید (نسل کشی) تصویب شده است. در سطحی پایین تر نیز محاکمه ی دست اندارکاران این عملیات و خصوصاً کردهای مزدوری که بخش عظیمی از این عملیات را اجرا کرده اند، یکی دیگر از آرزو و خواستهای این مردمان است. این مردمان از لحاظ روحی و روانی شدیداً آسیب دیده اند و به نظر من هرچند هم از لحاظ مادی به آنها رسیدگی شود باز این موضوع تاثیری بر آنها نخواهد گذاشت.

پروژه ای هم داشتید به نام «اولین گناه». درمورد این پروژه توضیح بفرمایید.

"اولین گناه"، اولین پروژه ی هنریم بود و در واقع شروعی برای بیانی دیگر از هنرهای تجسمی و دور شدنی –شاید موقتی- از نقاشی و طراحی. این پروژه در موزه ی میهنی "امنه سورکه" که قبل از سقوط صدام سازمان امنیت و زندان بود، در شهر سلیمانیه برگزار شد. یکی از سالنهای آن با ده تن خاک به گورستانی تبدیل شد. دوازده قبر با آن درست شد که یازده تای آن قبر زن و دیگری قبر یک مرد بود. روی سنگ مزار مرد توری قرمز –که رمز شهید یا جوانمرگ است- قرارگرفته بود. روی خاکهای آن نیز گیسوان بُریده. یکی از سنتهای قدیمی بعضی از طوایف کرد که هنگام کشته شدن یا مرگ پسر یا برادر، مادران و خواهران با بُریدن گیسوان خود روی قبرش مویه و زاری کرده اند. روی سنگ مزار قبرهای زنانه نیز "سیب میخکرژ" –که بعداً شرح داده خواهد شد- آویزان بود. این پروژه سه روز بود و هر روز هم کاملاً با روز قبل متفاوت. هر بیننده ای باید در هر سه روز آن حضور می داشت تا پروژه کامل شود. روز اول فضا تاریک و نورپردازی روی سیبها متمرکز بود. روز دوم باز فضا تاریک بود اما از میان یازده قبر زنانه، مجسمه ای گچی به شکل دستی سفید و زنانه بیرون آمده بود. روز سوم فضا روشن، سنگهای قبرهای زنانه شکسته و هر کدام از دستها به حالتی ایستاده، سیبی را رو به جانب قبر مرد نگه داشته بودند. هر سه روز قبر مرد بدون تغییر ماند. این پروژه به نوعی آرزوی رنسانسی زنانه بود بر اساس عشق و آشتی –که سیب میخکرژ- رمز آن بود. نبودن تغییر در قبر مرد نشانه ای از مردسالاری، اقتدار و عدم خواست تغییر از جانب مرد بود. این پروژه سال 2005 و با اسپانسری "رادیو نوا" اجرا شد.

یکی دیگر از پروژه هایتان، پروژه ی ملی کردن "سیب میخکرژ کردی" در روز ولنتاین 14/2/2010 است. درمورد این پروژه هم به طور کامل توضیح بفرمایید؟

"سیب میخکرژ" همان سیب طبیعی است که بدنه آن کاملاً با میخک آجین می شود. میخک ها تک تک در بدنه سیب فرو میروند. بعد از آن بیست روز تا یک ماه زمان لازم است تا کاملا خشک شود. وقتی کاملا خشک شد ماندگاری آن بیش از صد سال خواهد بود و بوی آن نیز که خیلی دل انگیز است، هیچ وقت از بین نخواهد رفت. این سیب یکی از سنتهای دیرینه و فراموش شده ی ملت کرد بود. علاوه بر نگهداری میان جامه گان، در دو حالت از آن استفاده شده است: 1- وقی دختری عاشق شده اما نتوانسته عشق خود را بر زبان بیاورد، سیبی را میخکرژ نموده و برای معشوق خود فرستاده است.   2- وقتی دو عاشق یا دو شخص نزدیک از هم می رنجند، یکی از آنان سیبی را میخکرژ کرده و بعنوان آشتی برای دیگری فرستاده است. اولین بار سال 1999 از طرف مادرم به من داده شد. اولین پروژه ی سیب میخکرژ سال 2005 و با "اولین گناه" شروع شد. اما از سال 2006 به بعد بیشتر در روز والنتاین برگزار شده و تا کنون هم ادامه دارد. هر سال با اکسیونی هنری و متفاوت. ابتدا در شهر سلیمانیه و بعد اربیل و سال 2008 همزمان در چهار شهر بزرگ اقلیم کردستان و سال 2010 هم در 44 شهر همزمان برگزار شد. در همه این پروژه ها که در سالنی بزرگ اجرا شده و سیب و میخک روی میزها چیده شده اند، هزاران جوان (دختر و پسر) این سیب را درست و پیشکش یکدیگر کرده اند. برای این پروژه سه مرحله طراحی شده است:
1- احیا و شناساندن.   2- ملی کردن.   3- جهانی کردن.
حالا مرحله ی دوم آن تا حدودی موفق بوده است و همچنان ادامه دارد. برای مرحله بعدی نیز پروژه های زیادی آماده کرده ام و فعلا برای اجرای آنها چشم براهم.

*********

در پایان یکی از شعرهای سیوان سعیدیان، هنرمند کرد را برای خوانش شما خوانندگان عزیز در اینجا می گذارم. این شعر توسط «د. جمال نقشبندی» از کردی به فارسی ترجمه شده است.
بر لبه ی آفتاب پرّان
یا بر دوش مادربزرگ
پیش از سپیده
پاورچین پاورچین
قدم بردار و بر درگاه زنگارگرفته ی خانه ی خدا بکوب
نشانی:
دیروز و هنوزِ مین و سیمِ خاردار
زمان:
چهار و پارچه پارچه ی بعد از میهن
اسم شب:
پرواز دروغ بود
در سایه سارِ بال الله اکبر

آن سوی مرزهای تُرا ندیده
کسی که شاید پدر است
مشتی روشنایی سبز و سرخ را
تُرا آورده است
از واپسین خاطراتِ
بیشه زار سوخته

و اندکی بال برهم زدن
از کوچ
صد و هشتاد و چند هزار
پرنده ی گُم دیار

آن گاه که آمدی و
خاکستر کوچی دیگر را دیدی
عمه جان رُسته بر لب چشمه را بگو
من باز خواهم گشت و
اسم شب همه ی شب ها نیز:
پرواز دروغ است
در سایه سار بال الله اکبر.
3/8/2011
«ترجمه از کردی: د.جمال نقشبندی»


*سیوان سعیدیان در سال 1351 در شهر مهاباد متولد شد. وی تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در همان شهر گذراند. سیوان سعیدیان، دیپلم راه و ساختمان و لیسانس هنر در رشته ی نقاشی دارد. حدود ده سالی است که در کردستان عراق ساکن است. در رشته های مختلف هنری از جمله «نقاشی و طراحی، خوشنویسی، گرافیک، مجسمه سازی، عکاسی و سینما» فعالیت دارد. شعر و داستان می نویسد و گاهاً ترجمه هم می کند. همسرش نیز فوق دیپلم گرافیک و لیسانس سفالگری دارد. با هم کار می کنند و تنها راه معیشت و زندگی شان "هنر" است. و آنطور که خودش می گوید همین مسئله احساس خوبی به آنها می دهد. دوازده نمایشگاه انفرادی نقاشی و طراحی در نقاط مختلف ایران و خارج از ایران داشته است.
در چندین نمایشگاه گروهی شرکت کرده است. در دو جشنواره ی هنرهای تجسمی جوانان ایران و غرب ایران شرکت داشته و در زمینه ی طراحی مقام اول را کسب کرده است. در اولین نمایشگاه طراحان ایران در موزه ی هنرهای معاصر تهران شرکت داشته است. از سال 2003 به بعد بیشتر در زمینه ی گرافیک و پروژه های هنری کار کرده است. در این مدت طراحی بیش از صدها جلد کتاب و مجله، CDسی دی، پوستر، آرم و لوگو انجام داده است. در دو فیلم سینمایی، طراح صحنه بوده و فیلم کوتاهی نیز تحت عنوان «آن سیبی که ...» ساخته است. ده پروژه ی هنری (مفهومی، پرفورمانس و انستلیشن) در شهرهای مختلف کردستان عراق داشته است. دو مجسمه به صورت گروهی ساخته است و در حال حاضر نیز مشغول ساخت مجسمه ای در ارتباط با "انفال" هست که فیگوری چهار متر و نیمی از زنی سالخورده است. چندین سال نیز مشغول عکاسی بوده اما تا کنون از عکسهایش نمایشگاهی برگزار نکرده است. پروژه عکسی مرتبط با انفال آماده دارد و امیدوار است که شاید با آن نمایشگاهی برگزار کند. کتابی تحت عنوان "نخستین سرچشمه های هنر مدرن" به کردی ترجمه کرده است و ده کتاب جیبی نیز در زمینه ی هنرهای تجسمی زیر چاپ دارد. اولین مجموعه ی شعرهایش " چشم در راهم هیچ را" در مرحله ی طراحی است که "باسم رسام" یکی از دوستانش زحمت آن را کشیده است. شبکه های مختلف رادیویی و تلویزیونی با وی مصاحبه هایی داشته اند و یا درمورد سیوان سعیدیان و فعالیتهایش گزارشهایی را تهیه و پخش نموده اند. از آن جمله می توان به « Zagros tv»، « Kurdstan Tv»، « kurd sat »، « Kanal 4 »،   «KNN»، « Tishk»، « gali kurdstan»، « Rojhelat tv» اشاره داشت. سال 2009 نیز آقای ژیار گل گزارشی از کارهایش در بخش انگلیسی و فارسی تلویزیون BBC آماده و پخش کردند.

*لینک گزارشی که بی بی سی درباره ی سیوان سعیدیان تهیه کرد.
news.bbc.co.uk
 

سوسن محمدخانی غیاثوند (هیوا ایل)
Kurdnews4@gmail.com

* کلیه عکسها و نقاشیهای مورد استفاده در این مصاحبه متعلق به سیوان سعیدیان است


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست