سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آیا آزادی و برابری با هم سازگارند؟
ژ. آ. کوهن - ویرایش جدید


محمدتقی برومند (ب. کیوان)


• یک چنین آزادی که سومین نتیجه گیری من است – مالکیت خویشتن نیست، بلکه استقلال، یعنی امکان کنترل واقعی زندگی خود است – مالکیت عمومی خویشتن برای تأمین کردن استقلال کافی نیست، زیرا به تولید کردن مالکیت هایی گرایش دارد که به دقت از چنین آزادی برخوردار نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٨ خرداد ۱٣۹۱ -  ۱۷ ژوئن ۲۰۱۲


مالکیت خویشتن، مالکیت جهان
و برابری
    اغلب فیلسوفان راست می پندارند که آزادی و برابری چنان با یکدیگر ناسازگارند که دست یافتن به یکی رسیدن به دیگری را ناممکن می سازد. به باور آن ها هنگامی که آزادی و برابری بدین سان رویاروی هم قرار می گیرند، باید آزادی را بر برابری ترجیح داد. برخی از فیلسوفان از این موضع گیری ابراز تأسف می کنند و برخی دیگر ایرادی در آن نمی بینند.
    بر عکس، اغلب فیلسوفان چپ عقیده دارند: اعم از اینکه هیچ تعارض واقعی میان برابری و آزادی نباشد، و یا اینکه چنین تعارضی بین آن ها موجود باشد، با این همه، باید برابری را بر آزادی ترجیح داد؛ زیرا عدالت مستلزم برابری است و به ضرورت بر دیگر ارزش های سیاسی برتری دارد.
    در این جا درباره آزادی و برابری بحث می شود. از این رو، تلاش نخواهم کرد که ثابت کنم که هیچ تعارضی میان آزادی و برابری که فیلسوفان چپ باید دلواپس آن باشند، وجود ندارد. بر عکس، نشان خواهم داد که هیچ تعارضی میان آن چه که راست آزادی و برابری می نامد، وجود ندارد. در واقع، برای سوسیالیست ها دشواری ناشی از نبودن امکان حفظ کردن آزادی مورد نظر راست و هم زمان اعتلای برابری نیست. دشواری ناشی از این است که آزادی واقعی که راست قادر به تأمین آن نیست، مستلزم بررسی مُعین مفهوم های برابری سنتی چپ است.
    به عقیده من درک راست از آزادی مبتنی بر این اندیشه است که هر فرد تقریباً و به حق از لحاظ اخلاقی مالک خویشتن است، حتی اگر نظام های قانونی موجود به تمامی این واقعیت اخلاقی را به رسمیت نشناسند (۱). ما این را تز مالکیت خویشتن می نامیم. یکی از پرشورترین سخنگویان معاصر مالکیت خویشتن روبرتو نوزیک، فیلسوف دانشگاه هاروارد است. نوزیک تصدیق می کند که هر فرد نسبت به شخص خود بنا بر حق اخلاقی دارای همان حقوقی است که مالک بردگان بنا بر حق قانونی نسبت به برده اش دارد. او هم چنین تصدیق می کند که هر کس از حیث اخلاقی حق دارد، سخنگو واختیار دار خویش باشد. درست مانند مالک بردگان که حق قانونی دارد صاحب اختیار بردگان اش باشد. مالک بردگان می تواند به برده خود دستور دهد با دیگری بدرفتاری کند. امّا از حیث قانونی هیچ چیز او را وانمی دارد که برده اش را در اختیار دیگری بگذارد. به بیان دیگر، هیچ یک از خدمت هایی که برده اش می تواند انجام دهد، منوط به اراده دیگری نیست. به همین ترتیب اگر من مالک اخلاقی خود و بالمآل مالک بازوی راستم هستم، بدیهی است با توجه به این که دیگران مالک خود هستند، بر این اساس حق دارند مانع ضربه وارد آوردن بازوی راستم بر خود شوند، پس هیچ یک از آن ها حق ندارد، بدون رضایت من این بازو را به خدمت خود یا کس دیگر در آورد، ولو این که عمل در اختیار ننهادن داوطلبانه آن از جانب من خطای اخلاقی باشد. به عقیده نوزیک ممکن است امتناع فرد از کمک به دیگری یک خطای اخلاقی باشد. امّا او این اندیشه را رد می کند که هر کس اعم از شخص حقیقی یا دولت از حیث قانونی مجاز باشد مرا به چنین کمکی به دیگری وادارد. با این همه، نوزیک افراد را به خودداری از کمک به یکدیگر تشویق نمی کند. فکر او به هیچ وجه این نیست که هرگاه افراد از چنین کمکی خودداری کنند، قابل سرزنش نیستند. آن چه که او آن را نفی می کند، کمک اجباری است که در هر حال از دید او مستلزم نظام مالیاتی توزیعی است. به عقیده او هیچ کس کم ترین حق غیرقراردادی که خدمت به دیگری را ناگزیر سازد، ندارد. پس دولت باید در مثل از تحمیل مالیات به ثروتمندان به منظور تأمین هزینه پزشکی تهیدستان خودداری کند. زیرا این قبیل نظام مالیاتی حقوق ثروتمندان را نقض می کند. با این همه، نوزیک به ثروتمندان یادآور می شود که کمک های پزشکی داوطلبانه عمل شایسته و خوبی است. او حتی می افزاید، نباید گفت ثروتمندی که برای کارهای نوعدوستانه هیچ کمکی نمی کند، آدم مطلوبی نیست، نوزیک بر این باور است که افراد باید در زیستن آن سان که آن را می فهمند، آزاد باشند. امّا او عقیده ندارد روشی که آن ها انتخاب می کنند، مصون از نقد است.
       نوزیک نه تنها به این می اندیشد که افراد مالک خودشان هستند، بلکه حتا یک حق اخلاقی چنین دستوری به آن ها اجازه تصاحب بخشی از منابع مادی به شیوه بسیار موثر (که بنابر تعریف اغلب نابرابرند) می دهد. آن ها می توانند آن را به اعتبار کوشش های خاص شان و یا کوشش های دیگری فراهم آورند. به علاوه هنگامی که مالکیت خصوصی منابع طبیعی از راه قانونی به دست آمده ، اصل اخلاقی چون و چرا ناپذیرِ این مالکیت خصوصی آن را مصون از هر سلب مالکیت یا محدودیت قرار می دهد.
    ربط دادن مالکیت خویشتن و تقسیم نابرابر منابع مادی ناگزیر به نابرابری نامحدود مالکیت خصوصی هر نوع ثروت های بیرونی و در نتیجه به نابرابری شرایط می انجامد، این اندیشه هر چه باشد آن ها باید آن چه را که می تواند برابری شرایط باشد ، انجام دهند. نتیجه این می شود که نابرابری شرایط هنگامی که برآمده از روند قانونی است، از حیث اخلاقی حفظ می شود. بنابراین، هر کوشش برای تحقق برابری شرایط به زبان مالکیت خصوصی یک تخطی ناپذیرفتنی در زمینه حقوق افراد است. محروم کردن کسی از مالکیت خصوصی که از راه قانونی بدست آمده، شاید به اندازه محروم کردن او از بازوی اش مذموم نباشد. هر دو اقدام از حیث مذموم بودن در یک سطح قرار دارند. پس از این قرار چنین عملی به دلیل های یاد شده قابل نکوهش است.
    میان فیلسوفان چپ رایج ترین پاسخ به تحلیل های نوزیک عبارت از ابراز نکوهش آن نسبت به نابرابری است که گفتمان اش آن را توجیه می کند و مبتنی بر تصدیق کردن این نکته است که برابری معین شرایط یک اصل اساسی است، آن چه که به نفی کردن مفهوم مالکیت خویشتن باز می گردد، به دلیل نابرابری شرایطی است که از این قرار آن را بوجود می آورد. در این صورت نتیجه گیری چپ این است که افراد حق انحصاری در اختیار داشتن خودشان را که مالکیتِ خویشتن آن را فرض می کند، ندارند. بنابراین توسّل به قدرت می تواند برضد افرادی در نظر گرفته شود که طبیعت آن ها را خوب مجهّز کرده است، البته نه فقط به خاطر مانع شدن آن ها از زیان رساندن به دیگر افراد، بلکه برای مطمئن شدن از این که اولی ها به دومی ها کمک کنند تا این که برابری شرایط چیرگی یابد، یا در هر حال، خود را در برابر نابرابری بسیار زیاد شرایط حفظ کنند.
    با این همه، این نقد نوزیک ایجاب می کند که برابری معین شرایط از همان نقطه عزیمت تصدیق گردد و از راه نتیجه، مفهوم مالکیتِ خویشتن چونان چیز ناموجه تلقی شود که به نظر من دو ایراد دارد: ایراد نخست این است که چنین نقدی در مخالفت با کسانی که با تزهای نوزیک هم عقیده اند، هیچ چیز دربر ندارد و به درستی باید بدانند که تحلیل های شان مغایر با برابری گرایی اساسی است که این جا مقابل شان است. ایراد دوم این است که تز مالکیت خویشتن از جاذبه ها بی بهره نیست و این مستقل از چیزی است که نوزیک توانسته است در این باره بگوید. مردم پسندی اصل مالکیت خویشتن کم تر از مردم پسندی اصل های برابری خواهانه که مخالف آن فرض شده، نیست، از جمله برای شماری از فیلسوفانی که از چنین اصل هایی دفاع می کنند. به این دلیل کتاب نوزیک «هرج و مرج، دولت و اتوپی» تا این اندازه خوانندگانی را که به چپ لیبرال یا سوسیالیست تعلق دارند، زیر تأثیر قرار داده است. (۲)
    به عقیده من، فیلسوفان چپ که تصدیق روشن و شفاف نوزیک را که طبق آن هر فرد حقوق انتقال ناپذیر نسبت به شخص خاص خود را دارد، رد می کنند، به موجه بودن نفی شان بدون اختلاف های باریک با تز مالکیت خویشتن باور ندارند. این امر به ویژه در هنگامی بروز می کند که در مثل از ایشان بخواهیم روشن کنند، چه کسی حق تصمیم گیری در زمینه استفاده از چشمان خاص شان را دارد. اگر پیوند چشم آسان باشد، آن ها آن را داوطلبانه می پذیرند. در این صورت، دولت مجاز است: نام دهندگان ممکن چشم را در یک قرعه کشی عمومی شرکت دهد که در جریان آن« بازندگان» (دهندگان چشم) موظف می شوند یکی از چشم های خود را به برندگانی که به علت بی بهره گی از یک چنین موهبتی، نه تنها یک چشم نیستند، بلکه به کلی کورند، بدهند. این واقعیت که این افراد از چشمان سالمی که مال خودشان باشند، برخوردار نیستد و نیز این واقعیت که دو چشم سالم برای آن ها ضروری تر از یک چشم سالم نباشند برای یک کور چنین نیست، و در یک کلام، این واقعیت که آن ها خیلی ساده شانس داشتن دو چشم سالم را داشته اند، همیشه افرادی را که از چپ اند، قانع نمی کند که حقوقی که آن ها نسبت به چشمان خاص خود دارند، نا ملموس تر ازحقوق کسانی نیست که از بخت برگشتگی کورند. با این همه، اگر معنی ظاهری ایرادها را که به طور معمول، چپ در برابر نابرابری منابع، مالکیت خصوصی و نابرابری شرایط برآمده از آن عنوان می کند، در نظر گیریم، این نتیجه بدست می آید که این ضربه اتفاقی که دو چشم (به نسبت) سالم به من بخشید، می بایست مرا از هر امتیاز ویژه در استفاده از این چشم ها منع کند.
   از این مقدمه، می توان نتیجه گرفت، نه این که ایرادهای معمولاً مخالف با نابرابری مهم در توزیع مالکیت خصوصی چیز های خارجی باطل و بی اثر هستند، بلکه به هر رو، قدرت این ایرادها از ضعف نسبی دلیل های بیان شده به نفع حقوق انحصاری مالکیت چیز های خارجی مایه می گیرد. می توان پذیرفت که منِ (نوعی) یگانه شخص در تصمیم گیری برای استفاده از بازویم و بدست آوردن سود از مهارت آن هستم. خیلی ساده به خاطر این که این بازو مال من است. به نظر می رسد که این بازو بنا بر واقعیت فقط به من تعلق ندارد. همچنین، طبیعی به نظر می آید که من حق تصمیم گیری درباره کاربرد آن را دارم. این موضوع در مورد پاها، مغز و همه بخش های پیکر و روح ام که می تواند در خدمت کس دیگری قرار گیرد، صادق است.
البته، هیچ رابطه هنجارمند از این نوع بین یک فرد و بخش معینی از دنیای خارج وجود ندارد. به این دلیل است که بنا بر این، می توان از چیز های بیرونی، در هر مورد در حالت آغازین شان سخن گفت. از این راه قصد دارم در باره زمین های بکر و منابع طبیعی سخن گویم: با این یادآوری که امکان ساختن همه چیزهای مورد استفاده را فراهم می آورند و هیچ فرد در هر مورد در نقطه عزیمت نسبت به آن (آن چیزها) حقی بیش از هر فرد دیگر ندارد. بنظر می رسد، به راستی که همان اصل، هنگامی که برای جسم انسان و استعدادهای بشری به کار می رود کم تر اجباری است. ژان ژاک روسو پیدایش مالکیت خصوصی را در ارتباط با تصرف آن چه که می بایست تعلق داشتن به همبود را توجیه کنند، شرح داده است. بسیارند کسانی که این تز آن ها را متقاعد کرده است. امّا نادرند کسانی که بی عدالتی از همان درجه را در حقی می دانند که هر کس در اختیار داشتن شخص خاص خود را تصدیق می کتد.
    این اندیشه ورزی ها یادآور می شوند: کسانی که در چپ نوزیک قرار دارند می توانند دلیل های مختلف کسانی را که در بالا شرح داده ام رویاروی او قرار دهند. به جای این فرضیدن که برابری شرایط یک اجبار اخلاقی است و به این دلیل به جای رد کردن تز مالکیت خویشتن، می توانند تقابل شان را با این تز کاهش داده و در عین حال نپذیرند که این تز برای پی ریزی برهان آوری ای مورد استفاده قرار گیرد که چون نابرابری در زمینه مالکیت بیرونی را توجیه می کند، سرانجام نابرابری شرایطی را که اعلام می دارند، توجیه کند.
    فیلسوفان مورد بحث می توانند با کوشش تمیز دهند که – تا کدام نقطه – می توانند برابری شرایطی را که آن ها توصیه میکنند، واقعیت بخشند و با قبول رویکرد برابری خواهانه منابع مادی (در هر حال، با رد نکردن آن) در ضمن تز مالکیت خویشتن را بپذیرند.
    در بخش سوّم این فصل، من تحلیلی انتقادی از کوشش برای ربط دادن مالکیت خویشتن، با برابری منابع مادی به منظور حفظ کردن برابری شرایط ارائه خواهم کرد. اما، پیش از بحث کردن درباره این موضوع در بخش دوّم نشان خواهم داد که هر چند می توان از اصل مالکیت خویشتن و مستقل از این واقعیت که این اصل بتواند با برابری منابع مادی ترکیب شود یا نه سخن گفت؛ تصدیق یک چنین اصلی توزیع به شدّت نابرابرانه منابع مادّی را که نوزیک آن را با اصل مالکیت خویشتن پیوند می دهد، توجیه نمی کند.
   
۲- تزهای نوزیک درباره از آن خود کردن ( یا تصاحب)
    حتی امروز، هر آن چه در پیرامون ما است، از مالکیت خصوصی ناشی نمی شود. وانگهی، اغلب افراد ملاحظه می کنند که آن چه بیرون از دایره مالکیت خصوصی است، مثل هوایی که تنفس می کنیم یا پیاده روهایی که از آن ها استفاده می کنیم، باید در سپهر عمومی باقی بماند. با این همه، بخش بسیار زیادی از آن چه لازم برای زندگی ما است، از مالکیت خصوصی سرچشمه می گیرد. بنابراین، چگونه باید توضیح داد که این خصوصی سازی آغازین بی چون و چرا یک دزدی از آن چه که باید به طور عادی از آن همه باشد، نبوده است؟
    نخست یادآور می شویم که این مسئله تنها به منابع طبیعی بهره برداری نشده اختصاص ندارد، بلکه در واقعیت به هر مالکیت خصوصی چیزهای بیرونی اختصاص دارد. در واقع مانند شخص هیچ چیز از هیچ چیز به وجود نمی آید، هر مالکیت خصوصی بیرونی البته چیزی – یا ناشی از چیزی – است که پیش از این به شخص به خصوصی. خواه در واقعیت ها، خواه از دید اخلاقی تعلق نداشت: هم چنین می توان گفت که هر چیز از چیزی به وجود آمد که از آغاز از مالکیت خصوصی ناشی نمی شد، یا از چیزی به وجود آمد که از آغاز از مالکیت خصوصی سرچشمه نگرفته است ... در پیش از تاریخ از هر آن چه که امروز در تصاحب شخص های به خصوصی است، لحظه ای وجود داشت که طی آن چیزی که در تصاحب شخص های معین نبود به نظام مالکیت خصوصی انتقال یافته است. بنابراین، به تصور نوزیک از آن زمان اگر کسی حقی را درباره چیزی مطالبه کند که طبق قانون مالک آن است، می تواند در خارج از مسئله آغازین عنوان مالکیت اش از خود بپرسد این چیز به چه حقی در آغاز به مالکیت خصوصی کسی در آمده.
    بدیهی است این تردید آسان ا ست که بخش بسیار مهمی از مالکیت خصوصی موجود امروز به طور واقعاً قانونی بدست آمده است. به عنوان مثال پیراهنی را که پوشیده ایم در نظر گیریم. اگر نخستین فرد زمینی را خصوصی کرد که در آن پنبه ای به عمل آمد که این پیراهن با آن تولید شده، در حقیقت حق این عمل کردن را بدین ترتیب به خود اختصاص داده است زیرا قوی تر از دیگران بوده است. مسئله های تاریخ را به کناری نهیم. بهتر است بپرسیم چگونه مالکیت خصوصی می تواند خیلی ساده از راه قانونی نمودار شود.
    پاسخ نوزیک به این مسئله این است که می توان «حق مالکیت دایمی و انتقال پذیر را نسبت به چیزی که پیش از این به هیچ کس تعلق نداشت» بدست آورد، در مقیاسی که «موقعیت کسانی که دیگر آزادی استفاده از چیز مورد بحث را ندارند بنا بر این واقعیت وخیم تر نشود» (٣). این شرطی است که از دید آن ها به تصاحب آغازین مجال می دهد. در نگاه نخست، به نظر می رسد که این شرط به اندازه کافی قطعی باشد، به خاطر این به قدر کافی قطعی است که اگر یک بار این شرط حاصل شود، تضمین می کند که هیچ کس نتواند از تصاحبی که به این ترتیب توجیه می شود، شکایت کند.
    جلوتر نشان خواهم داد که مسئله عبارت از یک توهم است و شرط نوزیک در واقع به کلی بی بهره از دقت است. البته، من مایلم پیش از این آن چه را که این شرط معنی می دهد، توضیح دهم. این امر ایجاب می کند که اگر کسی شئی ۰ را که به هیچ کس تعلق ندارد و در اختیار همه است، تصاحب کند، این تصاحب در صورتی که ۰ در اختیار همه مانده باشد، وضع کسی را که بسیار دشوار است، عوض نمی کند. اگر هیچ کس وضع اش را از واقعیت تصاحب ۰ وخیم تر احساس نکند، در این صورت، به یقین شرط برآورده شده است. البته، این شرط همچنین هنگامی برآورده می شود که وضع کسی که در یک زمینه وخیم تر شده باشد، در زمینه دیگر، ولو اندک، از راه دادن تاوان بقدر کافی بهبود یابد. نتیجه این می شود که چیزی را که من از راه قانونی تصاحب می کنم، اگر وتنها اگر هیچکس کم ترین دلیلی ندارد که ترجیح دهد که این شئی در اختیار همه بماند، یا اگر کسی وضعیت کنونی را ترجیح دهد، در وضعیت جدید امتیازهایی می یابد که پیش از این وجود نداشت و به کسانی که من به آن ها زیان رسانده ام، تا وان می دهند. به عنوان مثال، من دور پلاژی را که به همه تعلق دارد، حصار می کشم واعلام می دارم که از این پس این پلاژ بمن تعلق دارد و هر کس مایل است از آن استفاده کند باید سرانه یک دلار برای یک روز بپردازد (به بیان دیگر، اگر صحبت کردن از دلار در آنچه که با وضعیت طبیعت شباهت دارد، پوچ بنظر رسد، تصور کنید که بهای من زمان معین ماساژ پشت من خواهد بود، که به ویژه شکننده است). البته، از سوی دیگر، من بدین ترتیب بر ارزش تفریحی این پلاژ می افزایم (مثل مهیا کردن شن های رنگی گوناگون یا جمع آوری زباله های عصرانه در آن جا) که همه استفاده کنندگان بالقوه پلاژ به این ارزش یابی می رسند که یک دلار (یا یک ماساژ) برای هر روزاستفاده، هزینه ای کاملاً موجه است. آن ها یک روز اقامت در پلاژ تغییر شکل یافته به وسیله من در برابر یک دلار را بر یک روز استفاده رایگان در پلاژ قدیم، ترجیح می دهند، زیرا این پلاژ در صورتی که کسی آن را به تملک درنیاورده باشد، در حالت آغازین اش باقی می ماند. پس تصاحب پلاژ از جانب من شرط نوزیک را بجا می آورد.
    بنابراین، می توان نتیجه گرفت: تصاحب هایی که شرط نوزیک را بجا می آورند، بغض و کینه بر نمی انگیزند. البته، یک چنین نتیجه گیری همان طور که اثبات آن را وعده دادم، توهم ناب است. ممکن است، وخیم تر کردن وضع افراد در نهایت زیادتر از موردی که هیچ چیز تغییر نیافته بود، نبوده باشد، و این، در صورتی است که شرط نوزیک برآورده شود. زیرا نوزیک دلبخواهی مجموعه بدیل ها را به محاسبه درچارچوب تصاحبی کاهش می دهد که به اعتبار آن معلوم می کنند که آیا وضع افراد وخیم تر شده است یا نه؟ در برابر او می توان پذیرفت که بهترین وسیله نتیجه گیری برای مشروعیت یک تصاحب عبارت از بررسی آنچه که صورت می پذیرد، مگر این که این تصاحب انجام نگرفته باشد: امّا نوزیک به قدر کافی بدیل ها را بررسی نمی کند.
    از این رو، تنها دنیای مسکونی دو فرد را در نظر می گیریم که من آن را فقط به عنوان دلیل های فن یادسپاری (Mnémotechnique ) گرابه محتکر و جانی واپس رسیده یا ساده تر گرابه و جانی می نامم. برخی ها فکر می کنند که بیرون کشیدن نتیجه گیری های اخلاقی بر مبنای دنیای مسکونی فقط دو فرد به کلی ناواقع گرایانه است، امّا هر آن چه که من می خواهم در باره این دنیای کوچک بگویم آشکارا برای دنیا های بزرگتر و نزدیک تر به حقیقت بکار می رود، از آغاز هیچ چیز به طور خصوصی به هیچ کس تعلق نداشت و هر کس در نتیجه شکار گوزن های وحشی و دو شیدن گوزن های ماده زندگی اش را تأمین می کرد. هر کس برای این فعالیت به طور متوسط ۶ ساعت در روز از وقت اش را صرف می کرد و بدین ترتیب چندین لیتر شیر در سال بدست می آورد. این چندین لیتر هم زمان به کار آزمودگی شکارچی و مهارت او در دوشیدن گوزن بستگی داشت. لازم به یادآوری است که در این صورت بدست آوردن شیر زیاد هیچ نفعی نداشت. اکنون فرض کنیم که گرابه زمین ها و همه گوزن هایی را که آنجا وجود دارد، احتکار کند و تقسیم کاری را در نظر گیرد که در جریان آن این اوست که یک ساعت در روز دام های شکار را پهن می کند و جانی ۶ ساعت در روز گوزن ها را می دوشد. به علاوه گرابه به جانی مزدی برابر با کمیتی از شیر که جانی به تنهایی فراهم می آورد، می پردازد.
   این تنظیم جدید برای گرابه نه فقط پنج ساعت فراغت اضافی، بلکه شیر زیادی که پیش از آن نداشت، تأمین می کند. البته، جانی خود به هیچ وجه از این وضع شکایت نداشت که چرا پیش از گرابه زمین ها را تصرف نکرد. در این باره می توان پنداشت که او چندان زمینی نداشت و گوزن ها نیز در مالکیت عمومی قرار داشتند. این بدان معنی است که تصاحب خصوصی گرابه از لحاظ شرط مورد نظر نوزیک کاملاً موجه است. امتیازهایی که این وضع برای گرابه بوجود آورد در ارتباط با وضع طبیعت چشمگیر است. در مورد جانی باید گفت که او نیز آن جا چیزی بدست نمی آورد و چیزی هم از دست نمی دهد. این خصوصی سازی در نقد نوزیک فراموش شده است.
    این نکته برای توضیح دادن مسئله بجا است که تصاحب گرابه بنا بر توجیهی که در دید نوزیک دارد واقعاً توجیه نیست، اگر به تحلیل دقیق تر مسئله بپردازیم و امکان های زیر را بررسی کنیم.
۱- فرض کنیم جانی مثل گرابه یک سازمانده خوب باشد و بتواند دقیقاً مثل گرابه عمل کند، اما او آن سان عمل نکرده است، زیرا او می اندیشید که این شکل عمل کردن احتکار خواهد بود. به این دلیل، هر چند تصاحب گرابه شرط نوزیک را برآورده، امّا بنظر نمی رسد که گرابه (آن چه را که نوزیک برای او به رسمیت شناخته) حق وادار کردن جانی را به پذیرفتن آن داشته باشد.
۲- موضوع هنوز باید روشن تر شود. اکنون فرض کنیم که جانی توانسته باشد تقسیم کار به مراتب بهتر از تقسیم کاری که گرابه به او تحمیل کرد، ابداع کند، تقسیم کاری که هم زمان برای جانی و گرابه امتیازهایی زیادتر از امتیازهایی دارد که تصاحب گرابه برای آن ها تأمین می کند. با این همه، حتی در همین وضعیت تصاحب گرابه از دید نوزیک موجه باقی می ماند. از آن نتیجه می گیریم که شرط نوزیک تصاحب هایی را مجاز می داند و تشویق می کند که نتیجه های آن برای هر کس که ضروری نباشد، بسیار منفی است.
٣- بدیل سومی برای تصاحب گرابه وجود دارد که عبارت از حفظ مالکیت مشترک مشاع است. پس تصاحب دیگری وجود دارد که من متأسفم که نوزیک آن را هرگز بررسی نکرد و آن تصاحب زمین ها و گوزن ها توسط جانی است. این بدیل سوم که به ناروا از جانب نوزیک به آن توجه نشد، ایجاب می کند که جانی و گرابه درباره تقسیم کاری که در آن هر یک از آن ها زمین را تصاحب نکند، توافق داشته باشند. در واقع، یک چنین توافقی شکل مُعینی از سوسیالیسم را سامان می دهد: در صورتی که این سوسیالیسم از حیث تولید رضایت بخش تر از مالکیت های خصوصی این یک یا دیگری باشد، کمتر از وضعیت آغازین رضایت بخش نیست که در آن مالکیت خصوصی وجود نداشت. این که نپرسیم وضع جانی در وضعیت بدیل سوسیالیستی چه خواهد بود، دلبخواهی است، حال آن که ناگزیر می پرسیم آیا تصاحب گرابه موجه است؟
    با این همه، فرض می کنیم که جانی استعدادهای سازماندهی گرابه را نداشته و تصاحب گرابه برای جانی وضعیتی بهتر از وضعیت پیشین تأمین می کند. همچنین برخلاف نبود مالکیت خصوصی در آغاز به عنوان یک دلیل پیش پا افتاده فرض می کنیم که سوسیالیسم برای هیچ یک از دو طرف سودمند نباشد. در این مورد آیا می توان گفت که تصاحب گرابه دست کم با این مقدمه ها آنقدر موجه است که نوزیک آن را تأیید می کند؟
    ملاحظه می کنیم که حتی اگر ما آن را موجه تلقی کنیم، این تصاحب تنها به خاطر این موجه است که شرط های بسیار دقیق تر از شرط هایی را که نوزیک تعریف کرده برآورده می کند.به خودی خودً تصور می کنم که حتی در این حالت، موجه بودن آن به کلی چون و چرا پذیر است. در واقع، وارونه تصور کردن به پذیرفتن این نکته باز می گردد که زمین در نقطه عزیمت به طور جمعی در تملک گرابه و جانی نبوده است. به طوری که تنها روش مشخص تصمیم گیری درباره شکل مالکیت همانا توسل جستن به روش سوسیالیستی تصمیم گیری وفاقی بجای اعتماد کردن به تصمیم گیری یک جانبه است. به جای این گمانه زنی به سبک نوزیک که زمین در مالکیت هیچکس نبوده، چرا نپنداریم که زمین پیش از تملک گرابه، در مالکیت جمعی بوده است.
   در حقیقت، در دنیای واقعی، همانندهای جانی میلیاردها افراد هستند که اکثریت نوع بشر را تشکیل می دهند، اینان به طور وسیع بی بهره از هر مالکیت بدنیا آمده اند. و این بیان می کند که در واقع بقای آن ها بسته به این واقعیت است که کسی آماده خریدن نیروی کارشان است. نوزیک درباره این افراد چه خواهد گفت؟ اشخاص به تنهایی با هر مالکیت که در واقع موفق به فروش نیروی کارشان شوند، دست کم به همان اندازه و شاید بیشتر در مبادله این نیروی کار به دست می آورند. این آن چیزی است که آن هامی توانند امیدوار باشند با استفاده از نیروی کارشان در حالت طبیعی به کلی نا قانونی بدست آورند. وانگهی، نوزیک خواهد گفت نامالکانی که نیروی کارشان به زحمت خرید نمی ارزد. در هر حال در حالت طبیعی زنده نمی مانند. در این صورت، این یک حقیقت است که نبود دولت رفاه (Etat providence ) در جامعه نوزیک می تواند به همان اندازه آن ها را به مرگ محکوم کند.
    در این نقطه تحلیل می توان به دو یادآوری درباره گفتمان ریشه دار و مصالحه جو اشاره کرد که وضع محروم ترین ها، آن را تغذیه می کند. یادآوری نخست از این قرار است: در صورتی که بپذیریم جهان در آغاز از حیث اخلاقی گویا به هیچ کس تعلق نداشت، این واقعیت که کسانی که امروز از منابع بی بهره مانده اند، وضع بهتری نداشتند، اگر اشیاء در حالت طبیعی باقی مانده بود و اگر هیچ تصاحب خصوصی صورت نیافته بود (همان طور که وضعیت چنین بود) به هیچ وجه شرایط شان را توجیه نمی کند؛ زیرا آن ها می توانستند در شرایط بهتر زندگی کنند، اگر این تصاحب های خصوصی صورت نگرفته بود. یادآوری دوم استوار بر بازگشت به امتیاز ضمنی در یادآوری نخست با ذکر این ایراد است که نوزیک ثابت نکرده است که وضعیت آغازین جهان به راستی یک وضعیت نبود تام مالکیت خصوصی است. چه چیز است که ما را از این نگریستن که سرچشمه موضوع مالکیت جمعی است، باز می دارد، حتی اگر بپذیریم که هر کس به کلی مالک خویشتن است؟
    از آن نتیجه می گیریم که می توان نابرابری گرایی نوزیک را رد کرد، بی آن که به این دلیل تز مالکیت خویشتن را به پرسش کشید.

٣- دو مفهوم آزادی
    در مقابل، آن چه که مورد گفتگو است، اندیشه بی پیرایه و اطمینان بخشی است که بنا برآن اشیاء «دست نخورده» به هیچکس تعلق ندارد و بنابراین در اختیار همه بوده است. متشتت بودن چنین فرض هایی به راستی ناگزیر نیست، حتی اگر بپذیریم که افراد به طور کامل مالک خودشان هستند. به جای این انگاشتن که در آغاز اشیا در واقع به هیچکس تعلق نداشت، می توان پنداشت که آن ها هر یک به طور جمعی توسط همه مالک بوده اند. بنابراین، من اکنون کوشش برای ترکیب کردن این دریافت متفاوت از ارتباط اخلاقی راکه از آغاز بین انسان ها و اشیاء بنا بر اصل مالکیت خویشتن وجود داشت، نشان داده و به بحث می کشم. بر این اساس، کوشش خواهم کرد نتیجه باز تقسیمی را روشن کنم که مالکیت خویشتن را در دنیایی به کار می بندد که اجزای تشکیل دهنده آن مستعد خصوصی سازی یک جانبه نیستند. آن چه در پی می آید کوشش برای هدایت درست پروژه طرح ریزی شده در پایان نخستین بخش است. از این قرار چگونه باید مالکیت خویشتن را رعایت کرد و به طور برابر منابع مادی را تقسیم کرد: امیدی که مبنای عمل قرار می گیرد به روشنی به برابری می رسد؛ بی آن که به این دلیل مالکیت خویشتن را رد کند.
    یکبار دیگر، دنیایی را در نظر گیریم که مسکونی دو فرد است؛ یکبار دیگر تصمیم بگیریم که نتیجه های این تحلیل با کمی دستکاری در دنیای مسکونی میلیارد ها فرد بکار رود. این بار افراد ما بنا بر ورق های برنده مربوط ، کارآمد (capable ) ناکارآمد (incapable) نام می گیرند (البته ناکارآمد بودن دومی به خاطر علیل بودن است). هر یک از آن ها مالک خویشتن است. آن ها هر چیز بازمانده را به طور مشترک در اختیار دارند. چون کارآمد منابع مستعد را در اختیار دارد، می تواند ثروت های مناسب حفظ کردن او را در زندگی تولید کند و این زندگی را برای او دلپذیر سازد، در صورتی که ناکارآمد خود هیچ توانایی برای تولید ندارد. فرض می کنیم که هر یک از آن ها موجود معقولی هستند که فقط سرگرم نفع خاص خویش اند. از خود می پرسم که هر یک از آن ها بنا بر کدام شیوه تولید و توزیع به توافق می رسند. از این رو، به تحلیل کردن امتیازهایی می پردازم که در دنیای فارغ از هر مالکیت خصوصی، آزادی اختیار استعدادهای فردی اش را برای هر فرد تأمین می کند.
    آن چه کارآمد و ناکارآمد در اختیار دارند، نه فقط به توان خاص و تصمیم های خاص شان، بلکه همچنین به وضعیت مادی دنیایی که آن ها را در بر دارد، باز می گردد. پنج وضعیت مادی که یکدیگر را نفی می کنند، اما مجموع امکان ها را فراهم می آورند. قابل بررسی اند، هر چند که همه این وضعیت ها به ضرورت جالب نباشند.
۱- کارآمد هر روز به تولید آنچه که تنها یک شخص برای زیستن نیاز دارد، نایل نمی آید، پس کارآمد و ناکارآمد قادر به زیستن نیستند.
۲- کارآمد می تواند آن چه را که لازم است، یا بیشتر که لازم ندارد، تنها برای یک شخص، امّا نه به قدر کافی برای دو نفر تولید کند: ناکارآمد می گذارد کارآمد آن چه را که می تواند تولید کند، چون تنها بدجنسی و حسد می تواند رفتار دیگری به او دیکته کند. کارآمد توان زیستن دارد، ناکارآمد قادر به زیستن نیست.
٣- کارآمد می تواند بدرستی تا اندازه ای برای بقای خاص خود و بقای ناکارآمد تولید کند. همچنین ناکارآمد او را از تولید منع می کند، جز هنگامی که به تولید کمیت لازم می پردازد. این چیزی است که کارآمد انجام می دهد و هر دو زنده می مانند.
۴- اگر کارآمد به تولید هر چه که باشد دست بزند، کمیت تولید شده بنا بر چیز دیگری جز بنابرگزین های خاص اش مشخص می شود و این کمیت از آن چه که به دقت برای زیستن کارآمد و ناکارآمد لازم است، فراتر می رود. پس برای آن ها لازم است که درباره توزیع مازاد ثابت بحث کنند. اگر آن ها به توافق نرسند (آن چه که تئوری پردازان مذاکره آن را «نقطه خطر» می نامند)، خطر نبود هر تولید و در نتیجه خطر مرگ کارآمد و ناکارآمد در میان است.
۵- البته، کارآمد می تواند یک مازاد هم تولید کند. اما این بار او می تواند با روش واقع گرایانه تر تأثیر این مازاد را به نحوی تعدیل کند که کارآمد و ناکارآمد نه تنها مانند مورد پیش درباره سهم هر کس بلکه درباره کمیت کلی که تولید خواهد شد، بحث کنند.
    حالت های جالب، حالت های ۴ و ۵ هستند که در آن ها مذاکره راه مراقبت را می گشاید. در اثرهای فلسفی و فنی که به این مسئله ها اختصاص یافته، بحث برای دانستن آن چه که می تواند چنین روندی را پیش بینی کند، ادامه می یابد. بنظر بدیهی است که عامل های روند مذاکره چیزی خواهد بود که آن را معمولاً کارکردهای سودمند کارآمد و ناکارآمد، از جمله ناسودمندی کار برای کارآمد و ناسودمندی ناتوانی برای ناکارآمد می نامند. به بیان دیگر، آن چه قطعی خواهد بود، با روشی کم تر فنی، ترجیح های این یک و آن یک هستند، بنابرآن چه که آن ها علاقمندند و یا بنا بر آن چه که آن ها علاقمند نیستند که در هر حال به شدت احساسات شان بستگی دارد. نکته اساسی این است که استعداد کارآمد برای او تنها کمیت فرآورده هایی را که به او باز می گردد، مشخص نمی کند. اگر کاربرد استعدادش او را ناراحت کند، در این صورت او یک تاوان اضافی بدست می آورد. البته، او آن را تنها به خاطر این که ناراحت شده است، کسب می کند، نه به خاطر این که کارش او را ناراحت کرده است. کوتاه سخن، کارآمد از این واقعیت که این اوست، و نه ناکارآمد، چیزی تولید می کند، اماهیچ سودی به دست نمی اورد. ناکارآمد شرایط لازم تولید را کنترل می کند (در مقیاسی که از منع کردن بهره برداری از زمین چشم می پوشد). و کارآمد آن را دو کنترل می کند. البته، این به کارآمد هیچ امتیازی در مذاکره نمی دهد. اگر یک فرآورده ۱۰۱ دلار بیارزد و اگر شما مالک ۱۰۰ دلار آن و من تنها مالک یک دلار باشم، هر گاه از دید دیگر، ما هر دو موجودهای منطقی فریفته فقط نفع خودمان باشیم شما بخش مهم تر فرآورده نهایی را بدست نمی آورید. اگر مجموع آن رابخریم تنها به این دلیل است که شما سهم بسیار زیاد آن چه را که لازم برای به دست آوردن آن است، فراهم می آورید.اگر آن را با هم بخریم، تنها بنا بر این واقعیت شما سهمی بسیار زیادتر از آن چه که لازم برای کسب کردن آن است، تدارک می بینید.
    از آن چه در بالا گفته شد، این نتیجه بدست می آید که مالکیت مشترک جهان مانع می شود که مالکیت خویشتن نابرابری نقدپذیر در بینش های فیلسوفان برابری خواه بوجود نیاورد: در صورتی که تاریخ کارآمد و ناکارآمد در بسیاری جهت ها تاریخ به کلی ویژه است. واقعیت این است که استعداد به تنهایی برای او هیچ پاداش اضافی تأمین نمی کند - حتی اگر مالکیت خویشتن در چارچوب مالکیت مشترک منابع بیرونی قاعده باشد، از دید من تعمیم پذیر است. من نمی گویم که هیچ نابرابری تحمل ناپذیر در بینش های برابری خواهان نمی تواند در وضعیتی که وضعیت کارآمد و ناکارآمد است، بروز کند. من فقط می گویم که یا نابرابری از این نوع وجود نخواهد داشت، یا وجود آن از این واقعیت که کارآمد مالک نیروهای خاص خود است: نتیجه نمی شود: این نابرابری نتیجه کارکردهای سودمند دو فرد مربوط در مقیاسی است که این کارکردها در روند مذاکره دخالت می کنند. هیچ کس نمی تواند مطئمن باشد که هیچ نابرابری نکوهیدنی از جانب برابری خواهان بروز نمی کند. به علاوه، هیچ چیز نمی گوید که این شکل های متفاوت برابری در خور نتیجه گیری از روند مذاکره باشند.
    اکنون برای ما ضرورت دارد ایراد آشکارا ناپذیرفتنی روشی را بررسی کنیم که تازه از تاریخ کارآمد و ناکارآمد بیرون کشیدیم. این روش این است که بدون انکار مالکیت خویشتن و بدون تأیید کردن برابری شرایط به عنوان یک اصل ضرور، نزدیکی به یک شکل برابری شرایط با تأکید کردن بر مالکیت مشترک دنیای بیرونی ممکن است. ایراد به ظاهر ناپذیرفتنی این است که عمل تأیید کردن مالکیت مشترک جهان، همان طور که توانسته ایم بیندیشیم که تاریخ کارآمد و نا کارآمد آن را نشان می دهد، در تضاد با کاربرد آن و نتیجه های پیش بینی پذیر مالکیت خویشتن است. پس به چه درد می خورد که من مالک خودم باشم، در صورتی که نمی توانم هیچ چیز بدون موافقت دیگران انجام دهم؟ آیا نمی توان انگاشت که کارآمد و ناکارآمد با هم نه فقط مالک جهان، بلکه در واقعیت مالک یکدیگر باشند؟ آیا آن ها به دقت با همان روش که ما می پنداریم به جای مالک بودن خودشان مالک یکدیگر بودند، مذاکره نمی کردند؟ از این رو، می توان اندیشید که این جا شکل مورد اشاره برابری منابع بیرونی، از این قرار مالکیت مشترک جهان، هر توجه به مالکیت خویشتن را که بنا بر آن ما کوشیده ایم آن را بیامیزیم، زایل می کند. پس مالکیت خویشتن از بین نرفته است، بی فایده شده است، همان طور که مالک بودن یک در بازکن هنگامی که حق نوشیدن شراب را نداریم، بی فایده است.
    البته، ایراد بالا می تواند برای نیازهای بحث ناشناخته باشد. مالکیت مشترک جهان در واقع مالکیت خویش را به درستی صوری می سازد. علاوه بر این، همانطور که دیدیم، این ایرادی نیست که مدافعان سرمایه داری بتوانند از آن استفاده کنند.
    وظیفه جدل فصل حاضر عبارت از پاسخ دادن به تأیید روبرت نوزیک است که طبق آن رعایت مالکیت خویشتن ایجاب می کند که آزادی زیستن را آن طور که او مدعی آن است، برای همه به رسمیت بشناسیم، آزادی که با برابری شرایط بسیار پربها برای سوسیالیست ها ناسازگار است. برهان ما این است که مالکیت خویشتن، برخلاف تأییدهای نوزیک با برابری شرایط سازگار است؛ زیرا نابرابری که نوزیک از آن دفاع می کند، ایجاب می کند که اصل نابرابری توزیع منابع بیرونی را که به هیچ وجه ضروری نیست، به مالکیت خویشتن بیفزاییم. بر عکس، هنگامی که مالکیت خویشتن همراه با مالکیت مشترک جهان است. گرایش آن به تولید کردن نابرابری زایل می گردد.
    ایرادی که از چنین پاسخ گرفته شد، این است که توزیع منابع در حالت مالکیت مشترک جهان مالکیت خویشتن را که به طور رسمی مربوط به آن است، به راستی صوری می سازد. بنابراین، چنین ایرادی در ارتباط با جدل حاضر، در صورتی بی بها می شود که بتوان ثابت کرد که مالکیت خویشتن مورد دفاع نوزیک در نفس خود به راستی صوری است؛ زیرا در این صورت، او نمی تواند تأیید کند که آن چه او از آن دفاع می کند، نابرابری شرایط را بوجود می آورد.
    درست است که نوزیک علاقمند است، آن طور که خود متقاعد شد، ما را متقاعد کند که مالکیت خویشتن مورد ستایش اش به راستی صوری نیست. از این رو، او در فصل سوم «هرج و مرج، دولت و اتوپی» توضیح می دهد که هر کس باید در زیستن آن گونه که میل دارد، آزاد باشد. این تمایل در اصل در صورتی برآورده می شود که هر کس از حقوق ناشی از مالکیت خویشتن آن طور که نوزیک آن را درک می کند، بهره مند باشد. البته، نوزیک، همچنین می اندیشید که پست ترین پرولترها که ناگزیر ند نیروی کارشان را به سرمایه دار بفروشند، درواقع، برای زنده ماندن باید از همه حقوق لازم برای یک فرد برخوردار گردند. اگر چنین باشد، در این صورت، نوزیک نمی تواند متأسف باشد که کارآمد از خودش فقط یک مالکیت به راستی صوری داشته باشد. چون این مالکیت، اعم از صوری یا ناصوری به هیچ وجه متفاوت از مالکینی نیست که پرولتر از آن برخوردار است.
    اگر کارآمد و پرولتر در واقع مالک خودشان نیستند، برای این است که هیچ یک از آن ها نمی تواند هر کاری را انجام دهد، بی آن که به ترتیبی موافقت ناکارآمد و سرمایه دار را کسب کرده باشد. بدیهی است که وضعیت آن ها به کلی متفاوت با وضعیت یک برده است. در واقع اگر هیچ کس نمی تواند هر کاری را بدون موافقت دیگری انجام دهد، به همان اندازه واقعی است که هیچ چیز آن ها را به انجام آن چه که میل ندارند، انجام دهند، وادارد: ناکارآمد و سرمایه دار از هر قدرتی که بنا بر قراردادی که فرمانبری را تجویز و توجیه می کند، بی بهره اند، در صورتی که ارباب برده می تواند یک جانبه درباره آن چه که برده باید انجام دهد، تصمیم بگیرد.
    بدین ترتیب نوزیک با یک برهان دو وجهی روبرو می شود. یا سرمایه داری هیچ مالکیت خویشتن را بر نمی تابد. چون این مالکیت که کارگر از آن برخوردار است، در واقع شایسته این نام نیست؛ یا این مالکیت خویشتن با همان قوت برای کارگر وجود دارد که در این صورت، در دنیای کارآمد و ناکارآمد این مالکیت خویشتن هیچ نابرابری به بار نمی آورد.
    اجازه دهید به نحو دیگر برهان دو وجهی را که نوزیک با آن رویاروست، شرح دهم. نوزیک تأیید می کند که گرایش به نابرابری هنگامی که افراد حق زیستن را آن طور که آن را می فهمند، قبول دارند، امر ناگزیری است. با این همه، او لازم می داند تأیید کند که پرولتر علی رغم اجبارهایی که روی گزینش های اش سنگینی می کند، همان طور که آن را می فهمد، زندگی می کند. اگر به درستی مسئله چنین است، نوزیک حق ندارد، تأیید کند که ناممکن بودن تضمین کردن برابری شرایط، هنگامی آشکار می شود که افراد آن طور که میل دارند زندگی کنند، زیرا کارآمد و ناکارآمد زندگی شان را درست مانند پرولتر انتخاب می کنند و شیوه زندگی شان برابری معین شرایط را برای آن ها تضمین می کند.

    پس می توانیم از آن چه گذشت سه نتیجه بگیریم:
   نخست این که تاریخ کارآمد و ناکارآمد نشان می دهد که برابری دقیق سوسیالیستی با آزادی که مدافعان سرمایه داری وعده می دهند برای هر کس در جامعه سرمایه داری تضمین شده، سازگار است. در واقع، این آزادی چیزی جز مالکیت صوری خویشتن نیست و این مالکیت صوری در دنیای کارآمد و ناکارآمد وجود دارد.
    دوم این که: هر چند تأیید می شود که آزادی مورد نظر نوزیک متضاد با برابری نیست، امّا این برداشت درست نیست، به خاطر این که مسئله آن جا عبارت از آزادی بسیار محدود است: برای اثبات این می ماند که برابری بتواند با آزادی شایسته این نام همراه باشد.
    یک چنین آزادی که سومین نتیجه گیری من است – مالکیت خویشتن نیست، بلکه استقلال، یعنی امکان کنترل واقعی زندگی خود است – مالکیت عمومی خویشتن برای تأمین کردن استقلال کافی نیست، زیرا به تولید کردن مالکیت هایی گرایش دارد که به دقت از چنین آزادی برخوردار نیست. مالکیت عمومی خویشتن هنگامی که همراه با قاعده های مناسب در زمینه کنترل منابع بیرونی است، پرولتر تولید نمی کند. این بدان معناست، چنین قاعده هایی که باید مالکیت خویشتن را ضمن در امان نگهداشتن هر کس از شرایط پرولتری حفظ کنند، باید به استقلال به شیوه دیگر دست درازی کنند چون که آزادی واقعی یا استقلال واقعی باید برتری داشته باشد. بنابراین، محدود کردن مالکیت خویش ضروری بنظر می رسد. نتیجه گیری ریشخندآمیزی است. زیرا این استقلالی است که برای ما جذابیت مالکیت خویشتن را ایجاد می کند. و این به بهای سوتعبیری فاجعه بار خواهد بود. زیرا آن چه چنان جاذبه به تز مالکیت خویش می دهد، باید در واقعیت ما را به نفی کردن مالکیت خویشتن سوق دهد.
    مرحله بعدی به طور طبیعی استوار بر این پرسش است که یک فرد برای مستقل بودن واقعی باید کدام نوع و کدام درجه از کنترل را بر شئی های بیرونی داشته باشد. این پرسش ها مصاف واقعی برای فیلسوفان سیاسی چپ عصر کنونی است؛ حتی اگر زمانی تزهای نوزیک را نفی کرده باشند. با عنایت به خطر نتیجه گیری از یک یادداشت به تقریب فضل فروشانه به جای پایان دادن به ملاحظه فن سخنوری خیلی ساده بر آن می افزایم که به عقیده من برابری سوسیالیستی شاید با آزادی ناسازگار باشد. البته، وجود خود چنین ناسازگاری می تواند هنوز بسیاری از پژوهش ها و بحث های متعدد را بر انگیزد.   

خرداد ماه ۱٣۹۱

پی نوشت:
۱- از این رو، با مشخص کردن آن چه که بنیانگذار و آن چه که مشتق در فکر راست است، من مایلم بگویم که برای فیلسوفان راست، اندیشه اساسی این است که آزادی قبل از هر چیز جریان دارد و برای آزاد بودن، افراد باید مالک خویشتن باشند. زیرا راست، بنا بر مفهوم آزادی هیچ شرحی که به ما امکان پیوند دادن آزادی و مالکیت خویشتن را بدهد، ارایه نمی کند. به مراتب می توان گفت که گستردگی و سرشت آزادی که باید از آن ما باشد، این دریافت از مالکیت خویشتن را بازتاب می دهد. به این دلیل است که نبود آشکار آزادی نزد پرولتر به عنوان یک نمونه مخالف اندیشه راست که طبق آن آزادی در جامعه سرمایه داری برتری دارد، تحلیل نشده است. زیرا پرولتر که مجبور است هر روز نیروی کارش را بفروشد، کمتر از آن مالک خویشتن است؛ و در واقع، او باید چنین وضعی داشته باشد تا بتواند این نیروی کار را بفروشد و بنابراین، در مفهوم خاص اصطلاح کاملاً آزاد است.
۲- روبرت نوزیک « هرج و مرج، دولت و اتوپی»، نیویورک. کتاب های پایه ۱۹۷۴، پاریس، PUF ۱۹٨٨
٣- همان جا، ص ۱۷٨.  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست