سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آقای دکتر، کم لطفی هم حدی دارد!
پاسخ به مطلب دکتر رحمت مهراز مندرج در ششمین شماره ی «ماهنامه ی میراث ایران»


پرویز رجبی


• مهراز هم به من کم لطفی کرده است که بر این باور بوده است که من لوح کورش را نخوانده ام، هم به خودش که ندیده است که من در ایران شاید نخستین کسی بوده ام که متن کامل لوح کورش را ترجمه کرده ام و در جلد دوم هزاره های گمشده آورده ام. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۷ مرداد ۱٣٨۵ -  ۲۹ ژوئيه ۲۰۰۶


 
توضیح: در ششمین شماره ی «ماهنامه ی میراث ایران» (تیرماه ٨۵) آقای دکتر رحمت مهراز درباره ی مصاحبه ی خبرگزاری میراث فرهنگی با من مطلبی نوشته بودند که می توانست برخی از خوانندگان را به داوری نادرست بکشاند. ناگزیر پاسخ زیر را به ایشان دادم که در شماره‍ی هفتم (مردادماه) ماهنامه ی میراث ایران به چاپ رسید.
 
 
می خواستم نخست اشاره ای کوتاه داشته باشم به جفای  کسی که نوشته های یک مورخ ایرانی را به دقت  نخوانده، درباره ی او داوری می کند، اما نخواستم که میراث ایران را سنگ صبور خود کنم!
ما ایرانی ها دو خصیصه ی متنافر دیگر هم داریم: بگویند که بالای چشممان ابروست، بی تامل می رنجیم، اما همواره این احساس را داریم که خدنگی چشممان را می خلد. غافل از این که این خدنگ از ابروی خودمان است.
کم کم دارند این دو خصیصه ی ظاهرا همزاد، در عرصه ی تاریخ (امروز همراه جامعه شناسی) به خطری جدی تبدیل می شوند: انتقاد تنها از دشمن مجاز است. در نتیجه «عیب بینی» بی لحظه ای درنگ «عیب جویی» تلقی می شود و بیننده ی عیب در  خط مقدم نبرد جای می گیرد. پس لازم است که لشکری برای رویارویی با دشمن خط مقدم نبرد انگیخته شود. از سوی دیگر، چون عادت ما براین است که هرکس در برداشت های سیاسی و اجتماعی و تاریخی راه خود را برود و جناهی برای خود راه بیاندازد، تکان بخوری، با دلتای هزارشاخه ای رو به رو می شوی، که در مصب هم آرام نمی گیرد. از این است که شمشیرهای پنهان و از روبسته ی ما از شدت چکاچک همیشه کند هستند.
در نتیجه در حالی که معمولا در جوامع مدنی، معدودی به ندرت و با احتیاطی بسیار نظر خود را درباره ی مقوله ای تاریخی و ... مطرح می کنند، نیاز به نبرد (به جای گفت و گو) برای بیشتر ایرانیان یکی از مشغولیت های دائمی و گاهی همگانی شده است. بی درنگ ترین حاصل این آماده باش دائمی، به سبب فراوانی جبهه ها و شتاب تحمیلی، فاصله گرفتن از گفت و شنودی علمی  و احترام به آرای متفاوت است. در این میان از نقش مستندات مجعول و دم دستی و شفاهی نیز، که در همان لحظه ی گفت و گو ویراستاری می شوند، نباید غافل بود.
واقعیت این است که مقوله ی تاریخ، به ویژه تاریخ گذشته های دور و داوری درباره ی شخصیت های تاریخی به آسانی آب خوردن نیست!  مورخ و جامعه شناس تاریخی باید که همواره از خود بپرسد: «تو که از قضاوت درباره ی رویدادها و همچنین آدمیانی که خود با هزار گوش و چشم شاهدشان بوده ای ناتوانی، چقدر می توانی با نقش و نگار چند سفال شکسته و از زیر خاک درآمده و یا سطری که فلان فرمانروا خود نوشته است، به یک داوری درست نزدیک شوی»؟
برای نمونه، یکی از مسائل روز موضوع ملیت و قومیت است. موضوعی که در هر کشوری معدودی انگشت شمار، با زبانی الکن به آن می پردازند. در حالی که در کشور ما هر جنبنده ای به خود حق می دهد که با شجاعت مدعی شود که منطقی ترین نظر، نظر اوست...
متاسفانه گاهی اندیشمندان ما هم به آسانی خود را به برداشت هایی می سپرند که باد می آورد. و متاسفانه تاریخ هم میدان خوبی است برای جولان باد و پاشیدن خار و خاشاک. در این میدان، عادتی تاریخی نیز مزید بر علت شده است: ریاضیات و شاخه هایش نیاز به متخصص دارد، اما در ساحت پزشکی و تاریخ و شاخه هایش هرکسی می تواند به وسع خود بتازد... آدمیان یا سردیشان می شود و یا گرمیشان و آدمیان یا قهرمان هستند و یا خائن مفسد. به همین آسانی! مثل آب خوردن!... 
این رویکرد در کشوری که مردم آن عادت به خواندن ندارند، تاکی می تواند دوام بیاورد؟  جالب است که روی هم رفته آبشخور آگاهی های همه از تاریخ یکی است. همین است که دانش تاریخ در یکی دو سده ی اخیر به دست آورده است و تقریبا، جز در موارد استثنایی، همه ی اهل تاریخ درباره‍ی آن اختلافی ندارند. اختلاف بیشتر در میان غیرحرفه ای هاست و جناح ها. و اتفاقا این گروه، چون از نوشتن باکی ندارند، به آسانی دست به قلم می برند!...
در این میان مورخان غیر ایرانی معاصر و کلاسیک هدف آماج هستند. بیشتر از همه مرحوم هرودت، که گویا سرچشمه ی همه‍ی دروغ های تاریخ است! و شگفت انگیز است که اگر هرودتی وجود نمی داشت، ما از دوره ی شکوفای هخامنشی چیزی نمی دانستیم. پیداست که هرودت هم مانند هر مورخ اهل قدیم گزارش هایی نادرست دارد. اما چه کسی می تواند ادعا کند که نادرست های هرودت بیشتر از مورخان خودمان، مثلا طبری، است. حتی ابوریحان بیرونی، دانشمند ریاضی و ... نیز گاهی گزارش هایی نادرست دارد که ناشی از زمان و نگاه به جهان پیرامون حی و حاضر است...
اینک بیم آن می رود که نسل آینده زیر آوار نوشته های متنوع مخالف و موافق و اغلب بی بنیه بماند!...
در شماره‍ی ششم ماهنامه ی میراث ایران مقاله ای آمده است از رحمت مهراز، با عنوان شگفت انگیز «آیا کورش هم مانند کشورگشایان دیگر بود؟»! بگذریم که با این عنوان مهراز خود پاسخ ردیه ی خود را داده است، چون مطالب این مقاله متوجه من است، ناگزیر از دادن چند توضیح هستم، تا ابهام آن فقط متوجه نویسنده باشد که کورش را «کشور گشا»یی «با روشی بشردوستانه» خوانده است!
من در مصاحبه ای دو ساعته درباره ی تاریخ گفته بودم، وقت آن رسیده است که مورخان نگاه صادقانه تری به تاریخ داشته باشند و از افراط و تفریط ها و قهرمان سازی ها پرهیز کنند و در نمونه هایی که آورده بودم، گفته بودم، حتی اگر ما حمله ی کورش را به بین النهرین نپسندیم، چیزی از شخصیت بزرگ کورش کاسته نخواهد شد. این درست است که کورش بزرگ ترین شخصیت جهان باستان است، اما نفس حمله به کشوری همسایه و اغراق در آزادی خواهی او می تواند به شخصیت والای او آسیب بزند. در اینجا مهراز مرا ناگزیر می کند که بنویسم که کورش در سال ۵٣۹ پیش از میلاد، با قیری که از سر راه خود کرکوک آورده بود، شهر اُپیس در نزدیکی بابل را پس از اینکه در نبردی خونین به تصرف خود درآورد، به آتش کشید... پس از او هم می بینیم که در زمان داریوش سه بار مردم بابل برای به دست آوردن آزادی و استقلال شورش می کنند و به نوشته ی خود داریوش این شورش ها سرکوب می شوند و سرانجام برای همیشه فرمانروایی بابل از میان برداشته می شود...
من در جلد دوم هزاره های گمشده به اندازه ی کافی کورش را در مقایسه ی با همه ی فرمانروایان آن روزگار ستوده ام و در اینجا نیازی به تکرار نمی بینم...
آقای دکتر با ملاحت می نویسند، آیا باید کورش صبر می کرد تا سرش را مثل شاه سلطان حسین ببرند؟ من اگر به جای دکتر می بودم، دست کم به جای شاه سلطان حسین، داریوش سوم را مثل می زدم. یعنی فردی را از خود خاندان هخامنشی. شاه سلطان حسین حدود دو هزار سال پس از کورش زیسته است و سرش را هموطنان افغانی او زده اند. بگذریم از اینکه در حق شاه سلطان حسین، برخلاف کورش، تفریط شده است. اگر آقای دکتر خاطرات محمد علی بن ابوطالب لاهیجی (حزین)  را خوانده باشند، که شاهد این تراژدی بوده است، شاه سلطان حسین به این شرط گردنش را جوانمردانه به جلاد سپرد، که مردم اصفهان قتل عام نشوند...
نگاه مهراز عزیز درباره ی کروزس هم جالب توجه است: کروزس می خواسته است به «متصرفات» کورش در شرق آسیای صغیر حمله کند!...
با این همه از آقای دکتر سپاسگزارم که به مصاحبه ای مثله شده این قدر بها داده اند که دست به نقد آن زده اند....
مهراز هم به من کم لطفی کرده است که بر این باور بوده است که من لوح کورش را نخوانده ام، هم به خودش که ندیده است که من در ایران شاید نخستین کسی بوده ام که متن کامل لوح کورش را ترجمه کرده ام و در جلد دوم هزاره های گمشده آورده ام.
 
 
با فروتنی
پرویز رجبی
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست