سایه روشن
نوشتاری در باره ی نگار گری (نقاشی)
محسن جمالی
•
ادیبان دارای دید نوشتاری اند و چه بسا بیگا نه با هنرهای ترسیمی. هم امروز نیز در بر همان پاشنه میچرخد. آنها به طرزی پرت ، غلو آمیز و جنجالی نقاشانی را برجسته میکنند که از نظر اهل حرفه بی صلاحیتند و بر عکس هنر مندانی را مورد بیمهری قرار میدهند که سزاوار ش نیستند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۹ خرداد ۱٣۹۱ -
۱٨ ژوئن ۲۰۱۲
در سالهای نخست دههی چهل خورشیدی. زنجیره ای از نقد نقاشی روز در آن زمان نوشتم ودر مجلهی خوشه به مدیریت احمد شاملو منتشر کردم. نه عنوان آنها را بیاد دارم ونه بیاد دارم که در چه و چند شماره بچاپ رسید اما اینرا خوب بیاد دارم که در آن زمان پایبند پر و پا قرص واقع گرائی اجتماعی( رئالیسم سوسیالیسم) بودم واز آن سنگر، شارلاتانیسم در هنر را نشانه گرفته بودم. (آها، شاید با همین عنوان یا مشابه آن)
احمد شاملو که مرا همسنگر خود یافته بود و از طرفی از هنر نقاشی چیزی نمیدانست، با آغوش باز مرا (که جوانی بیست و چند ساله بودم) پذیرفت و بسیار تشویقم کرد. با خواندن نخستین نقد من که بوجد آمده بود،( با پوزش از خواننده) گفت: آفرین خوب این مادر قحبه هارا رسواکردی ، منهم هواتو دارم برو جلو. این اظهار نظر نشانهی انفجارخشم او و بیشتر نویسندگان و شاعران زمان نسبت به تحفه های از غرب آمده بود.
خواننده میتواند حدس بزند که چه کارهائی روی دیوارهای گالری های انگشت شمار تهران چهل و اندی سال پیش به نملیش گذاشته میشد که جز تک وتوکی از روشنفکران بر جستهی زمان، هیچ کس نه ازآنها سر در میآورد و نه دوستشان داشت. این که هیچ، توهینی هم به غرور روشنفکری آنان به حساب میآمد زیرا هم شاملو وهم دیگر شاعران ونویسندگان نوپردار و پیشرو. که خود درگیر کارزار مبارزه با کهنه پردازان ادبیات و شعر ایران بودند، با مشاهدهی نوآورانی( بیشتر از غرب آمده) در عرصهی نگار گری ، مات مانده بودند و خودرا بر سینهی دیوار کهنه پرستی، آماج همان اتهام ها میدیند که خود بر علیه مخالفین شعرنو( نیمائی) بکار میبردند!
کارزار کهنه ونو درسرتاسر گیتی داغ بود، نه تنها در عرصهی سیاست، در اوج جنگ سرد جهانی( یکسو آمریکا و دیگر سو اتحادجماهیر شوروی) میان دو گزینهی سوسیالیسم وسرمایه داری برای ملیونها مردم آسیب خورده و برآمده از آوار جنگ جهنی دوم بلکه در عرصه های فرهنگ وهنر، شاعری و نقاشی و... از یکسو رئالیسم سوسیالیستی بویژه در جهان سوم و آنهم در میان طبقه های فرودست و زحمتکش، با دفاع از ارزشهای انسانی با تکیه بر محتوا و پیام رسانی مردم فهم "هنر برای مردم". سوئی دیگر هنرفرمالیستی، انتزاعی(آبستراکشن) با تکیه برفرم، دوری گرفتن از هر زبان یا پیام مشخص اجتماعی، مورد" پسند" قشرهای برگزیدهی اشراف، سرمایه داران، بانک دارها و کمپانی های بزرگ اقتصادی- مالی ( که من بیهوده" پسند" را در گیومه نگذاشتم چون اینان نه از این شیوهی نوظهورسر در میآوردند ونه می پسندیند) با کار برد دکوراسیون ، تزئین و تجمل چشم نواز، همین!
یادمان نرود که امروز پس از بیش از 50 سال تبلیغ در تمام رسانه های وابسته به امپریالیسم سر انجام، هنرهای فرمالیستی در چشم مردم جهان با توجیهات فریبا و حمایت مالی اینتلیجنس سرویسها ی پنهان غربی جا انداخته شده است. برای اینکه در این باره شتاب آلوده داوری نکرده باشم ، اجازه میخواهم که دیر تر توضیح بیشتری بدهم.
این نوشتارهای دنباله دار مورد استقبال بسیار محافل روشنفکری و دانشجویان قرار گرفت. شاید هم به خاطر لحن جسورانهی آن که از بردن نام افراد مورد حمله نیز ابائی نداشت. این لحن تند ادبیات رایج تمام دوران جنگ سرد بود که هنوز هم آثار آن از بین نرفته.
من بیاد ندارم که کسی پاسخی برآن نوشته باشد. این تنها من نبودم که زبان درازی میکردم بلکه روشنفکرانی چون آل احمد نیز چیزهائی بر علیه آنان مینوشت . هنوز مطئن نیستم که کتاب غرب زدگی اش را نوشته بود یا دیرتر نوشت ولی ادبیات مقاومت در برابر دیکته های فرهنگی استعماری فرا گیر بود. نوشته های من از این نظر مورد توجه جوانان قرار گرفته بود که میدیدند یکتن از درون قلعهی هنر "نو" با آشنا ئی به زبان نقاشی مخالف خوانی میکند.
ادیبان دارای دید نوشتاری اند و چه بسا بیگا نه با هنرهای ترسیمی. هم امروز نیز در بر همان پاشنه میچرخد. آنها به طرزی پرت ، غلو آمیز و جنجالی نقاشانی را برجسته میکنند که از نظر اهل حرفه بی صلاحیتند و بر عکس هنر مندانی را مورد بیمهری قرار میدهند که سزاوار ش نیستند.
در اینجا من بهیچ وجه از آنچه که در آن وقت مینوشتم یا به آن معتقد بودم دفاع متعصبانه نمیکنم. چه بسا با خواندن آن نوشته ها امروزشاید پیشانیم از عرق شرم خیس شود.
جوهر اندیشهی رایج آن زمان( چه درمن یا دیگرروشنفکران متعهد) هم امروز نیز اعتبار دارد. یکسو هنر متعهد، هنر مردمی، خلقی و آشنا با سلیقه وخواست زمان. سوئی دیگر هنرفرمالیستی ، متفرعن و پرت از سلیقهی عموم مردم ، بیشتر متعلق به ما فیای هنری جهان که بیشک بضرب حمایت وپولهای بادآوردهی محافل سری اهریمنی و بقصد ابزارسازی سیاسی طبقات استثمار گر یا وسیلهی پول شوئی، . در بازار هنر امروز خود نمائی میکند .یکسو ارج نهادن به محتوا و دیگر سو عمده کردن فًرم.
من قصد دارم با نگاه امروزینم این بحث (ظاهرن) کهنه را بازگشائی کنم. شاید کسانی نیز دوست داشته باشند مرا در رساندن مطلب یاری دهند. بهر حال این جدل یک جدل جهانی است و نه خاص سرزمین ما ایران و( با آنکه ظاهرن در دوران پایانی جنگ سرد بسر میبریم) نه کهنه ونه خارج از دستور محافل روشنفکری است.
• مروری کوتاه به هنر در تاریخ
هنر بطور کلی و تاریخی دستخوش تعبیرات مختلف و گاه متضاد شده است. شاید بسختی بتوان معنی مشترکی از هنر در دورانهای گوناگون با نظام های اقتصادی – سیاسی مختلف پیدا کرد. زیبائی، که عمده ترین بخش هنر است، در دورهی مشخصی از رشد آن که جدا از رشد تولید اقتصادی نیست بر هنر سوار شد و تا امروز که وجه بیانی و نمایشی هنر را کنار زده، با معنای هنر مترادف شده است. زیبائی، بدلیل برداشت شخصی از آن، خود هنوز دارای تعریف منسجم و ثابتی نیست.
هنر از ابتدای وجود، خالی از عنصر زیبائی یا تزئین بوده( نه از نگاه تربیت یافتهی انسان امروز). نوعی زبان و نماد برای رفع نیازهای ارتباطی و مادی بوده است. این ویزگی ها کم وبیش تا کنون در هنر باقی مانده ، ولی عنصر زیبائی آن روز افزون وعمده شده است تا جائی که طرفداران هنر مطلق و هنر برای هنر، تنها وظیفه برای هنر را خلق زیبائی میدانند. درتمام دورانهای تاریخ شهر نشینی و شکل گیری حکومت و نهاد مذهبی، عمده ترین وسیلهی تبلیغ در خدمت اشرافیت و دین بوده است. تنها در دوران تسلط سرمایه داری هنر مسقل از دربار و نهادهای مذهبی پدید آمد.
نهاد موزه و گالری پدید آمد تا به عرضه ، نمایش و فروش هنرمستقل برای عموم بپردازند. امروز انفجار خلاقیت و تولید هنر از سوئی و از سوی دیگر رشد فراوان تکنولژی رسانه ای دردسترس همگان، باعث اشباع بازار هنر شده تا جائی که خطر بر چیده شدن ومرگ نهاد گالری را در بر خواهد داشت.
• دونوع هنر
تا یکی دو قرن پیش، هنر نه برای مردم و زحمتکشان بود ونه زحمتکشان و نیروهای کار موضوع هنر بودند. با رشد سرمایه داری و پدید آمدن طبقهی کارگر اندک اندک ترسیم انسان کارگر، زحمتکش ، دهقان و فرودستان جامعه، باعث به عرصه آمدن نوعی هنر بنام رئالیسم و رئالیسم اجتماعی شد. هم زمان با شکل گیری ایده ئولژی نوئی بنام سوسیالیسم، ستایش کار وآفرینند گی انسان موضوع
هنر شد ، چه در ادبیات ، چه نقاشی و دیگر انواع آن. در پی رویاروئی دو طبقهی برجستهی اجتماعی ، کارگر وسرمایه دار و شکل گیری تئوریهای سیاسی نو، هنر نیز بدل به حربه ای سیاسی شد. پیام آرمانی آن پر بها تر از پیام زیبائی شناختی و تزئین شد.
در جهان ما همانطور که کل جامعه به قطب بندی تازه ای ، حول محور کار و سرمایه فرا روئید. دو نوع هنر، یکی در خدمت خلق فرودست و دیگری در خدمت اقلیت فرادست پدید آمد، هریک دارای بیان نظری و نظریه پردازان خود شدند."هنر برای مردم" در برابر "هنر برای هنر" قد راست کرد. این جدل تا به امروز همچنان ادامه دارد.
• نظریه پردازان(نقادان هنری تئوریسین ها ارزیابان...)
با آنکه نقاشی در درازای تاریخ زبان روشن و همه فهم" دیداری" داشته است.درک یا ثفسیر این زبان گاه در هنر "نوشتاری" و به واسطگی نویسندگان و ادیبان، بازتاب بکلی دیگری داشته است. تا پیش از قرن هجدهم، نگار گر" خالق" مخلوقش، هنر را بدون واسطه، به چشم مخاطبانش ( بطور عمده فئودالها وکلیسا)عرضه میکرده . با آزادی هنر از درگاه اشراف وکالا شدن آن در بازار آزاد سرمایه داری که دیگر قدرت و سیطرهی خود را در اروپا به کرسی نشانده بود، سر و کلهی دلالان، نقادان و مفسران، میان هنرمند و مخاطبش شاخ شد. اینان قلم بدستانی بودند که وظیفهی نقد، تفسیر، ارزیابی و معرفی آثارهنرمندان را پیشه کردند.
شیوه های هنری را نام گذاری کردند ، به افسون مرکب چاپ ، از نقاشان محبوب خود اسطوره ساختند و دیگران را خوار کردند .هریک دسته ای " عملهی هنر" را که از در بارهای ورشکسته ، آوارهی بازارهای برده فروشی شده بودند سرپرستی کردند. نیاز زمان " ژانر" تازه ای را در علم هنر بوجود آورد، نقد هنری . مثلث هنرمند – گالری – نقاد جایگزین هنرمند کلیسا و دربار شد.
پیش از آن هنرمند آنچه بر روی بوم (یا هر لوح دیگری) ترسیم میکرده متشکل از اجزای کاملن شناخته شده ای بوده که در یک ترکیب کلی بنمایش گذاشته میشده. طبیعت و انسان و اشیاء پیرامونی با یکدیگر تلفیق میشده تا ایدهی تابیده در ذهن هنرمند خلاق را عرضه کند. هزاران سال شبیه سازی و کپیه پردازی از واقعیت های عینی یا تلفیق خیال انگیز واقعیتهای آشنا به چشم همگان، نیاز مند تفسیر و توجیه نبوده یا هرکس به فراخوردر جهی آشنائیش با هنر، ازراه چشم، پیام هنرمند را در میافته. از زاویه ای دیگرشاید بتوان اینطور داوری کرد که ظهور نظریه پردازان که قارچ وار بر بدنهی هنر نقاشی روئید، از زمانی آغاز شد که هنر آشنای مردمی در پردهی ابهام رفت . هنر بزبانی نا آشنا و غریبه با چشم خو گرفته ما به شبیه سازی از طبیعت و انسان و اشیاء به سخن در آمد که نیازمند مترجمانی شد که واسطهی هنرمند و مردم باشند. چه بسا این قشر نوظهور چنان صغرا کبرا هائی از یک اثر نقاشی میبافتند که حتا روح هنرمند نیزاز آن بی خبر بود، چه رسد به مردم.
از قرن نوزدهم تا به امروزدر آشفته بازار هنر نقاشی آثار هنرمندان ، بضرب قلم همین رندان که در گاوبندی با حراجی های بزرگ ، گالری داران و موزه ها که بیشتر در قبضهی یهودیان است، با قیمتهای نجومی فروش رفته است.(Auction)
از خیل هزاران هنرمند آس و پاس ، تنها تنی چند !
در نیمهی دوم قرن بیستم و در اوج جنگ سرد میان کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی یک تابلوی بزرگ 8.5 در. 2.7 مترباعنوان "چه کسی از رنگ سرخ میترسد" به قیمت500.000 دلاراز یک هنرمند آمریکائی( یهودی لهستانی تبار) بنام بارنت نیومن و زیرحمایت یک نظریه پرداز معروف یهودی آمریکائی بنام کلمنت گرین برگ ، توسط موزهی هنری برلین غربی خریداری شد. که فریاد اعتراض روشنفکران و هنرمندان آلمانی را در پی داشت و البته بی حاصل.
در پس و پشت این معامله و صدها از این قبیل، دستهای آلودهی باندهای مافیائی- سیاسی را پنهان و آشکار میتوان دید.
1-سیاست هنری آمریکا( سازمان سیا) در سالهای پس از جنگ جهانی دوم در سرتاسر جهان بویژه در آلمان و برلین غربی حمایت از هنری را ایجاب میکرد که بتواند در برابر رئالیسم سوسیالیستی عرض اندام کند. سبکی که بتواند هژمونی این غول نوظهور"سالم"سر بر آمده از ویرانه های جنگ را نمایندگی کند. سبکی خلص آمریکائی ! این سبک و سبکهای مشابه آن از قبیل آبسترهی اکسپرسیونیستی ، اکشن پینتینگ، فیلد پینتینگ و جز اینها... در زرادخانهی فرهنگی- هنری آمریکا توسط نظریه پردازانی چون همین آمریکائی یهودی تبار ( کلمنت گرین برگ) که در عمر خود هرگز هنر نقاشی را نه تجربی ونه اکادمیکی یادگرفته بود، ساخته و پرداخته شد.
کیست که نداند که پیش و پس از جنگ جهانی دوم هزاران هنرمند از قارهی اروپا به آمریکای امن گریختند. اینان باعث کوچ مرکز هنری جهان از پاریس، برلین، لندن و.. به نیویورک شدند . آمریکائیان همهی دانش و تجربهی هنری این خیل روشنفکر را بنام خود ثبت کردند و از آن میان سبکهائی را که پوچ تر بیزبانتر، سطحی تر، " قشنگ" تر تزئینی تر و عامیانه تر بود بر گزیدند و بنام سلیقهی آمریکائی بجهان قالب ( با قاف و غین) کردند.
. شاید هیچ نقاد و نظریه پرداز هنری در دنیا به اندازهی این شخص در سیاست هنری جهان اثر گذار نبوده. صد البته با پولهای کلان و بیحساب سازمان سیا که صرف خرید آثار هنری با قیمتهای گزاف در آمریکا و جهان میشد.
در قرن بیستم ، پس از جنگ جهانی اول، در اروپا هنر داداایسم متولد شد که ازکمر آن فرزندان فراوانی پا به عرصهی وجود گذاشتند. سبکهای گوناگون هنری یکی پس از دیگری زائیده شد. هنر دادا خود هنری عصیان گر، خشم آلود و نیهیلیستی بود که بر زمینهی یاس و نا امیدی روشن فکران اروپائی از ساختن جامعهی ایده آل پس جنگ جهانی اول پدید آمد . پس از جنگ جهانی دوم این هنر با همهی پرخاش جوی اش که تمام پیوندهای خود را با مردم و واقعیت بریده بود باب طبع سرمامیه داری نوخواستهی آمریکائی شد. به ایالات متحده آورده شدد، زیر نظر کارشناسان و نظریه پردازان هنری این قاره و بکمک مستقیم سازمان سیا ی آمریکا اهلی شد . ئئوری پیدا کرد وبضرب رسانه های امپریالیستی نه تنها بر سلیقهی مردم آمریکا ، که در ذهن و سلیقهی همهی جهانیان باورانده شد. درواپسین ماه های جنگ جهانی دوم دنیای غرب بویژه آمریکا تدارک جنگ سرد را میدید و میبایست برای جلو گیری از رشد فراگیر سوسیالیسم وهنر سوسیالیستی بدلی داشته باشد. این هنر هنری بود که باید از از هر کونه محتوای اجتماعی، عدالت خواهی و آرمان گرائی خالی باشد. تا بتواند در برابر هنر رئالیسم سوسیالیستی عرض اندام کند. زبان گنگ ونوئی خلق شد ( همانطور که پیشتر گفته شد، از اروپا وام گرفته شد) که نه تنها مردم آنرا در نمیافتند، که خود هنرمندان و اربابانشان نیز از آن می رمیدند. ضرورت به استخدام گرفتن پیامبران، نظریه پردازان و تئوریسنهایی از قبیل گرین برگ برای موجه کردن آن اجتباب نا پذیر میبود.
محسن جمالی
Mojamal141@gmail.com
www.mojamal.com
|