•
وقتی می خندید
تمام می شد
و وقتی اشک می ریخت
لحظات با او غرق می شدند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱ تير ۱٣۹۱ -
۲۱ ژوئن ۲۰۱۲
خوابهایش را
برای هیچکس_نه هیچ چیز _ تعریف نمی کرد
و بیداری هایش را نیز!
وقتی می خندید
تمام می شد
و وقتی اشک می ریخت
لحظات با او غرق می شدند
یک حلقه به شکل دایره
شاید هم بیضی
که او ماه می نامیدش
تمام خوابها و بیداری هایش را
به جان می خرید
و خطوط نامنظم پیشانی اش
وقتی جابجا می شد
ابرها می غُرّیدند
آنگاه
تشییع پیکر باران بود
بر دست ِ برگهای سبز یا قهوه ای
و تکیه می داد
بر دیوار
یا یک درخت
که خیس از باران بود
و آنگاه
خوابش را آرام زمزمه می کرد
تا از دیوار یا درخت
به شیطنت بالا رود
و در گوش ابرها چیزی بگوید
تا گونه ی آسمان گلگون شود
و غروبی پر عظمت
چشمانش را در آغوش گیرد
آنگاه لبخند می زد
و نیمه تمام می شد
چشمانش را می بست
و باز هم خواب می دید
که بیدار است
کسی
آرام
گونه اش را نوازش می کرد
و رگهایش را می بوسید
و او هیچگاه خوابش را
تعریف نمی کرد
۱۲ خرداد ۱٣۹۱
|