شهرنو
در معرفی دکتر محمود زند مقدم و چگونگی انتشار کتاب
ناصر زراعتی
•
وقتی خبر شدم که دکتر محمود زند مقدم کاری دارد قدیمی در موردِ روسپیخانهی تهران پیش از انقلابِ پنجاه و هفت (همان قلعه ی شهرِنو)، تلفن زدم که اگر امکانِ چاپِ این کار فعلاً در ایران فراهم نیست، ما با کمالِ میل، آمادهایم آن را اینجا ـ گیرم در همین تیراژهایِ مَعدود و در حدّی محدود ـ چاپ و مُنتشر کنیم. خوشبختانه، پیشنهادم پذیرفته شد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۴ تير ۱٣۹۱ -
۲۴ ژوئن ۲۰۱۲
با نامِ و کارِ دکتر محمود زند مقدم از راهِ مطلبی کوتاه آشنا شدم نوشتهی شاهرخ مسکوب ـ سبز و پایدار بماناد نامِ او ـ که کارِ سِتُرگِ حکایتِ بلوچِ او را معرفی کرده بود، در ـ اگر خطا نکنم ـ کِلِکِ علی دهباشی. و همان مطلب بود که مرا کنجکاو کرد تا بگویم هر سه جلدِ حکایتِ بلوچ را دوستانم پیدا کنند و برایم بفرستند. (آن زمان، هنوز جلدهایِ بعدی آن منتشر نشده بود.)
کتابها که رسید، آن کارِ پژوهشیِ جامعه/ مردم شناختی را پشتِ سرِ هم، مانندِ رُمانی شیرین و جذّاب، خواندم و لذّت بُردم. نویسنده ای را کشف کردم که نثرِ جاندار، موجز، زیبا، تصویری و استادانه اش را میتوان ـ بقولِ اهلِ ادب ـ دارایِ «اِستیل» خواند. پیدا بود او نیز مانندِ آنان که عُمری را بر سرِ کاری میگذارند و با عشق و پیگیری، برَغمِ همه ی دشواریهایِ همیشگیِ روزگار، خود و زندگیشان را وَقفِ آن کار میکنند و در نتیجه، کارشان هم معمولاً خوب از آب درمیآید، روزگارِ جوانی تا سالهایِ پُختگیِ عمرَش را (از قولِ خودش: از بیست و دو سالگی تا اکنون که هفتاد و دو سال دارد) صَرفِ پژوهش و مطالعه در خِطه ی بلوچستان و مردمانِ بلوچ کرده است. جلدهایِ اوّل و دوّمِ این کتاب (در سالهایِ 1370 و 1371) توسطِ خودِ نویسنده منتشر شده و از سوّمین جلد (1378) به بعد در سِریِ سلسله انتشاراتِ «انجمنِ آثار و مَفاخرِ فرهنگی» انتشار یافته است. شنیدم که خوشبختانه جلدِ ششم بزودی منتشر میشود و به این ترتیب، جلدِ آخر (جلدِ هفتم] فقط باقی میمانَد که آن هم امیدوارم هرچه سریعتر انتشار یابد.
اگرچه تاکنون سعادتِ دیدارِ این دوستِ بزرگوارِ دست نداده است، اما در همین گفتگوهایِ تلفنی و مکاتبه هامان، دریافته ام که سَوایِ دانش و تجربه و آگاهیهایِ فراوان، انسانی است بزرگ و بی نیاز، با سِعه ی صَدری غبطه برانگیز و آرامشی حاصلِ نگاهِ فلسفیِ درستش به این جهان و کارِ جهان (که حافظِ شیرین سخن در باره اش چه خوب فرموده است: «جمله هیچ در هیچ است!») و نیز فُروتن که مشخص است هرچه درخت پُربَروُبارتر، شاخه هایش سربه زیرتر...
پس از خواندنِ حکایتِ بلوچ (که سپُرده بودم دوستان گوش به زنگ باشند تا هرگاه، جلدهایِ بعدیِ آن نیز منتشر شد، تأمل نکنند در خریدن و فرستادنشان)، از هر فرصتی برایِ معرفیِ این کارِ ارزشمند و خواندنی و نویسنده اش بهره میگرفتم: در باره اش نوشتم، در برنامه ها و مصاحبه هایِ رادیویی، آن را معرفی کردم و به دوستان و آشنایانِ اهلِ فرهنگ و ادب و کتاب، سفارش کردم حتماً آن را بخوانند.
و چند باری، به بهانه هایِ گوناگون، گفتم و نوشتم که: متأسفانه از هر صد تن اهلِ کتاب، دشوار بتوان چند تن را یافت که نامِ «دکتر محمود زند مقدم» و کارِ بزرگش حکایتِ بلوچ را شنیده باشد! و به همین سبب است که چنین کتابی پس از دو دهه، هنوز به چاپِ دوّم نرسیده!
ـ چرا؟
زیرا نویسنده ی کتاب اهلِ خودنمایی نیست، ریاستِ محترمِ «روابطِ عمومیِ» شخصِ شخیصِ خویش را به عُهده نگرفته، اگرچه در کارش استاد است امّا ژِستِ «استادانه» نمیگیرد و در پوستِ «مُراد» نمیرَود تا «مُرید»هایی دور و برش گِرد آیند و پیوسته، اینجا و آنجا، آنقدر از وی نام ببرند که شُهره ی خاص و عام شود، اهلِ قیافه ی فکورانه گرفتن هم نیست که تکیه داده بر کُرسیهایِ ریز و دُرُشتِ پژوهشگری و ادیبی و نویسندگی و مُنَوّرالفکری، مصاحبه هایِ ریز و دُرُشت صورت دهد، نامِ کارهایِ کرده و ناکرده اش دائم در صَدرِ خبرهایِ رسانه هایِ حقیقی و مَجازیِ درون و بیرون باشد و نامِ نامیِ خود را ـ با حُروفِ 24 به بالایِ سیاه ـ به چشم خلق الله بکشد...
از مُتولیانِ فرهنگی/ادبی/علمی/ قِس عَلیهذائیِ این سرزمینِ باستانی نیز که در هیچ دوره ی تاریخی نه باید و نه میتوان چشم امید داشت که بروند سُراغِ «آدم حسابی»ها و امکانی فراهم آوَرَند برایِ نَشر و معرفیِ کارهاشان... تا وقتی هستند اساتیدِ مُتبحر در هنرِ ملّیِ چیدمانِ بادمجان دورِ قابهایِ رنگارنگِ حاکمان (حالا، هیچ فرقی نمیکند از چه نوع و رَقَمی باشند این حاکمان!)، چه نیازی است به زحمت کشیدن و رنجِ جُستجو و مُطالعه را بر خود هَموارکردن؟
و از دیگرسوی، «ما» که خود را از اهالیِ «اندیشه» و «روشنی» و «روشنگری» دانسته و میدانیم، در کمالِ تأسُف، چنان دُچارِ بیماریِ دشوارعَلاجِ «نزدیک بینی» بوده و هستیم که فقط و فقط خودمان و «خودی»هامان را در میدانِ فوکوسِ عدسیِ دیدگانِ مادّی و معنویمان داریم و دور از خود و خودیها را نمیبینیم یا ـ درستتر آن است که بنویسم ـ نمیخواهیم ببینیم...
از «مردم» نیز چه تَوَقعی میتوانیم داشت؟ وقتی بقولِ عُبیدِ نازنین: پیرانِ بابرکتِ قوم که ما باشیم...
باری، و بدینگونه، میبینیم آنچه بر این آبِ روان جاری است، بیشتر، چیزهایِ سبُک است؛ که انگار هرچه وزنی دارد و ارزشی، به دیده نباید بیاید.
وقتی خبر شدم که دکتر محمود زند مقدم کاری دارد قدیمی در موردِ روسپیخانه ی تهران پیش از انقلابِ پنجاه و هفت (همان قلعه ی شهرِنو)، تلفن زدم که اگر امکانِ چاپِ این کار فعلاً در ایران فراهم نیست، ما با کمالِ میل، آمادهایم آن را اینجا ـ گیرم در همین تیراژهایِ مَعدود و در حدّی محدود ـ چاپ و مُنتشر کنیم. خوشبختانه، پیشنهادم پذیرفته شد.
کُپیِ نُسخه ی دستنویس را دوستی آورد. آن را که تایپ کردیم، به شکلِ پ.دِ.اِف برایِ دوستی دیگر با ایمیل فرستادم که زحمت کشید و چاپ گرفته شده ی آن را به نویسنده رساند. در تصحیح و بازبینیِ متنِ تایپ شده، آقای دکتر ضمنِ نگارشِ «پیشگفتار»، مَواردی را اصلاح کردند و تکّه هایی ـ در هر دو بخشِ اوّل و دوّم ـ بر متن افزودند. دوستِ دیگری زحمتِ آوردنِ آن را کشید. پس از تایپِ «پیشگفتار» و دَرجِ افزوده ها، برایِ بازبینیِ نهائی، بارِ دیگر نُسخه ی پِ.دِ.اِف شده ی کتاب را با ایمیل فرستادم تا از لحاظِ خود بگذرانند.
دوستانِ عزیزی در مدّتِ آماده سازیِ این کتاب، چه در ایران و چه در اینسوها، بر من منّت نهادند، محبّتها کردند و زحمتها کشیدند. از همه ی این دوستداران و خادمانِ فرهنگ و ادب، سپاسگزاریم.
و در پایان، «خانه ی هنر و ادبیات» (گوتنبرگ) و «کتابِ ارزان» (استکهلم) ضمنِ اینکه بابتِ انتشارِ این کتاب بر خود میبالند، امیدوارند خوانندگان با دکتر محمود زند مقدم و آثارِ خوبش آشنا شوند و حتماً بروند سُراغِ حکایتِ بلوچِ او که واقعاً کتابی است خواندنی.
ناصر زراعتی
اسفندماهِ 1390 [مارسِ 2012]
nzeraati@hotmail.com
*
شهرِنو
قلعه ی زاهدی
[1348]
همراه با
دو دیدار از مجتمع بهزیستی
[1368]
نوشته: دکتر محمود زند مقدم
ناشران:
خانه هنر و ادبیات [گوتنبرگ] و کتاب ارزان [استکهلم]
چاپ نخست، پانصد نسخه، سوئد، بهار 1391 [2012]
طرح جلد: امیر صورتگر
قطع رقعی، 280 صفحه
|