در فرهنگ ایران، انسان از باده آتشین سرشته شده است
منوچهر جمالی
•
درتحول یافتن وجنبش، نو وتازه ، پیدایش می یابد . با تحول دادن ، میتوان نووبهتروچیزی دیگررا آفرید . هیچ چیزنوینی یا بهتری را، نمیتوان از« هیچ » خلق کرد . بلکه هرنوی وهرچیز بهتری را میتوان با « تحول دادن آنچه هست » ، آفرید و پدیدارساخت . هم انسان وهم اجتماع ، دراثر« تحول یابی» است که میتواند نو ویا بهتربشود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۵ تير ۱٣۹۱ -
۲۵ ژوئن ۲۰۱۲
درفرهنگ ایران انسان،ازباده آتشین سرشته شده است
ودرشریعت اسلام،
انسان، ازخاکِ خشک وتوخالی وگندیده،سرشته شده است
-----------------------------------------------------------------
کیمیای هستی، یا
مایه ای که هستی رامیآفریند
درتحول یافتن وجنبش، نو وتازه ، پیدایش می یابد . با تحول دادن ، میتوان نووبهتروچیزی دیگررا آفرید . هیچ چیزنوینی یا بهتری را، نمیتوان از« هیچ » خلق کرد . بلکه هرنوی وهرچیز بهتری را میتوان با « تحول دادن آنچه هست » ، آفرید و پدیدارساخت . هم انسان وهم اجتماع ، دراثر« تحول یابی» است که میتواند نو ویا بهتربشود . گذ شته وتاریخ ،با تحول دادنست که آینده میشود . انسان، درتاریخ ، آینده را میجوید و همین « آینده جوئی » ، مایه تخمیر تاریخست . تاریخ وگذشه ، جامعه وملت را معین نمیسازد وهویت ملت نیست ، بلکه این آینده جوئی درتاریخست که هویت ( منش) ملت است . گوهرهرپدیده ای ، تحول یابیست ، نه فنا و گذر. همه چیزها ، « میشوند » ، ولی « نمیگذرند » . آنچه گذشته است ، درآینده ، هست ، به آینده ، تحول یافته است . آینده ، امتداد و دوام یابی گذشته نیست، بلکه تحول یابی گذشته است، آفرینش ازماده خام گذشته است . زمان ، روند آفریدنست . وهراندیشه ای و آموزه ای و پدیده ای ، که بتواند ، از« فهمیدن آنها فقط با فکر» فراتر برود ، و گوهرِ انسان یا اجتماع را تحول بدهد ، مایه وسرمایه وکیمیاست . مفهوم « کیمیا » و « مایه » با همین «شیوه آفریدن ، در تحول دادن » کاردارد . مفهوم « کیمیا » که سپس واژه « شیمی » شده است ، ازاین اندیشه بنیادی درفرهنگ ایران ، برخاسته است . این مفهوم شامل گستره اجتماع واخلاق وسیاست ودین وهنروقانون نیزمیگردد ، هرچند نیز که به روند تحول یابی « اخلاق واجتماع وتحول فرد و سیاست و دین و هنر وقانون »« شیمی یا کیمیا گفته نمیشود . سیاست واخلاق ودین وهنروفلسفه و... همه ، نیازبه شیمی یا مایه یا کیمیائی دارند که آنهارا تحول بدهد، تا ازنو، هستی تازه بیابند . فلسفه زنده ، اندیشه های کیمیاگرند . فلسفه زنده ، بیان تجربیات مایه ایست که از« تغییر دادن افکار» به « تحول دهی روانها » میانجامد . فلسفه ای که با تغییر دادن افکار، از تحول یابی روانها ، ناتوانست ، فلسفه مرده است .
تصویر ومفهوم « خدا » در فرهنگ ایران ، تصویرِ « خالق » نبوده است ، و « کن فیکون » را نمیشناخته است ، که با «ااراده » ، خلق کند ، بلکه « سرچشمه مایه تحول دهندگی » بوده است که جهان، ازاین مایه یا کیمیا ، انباشته وپُر بوده است و در همه چیزها ، « مایه تحول دهندگی و آفریدن برپایه تحول دادن » بوده است . خدا، مایه یا کیمیای هستی بوده است . به عبارت بهتر، « مایه تحول دهنده وحرکت دهنده درهمه چیزها » ، خدا خوانده میشده است . خدا ، اصل تحول وتغییروحرکت درهرچیزی به سوی بهی وبهتری بوده است ، یا بسخنی دیگر، همه اصل تحول یابیها وتغییرات وجنبش ها که گوهر همه چیزهاست » باهم ، خدا نامیده میشده است . ازاین رو این خدا « ارتا فرَوَرتی= ارتافرورد = فروردین » نامیده میشده است . فروردین ، زمان آفریدن گیتی وزمان نو، در تحول دهی به گیتی وزمان گذشته است . تاریخ هم ، نیاز به فروردین دارد.
« فرَ+ وَرتی » همان « تحول یابی وگشتن وشدن و رقصیدن= وَرتـَن » است . «ارتا» ، عنصر نخستین همه چیزها درگیتی است که «اصل تحول یابی وجنبش ازخود » است ، و چون این عنصرنخستین جهان ، مثبت وگوهرخدائی شمرده میشده است ، گوهر وذاتِ هرموجودی ، « حرکت شاد = رقص = وشتن = گشتن » بوده است . تحول وگشتن وتغییر، حقیقت آفریننده درهرچیزی شمرده میشده است . هرچیزی درگوهر وذاتش ، جنبش شاد است ویا میرقصد . نام دیگر این عنصر، « فـرَن یا پرن=praana » است که « باد، یا هوای جنبده باشد » و « بادی که بسرعت میوزد= تند باد » اینهمانی با « آتش » داده میشده است ، وازاین رو « وازیشت = vaz-isht » نامیده میشده است و « واز» همان « وای » یا « پرن » یا « asv » است . درابـر، آتشِ وازیشت و درگیاه ، آتش اور- وازیشت هست . یعنی « باد و وای ، هست که تبدیل به آتش میشود ». وای ، آذرفروز است . خدایان ایران ، روشنگر نبودند ، بلکه آذرفروزبودند . آفریدن ، روند افروختن آذراست . به عبارت دیگر« بادی که باسرعت میوزد ، آتش وگرما میافروزد . «آتش جان» درانسان یا همان جان ، « فـرَن + اَفـتار» خوانده میشد . این فـرَن یا بادِجان ، به جان هرانسانی ، « تحول وتشخص می یافته است » . « افتار، که درسانسکریت اواتار» باشد ، چنین معنا ئی را میدهد . خدا ، که فـرن ( فرنبغ ) یا پران یا « وای» ، یا « اسو=asv » است و « ازخود، حرکت میکند وازخود، تحول می یابد » ، خود، به جان انسانها تحول می یابد ، و فرنبغ ، « آتش جانِ انسان » میگردد . اینست که هرانسانی همان وجودش ، پیکریابی این ازخود ، حرکت وتحول یابی شاد است که درتحول یابی وتحول دادن، شاد میشود . انسان، نیاز بدان ندارد که شادی را ازچیزهائی که خارج ازاو هستند ، گیربیاورد و بگیرد و تصرف کند ، تا ازمالکیت وغلبه برآنها ، شاد بشود . تفاوت مفهوم « لذت » ومفهوم « شادی » درفرهنگ ایران ، همین است . لذت بردن ازاین وآن ، غیرازشادی است که ازخودِ جان انسان ، سرچشمه میگیرد. سرچشمه ومایه شادی، درجان خود انسان هست و فقط باید دربرخورد با رویدادها و پدیده ها ، ازآنها انگیخته بشود و شادی را ازگوهرجان خود ، پدیدارسازد . او نمیخواهد ازتصرف ومالکیت چیزها ، لذت ببرد . ازسوی دیگر، « وای » که آتش جانست ، همآغوشی « بهرام و خرّم » است که« دوبُن جفت آفرینندهِ گیتی» هستند . وای که دراصل « دوای = دوتا باهمست » ، دوپا ی انسان و دوبال پرنده ( پرن+ اند = تخم باد ) است که درپیوند باهم ، ازخود ، میتوانند بجنبد وپروازکنند .
بنابراین که « وای یا فرن » ، اصل پیوند( مهر) وتحولست ، گوهرشادی درخود جان انسانست . حتا دربرخورد با ناملایمات و تنگدستی ، میتواند انگیخته به پیدایش این شادی گوهری از خود، شود، و تقلیل به وجودی واکنشی دربرابر درد و اضطراب خارجی نیابد، و برعکس اضطراب و دردها ، شاد بشود . انسان، درمقابل دردها نیز مبتکر و آغازگرشادی ازخود میشود . همین پیشینه فکریست که درغزل حافظ نیز بازتابیده میشود .
هنگام تنگدستی ، در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی ، قارون کند ، گدا را
بسیج ساختن این شادی گوهری ووجودی ، درست درهنگام تنگدستی ، کیمیائیست که گدارا ، قارونِ توانگرمیسازد . شادی ، کیمیای تحول دهنده هستی است . « مستی» که دراصل، « مـدَ » بوده است ، به معنای « سرشارازشادی » است . می یا مایه ، اینهمانی با شادی دارد . اساسا حالت تحول یابی ، حالت مستی است . انسان درحال تحول ، اجتماع درحال تحول ، درحالت « مستی= سرشاری ازشادی » است . مغز هستی ، چیست ؟ ازخودِ واژه « مغـز= مز+ گه » میتوان دید که مغزهرچیزی، جایگاه « ماه = می = مد = ماد= مایه » است . مغزهرچه هست ، مایه یا کیمیائیست که تحول میدهد ، و مست ، یا سرشارازشادی میکند . نام اصلی این مایه ، مینو و مینا بوده است . مینو که « mainyava = mai+ny+ava» به معنای آبِ نایِ ماه است، و آب اززهدان یا اصل زاینده ماه ، همان « مای= می= مَـدَ = ژد= مَن= مان » هست که اصل تحول دهنده درمیان هرموجودیست . نام دیگرش « مینا =mai+nya » است که به معنای « نای ماه یا مایه ازنای » است و این همان « کیمیا » است . واژه کیمیا دریونانی « xemeia =xe+meia » میباشد، ولی اصلش به فرهنگ ایران بازمیگردد که « خَه + مایه » باشد . « که + مایه » ، به معنای « اصل ومایه شادی ومسرّت » است ، و«خه khaیا خی » که پیشوند xemeia است ، به معنای سرچشمه واصل یا دفینه است ودرسانسکریت ( khaa) میباشد . پس کیمیا به معنای « مایه اصلی » است . این واژه « خه یا خی » ، در واژه های « خیابان ، خیار، خانه ، خیک » باقی مانده است . خیابان به معنای « سرچشمه آب » است . خانه به معنای جای چشمه است، و خیک مانندمشک ، دراصل به معنای زهدان بوده است . وخیار که دراصل « خی+ جار» بوده است به « پرازاصل وسرجشمه = پرازتخم » . به همین علت نیز به هُما ، همای خانی گفته میشود ، چون « هو+ مای = مادرِ به ، یا شیرابه وآب به » ، سرچشمه زندگی وهستی است . مادرو آب( آپه= آوه) ومایه ، باهم اینهمانی داشتند . مایه وآب ، مادرند . آب زندگی( آب حیات) ، مادرزندگیست .
« کیمیا » ، به « ارزیز» گفته میشده است . چرا ، ارزیز، کیمیا بوده است . ارزیز، چیست ؟ بنا برصحاح فرس ، ارزیز، کفشیر است. با ارزیر، روی ومس را برهم بندند و دوسانند . کفشیر، دراصل « کب + شیر» است، و کبیدن به معنای بهم لحیم کردن وبه هم وصل کردن است . کفشیر، شیرابه ایست که روی ومس را به هم می بندد ومیدوساند( دوست میکند ) . روی ، اصل نرینه جهان ، بهرام است و مس ، خرّم یا زهره است و ارزیز، هومای ( انهوما = ان+ هومای = انهو+ مای ) است که مُشتری یا برجیس ، یا سپهرششم باشد . این سپهر را سپس با اهورامزدای زرتشت وزئوس یونانی ( خدای خدایان یونان ) اینهمانی داده اند . بهرام و خرّم ، دوبن نرینه ومادینه هستند که سیمرغ یاهومای ( هما ) که برجیس باشد ومایه وکیمیاست به هم میدوساند ، ودرهرجانی هست و ازاین پیوند یابی ومهر دواصل باهم ، همه چیزها ، به هستی ، تحول می یابند . رد پای این اندیشه ، درشعرناصرخسرو، باقی مانده است که میگوید :
برجیس گفت ، مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود ، مادر
به عبارت دیگر« کفشیریا ارزیز» ، همان مایه وکیمیا است واصل پیوند دهنده دوبن آفریننده جهان ، است که اصل « مهر» باشد . مهر، کیمیائیست که اصل آفریننده جهان هستی است . البته « مهر» ، مفهومیست که با عشق درزبان عربی و محبت درمسیحیت و اروس دریونانی فرق دارد . آلیاژ وبه هم جوشی روی ومس باهم ، وتولید برنج ( برنز) ، نخستین آلیاژ درتاریخ بشری بوده است . واژه « ارزیز» هم باید « ارزه + ایز » باشد . ارزه ، همان « ارته = ا- رَته » هست که عنصر نخستین است و ایز، دراوستا ، به معنای « شوق ومهروآرزو» هست ، ودرتبری به معنای « حقیقت وُکنه مطلب » باقی مانده است . پس ارزیز( مهرارتا ، عشق ارتا ) ، خودش به معنای « مهرواشتیاق وکشش ارتا » به پیوند دادن هست . پس اساسا کیمیا ( مایه ) ، به معنای اصل مهرو پیوند است که خود نیز، « ترکیب وپیوند دوبن جهان آفرین وهستی آفرین ، بهرام وخرّم » میباشد . و« کیمیای مهر، کیمیای عشق ، کیمیای وفا » درادبیات ایران ، همه گواه براین پیشینه فرهنگی هستند که مهروعشق ووفا ، کیمیای آفریننده درتحول دادنست .
از« کیمیای مهر» تو، زرگشت « روی » من
آری به یمن لطف شما، خاک ، زرشود – حافظ
دست ازمس وجود ، چو مردان ره بشوی
تا « کیمیای عشق» بیابی وزرشوی - حافظ
« وفا » مجوی زکس ، ورسخن نمی شنوی
به هرزه ، طالب سیمرغ و کیمیا میباش - حافظ
با نفی وانکاروحذف سیمرغ ( ارتا = کیمیا = مهر) از فطرت انسان، جُستن وفا ومهر، در اجتماع ، کاری بیهوده وخطاهست .
غلام همت آن « رند » عافیت سوزم
که درگدا صفتی ، کیمیا گری داند - حافظ
« رند »، نام خدای روز بیست ونهم هرماهی بوده است که اصل « دوستی ومهر» است و خدایان خرّم ( رام جید ) وبهرام را درپایان هرماهی ( زمان ) به هم میدوساند ، تا زمان وجهان تازه ای ازنوازاین « بُنِ مهر » ، آفریده شوند .« رند» یا «مرسپنا » یا « کلندر= قلندر» ، کیمیا ، پیوند دادن ولحیم کردن مس با روی است که تولید برنزِ زرد میشود ، و ازآن ، همه گونه ابزار کشاورزان وصنعتگران وسپاهیان ، و زینت آلات زنان ،وزنگ وجرس موسیقی ساخته میشده است .
ازسوی دیگر، دربندهش ، خون را اینهمانی با « ارزیز» میدهد وخون ، دراصل « vohu+ni » میباشد که به معنای « نای به » است . رگ که نای هست ، وخون آن که شیره نای است ، اینهمانی با « ارتا » دارند ، و پی( عصب ) اینهمانی با بهرام دارد( رگ وپی باهم ، درسغدی ، سنگ نامیده میشوند ) . و درهمان بندهش( بخش نهم، ۹۴ ) دیده میشود که ازخون گاو( مجموعه جانهای زمین ) ، « کودک رز، می ازاو کنند » . خون و می ( باده ) باهم اینهمانی داده میشوند . علت نیز آنست که مفهوم « آب » درفرهنگ ایران ، به معنای گسترده « شیرابه واِ سانس همه چیزها » بوده است . شیرپستان و آب انگور و شیرابه نی و انارو می و خون و نطفه وآب زهدان و روغن همه دانه ها .... آب یا مایه بوده اند . درست این مایه یا اسانس وشیرابه همه چیزها ، همان « مغز= مز+ گه » همه چیزهاست که ماه باشد که سرچشمه جوشان همه این مایه ها شمرده میشد و چون ماه ، اصل مهریا همآغوشی سه خدا باهم بود ، این مایه جهان ، گوهر مهروعشق ودوستی بود که مغزهرچیزی بود ، و درتحول دهندگی ، هرچیزی را هست میکرد . طبعا ، « شیرپستان » نیز ، کیمیا ومایه آفریننده روشنی و بینش و مهربود . ازاین رو به « شیر» ، « جیوام » نیزگفته میشد . واین نام ، بهترین گواه براین محتوای اندیشگیست . چونکه « جیوام » به معنای « شیر از پستان خدای مهر ودوستی » است . ازانجا که خدا درفرهنگ ایران مفهوم « اصل » دارد پس شیرکه ازپستان خدای مهر است به معنای انست که « شیر» ، پیکریابی اصل مهریا همان کیمیای عشق ازپستان هرمادری است . ولی همین جیوام ، درهزوارش به معنای « روچ » است که روشنی باشد . البته « روج وبهروج » ، نام زنخدا خرّم ( بامداد= بام + داته = پیدایش وام ، زنخدای عشق وزیبائی و دهنده شیربه همه جهان ) است که سرآغاز روز( روچ ) وروشنی و بیداری و طبعا ، بُن بیداری و بینش است . اینست که « شیر» ، که فردوسی هم « سر مایه » میخواند ، کیمیای تحول دهی و آفریننده روشنی وبینش است . ازاین رو خرد ، از انگشت کوچک به تن وارد ودرهمه تن ، پخش وباهمه تن آمیخته میشود . و انگشت کوچک ، نوک پستان بوده است . اینهمانی دادن «پستان بطورکلی» ، با « زنخدای عشق ومهر» درواژه « وام = بام » به معنای آنست که شیر هرمادری ازپستانش ، پیکریابی مهربه طورکلی یا اصل مهر هست . اصل مهر، درهمه مادران شیر ده ، پراکنده وپخش است . اینست که هم « پستان » وهم «شیر ازپستان» ، بطورکلی ، بیان « اصل آفریننده مهر » میان انسانها وپدیده ها ست ، چون همه پستانها وشیرازهمه پستانها ، شیر ازپستان زنخدای مهروعشق است . همه شیر ومی و مایه و کیمیا ، ازپستان یک دایه که زنخدای مهروزیبائی وزندگی و روشنی وشادیست مینوشند ، پس همه بشر، با هم خواهروبرادرند و همه بشر، یک خانواده اند و« همشیره و خویشاوند » هستند .
این سراندیشه مردمی ، در اینهمانی دادن « پستان » با « جام باده » بازتابیده شده است . درفرهنگ ایران ، « پستان ابر» و « جام باده » باهم اینهمانی دارند . دربندهش دیده میشود که نام « ابر» ، « سنگ » هم هست . البته معنای اصلی سنگ ، همان اتحاد وامتزاج ومهراست . و لی « سنگ » هم به پستان وهم به زهدان گفته میشده است . درکردی ، سنگ ، به سینه وپستان گفته میشود و درسیستانی به زهدان، سنگک گفته میشود . ازاین رو نیز درادبیات ایران اصطلاح « پستان میغ وپستان ابر» ازاین پیشینه باقی مانده است .
پستان آب ( ابر) میخلد ، ایرا که دایه اوست
طفل نبات را طلبد دایه ، جا به جا – مولوی
بارانی که ازابر( جام باده = پستان ) فرومیبارد، خرّم ، زنخدای مهروزندگی وروشنی وخرّمی است . البته ، سیمرغ ، ابرسیاه باران زا بوده است . حاجی فیروزه ( پیروز= نام سیمرغ ) درنوروز که چهره خودرا سیاه میکند، نماد همین سیمرغ یا ابرسیاه است که دایه همه جهانست . وهمان « بـَرخ اسود= برق یا آذرخشِ سیاه » است که در داستان عطار درمصیبت نامه آمده است ، که نیایش انتقاد آمیزش ازیهوه یا الله ، سبب باریدن باران میگردد واوست که لطفِ یهوه ویاالله را روزی سه بار میخنداند ( برقِ ابردرفرهنگ ایران ، میخندد، خنده برق) . درسغدی ، ابر را پری وِ ه = pariwe = pari abra-ka مینامیدند که « پری به » یا همان « هوفری » باشد که « آتش جان انسان هم » هست .
به حق آنکه دهد بچگان بُستان را
سپید شیر، زپستان سرسیاه، سحاب
سپید= سپیت ، نام زنخدای عشق ، یعنی خرّم بوده است ، چون اینهمانی با « شیر و ژد = گد ، گیداوه = قیدافه » داده میشده است . خدای عشق ، شیریا به سخنی دیگر، مایه وکیمیای مهراست .
چشم دردی داشت بُستان ، کزسرپستان ابر
شیر براطراف چشم بوستان افشانده اند – خاقانی
برای سرچشمه مهربه همه بشرشدن ، بایستی ، « پستان خدای زیبائی وعشق » شد که همه جهان، ازشیراو پرورده میشوند . ازاین رو عطار درتعرف « مهر» میگوید :
مهر چیست ؟ ... از « سنگ » ، پستان ساختن
طفل خودرا ، هر دو کیهان ساختن
« مهر» درفرهنگ ایران و « عشق درعرفان » ، فراگیرنده همه بشر است ، وبرعکس ایمان دینی وشریعتی است که خود را به غلط با « عشق» اینهمانی میدهد ، وفقط شیوه رفتارخود با موءمنان میداند و با غیرموءمنان ، کین ودشمنی میورزد .
هرچند ، خود واژه « سنگ » معنای پستان را داشته است ، ولی عطار، با مفهوم متداوال درزمان خود از« سنگ » که سنگدلی وقساوت وقهر و درشتی باشد ، اشاره خفی بدان میکند که باید « سنگدلی وقهروکینه ورزی شریعتی را با کفارومشرکان وبیدینان » تبدیل به « پستان مهر» ساخت و بجای تفاوت وتمایزرفتار با کافروموءمن ، به همه انسانها ، شیر مهرخودرا نوشانید وهمه را فرزند خود دانست . این اندیشه بکلی برضد شریعت اسلامست .
ازآنجا نیز که « جان » ، « جی + یان» یعنی « خانه جی= زنخدا خرّم خدای مهر» است ، مولوی به حق ، از« پستان جان » سخن میگوید . جان هرانسانی ، پستان مهراست .
تا ابـد پستان جان ، پـُر شیر باد
مادردولت ( سعادت) ، طرب ، زاینده باد
این سخن ، شیریست درپستان جان
بی کشنده ، خوش نمیگردد روان
مستمع چون تشنه وجوینده شد
واعظ ارمرده بود ، گوینده شد
تا نزاید طفلک نازک گلو کی روان گردد زپستان شیراو
این خواننده وجامعه تشنه است که شیراندیشه را ازپستان جان اندیشمندان ، میمکد ومیکشد ، وبدون چنین خواننده وجامعه ای ، شیر اندیشه درپستانهای اندیشمندان ، خشک میگردد . حتا بازگشت به اصل را ، بازگشت به پستان مادر( زنخدای مهر) میداند :
ما به بحر تو ، زخود ، راجع شویم
وز رضاع اصل ، مستضرع شویم
اکنون همین « پستان ابر» ، دربندهش « جام باده » میگردد . باد ، ابر را با جام باده میوزاند ، تا همه گیتی را( بی تفاوت موءمن ازکافر) شراب شادی بنوشاند . « پستان شیر» با « جام باده » اینهمانی داده میشود . درفارسی به پستان شیردار، « جام شیر» نیز گفته میشود( برهان قاطع ).
مطالب آمده ، حاوی این اندیشه است که همه با آنکه ازمادرهای گوناگون زاده شده اند و ازپستانهای گوناگون شیر مکیده ومزیده اند ، ولی همه ازپستان یک مادرو دایه شیرنوشیده اند ، و همه همشیره وخواهربرادرند و همه ریشه مستقیم درخدا ودرحقیقت ودراصل (شیر= مایه = ژد= شد = شدّاد ) دارند . اینهمانی « جام » با « پستان » ، سبب پیدایش انتقال همان مفهوم خویشاوندی ازهمشیرگی ، به « نوشیدن ازیک جام » و همشیره وخویشاوند وهم پیمان شدن گردیده است . با نوشیدن از یک جام که محتوایش ، پیکریابی اندیشه مهرودوستی است ، جامعه ساخته میشود . همنوشی ، جامعه سازاست . ازاین رو درجام ، ۱- آب و ۲- شیرگاو و٣ – شیرابه یکی ازگیاهان( شیرابه نیشکر، انار، آب انگوریا باده ... ) ریخته میشد که بیان شیرابه ابر( سیمرغ = ارتا ) و گاو( مانگ = ماه که ازآسمان تحول به مانگ ، گاو زمین می یافت و ٣- گیاهان ، پستان گاو زمین بودند . تخم همه انسانها ، مستقیما ازخدا ومهرخدایانی که بُن جهانند ، آبیاری میشد ومی وخشید ( معانی وخش : حرف+ سخن+ کلمه+ کلام ایزدی + دم + نفس + جان+ درخشش+ شعله + روشن + نمو+ پیشرفت+ ..... ) .
می ، خون ارتا بود . می، شیرخرّم ( زنخدا مهروزیبائی وزندگی ) بود . گوهر انسان ، نیک وزیبا وبزرگ وراد است، و نیاز به مایه یا کیمیا یا آبی ونوشابه ای دارد ، تا این گوهرخدائی انسان را ببالاند ، نموبدهد ، شعله ورسازد . انسان وخدا ، تخم ومایه باهمند . درمهروجفت شدن واتصالِ این دو باهمست که آفریننده و روشن وشاد وجنبان و بینا میشوند . ازاین رو نیز « مزه شیرابه یا مایه و نوشابه و مَن یا گیداوهِ ( قیدافه ) جهان، که خدا وحقیقت و اصلست ، معنای زندگی وجهانست . معنا، مزیدنی است . خدا ، مزیدنیست نه فهمیدنی با عقل ، بلکه این شیره خدای عشق ازسرپستان مادراست که با تن انسان میآمیزد ، و تبدیل به خرد درسراسرتن میگردد .
مزیدن معنا ، جذ ب شدن یا هنجیدن خدا یا حقیقت یا اسانس جهان درکل تن وجان انسانست . با نوشیدن مستقیم شیرازپستان زنخدای عشق ازهرپستانی ، همه انسانها ، خویشاوند هم میشوند ، ودرواقع ازیک مادرودایه ( زنخدای مهروزیبائی ) زاده میشود ، و ازشیریک خدای مهر، می زیند . درست معنای « جام » ، دراوستا « خویشاوند » است . در سانسکریت جاما= jaamaaبه معنای دختراست ، جامی jaami، هم نام زنخداهست ، و هم به معنای « مانند خواهر وبرادربودنست» ، و هم به معنای خویشاوند است . و « جا= ja» درسانسکریت ، به معنای دختر ، و هم به معنای « زاده از» « ایجادشده از» « روئیده در» ، و « زیستن از» است . این معانی ، گواه برآنست که همه ، زاده ازیک مادرو خویشاوند وهمشیره هستند . ازاین رو بخشیدن « جامه » درفرهنگ ایران ، بیان خویشاوند شدنست . کیخسرو، جامه خودرا به رستم میدهد . انوشیروان ، جامه خورا به برزویه پزشک برای آوردن کتاب کلیله ودمنه میدهد . جام وجامه ، یک معنا دارند . رسم دادنِ « خرقه » درتصوف نیز، ازاین پیشینه آمده است .
این سراندیشه بیان آن بوده است که « جامعه وملت وشهر» ، ازیک قوم و همزبانان و ازهم نژادان و یا ازموءمنان به یک دین و عقیده ، پیدایش نمی یابد ، بلکه با نوشیدن شیرابه ( من، مایه ، می ، ژد ، شد ، گد ، رس ، انگ ...) از یک جام درجشن ها ایجاد میگردد . جام ، پستان زنخدای عشق وزیبائی وزندگی وروشنیست و همه با نوشیدن ازیک جام ، خویشاوند ومهرورز به همدیگر میشوند . ازاین رو نوشیدن ازیک جام ، «آئین بستن پیمان با همدیگر» بوده است . نوشیدن این مایه ازجام ، کیمیای مهراست .
آفرینش انسان درفرهنگ ایران ،
از« می = مایه = ژَد ) است
-----------------------------------
خلقت انسان درقرآن ، ازطین لازب( خاک خشک)
وتراب( خاک خشک) وطین صلصال(خشک توخالی) و
« حماءمسنون= بوی ناک وگندیده »
وکنود (زمینی که حاصل خیزنیست) میباشد
اینکه سرشت وفطرت انسان ، درفرهنگ ایران از« می » هست ، درست متضاد با سرشت وفطرت انسان از« خاک خشک یعنی بی آب که حاصل خیزنیست » که درقرآن آمده است و درست شعرای بزرگ ایران ، برغم چیرگی شریعت اسلام ، فطرت انسانی را از« می » میدانند، و این تفاوت ژرف میان فرهنگ ایران وشریعت اسلام درباره فطرت وطبیعت انسان ، درروانها بجای باقی میماند .
مرا ، حق از « می عشق » آفریده است
همان عشقم ، اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من « می عشق »
بگو ازمی ، بجز مستی چه آید ؟ - مولوی
همین اندیشه را حافظ در غزلیاتش بارها به عبارت میآورد :
بر درمیخانه عشق ، ای ملک تسبیح گوی
کاندرآنجا ، « طینت آدم ، مخمر میکنند »
درمیخانه عشق است که طین آدم را با می خمیرمیکنند .
دوش دیدم که ملایک درمیخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
« می » ، درفرهنگ ایران ، اصلِ۱- شادی و۲- روشنی( بینش) و٣- مهر و۴- رادی و۵- راستی( حقیقت) است ، چون این ماه است که می وباده وبگمز( بغ+ مز= ماه خدا ) میباشد . ماه ، مایه وکیمیا وشیرابه ورَس ومینا ومینوئی هست که همه جهان را به هم می سریشد و خمیرمیکند. همه با مایه یا می ماه ، سرشته شده اند . درهمه چیز، ماه(می= May) ، می یا مایه یا کیمیا ئی هست که با تخم انسان ( مردم = مر+ تخم، خاک = هاگ=آگ= تخم) میآمیزد ، و آنرا تخمیرمیکند وتحول میدهد تا بوخشد . « می= ماه » ، اصل تحول دهنده وآفریننده درهرجانیست . ازاین رو آب ( مایه ) ، بنا بربندهش ، تـَنکـَردی ( جسمانی) و وَخـشائی ( معنوی وروحانی ومینوی ) است . به عبارت دیگر، روح وایده ووحی والهام ، روئیده وبالیده و زبانه کشیده ازماده وجسم هستند . این مایه یا آپه ، جسم وروح ، ایده وماده ، صورت ومعنا را باهم پدیدارمیسازد که ازهم جدا ناپذیرند . ماه ، اصل مهر واصل روشنی و اصل شادیست . ماه ، روشنائیست که از تاریکی پیدایش می یابد . ماه ، روشنائیست که درجستجو وآزمایش ( تاریکی ) پیدایش می یابد . اینست که « مستی یا مَـدَ که به معنای لبریزی ازشادیست »، وارونه تصورات امروزه ما ، به معنای « بیهوش وبی خرد شدن » نیست ، بلکه درست معنای وارونه آنرا میدهد . مستی که لبریزی ازشادیست ، بدان علت ، لبریز ازشادیست ، چون پدیدارسازنده روشنی وبینش ومهر ودوستی وجوانمردی ازتخم ( = توم = تاریکی ) یا فطرت انسانست . این مست هست که از اسرار حقیقت آگاهست که راست است که شاداست که راد است . درمستیست که گوهرانسان، آشکاروروشن میشود . بدین علت ، خدایان خرّم وسروش ورَشن ، که خدایان باده ومی وبامدادی( هنگام به هوش آمدن وبیدارشدن وآغازروشنائی ) هستند ، خدایان « بن روشنائی » هستند . ازاین رو هست که حافظ میگوید :
درخرابات مغان ، نور خدا میبینم
این عجب، بین که چه نوری زکجا می بینم
ازنوشیدن می هست که حقیقت وگوهرانسان پدیدارو روشن میشود . همه انسانها درخرابات( خور+ آباد، خور= نوشابه وشیرابه ای که اینهمانی با زنخدا خرداد دارد) مغان ، حقایقشان، روشن میشود .
هرگز نمیشود زسرخود خبرمرا تا درمیان میکده سربرنمیکنم
گفتی زسرِّ عهد ازل ، یک سخن بگو
آنگه بگویمت که دو پیمانه درکشم
جام می گیرم و اهل ریا دورشوم
یعنی ازخلق جهان ،« پاکدلی » بگزینم
بسکه درخرقه الوده زدم لاف صلاح
شرمساز از رخ ساقی و می رنگینم
بسکه درجامه دین وایمان ، ریا ودوروئی ورزیدم ، ازساقی وباده ای که حقیقت وجود را پدیدارمیسازد ، شرمسازم . « راستی » درفرهنگ ایران اینهمانی با« حقیقت » دارد، چون با نوشیدن می هست که آنچه حقیقت درگوهر انسانست ، آشکارمیشود وانسان ، درون نما وشفاف میگردد ( اَشه ) . برای « سوگند » ، سه جام باده را به کسی میدادند تا دراثرنوشیدن آن ، حقیقت را بگوید ( نه آب گوگرد را ، که سپس برضد فرهنگ ایران ، متداول شده است وبرضد قداست جانست ) .
تا بگویم که چه کشفم شد ازاین سیروسلوک
به درصومعه ، با بربط وپیمانه روم
ماه ( اصل مهروروشنی وشادی ) که می ومایه وکیمیا باشد، با گوهرانسان سرشته است . انسان ، چنان با این مایه ومی سرشته شده است وفطرت او میباشد ، که خودرا ، چنین باده طرب زائی میداند . مولوی میگوید :
نتانم بُد کم از باده ، زینبوع ( چشمه ) طرب، زاده
صلای عیش میگوید به هر مخمور وخماری
اینست که مفهوم « می » که اینهمانی با « همآغوشی خدایان ایران باهم » دارد که اصل مهرو آفریننده گیتی( تحول دهندگی وکیمیاگری ) درهرچیزی هستند ، ومستی ، که تخمیراین می دروجود است ، به کلی با مفهوم « باده ومی وشراب وخمر» که ما امروزه درذهن داریم ، و درشریعت اسلام رواج دارد ، فرق دارد . با چنین مفهومی، بسراغ ادبیات ایران رفتن ، همه ادبیات ایران وفرهنگ کهن ایران ، تاریک ومسخ وپوشیده ونامفهوم ساخته میشود . انسان ، سرشته از مایه ، ازمی ( با همه ویژگیهاست که دربالاشمرده شد ) است و خودرا چنین باده ای میداند که اصلِ۱- شادی، و۲- روشنی( بینش) ، و٣- مهر ، و۴- رادی و۵- راستی( حقیقت) است . می یا کیمیای هستی درفرهنگ ایران ، طبیعت وفطرت انسان را عبارت بندی میکند. ازاین رو ، مولوی میگوید :
باده ، غمگینان خورند و ، ما ، زمی ، خوشدلتریم
رو به محبوسان غم ده ، ساقیا ا فیون خویش
باده ، گلگونه اسـت بر رخسـاران غـم
ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خوش
یا حافظ میگوید :
گفتم هوای میکده ، غم می برد ز دل
گفتا ، خوش آنکسان که دلی شادمان کنند
خوشا آنکسان که طبیعت باده دارند که اندیشه ورفتاروگفتارشان ، باده ایست که همه دلهاراشاد میکند. دربرابر این سرشت وطبیعت انسان درفرهنگ ایران ، فطرت انسان درشریعت اسلام ، درقرآن عبارت بندی شده است . فرهنگ ایران (که دین زرتشتی نیست ) ، به شهرمکه راه یافته بود و محمد ، داستانهای خدای ایران را که درمکه برسرزبانها افتاده بود ، کم وبیش میشنید ومیدانست ، و رابطه انسان را با خدایش ، دراین داستانها درست برضد تصویر انسان ، نزد یهوه ِیهودیها ، والله خودش یافته بود ، و این تصویر را بزرگترین خطر برای تصویری که خود از الله میپرورد ، می یافت . این بود که محمد ازهمان آغاز درمکه ، بزرگترین دشمن الله را همین « ابلیس » ، خدای مجوسان وگبران که دراقع خرمدینان وایرانیان باشد یافته بود . البته این اخبارکه به گوش او رسیده بود ، فقط بخشی ناچیز از کل داستان بود . این اخباررا درباره ابلیس ، خدای مجوسان وایرانیان که مهترپریان میباشد و نامهای دیگرش درعربی ۱- ابوعمرو۲- حارث و٣- ابومره است ، میتوان درمتون اسلامی چه سنی وچه شیعی میتوان یافت . این نامها که « اَمرو + ارس ( حارث = ارتا = اِ رِ ز ) + مـره » باشد همه نامهای خدای بزرگ خرمدینانست ( نه زرتشتیان ) .
درفرهنگ ایران ، ابلیس که دراصل « البیس = ال + ویس » میباشد ، وبه معنای « آلِ دوبُن جفت » است ، که هنوز درتبری به « آذرخش » گفته میشود . درتبری به آذرخش (= رخشیدن آتش ) هم البیس ( ال+ بیس ) وهم سنجیل ( سنگ+ ایل ) گفته میشود، و سنجیل درقرآن ، تبدیل به « سجّیل » شده است . به برق یا آذرخش ( رخشیدنِ آتش ) ، بنا برابوریحان درالتفهیم « آتش » هم میگفته اند ، و آذرخش هم همین معنا را میدهد . برق ، آتشیست که میدرخشد . ابلیس یا البیس ، گوهرجفتی ، یعنی نرمادگی دارد . نرمادگی ، عبارت بندی « اصل آفریننده = قائم بذ ات = مستقل وآزاد = حـُر» بود ه است. دراین فرهنگ ، چیزی ، اصل آفریننده ومستقل وآزاد وقائم بذ ات است که درخود، هم نروهم ماده یا ، اصل مهر باشد ، یا به اصطلاح دیگر، سنگ باشد ( سنگ= اصل امتزاج واتصال است ، سنجیل ) . ابلیس ، چه وکه بود ؟ ابلیس یا ال+ ویس ، آذرخش وابر( آب+ ور= برنده یا حامله به آب ) باهم بود . دراوستا ابر dva+naraنامیده میشود ، یعنی « دوجنسه » . به عبارت دیگر، ابلیس ، آب وآتش باهم بوده است . این ابلیس ، همان « آتش جان یا جان انسان » دربندهش وگزیده های زاد اسپرم میباشد . ابلیس ، آبی یا باده ( می ) ای هست که ابر، ازجام باده خود یا ازپستانش فرومیریزد و گوهرهای این ابرگوهربار، جان هرانسانی میشود ، که هم آب وهم آتش ، یعنی آب گرم ( خویدی وگرمی باهم ) است که اصل آفریننده زندگیست . درآب ( = مایه ) ، آتش جان وگرما و تف بود . ازاین رو ، می یا باده ، آب آتشناک خوانده میشود .بدین علت نیز دربندهش ، آب ، تنکردی ووخشائی است ، چون درآب ( می = مایه ) ، آب وآتش باهمست . ازاین رو نیزهست که « وَخشیدن » هم به معنای روئیدن وبالیدنست ، و هم به معنای شعله وزبانه کشیدنست . واژه « نیرا » که درسانسکریت به آتش گفته میشود ، دراوستا به آب گفته میشود . این دومعنا، دورویه یک پدیده است . خویدی ( نمناکی ) وگرمی باهم ، اصل آفریننده وتخمیرکننده ، شمرده میشده است .
درواقع جان انسان ، نه تنها آتش ، بلکه آب ( مایه = می یا باده ) باهمست . یا به عبارت دیگر، جان انسان ، آب آتشناک است. درغزلیات مولوی این پدیده ، بارها ، عبارت خود را یافته است وجان ، آب ، شمرده میشود . درمتون زرتشتی که برضد « اندیشه آفرینش ازجفت هستند » ، فقط دم از « آتش جان » زده میشود ، و سخنی ازاین اصل آفرینندگی درجان که « آب وآتش باهم باشند » زده نمیشود ، چون آب یا مایه ، همان زن وآب زهدانست و آتش همان تخم ونطفه نرینه است » واینها درجفت شدن باهم ، اصل آفریننده و صورت دهنده هستند ، که البته برضد « آفریننده بودن اهورامزدای زدتشت » میباشد . ازسوی دیگر، آئین زرتشتی ، آئین خشک وپرهیزکارانه ای هست و طبعا این پیوند « آب آتشناک » را درفطرت انسان ، نمیتوانست بپذیرد ، چون ، آب آتشناک ، به باده تعبیر میشده است که انسان را به رقص و به آوازو سرود میانگیزد . وطبیعتِ می آلوده انسان ، برضدِ « اخلاق وافکاروکردارخشک » هست . محمد نیز، با توحید الله ، برضد همین اصلِ « آفرینش ازجفتی » بود ، و طبعا تصویرِ یکسویه وتنگی ازمفهوم « ابلیس » داشت ، ومی پنداشت که فقط « اصل آتش » است ، و البته الله ، این اصل نا ررا که جدا ازآب است ، خلق میکند ، به عبارت دیگر، ابلیس را ازاصل آفرینندگی درجان انسان میاندازد که اصل آزادی و استقلال وقائم به ذات خود بودن انسانست . وازآنجا که فقط درابلیس ، آتش جان را میدید که ویژگی جداناپذیر« سرفرازی » دارد ، چنین تصویری ازجان انسان را نمیتوانست بپذیرد ، چون الله ، غایت خلقت را « عبادت وعبودیت یا بندگی ، سر به امر الله نهادن » میدانست ، وسرفرازی وآزادی وقائم بذات خود بودن را تکبر، واصل طغیان و نابود سازنده ِ عبودیت میدانست که غایت خلقتِ الله است. درست « سجده » که پیکریابی اصل عبودیت وبندگیست ، جانشین جان انسان میشود ، که گوهر ابلیسی داشت . ابلیس ( ال+ ویس) ، بیان اینهمانی خدا با انسان و برافروختن خدا درآتشدان وزهدان ( تن ) انسان بود . چنین انسانی ، که می وخشید ( شعله وزبانه میکشید و به آسمان می آخت ) ، با سرفرازی فطریش ، هرگزسر را نگون نمیساخت وازسجده ، که پیکریابی عبودیت هست ، امتناع میورزید . چنین انسانی ، اصل تعظیم و عبودیت دربرابرعظمت را نمی پذیرد، چون « اصل وصال باخدا = ال ویس = سیمرغ » بود . به قول مولوی :
تعظیم ومواصلت ، دوضدند
درفـُسحت وصل ، آن ( تعظیم ) ، هبا بود
این دشمنی وضدیت محمد ، با این تصویر« خویشاوندی خدا وانسان باهم » وهمگوهر خدا در آزاد بودن ، درفرهنگ ایران ، و واکنش دربرابرآن ، به تصویر اسلامیش از خاک بودن انسان ، وناربودن ابلیس لعین ومرجوم ، و گسستن خویشاوندی خدا ازانسان و تغییر رابطه آمیزش خداوانسان باهم ، به بندگی تام انسان ازالله کشیده شد. محمد به جای « جان انسان » که ابلیس ( اصل آفریننده = آب وآتش باهم ، قائم به ذات خود هست و سرافرازی ، که ازواژه «آختن » برآمده ، اینهمانی با واژه « آزادی » دارد ) ، روحی ازامر الله را گذاشت . به عبارت دیگر، جان او « پیکریابی امرو حکمِ الله » است . بدین ترتیب ، ازجان انسان ، آزادی را یکجا حذف کرد .
با ترکیب چنین روحی با چنان جسمی که ازخاک خشک ( بی آب= ناروُیا ) و توخالی ( پوک ) و بوی ناک وگندیده سرشته بود ، که پیکریابی اصل مردگیست ، انسان را تبدیل به پیکریابی « اصل عبودیت وتسلیم واطاعت مطلق » کرد ، و آنگاه ازهمه فرشتگان وازجمله از « ابلیس که خودش جان سرفراز وآزاد انسان بود » خواست که به این « اصل عبودیت وسجده » ، سجده کنند . همه باید عبودیت مطلق را بپرستند . انسان که روح وجسمش ، فقط عبودیت است ، باید سرمشق همه قراربگیرد . البته ابلیس که همان « جان انسان » درفرهنگ ایران است ، زیربار چنین تصویری ازانسان ازمحمد نرفت و بدینسان ابلیس ، خدای ایران ، برغم رجم ولعن شدنِ ابدی دراسلام ، حافظ آزادی وسرفرازی انسان درتاریخ اسلام باقی ماند . رستاخیزآزادی انسان ، بازگشت ابلیس میباشد .
|