نامه سرگشاده به دکتر عبدالکریم سروش - علیرضا موثق
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٨ تير ۱٣۹۱ -
۲٨ ژوئن ۲۰۱۲
خیره شدن به هیولا
نامه سرگشاده به دکتر عبدالکریم سروش
«هر کس که با هیولا می جنگد، باید مراقب باشد در طول این نبرد، خودش به هیولا تبدیل نشود. اگر به ورطه ای خیره شوی، آن ورطه هم به تو خیره خواهد شد». نیچه
جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش!
باسلام
اینجانب عضو بسیج یا وزارت اطلاعات نیستم و سودا یا حتی شانس دست یازیدن به ریاست و قدرت را ندارم، سر خود را هم به قصد ذوب شدن، در تنور ولایت فرو نبرده ام و نسبتی با سر سپردگی و مریدی و دین ورزی مصلحت اندیش عامیانه (کیان، شماره ۵۰، صفحه ۲۶ – ۲۲)ندارم. اتفاقاً یک شهروند عادی تمام عیار و گمنام و معمولی ام و از شاگردان کتاب خوان شما که از این رهگذر بسیار آموخته ام یا بهتر بگویم، اعظم آموخته هایم از مجرای آثار شماست و باز هم اتفاقاً از حیث ارزشی و اعتقادی و فرهنگی و فکری و سبک زندگی؛ سنخیت و مشترکات شما را با رهبری و فقها؛ (اعم از سنتی و مدرن) بسیار بیشتر از خود می دانم. با این مقدمه؛ ضمن قدردانی فراوان از شما به خاطر آثارتان در حوزه فلسفه علم و فلسفه دین و عرفان و اخلاق و ادبیات و با درک عمق و گستره تأثیرات مثبت و قابل توجه داخلی و خارجی شما و با احترام صمیمانه به شأن و منزلت شما و با تأسف از تعطیلی جلسات درس و وعظ شما و با انتقاد به ظلم های روا شده به شما، امیدوارم نکات ذیل را با حسن نظر مورد تأمل قرار دهید:
آقای سروش!
شاید بتوان گفت که در جامعه ما، تقریباً اکثر قریب به اتفاق عامه مردم، حکومت و حاکمان را عامل و مسئول مطلق کاستی ها و مشکلات زندگی خود می دانند. به طوری که گویا با تغییر حکومت یا حاکمان، ضرورتاً و فوراً به بهشت پرتاب خواهند شد و فقر و بیکاری و اعتیاد و گرانی و ترافیک و مهاجرت نخبگان و آلودگی محیط زیست و نیز مشکلات مسکن و بهداشت و تحصیل و حمل و نقل و امثالهم به یک باره رخت بسته از میان خواهد رفت؛ ظریف آنکه نخبگان جامعه (اعم از موافق و مخالف یا درون و بیرون حاکمیت) تقریباً جملگی؛ اما هر یک به زبانی این داوری عوام را تصدیق می کنند و همدل و همزبان با مردم کوچه و بازار، معتقدند که تمام دردها و شرور بیرونی و درونی جامعه، معلول حکومت و حاکمان است و همگی به سهم خود در این کوره می دمند؛ البته در این میان هستند معدود افرادی چون دکتر مصطفی ملکیان که می گویند: «بزرگترین مشکل و علت العلل مشکلات یک جامعه، فرهنگ آن جامعه است. رژیم سیاسی حاکم بر جامعه، میوه ای است که بر درخت فرهنگ آن جامعه روئیده است. ... نکته اما اینجاست که مراد از فرهنگ، درون آدمیان (عقاید، احساسات و عواطف، خواسته ها) است. بنابراین هر فساد و نقصی که نهاد سیاست، اقتصاد، حقوق و ... دارند را باید به حساب ریشه های گندیده درخت فرهنگ جامعه گذاشت ... باید مردم جامعه را آگاه کرد که هر آن چه در بیرون و در رفتار قدرتمندان می بینند، بر آمده از درون خود آنهاست ... روشنفکری، نمایندگی مردم نیست؛ بلکه داوری کردن نسبت به مردم است؛ این سخن البته به معنای تطهیر یک رژیم سیاسی نیست؛ بلکه تنها بدین معناست که گند یک رژیم سیاسی، ناشی از گند درونی مردم آن جامعه است» (مهرنامه، سال اول، شماره ٣، ۱٣٨۹، صفحه ٨۱ و ٨۰). یا چون خود شما که به ما می آموزید: «حکومت از مردم، با مردم، کنار آنها و در ردیف آنهاست» (فربه تر از ایدئولوژی، موسسه فرهنگی صراط، چاپ دوم، مهر ۱٣۷٣، ص ۴۷)، «حکومت از پیش خود چیزی به مردم نمی دهد، حکومت منبعث از مردم است و فقط آن چه مردم دارند متجلی می کند. حکومت موجودی برتر از جامعه نیست؛ بلکه جزئی از اجزای آن است و به مقداری که جامعه در آن می ریزد واجد محتوی می شود» (مدارا و مدیریت، موسسه فرهنگی صراط، چاپ اول، فروردین ۱٣۷۶، ص ٣۷۵). البته آموزه های راه گشای شما منحصر به این موارد نیست؛ حرف دقیق زدن و از صدور احکام کلی و تعمیم سازی پرهیز نمودن و یا دیدن حداقل دو عنصر در عدالت: یکی درست دانی و دیگری درستکاری؛ یکی علم و دیگری تقوا، (اخلاق و قدرت سیاسی، نوار سخنرانی، موسسه فرهنگی صراط، ۱٨/۷/۱٣٨۲)؛ از جمله دیگر موارد است. حال به نظر می رسد در پاره ای موارد؛ خصوصاً در نامه هایی که پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری کشورمان نگاشته اید، از مدار و منش اصلی خود فاصله گرفته و صرفنظر از صفر و صدی دیدن امور و سیاه کردن بسیاری از سفیدی ها، همه مشکلات موجود و غیر موجود را به رهبری نسبت داده اید؛ برای مثال: «... هم انتخاب خاتمی هم انتخاب سبز موسوی باید به شما نموده باشد که افیون استغنا و افسون استبداد، زیرکی و دانایی را از شما ستانده است. و اینک برای جبران آن گناه ناشی از جهل ناشی از استبداد، دست به ارتکاب گناهان بزرگتر می زنید. و خون را به خون می شوئید مگر طهارتی حاصل کنید. خیانت و تقلب کم بود، دست به قتل و جنایت بردید. خیانت و جنایت بس نبود، تجاوز به زندانیان را بر آن افزودید. قتل و تجاوز و تقلب هنوز کم بود، تهمت های جاسوسی و ناموسی را هم بر آن اضافه کردید. درویشان و روحانیان و نویسندگان و دانشجویان را هم امان ندادید و از دم تیغ گذراندید. عاقبت هم به جانیان و بانیان جایزه دادید و به ریش همه خندیدید ... سال ها اعوان و انصار شما زیر چتر حمایت و ولایت شما چون شغالان گرسنه در پوستین خلق افتادند و امنیت و عدالت را از مردم ربودند ... و بیت الاحزانی بنام صدا و سیما را از دروغ و تهمت انباشتند، و درس غلامی و غمناکی به مردم دادند. نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، اجتماعات دروغین و گزاف بر پا کردند، و ... در زندانها و قتلگاه ها از قتل و تجاوز و تعدی و ضرب و شتم و جرح و شکنجه آن کردند که مغولان نکردند ... عمله استبداد نظامی و قضایی بیداد را به نهایت رساندند، گویی نظام قسم خورده بود که از صدام و حجاج چیزی کم نیاورد ... بی جهت بدنبال مفسدان اقتصادی می گردید (که در آن هم عزمی و جدیتی نیست)... [یا] ... نه مجال انتقاد هست نه نشاط اجتهاد... استبداد دینی چوب حراج بر اخلاق و ایمان خلایق زده است و شریعت را به خدمت سیاست گرفته است و کمر عدالت را شکسته است. شکم اقتصاد فربه از حرام است و چهره دین عبوس و جویبار فرهنگ گل آلود و هوای سیاست مرگ زا و آسمان آزادی تیره و چشم هنر گریان و دل دانش بریان و جان و آبرو ارزان است و ریاکاری و رشوه خواری و دروغ زنی و مداحی و دهان دوزی و قلم سوزی و آبروریزی و عالم ستیزی و جاهل پروری و خرافه گستری و قانون شکنی و وحشت افکنی و تهمت پراکنی و تملق و تزویر و تقلب و تبعیض، سکه دارالضرب ولایت و قوت غالب حکومت است. دیگر نه در قضا انصاف و عدالتی مانده است، نه در مجلس تدبیر و شجاعتی، نه در دولت توان و لیاقتی ... می دانیم که شما هم بر این مردم نیک سیرت رحمت می آورید که همچنان در چنگال دیو استبداد اسیرند، نه لبخند بر لب دارند نه شادی در دل نه نان در سفره نه دانش در دفتر نه نشاط عیشی نه درمان دلی. به جز قلبی غمناک و چشمی نمناک برایشان چه مانده است؟ محتسبان لبخندشان را ربوده اند و واعظان شحنه شناس ایمانشان را. مفسدان نانشان را بریده اند و جاهلان دفتر معرفتشان را دریده اند. نه رنگ دادگری می بینند نه چهره عدالت ... حقا که نظام ولایت مطلقه جز این جامعه ناپاک دست پختی نداشته است که در آن قوه قضائیه پاک هیچ کاره است و قصابان همه کاره. امروز جانی تاوان انتقادی است ...». شما در جایی گفته اید (نقل به مضمون)؛ در اوایل انقلاب وقتی پخش جلسات درس و بحثتان از رادیو قطع شد، با توجه به اینکه آیت الله خمینی با مثنوی و عرفان مخالف نبودند نسبت به این امر دچار تعجب شدید و به طور اتفاقی موضوع را با آقای خامنه ای در میان گذاشتید. چندی بعد آقای خامنه ای به شما تلفن می زنند و می گویند که قضیه را با آیت الله خمینی مطرح کرده اند؛ ایشان هم با توجه به مواضع تندروها و افراطیون، دلیل امر را وجود نگرانی از جان شما اعلام نموده و افزوده اند که شما در آینده می بایست خدمات زیادی انجام دهید. حال، سئوال این است که وقتی آیت الله خمینی با آن اقتدار و کاریزما نمی توانستند در همه موارد جلوی تندروها را بگیرند؛ آیا آقای خامنه ای می توانند؟ کما اینکه آقای هاشمی رفسنجانی نیز در پاسخ به نامه های شما در سال های ۷۴ و ۷۵ از طریق فرستادن فردی پیغام داده اند که از دستشان کاری ساخته نیست (سیاست – نامه، موسسه فرهنگی صراط، چاپ سوم، ۱٣۷۹، صفحه ۱۷٨). آیا واقعاً هر آنچه در سطح جامعه اتفاق افتاده و می افتد؛ با اذن و علم و رضایت و اشراف یا دستور رهبری است؟ آیا رهبری قانوناً یا عملاً قدرت مطلقه دارند و مسئولیتشان مطلق است؟ آیا ایشان اختیار قانونی یا توان عملی جلوگیری از اتفاقات مورد نظر شما را دارند؟ آیا اساساً هر چه رهبری می گویند و می خواهند عملی می شود؟ آیا وقتی دستگاهی زیر نظر رهبری است؛ این به معنای مدیریت آن دستگاه توسط رهبری است؟ آیا صدا و سیما با تمام کانال ها و برنامه های علمی و آموزشی و اجتماعی و فرهنگی و هنری و ادبی و ورزشی اش، «صندوق صوت و صورت» و «سرای زاغ و زغن و خانهی تزویر و دغل شده است و از آن جز بانگ تملّق و رنگ تزویر به چشم وگوش نمی رسد»؟ آیا قوه قضاییه ما تماماً سیاه است؟ آیا شما ندیده اید قضات سالم و شریف فراوانی را که به خاطر حجم عظیم پرونده های تولید شده توسط این ملت گل و بلبل و دچار بحران اخلاقی (ادب قدرت ادب عدالت، انتشارات صراط، چاپ چهارم، بهار٨٨، صفحه ٣٣٣)؛ چند برابر استانداردهای جهانی کار می کنند؟ مگر شما عدالت را قلب دموکراسی و قید آزادی نمی دانید؟ شما که همواره دغدغه اخلاق و قضاوت و عدالت را داشته و دارید، آیا می توانید دلایل و مدارک محکمه پسندی برای اثبات دعاوی خود ارائه دهید؟ آیا برخی اظهارات شما دروغ و تهمت و بی انصافی و بی مروتی و ناشی از سپردن زمام قلم به دست خشم و هیجان نیست؟ آیا واقعاً مجالی برای انتقاد نیست و در این دیار علم و ادب و هنر و فرهنگ و معنویت خشکیده است؟ آیا نظام جمهوری اسلامی ایران با نظام صدام یا قوم مغول قابل قیاس است؟ آیا اگر خفقان و سانسور و فقدان آزادی به حد مورد ادعای شما وجود داشت یا واقعاً و قاعدتاً جانی تاوان انتقادی بود؛ شما می توانستید سال ها در ایران بنویسید و بگویید و زندگی کنید و زنده بمانید؟ اگر ما با مردمی به غایت بی نشاط و غمناک مواجهیم؛ چطور با کوچکترین فرصتی؛ حتی در تعطیلاتی که مربوط به عزا داری های مذهبی است؛ ده ها هزار نفر عازم مسافرت می شوند؟ آیا تاکنون برای جمع آوری اطلاعات منطبق با واقع و فراهم آوردن امکان قضاوت عادلانه تر(درست دانی)، این جملات آقای خامنه ای را مورد توجه قرار داده اید: «... حتی اگر یک چیزی که خون شما را به جوش می آورد؛ مثلاً فرض کنید اهانت به رهبری کردند، باز هم باید صبر کنید، سکوت کنید. اگر عکس مرا هم آتش زدند و پاره کردند باید سکوت کنیم ...» (درباره حمله به کوی دانشگاه – ۲۱/۴/۷٨)، «... من قویاً توصیه می کنم که به خاطر احساسات، به خاطر طرفداری از فلان کس؛ مبادا خلاف قانون اقدام شود ... به عنوان طرفداری از رهبری؛ به عنوان اینکه رهبری مظلوم واقع شده ...» (مصلای تهران –۱/۲/۷۹)، «... این که در دنیای تشیع علیه برادران اهل سنت ... کتاب بنویسند، تهمت بزنند، بدگویی کنند این ... نه هیچ سنی ای را شیعه خواهد کرد ... با دعوا راه انداختن و با اهانت کردن و با دشمنی کردن، هیچ کس را نمی توان شیعه کرد ...» (عید غدیر – ۲۷/۹/٨۷)، «... وظایف و مسئولیت های رهبری همان چیزی است که در قانون اساسی آمده ...» (دانشگاه صنعتی امیر کبیر – ۲۲/۱۲/۷۹)، «... هیچ کس فوق نظارت نیست، خود رهبری هم فوق نظارت نیست؛ چه رسد به دستگاه های مرتبط با رهبری. بنابراین همه باید نظارت شوند، نظارت بر کسانی که حکومت می کنند؛ چون حکومت به طور طبیعی به معنای تجمع قدرت و ثروت است ... برای اینکه امانت به خرج دهند و سوء استفاده نکنند و نفسشان طغیان نکند؛ یک کار لازم و واجب است و باید هم باشد ...» (دانشگاه صنعتی امیر کبیر – ۹/۱۲/۱٣۷۹)، «... البته معنای این حرف آن نیست که ما بگوییم هیچکس حق ندارد از دولت انتقاد کند؛ چون انتقاد به معنای تضعیف نیست. انتقاد اگر دلسوزانه و منصفانه باشد، کمک هم میکند. اگر انتقادی دلسوزانه هم نبود، بالاخره دانسته میشود. در مقابل حرکت دولت، اگر یک وقت عیبجوییِ غیرمنصفانهای هم بشود، نخواهد توانست افکار عمومی و واقعیّت های بیرونی را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین من نمیخواهم انتقاد را منع کنم؛ اما تخریب را چرا. تخریب بههیچوجه مصلحت نیست. با هیچ توجیهی کسی نمیتواند خود را قانع نماید که دولت را تخریب کند ...» (در دیدار اعضای هیأت دولت آقای خاتمی، ۴/۶/٨۱)، «... خیلی از اوقات اگر چنانچه یک انتقادی به کسی بشود، این فرصتی است برای او که بتواند ذهن ها را روشن کند ... اگر این جور مناظره ها [مناظره های انتخاباتی دهمین دوره ریاست جمهوری] در طول سال و در طول چهار سال ادامه داشته باشد دیگر وقتی در هنگام انتخابات پیش آمد حالت انفجاری پیدا نمی کند ...» (دانشگاه تهران – ۲۹/٣/۱٣٨٨). آقای هاشمی رفسنجانی پس از وقایع انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری می گویند: «... بارها از زبان رهبری شنیده ام که فرمودند: اینها که به آسانی مردم را به زندان می برند، اگر مثل من و تو طعم زندان را چشیده بودند چنین نمی کردند ...». آیا این گواهی ایشان دروغ است؟ آیا شما که رسمی شدن و سیال گشتن انتقاد از رهبری را «آغاز ورود به عرصه مدنیّت و مدرنیّت، و تمرین دلیری و حریّت و نفی غلام پروری و عبودیّت» می دانید، قدرت و شجاعت این را دارید که به سهم خود، جهت رشد این سنت حسنه در این فرهنگ متعصب و متصلب و استبدادی و صد در صدی، رسماً و علناً اشتباهات خود را بپذیرید و عذر خواهی کنید؟ شما معتقدید که خطای حاکمان در ضریب های بزرگی ضرب و از این رو عمق و گستره آثار سوء آن مهیب می شود (اخلاق و قدرت سیاسی، نوار سخنرانی، موسسه فرهنگی صراط، ۱٨/۷/۱٣٨۲)؛ آیا به همین قیاس قبول دارید که خطای بزرگانی چون شما هم در ضریب های بزرگی ضرب می شود؟ با خود می گویم شاید به خاطر مصاحبت با بزرگان و اندیشمندان و مشغله های علمی فراوان؛ طبیعتاً وقت و امکان حضور کافی در سطح جامعه را نداشته اید. باور بفرمایید هم اکنون در لایه هایی از جامعه آنچه خطر کردن و ترک سر کردن است؛ انتقاد منصفانه از رهبری و حاکمان و بیان واقع بینانه نقاط مثبت در کنار نقاط ضعف است. دیدید چه بر سر آقای مهاجرانی آوردند آنجا که ایشان گفتند در زندگی اقتصادی رهبری حتی یک نقطه خاکستری وجود ندارد؟ آیا با غلبه این وضعیت فکری و فرهنگی و روانی در بخش قابل توجهی از نخبگان و جامعه؛ می توان انتظار عدالت و دموکراسی تمام عیار داشت؟ مگر شما معتقد نیستید که عدالت اجتماعی آن است که فضایل به نحو اکثری در جامعه محقق شوند و رذایل اقلی باشند و آن را (توسعه اخلاقی را) لازمه توسعه اقتصادی و سیاسی نمی دانید (قیدهای آزادی، نوار سخنرانی، موسسه فرهنگی صراط، ۱۱/۵/۱٣۷۷)؟ باری، نقد حکومت و حاکمان در تمام مراتب؛ از جمله رهبری، نظر به فوایدی که هم برای جامعه و هم برای حکومت و هم برای حاکمان دارد می بایست در چهارچوب ادب و منطق و انصاف، در عرصه رسمی کشور جریان یابد و توأمان از مواضع همراه با ترس و ریا و تملق پرهیز گردد؛ اما در این میان حقیقتاً امر دیگری نیز ضروری است و آن به گفتمان غالب تبدیل کردن نقد نخبگان بیرون از حاکمیت؛ به همراه نقد مردم و فرهنگ پر مشکل کشورمان است. نقد برج عاج نشینی نخبگان و ذهنیت بیمارگون مردمی که حتی زباله ریختن در خیابان یا دندان درد دهانشان را هم غیرمسئولانه و غیرمحققانه، از سر ضعف عقلانی و اخلاقی و روانی به حاکمان ربط می دهند (گویی هر آنچه در صحنه جامعه وجود دارد، به طور مستقیم و غیر مستقیم یا عمدی و غیر عمدی، با فشردن دکمه ای از جانب یکی از مسئولین حکومتی به وجود آمده و با فشردن دکمه ای دیگر می تواند تغییر یابد) و هیچ ابایی ندارند تا اگر بتوانند آخر هر هفته پس از دکلمه یک قصیده در مدح و تجلیل از کرامات و مفاخر فرهنگ باستانی و هویت بی نظیرشان در جهان، برای حل مشکلاتشان حکومت را عوض کنند. آنانی که غیرمنصفانه، توهین و پرخاش گری و اعتراض بی منطق و کور به حکومت را نشانه قدرت و شجاعت و روشنفکری و ظلم ستیزی و آزادی خواهی و حق جویی و عدالت طلبی و نیز همدلی و همکاری و همیاری منتقدانه و منصفانه و آگاهانه با آن را نشانه فرصت طلبی و خودفروشی و مزدوری و عقب ماندگی و مردم ستیزی و ترس و ضعف می دانند. آنان که عادت و هنرشان نق زدن است. آنان که فراموش می کنند چند میلیون کارمند و نیروی انسانی تشکیل دهنده این حکومت یا خود ما هستیم یا دوستان و بستگانمان و لذا حسن و قبح این حکومت از آسمان نازل نشده است.
آقای سروش!
ما از شما پیچیده دیدن حقیقت و سهل الوصول ندیدن آن را آموخته ایم و اینکه جهان پر غموض و انسان پر رمز و راز است و اینکه آئین شهریاری در جامعه و جهان کنونی کار دشواری است و اینکه به رئال پلیتیک و اخلاق حاکمان هم باید توجه داشت و اینکه به موقع از خاک دلیل بر فراز آسمان علل باید نشست و نقش عوامل را رصد باید کرد و اینکه بازخوانی انتقادی انقلاب اسلامی، اکسیژنی واجب برای حیات آینده ایران است؛ اما آن را طبیبانه و حبیبانه باید به کار گرفت؛ نه خصمانه و اینکه محکوم کردن حقوقی و اخلاقی افراد باید آخرین کاری باشد که در این حیطه صورت میپذیرد و شیپور را از سر گشاد نباید زد و به دنبال تشفی خاطر و فرونشاندن عقده نباید بود و اینکه ارزشهای امروز را به دل دیروز بردن، و از دیروزیان انتظار نگاه امروزینه داشتن محض بیروشی و بد داوری است و اینکه اولاً حوادث جمعی را باید به نحو جمعی بررسی کرد، گویی که فاعلی نداشته است و خود میجوشیده و میروییده است (نگاه سیستمی و فرایندی).ثانیاً افراد مختار را باید به تناسب دادههایی که در اختیار داشتهاند مورد مدح و ذمّ قرار داد. ثالثاً ترک حسنه را نباید عین سیئه دانست. هرکس هر کاری که میکند در همان حال کار بهتری هم برای او متصور است؛ اما بدین بهانه نمی توان همه آدمیان را مقصر و ناپارسا دانست. رابعاً کارنامه دراز آهنگ آدمیان را در مقام داوری باید پیش چشم داشت. نباید برای تقبیح آدمیان بهانه گرفت. به عکس، اصل ارفاق و شفقت را باید مقدم داشت. خامساً با دیگران چنان مهربان باید بود که با خویشتن. علی(ع)فرمود: اجعل نفسک میزاناً بینک و بین الناس: به همان ترازو که برای خود میکشی برای دیگران هم بکش. (درستی و درشتی، ۲۰/۴/٨۶).
در آخر اما، حرف جدی من هم با شما این است که حرف خود را بیش از پیش جدی بگیرید و به منظور تعمیق و توسعه سنت حسنه انتقاد پذیری، بابت پاره ای درشت گویی های نادرست و کلی گویی ها و تعمیم سازی های غیر دقیق و خلاف واقع، علناً عذرخواهی کنید؛ «چونکه آنرا کاشتی آبش بده». باشد تا در همگی ما؛ خصوصاً در مدیران و سیاستمدارانِ ما نیز اثر کند. در جوامع توسعه یافته ای چون ژاپن؛ مدیران و سیاستمداران می توانند بابت کوچکترین اشتباهِ حتی یک زیر دست جزء خود عذرخواهی کنند و استعفا دهند؛ اما ما نمی توانیم حتی بابت بزرگترین اشتباهات مربوط به خودمان هم که شده عذرخواهی کنیم؛ غافل از اینکه: «... از آمیب تا اینشتین یک گام بیش نیست. کار آنها هر دو، آزمایش ها و خطاهاست. فقط آمیب از خطاها نفرت دارد؛ زیرا اگر مرتکب خطا شود جانش را از دست می دهد. بر عکس، اینشتین می داند که ما تنها از خطاهایمان می توانیم چیزی بیاموزیم ... و این بزرگترین فضیلتی است که اختراع زبان در اختیار انسان می گذارد. من عقیده دارم که زبان، صلح بین انسان ها را میسر می سازد» (پوپر. کارل، جهان گرایش ها، ترجمه دکتر عباس باقری، نشر فرزان، چاپ اول،۱٣٨۱، صفحه ۷٨).
باتشکر و تجدید احترام
علیرضا موثق
۲۷/٣/۱٣۹۱
علیرضا موثق
Movassagh_alireza@yahoo.com
|