سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اشراق نیما یوشیج


ا. رخساریان


• نیما شاعری است، سخت اجتماعی و پایبند واقعیت انکارناپذیرِ زمینی و به دلیل روحیه و گرایشها و زمینه های تربیتی خود شاعری طبیعت گرا است. ناتورالیست «طبیعتگرا» به معنای فرانسوی آن نیست و باری صاحب آرمانهایی است که آنها را در زمینه ی تاریخی اندیشه و هستیِ اجتماعی خود یافته است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۰ تير ۱٣۹۱ -  ٣۰ ژوئن ۲۰۱۲


 
 
اشراقِ نیما یوشیج، نسبت به هستیِ اشیا و آدم‌ها سبب شد که او، حضور آنها را در شعرِ خود با ویژه‌ گیهای طبیعی و ساده‌ ی خودشان، نام و نشان کند. برخلافِ شعرِ کلاسیک ایران که گردِ اسمهایی مانند «تو- او» که در اصل یکسان و موجود واحدی را تصویر میکنند و گاه در سایه ی همین تصویرسازیها از «تو و او» تبدیل به فرم محض گردیده و ناگزیر به تکرار خود بسنده کرده است،- به مِثِل در دوره ی قاجاریه- شعر نیما در جریانِ آمیزشِ با هستیِ مادیِ ضمیرِ «تو» و ارزشهای فلسفی، زیباشناختی، طبیعی و اجتماعی آن پدید آمده است.
آن ضمایر همه عربی ست. ما آنها را نمیشناسیم. امّا باید بپذریم که شاعرانِ عارفِ ما، همه عربزده بوده اند؛ شاعران بزرگی مثلِ سنایی، عطّار، مولوی، سعدی و حافظ. ‌ و در این میان ضمیرِ «تو» استعاره ی عجیب و غریب شعر عارفانه ی آنان است. این نام شاعرانه که در دواوین قدیم شعری پیوسته مورد خطاب قرار میگیرد به نوبه ی خود از سیر چند صد ساله ی یک جریانِ فلسفی - ذهنی- در تاریخ و جامعه ی ایران پیروی میکند. «تو» در نزدِ شاعرانِ کلاسیکِ ایرانی برگرفته شده، از متونِ نیایشهای دینی و دعاهای مذهبی گوناگون است. ساده تر این که توِ مورد خطاب شاعر بی مانندی نظیرِ حافظ، در نزدِ او و هستی تاریخی و قومی او موجودیتِ ذهنی دارد هم او که می گوید:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد.
گوهری کز صدفِ کُون و مکان بیرون است؛
طلب از گمشدگان لبِ دریا میکرد.
در بیت زیر که منصوب به منصور حلّاج است این معنا روشنایی ای شگفت انگیز دارد.
جانان مقیم گشته اندر مقام جانم
من در مقام غفلت جویا از این و آنش.
گاه یک پرتوِ این موجودِ ذهنی در چهره و اندام یک موجودِ عینی انعکاس می یابد. از این روی اگر چه اشعارِ کلاسیکِ ایرانی با خطاب یا با اشاره به معشوقه ی زمینی آغاز میشود امّا در نهایت تصویر موجودی فرابشری، پیش روی خواننده می گسترند. لذا «تو» در شعرِ پارسی گاهی خدا و گاهی نیز انسان است. در این اشعار به سختی میتوان، خدا را از انسان و انسان را از خدا باز شناخت. انسان نمادِ خدا و خدا، نمادِ انسان است. این مفهوم را می توان از متون دینی ای مانند تورات و قران هم استخراج کرد. داستانِ آفرینش در سرآغازِ کتابِ تورات زیباترین و روشنترین نمونه ی آن است.
با این تفاصیل نباید در حقانیتِ این نظر که شاعرانِ بزرگِ ایران که در سلک عارفان، صوفیان و قلندران ظاهر میشده اند و تدوین نظری و ایدئولوژیک عرفان را برای مبارزه با خرافات و حکّامِ ظلمتِ شبِ یلدا، وظیفه ی خود میدانسته اند و مقام و مرتبت انسان را در پرتو نام خدا و قدیسیّت او، یادآوری و ستایش میکرده اند تردیدی روا داشت. «تو» در شعر این شاعران در هویّت دادن به انسانی که مغلوبِ هر نوع افکارِ وارداتی و حاکمانِ وارداتی است نقشی سازنده ایفا می کند و رسالت بازسازی جامعه و انسانی را که ایلغارهای پیاپی از روی آن گذشته است به نسل های آینده توصیه می کند.
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست.
   بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست.
   ...
   زین حریفان سست عناصر دلم گرفت،
   شیر خدا و رستم دستانم آرزوست.
   دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر؛
   کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست. «مولوی»
اکنون اگر ضمیر نامبرده را در شعرِ کلاسیکِ ایران سمبل فلسفی و نماد برجسته ی ذهنیت شاعران نماینده ی آن بدانیم باید اعتراف کرد که این نماد در چگونگی شکلِ شعری آنان دخالت تام و تمام داشته است. اشکال ذهنی آنها بدونِ معناپذیری، از نمادِ ذهنی شان یعنی «تو» نمی تواند خود را شناسایی کنند. لذا شیوه و شکلِ شعری آنها حاصل برآوردهای تجربی و فلسفی شان در رابطه با «تو» یعنی نمادِ ذهنیِ شان به وجود آمده است؛ این تفکّر کلاسیسم ادبی ما است. بدون «تو و- او»ادبیاتِ کلاسیک ایران، یعنی هیچ! به طور مثال، سبک حافظ در غزلسرایی نه تنها بازتاب این تفکر، بل بیانگر فرمها و معیارِ زیباشناسی دوران زندگانی او است. در دورانِ حافظ «تو- و او» یعنی توکّل، امید و گناه و بخشایش حتّی به معنای اُرتدکسی آن و توبه به معنای اسلامی اش، و اینهمه یعنی؛ پلّه هایی که به گلخانه ی شعر و خدا و پیغامبران میرفت.   
به اوج رسیدن یا پیدایشِ یک سبکِ خاصِ ادبی، هم میتواند نوید دهنده ی پایان یک دوره ی فکری و اجتماعی و هم نشان ویژه ی دوره ی ادبی نوینی باشد. چنان که شعر حافظ بیانگر زوال یک دوره ی پرتلاطم ادبی –اجتماعی، سیاسی- و شعر صائب تبریزی و نیما یوشیج مازندرانی هر یک به نوبه ی خود بیانگر آغاز دوره هایی دیگر در تمام زمینه های اجتماعی است. در تاریخِ ادبی ایران، اگر شعر ایران پس از شعر حافظ تا پیدایش سبکِ هندی که در بستر تحوّلات عمیقِ اجتماعی برآمده اند و از آن سپس تا پیدایش نیما، تکراری، بی رمق و بری از جاذبه ی شعری است، از آن رو است که طی این دوره های میانی کسانی که داعیه ی شعری داشته اند نه تنها به دنبال نمادهای ذهنی و سمبل های شعری شاعرانی نظیر سنایی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ رفته اند بلکه به ناگزیر و به طور طبیعی مقلّد فکر، فلسفه و سبک و شیوه ی شعری آن ها بوده اند. این است که پس از حافظ تا پیدایشِ سبکِ هندی و شاعرانی چون کلیمِ کاشانی و صائبِ تبریزی و آز آن سپس تا پدید آمدنِ نیما، شعرِ ایران از نفس افتاده است و به ناگزیر خود را تکرار می کند. و با حضور یافتن نیما در عالم شعر و شاعری است که با نوآوری های او در سبک «فرم» و طرزِ نگرش و اندیشه ی شعری و اجتماعی دوباره جان می گیرد.
نیما دیگر با «توِ» خیالی سخن نمیگوید. نیازهای مادّی و حسّی «توِ» معاصرِ نیما و واقعیتهای زشت و زیبای زمانه ی او با نیازها و واقعیت های «تو» قرونِ یاد شده در بالا توفیر میکند. از آن سپس پیغامِ خیامِ نیشابوری و صدها سال بعد از او اندیشه ی «فردریش نیچه» فیلسوف آلمانی در باره ی «تو» و یا «او»ی ذهنی و مذهبی، در ضمیر جهانیان به شیوه ای آگاهاننده خوانده شده است. به مفهوم واقعی کلمه در بُعد تاریخی، اجتماعی و فرهنگی آن، در جوامع بشری، تغییراتی بنیادی صورت گرفته و حوادث سرنوشت سازی هم در جوامعی مانند ایران در شرفِ تکوین دیده میشود. انسان در موقعیتِ زمینیِ خود نه گل سرسبدِ آفرینش، بل به عنوان یک موجود نیازمند اجتماعی خواهان نشو و نمای طبیعی خویش است. ناقوسِ انقلابها در چهار گوشه ی دنیا به همین دلیل نواخته میشود. گرایش به طبیعتِ انسانی و تلاش برای اثبات و حقانیّت نیازهای برخاسته از آن در افکار هنرمندان و آثار هنری بیش از پیش نیرومند شده است. این همه دغدغه های فکری و حسیِ نیما یوشیج نخستین شاعرِ مدرن سرای ایران نیز هست. نیما، عارف یا صوفی مسلک نیست. دوستِ بسیار نزدیک و بسیار مشهور او اُستاد شهریار، از پیِ بارِ سفربستنِ او از جهان فانی نوشته است:
رفت آنکو پدر شعرِ نوین ما بود،
شعرِ نو چیست! که بالاتر از آن نیما بود.
...
من همه عبرتی از باختن دیروزم!
او همه همّتی از ساختن فردا بود.
نیما شاعری است، سخت اجتماعی و پایبند واقعیت انکارناپذیرِ زمینی و به دلیل روحیه و گرایشها و زمینه های تربیتی خود شاعری طبیعت گرا است. ناتورالیست «طبیعتگرا» به معنای فرانسوی آن نیست و باری صاحب آرمانهایی است که آنها را در زمینه ی تاریخی اندیشه و هستیِ اجتماعی خود یافته است. در نزدِ خود بی بهره از آن نوع ذهنیت، از «توِ» شاعران کلاسیک سرزمین خویش بوده و نمی تواند خطاب به «او» و به خاطر «او» بسراید. اما طبیعت گرایی و آرمانهای اجتماعی اش ازخاصیت روحی – شعری- برخوردار است. باری شعر او که حاصل دریافتها و افکار اجتماعی و ره آورد طبیعت گرایی او است جز از اشکال خاص خود پیروی نمیکنند. گویاتر آن که فرمِ شعری نیما ویژه گی تخیّلی موضوعِ شعری او است. به این ترتیب او نه میخواست و نه میتوانست از فرمهای قدیم شعر پارسی استفاده کند و نه از شیوه های جدید شعری که در فرانسه به وجود آمده بود - زبانی که آن را تحصیل کرده بود- به طور مثال، سود جوید. نیما خود کاشف زبان و شکل شعر خویش است و چون طبیعت گرا است و میانه ای با «تو» و «او»ی خیالیِ شاعرانِ کلاسیک ندارد اغلب اشیا یا آدمها را معرفی و آنها را در شعر خود تصویر میکند:
ققنوس مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان
آواره مانده از وزش بادها سرد.
                                       «ققنوس»
جیبِ سحر شکافته ز آوای خود خروس
   می خواند.
                                  «او را صدا بزن»
می تراود مهتاب
می درخشدد شبتاب.
                                    «می تراود مهتاب»
خانه ام ابری است-
یکسره روی زمین ابری است با آن.
                                 «خانه ام ابری است»
در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر
روز، روز آفتابی است
صحنه ی آییش گرم است.
                               «در کنار رودخانه»
نیز با آدمها آنقدر صمیمی و نزدیک است که فضایی ایجاد میکند تا خودِ آنها با حضورشان در شعر، سخنِ کار، رنج، عشق و آرزوهاشان را بر زبان آورند:
- در نخستین ساعت شب، در اتاق چوبی اش تنها، زن چینی
در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد
مردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را
هر یکی زانان که زیر زخمه های آتش شلاق
                                                    داده جان            
مرده اش در لای دیوار است پنهان.
                                                       «سرود چینی»
- در درون تنگنا با کوره اش آهنگر فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروق اش دست
دائمأ فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او.
«آهنگر»
تو یا او، برای نیما یوشیج، زمانی قابل لمس است که نام خاص خود و شکل متمایز انسانی یا اجتماعی خویش را دارد. او شاعری است که با شعر زندگی میکند و شاعرانه ترین ویژه گیهای آن را کشف میکند، آن را نمیسازد. از تو یا از او، نمیخواهد مانند بسیارانی که دغدغه ی شاعری داشته اند، استفاده ی ابزاری بکند. تو یا او در شعر او اسم و صفت دارند. به زبانی دیگر انسان در شعر نیما حضور واقعی دارد و با رنج و احساس و نیازهای مادی و معنوی اش از موقعیت زمانی و سرنوشت و سرگذشت خویش حرف می زند. از این نظر نیما یوشیجِ مازندرانی، بعد از عمرخیامِ نیشابوری، زمینی ترین شاعر ایرانی است. شاعری که در غوغای اد‌بای عصا قورت داده‌ی زمان خود، راه و روشی خاص برمی‌گزیند و فلسفه ای دارد که حاصل اندیشه‌هایش در باره‌ی زندگی، طبیعت، انسان و تقدیر تاریخی و اجتماعی او است. او در شعر فلسفه نمی‌ بافد. امّا خودش چون یک جهان بینیِ مادّی دارد و انسانی سخت صمیمی و ساده است؛ فلسفه اش، نگاهش را در اشیا و مسائل و مصائب انسانی عمیق‌تر می‌سازد و در پرتو آن رنج، درک یا احساس شعف و شادمانی‌اش را بازآفرینی می‌کند.
ققنوس مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان
آواره مانده از وزش بادها سرد.
                                       «ققنوس»
آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید!


زمستان ۱٩٩۰

                                                                                                         


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست