سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آرزو قربانی فرهنگ، سنت و آموزه های دینی


پریسا تربتی


• صحبت های آرزو این طور آغازشد: دانش آموز ممتازی بودم و خانواده یی بسیار مذهبی دارم و تا مدتی پیش پاک و دست نخورده بودم اما حالا من نجس هستم. از خودم متنفرم... امیر ۱۹ ساله بود .از همان ابتدا با او اتمام حجت کردم که من نسبت به اعتقاداتم متعهد هستم و از او قول گرفتم روزی خطایی از او سر نزند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۲ تير ۱٣۹۱ -  ۲ ژوئيه ۲۰۱۲


در بسیاری موارد خشونت علیه زنان رابه کمک داب ورسوم و سنت توجیه می کنند. چنانچه زنی عمل خلاف عفت مرتکب شودوبامردی رابطه ی جنسی برقرارکند به دست افراد ذکور خانواده (پدروبرادر در اولویت است) به قتل می رسد.دختری که خانواده اش مخالف ازدواج او با کسی که دوستش دارد و مجبور به فراربا او می شود یا برگردانده می شود و با شدیدترین شکنجه ها تا حد مرگ مواجه می شود یا تا مدت زیادی طرد می شود و مایه ی ننگ آن خانواده محسوب می شود.

عصر روزی زمستانی، پشت خط تلفن صدایی لرزان و خسته گفت: "از زندگی بیزارم" من را بیشتر متوجه خودساخت تاخواستم بگویم شما کی هستی قطع کرده بود. دوباره شماره یی راکه ثبت شده بود را شماره گیری کردم بعد از چند بار زنگ زدن همان صدای آشفته وسرگردان گفت: الو. گفتم: من و تو همدیگر را نمی شناسیم اما تو مشکلی داری که شماره ی من را پیدا کردی پس حتما پیامی داری.
نا آرام و مضطرب شده گفت: ببخشید قصد مزاحمت نداشتم. آرامش کردم. از او خواهش کردم از نزدیک با هم آشنا شویم ،قبول نکرد و پیشنهاد کرد فعلا تلفنی صحبت کنیم من هم قیول کردم. خودم را معرفی کردم او هم خودش را آرزو معرفی کرد. آرزو، دختری ۱۷ساله دانش آموز ممتاز سوم دبیرستان بود .او را تشویق کردم شروع به حرف زدن کند دوست داشتم در آن لحظه می توانستم به او کمک کنم.
صحبت های آرزو این طور آغازشد: دانش آموز ممتازی بودم و خانواده یی بسیار مذهبی دارم و تا مدتی پیش پاک و دست نخورده بودم اما حالا من نجس هستم. از خودم متنفرم. ۱ سال واندی پیش باپسری آشنا شدم که در راه مدرسه او را شناختم و وقتی فهمیدم هم زبانیم بیشتر ترغیب به تن دادن به این آشنایی شدم. امیر ۱۹ ساله بود .از همان ابتدا با او اتمام حجت کردم که من نسبت به اعتقاداتم متعهد هستم و از او قول گرفتم روزی خطایی از او سر نزند، امیر با ملایمت از برخوردم استقبال کرد و گفت: بخاطر نجابتت عاشقت شدم ازآن روزبه بعد، امیربسیار محترمانه بامن برخورد میکرد وهیچ وقت دستم رانگرفت.از این رابطه خرسند بودم واحساس گناه نمی کردم چون خطایی نکرده بودم. روزی امیر گفت آرزو، من می خواهم باخانواده ام به خواستگاریت بیایم وبا توازدواج کنم در این مدت تورابه خوبی شناخته ام ،من ازخوشحالی درپوست خودم نمی گنجیدم وباورنمی کردم که عروس خانواده یی مشهورو ثروتمند می شوم.آن روز سپری شد در دیدار بعدی گفت: آرزو فردا مدرسه راتعطیل کن باید درمورد خودمان وتاریخ خواستگاریمان صحبت کنیم من هم قبول کردم وفردای آن بجای رفتن به مدرسه با اوبودم وانتظاررفتن به کافی شاپ راداشتم که امیر شر کت پدرش راپیشنهاد کرد وگفت :پدرم من راتحسین می کند بخاطرانتخاب دختری هم زبان وهم آئین خودمان ،می خواهد تورا ببیندو بیشتر باتو آشناشود، دیگر احساس می کردم خواب می بینم باخوشحالی رفتم وقتی به شرکت رسیدیم من رابه داخل راهنمایی کرد وقتی وارد شدم شرکت خلوت بود پرسیدم پدرت کجاست ؟ جلوآمدو دستم راگرفت وگفت: پدرم چندروزی سفراست .چهره اش یکباره درنظرم تغییریافت احساس عجیبی به من دست داد انگار اولین باربودامیر را می دیدم مطمئن بودم این امیر نیست گیج وهاج وواج مانده بودم، تابه خودم آمدم وخواستم دستم رابکشم من رامحکم گرفت ولباسهایم رابیرون کشید دیوانه وار گریه می کردم و التماسش می کردم دنیا به یکباره در نظرم دگرگون شد .آنچه نباید می شد اتفاق افتاد من را بابدنی خون آلود به حمام فرستاد بدنم را باگریه شستم وقتی بیرون رفتم متوجه مردی درلای در اتاق شدم که باامیر قهقهه می کشیدند ،تامن رادید با چشم طمع گفت خوش امدی .آن لحظه فهمیدم که من زنده نمی مانم ومن رامی کشند .مرد پلید به طرفم آمدو اوهم آنچه خواست کرد و در آخر هردو با هم به طرفم آمدند من فقط فریاد می کشیدم والتماس می کردم وقتی تمام شدند لباسهایم را به طرفم پرت کردند وبیرونم انداختند .خیلی وحشتناک بود امیر بیرون شرکت با امیر داخل شرکت زمین و آسمان فرق داشت من فرار می کردم که امیر با ماشین خودرا به من رساند وتنها کاری که کرد وآخرین برخوردمان بود نیش خندی زدو رفت .من ماندم و خاطره یی ناخوشایند وباورنکردنی باجسمی آلوده ونجس با بکارتی ازدست رفته ،تک وتنها نه می توانم به کسی بگویم ، آبرویم می رود ومن را می کشند، آبروی خانواده ام می رود .نمی دانم امیر چرا اینکاررا با من کرد من در طول این مدت او را نشناخته بودم.
از اتفاقی که برایش رخ داده بود ابراز تاسف کردم وچون خیلی گریه کرد و بی قراری می کرد او را قانع کردم که استراحت کند.در تماس بعدی از آرزو خواستم درمورد خواهرهایش صحبت کند اینکه به چه کاری مشغولندو تاچه حد آرزو با انها راحت است چون سن آرزو کم بود بیشتر تحت کنترل برادرها وپدرش بود بنابراین به کسی بزرگتر از خودش در خانواده اش نیاز بود.در مورد یکی از خواهرهایش که دانشجو بود حرف زد وبه عنوان انسان منطقی ازاویاد کرد پس با موافقت ارزو بااو تماس گرفتم و اورا از اوضاع پیش آمده مطلع ساختیم اوهم باکمال میل آمادگی خودرا برای بهبود حال خواهرش اعلام کرد بسیار نگران آرزو بود اما مانند کوهی محکم بود.
آرزو را به یکی از روانپزشکان معرفی کردم وبه این نتیجه رسیدیم که علاوه بر روان درمانی به دارو درمانی نیز نیاز دارد زیرا شوک عظیمی بر او وارد شده بود ونتیجه ی تستی که ازاوبه عمل آوردیم افسردگی شدید رانشان می داد، تنها با مشاوره نمی توانستیم به بهبودی او کمکی کنیم. خواهرش سیما او را به روانپزشک برد درکلینیک نامه یی برای بستری فوری آرزو تهیه کرده بودند که متاسفانه باتوجه به اوضاع خانواده ی سنتی و مذهبی آرزو موفق به بستری کردن او نشدیم وتنها به مشاوره وقرصهای اعصاب اکتفا کردیم در همان اوایل شروع درمان، شبی سیما باناراحتی تماس گرفت وگفت: آرزو خودکشی کرده ودر بیمارستان بستری شده است از آن پس آرزو حالش بدتر شد وحتی با من هم حرفی نمی زد وتنها سیمارا داشتم برای جویا شدن ازحال آرزو.
ترک تحصیل کرد وخانه نشین وافسرده شده بود وروزهای زیادی در خانه حبس شده بود از طرفی هم بااذیت و آزار پدرش دست وپنجه نرم می کرد.
بعداز مدتی سیما که بسیارنگران حال خواهرش بود چاره یی نیافته بود جزاینکه حقیقت را به پدرش بگوید و پدر و برادران و عمو ها و عموزاده ها همگی به آرزو حمله کرده بودند و همان لحظه ارزو برای همیشه ارتباطش باجهان واقعی قطع شد و به بیمارستان روانی منتقل شد و مانندپاره گوشتی در گوشه یی از بیمارستان روانی روزهایش را سپری کرد.
داستانی دلخراش اما واقعی. در هر گوشه از کشورمان، در گوشه یی از شهرمان، در یکی ازشرکتها و خانه های محل زندگیمان بی خبر از اینکه کدامین دختر بی گناه مورد تجاوز قرار گرفته و فریادزنان طلب کمک می کند نشسته ایم روزگارمان را سپری می کنیم؛ غافل از اینکه فردا روزی نوبت یکی از ما و دخترانمان است. هر روز و هر لحظه خطر در کمین دخترها و زنهای زودباور نشسته است.
درکشوری که اسلامی است وحکومتی اسلامی برآن حکمرانی می کند و ۴ماه حرام دارد و دائما از حرام و حلالی تعریف نشده یاد می کنند درهمین ماهها و درهمین جامعه، زندگی زنان ودخترانمان، باناامنی واضطراب سپری می شود. سوال بسیارست ازجمله اینکه ریشه ی این جرم وجنایات را درکجای این جامعه ی اسلامی بایدریشه یابی کرد؟ مقصر واقعی زنانند یا مردان؟ راه حلی درست ومنطقی برای پیشگیری از ناامنی زنان چیست؟ جواب این سوالات ازسوی حکما و علمای اسلامی واضح و آشکار است و مسلما خود زنان را در هر شرایطی محکوم به وقوع جرم کرده اند. زیرا از نظر آنان زن موجودی وسوسه انگیز است و از دنده ی سیزدهم آدم برخاسته، نگاه زن، تن صدای زن، ظاهر زن، همه و همه و بطورکلی وجودیت زن محکوم به ایجاد و منشا رفتارهای شیطانی نسبت داده اند و راه حل را در منزوی نگاه داشتن زنان و تحمیل مجازات های سنگینی چون خودکشی ،سنگسار و اعدام را گریبانگیر این آفریده های بیگناه ساخته اند. در جامعه یی مردسالار مقصر واقعی دین و شرع و فرهنگ و سیاست و نظام نادرستی است که با اعتقاداتشان نظام تربیتی و پرورشی کودکان را به خطر می اندازند و از همان ابتدا به جای آشناکردن دختران وپسران با دنیای همدیگر، بیشتر آنها را از هم جدا کرده و به تبلیغات منفی علیه دو جنس مخالف می پردازند.
فرهنگ و سنت و قوانینی که به مرد حق هرگونه روابطی را می ‌دهد، و زن را تنها به اطاعت پذیری در جامعه و خانواده و پذیرش فرودستی دعوت می‌ کند به غایت ارتجاعی و غیرانسانی است که هر انسان برابری طلب و آزادی خواه موظف است به نقد و طرد آن در جامعه سهمی ادا کند. به عبارتی، نه تنها توهین و تحقیر به زن، عملی غیرانسانی و ارتجاعی است، بلکه توهین و تحقیر کل جامعه است. از این رو، همه شهروندان بدون توجه به جنسیت و ملیت، وظیفه دارند بر علیه فرهنگ و سنن و قوانین ضدزن زن موضع بگیرند و در راستای برابری زن و مرد بکوشند. پس تبعیض جنسیتی در جامعه و خانواده به هیچ وجه توجیه پذیر نیست و هیچ شهروند انسان دوستی نیز نباید ستم بر زنان را تحمل کند.

پریسا تربتی
روانشناس


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست