سه سال گذشت؛ تاملی بر جنبش سبز
م. چشمه
•
راه نجات مردم ایران همدلی و هم گرائی در صد قابل توجهی از مردم ایران بر سر تغییر رژیم ولایت فقیه است. در این راستا بسیاری از لایه های رژیم، روحانیت و پاسداران نیز بالقوه میتوانند در مرحله ای به صفوف مردم بپیوندند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۴ تير ۱٣۹۱ -
۴ ژوئيه ۲۰۱۲
۱. مقدمه
خیزش خرداد ۱٣٨٨ موسوم به جنبش سبز در نتیجه یک تقلب انتخاباتی بالاخره کاسه صبر مردم را لبریز کرده و بصورت یک شورش و انقلاب مردمی شعله ور گردید. علیرغم سرکوب وحشیانه رژیم، این جنبش بمدت یکسال و اندی زبانه میکشید. اکنون اما پس از سه سال نبرد و مقاومت فرسایشی این شعله ها خاموش شده اند. خیزش و یا انقلاب ٨٨ در این مرحله با شکست مواجه شده است، و علیرغم بحرانهای شکننده ای که دامنگیر ایران شده است، سکوت و سکون مرگباری بر جامعه حاکم شده است.
۲. ماهیت و علل شکست جنبش سبز
جنبش سبز در تحلیل نهائی جنبش طبقه متوسط شهری ایران بر علیه استبداد مذهبی و برای کسب حق حاکمیت ملی، آزادی و رسیدن به یک جامعه عرفی بود. عصاره و ماهیت اصلی این جنبش با گذار (یک گام انقلابی) از شعار "رأی من کو" به "مرگ بر دیکتاتور" بصورت شفاف متجلی شد. عده ای از اصلاح طلبان جنبش سبز مدعی اند که شعار "مرگ بر دیکتاتور" شعار صرفاً اقلیتی از تظاهر کنندگان بوده است، و نمیتوان آنرا انعکاس خواست اکثریت جامعه شهری ایران دانست! پاسخ باین مدعا چندان مشکل نیست. فرض کنید (در عالم خیال) سلطه استبداد مذهبی توسط یک نیروی غیر زمینی بمدت چند هفته از ایران برچیده شده و ترس مردم ریخته است. پرسش اینستکه در یک رفراندوم فرضی چند در صد از جامعه شهری ایران به ادامه رژیم ولایت فقیه رأی خواهند داد؟ اگر پاسخ اینستکه اقلیتی ناچیز به ادامه آن رأی خواهند داد، آنطور که نگارنده معتقد است، آنگاه باید قبول کنیم که شعار "مرگ بر دیکتاتور" چیزی جز ترجمان خواست جامعه شهری ایران برای تغییر رژیم نیست.
به باور من عامل اصلی شکست انقلاب ٨٨ تضاد میان خواست مردم و جوانان شهری برای عبور از رژیم ولایت فقیه و طرح خواست "بازگشت به دوران طلائی امام"، و لزوم کار در "چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی" توسط اصلاح طلبان اخراج شده از حکومت و رهبران نمادین جنبش سبز، بویژه آقای میر حسین موسوی بود. به عبارت دیگر، جنبش سبز شکاف عمیق میان خواست اصلی مردم و خواست اصلاح طلبان حکومتی را آشکار کرد. با طرح خواست "بازگشت به دوران طلائی امام"، این جنبش محکوم به شکست شد. طبیعتاً یک رشنه عوامل مهم جانبی نیز در این شکست موثر بوده اند. از جمله میتوان به عوامل زیر اشاره نمود:
• نبود یک ساختار رهبری تحول طلب و تشکیلات منسجم مورد اعتماد مردم.
• سرکوب خونبار و وحشیانه رژیم که بخاطر حفظ نظام اسلامی تا حد تجاوز جنسی به پسران و دختران دستگیر شده و شکنجه و قتل آنان پیش رفت.
• عدم حمایت کافی طبقات بالا و پائین جامعه و بویژه اقلیتهای قومی از این جنبش. در این رابطه شایان توجه است که در آمد بسیار قابل توجه نفت و گاز، بویژه در یک دهه گذشته، و بهره مند شدن اقشار تجاری- بورژوائی ایران که از نظر فرهنگی و اجتماعی دل خوشی از رژیم ندارند، باعث گردید که این اقشار از تغییر و تحول جدی در ساختار سیاسی بیمناک شده و در عمل سترون و اخته عمل کنند. شاید ریخت و پاشهای رژیم و دولت احمدی نژاد در میان طبقات محروم (بیشتر بخاطر حامی پروری سیاسی تا توجه به وضعیت فلاکتبار آنان) لایه هائی از آنان را به پشتیبانی از رژیم ترغیب کرده باشد. بنظر میرسد دیرپائی استبداد مذهبی و ستمهای مضاعف بر اقلیتهای قومی، گرایشهای گریز از مرکز و تجزیه طلبانه را روز به روز تقویت کرده است.
• تزلزل دولت اوباما و عدم حمایت کافی وی از جنبش سبز ("اوباما یا با اونا یا با ما") بخاطر کنار آمدن با رژیم بر سر مسأله هسته ای در آن زمان.
• انحصار طلبی گروههائی از اصلاح طلبان مذهبی برای کسب هژمونی و رهبری جنبش سبز که بنظر میرسد زیاد با موفقیت روبرو نبوده است.
٣. دستاوردها و پیامدهای جنبش سبز
شکست جنبش سبز و یا حد اقل شکست فاز اول آن بمعنی آن نیست که این جنبش دست آوردی نداشته است. جنبش سبز از نظر تاریخی بدون شک زمینه ساز انقلابهای عربی بحساب خواهد آمد. جنبش سبز به مشروعیت رژیم مذهبی ولایت فقیه لطمه های جبران ناپذیری وارد آورد و ترکیب اولیه رژیم اسلامی را دو پاره کرده و تضادهای جناحهای طالبانی را تشدید نمود. این جنبش استراتژی اصلاح رژیم مبتنی بر انتخابات محوری (بخوانید انتصابات) را از اعتبار انداخت. تلاشهای مذبوحانه جناح حکومتی و سازشکار اصلاح طلبان مذهبی برهبری خاتمی برای گرم کردن دوباره تنور انتخابات راه بجائی نخواهد برد.
در عین حال شکست جنبش سبز پیآمدهای بسیار زیانباری برای ایران نیز داشته است. از جمله فرار روز افزون مغزها و اقشار فرهیخته تر جامعه. ناامیدی به زندگی، رشد نیهیلیسم و سقوط اخلاقی هر چه بیشتر که تبلور آنرا در افزایش آسیبهای اجتماعی، بزه کاری و از جمله هتک حرمت و برخورد نژادپرستانه به اقلیت افغان مقیم ایران (هدایت شده از طرف رژیم) میتوان مشاهده کرد.
از جمله پیامدهای جانبی تشدید فاشیسم مذهبی در ایران دین گریزی هر چه بیشتر مردم، خروج از اسلام و شوخی با "مقدسات" (جریان شاهین نجفی) است که اخیراً در جامعه سر و صدای زیادی براه انداخته است. کار بجائی رسیده که فریاد کسانی مانند آقای خاتمی رئیس جمهور سابق را بخاطر از دست رفتن ایمان مردم به اسلام و جمهوری اسلامی به آسمان بلند کرده است. متاسفانه انعکاس این مسأله در میان صفوف اپوزیسیون بصورت بروز دلگیریها میان نو اندیشان دینی و اندیشه پردازان سکولار دیده میشود.
تبه کاران حاکم بر ایران در مواجهه با بحرانهای جانکاه، در عوض کاستن از فشار بر مردم در همه زمینه ها بجان مردم افتاده اند، و ماشین اعدام و سرکوب خود را روغن کاری کرده اند. فشار بر زنان، هنرمندان، اقلیتهای دینی و قومی، ناشران، کارگران و دانشجویان افزایش یافته است. با شکست مذاکرات هسته ای و گسترش تحریمها، ترس و نگرانی مردم نه تنها افزون شده، بلکه در سطحی بسیار شدید تر به وضوح به صفوف و ارکان رژیم نیز رخنه کرده است.
۴. چه باید و چه نباید کرد
در ابعاد کلی (راهکارهای مشخص هنوز چندان روشن نیستند) راه نجات مردم ایران همدلی و هم گرائی در صد قابل توجهی از مردم ایران بر سر تغییر رژیم ولایت فقیه است. در این راستا بسیاری از لایه های رژیم، روحانیت و پاسداران نیز بالقوه میتوانند در مرحله ای به صفوف مردم بپیوندند. تشکیل یک مرکزیت سیاسی مترقی در خارج کشور با نمایندگانی از داخل، ایجاد ساختار تشکیلاتی و رسانه ای مناسب و کار پایه ای در میان مردم داخل و خارج کشور جزو ضروریات بنظر میرسند.
استراتژی "مطالبه محوری" و در رأس آن استراتژی گذار به دمکراسی از طریق مطالبه "انتخابات آزاد" که بسیاری از جمهوریخواهان و مشروطه طلبان مطرح میکنند، تا زمانیکه تابع مطالبه اصلی یعنی برکناری استبداد مذهبی نباشد، ره بجائی نخواهد برد. مسیر انتخابات آزاد تنها با برکناری رژیم ولایت فقیه هموار خواهد شد. در اینجا قصد مخالفت با طرح مطالبات دمکراتیک مردم مانند خواست آزادی زندانیان سیاسی و یا مطبوعات آزاد نیست. اما ارتقاء هر مطالبه ای بمقام استراتژی (راهبرد) گذار به دمکراسی، تنها به گمراهی مردم انجامیده، و آنان را از هدف اصلی منحرف خواهد کرد. راهبردهای ظاهراً "متمدنانه و معقول" در مورد رژیم فاشیستی- مذهبی اوباش سالار ایران شانس موفقیت ندارند. رژیم خونخوار، قرون وسطائی، سرتا پا فاسد و بقول آیت الله منتظری "جائر" جمهوری اسلامی تنها با شکل گیری یک اراده و اتحاد ملی برای بزیر کشیدن آن منحل خواهد شد. در جواب آنان که میپرسند چرا راهبرد سرنگونی تا کنون جواب نداده، باید گفت که علت اصلی آن سردرگمی اپوزیسیون و دنباله روی و جسنجوی بخش مهمی از آن از سراب اصلاح طلبی و ترغیب مردم به شرکت ادواری در انتخابات قلابی و مخدوش بوده است.
با تشدید خطر درگیری و یا حمله نظامی غرب و اسرائیل به ایران بر سر بحران اتمی و پس از کمک ناتو به انقلابیون لیبی بخشی از اپوزیسیون در خارج کشور (محفل آقایان حمید دباشی و اکبر گنجی در نیویورک) تنور آمریکا ستیزی را هر چه بیشتر بر افروختند. دباشی و گنجی ایرانیانی را که از حمله نظامی ناتو به رژیم قذافی جانب داری کرده، بخاطر منافع ملی ایران خواهان گسترش روابط اپوزیسیون با دول غربی و در شرایط مناسب طرفدار دریافت کمک علنی و شفاف از دول غربی بودند، بمثابه "ستون پنجم" و "پیاده نظام" امپریالیسم و طرفداران حمله نظامی غرب و اسرائیل به ایران معرفی نمودند. اینان میهن پرستی آن دسته از ایرانیان را که جایگاه ایران فردا را در اردوگاه کشورهای متمدن غربی تصور میکنند، بزیر سوال برده اند.
بجای دامن زدن به خصومتها در درون اپوزیسیون مانند برخوردهای ناروای اخیر به شاهزاده رضا پهلوی و یا دامن زدن به تضادهای اصلاح طلبان مذهبی (که عده ای از آنان کماکان دست از "خودی و غیر خودی" بر نداشته اند) با سکولار ها ( که عده از آنان گناهان اول انقلاب اصلاح طلبان مذهبی را هنوز نبخشیده اند)، و یا برچسب زدن به بدنه اپوزیسیون بعنوان مزدور و نوکر اجنبی، میبایست طرح ها و راهکارهای جدیدی برای همکاری و ائتلاف نیروها پیدا نمود. نشستهای چند ماه گذشته در استکهلم و واشنگتن و یا طرح ایجاد یک پارلمان برای ایرانیان خارج کشور (۴ تا ۷ میلیون) و تدوین یک طرح و ساختار تشکیلاتی برای سازمان دادن فعالیتها و مبارزات این بخش از ایرانیان، گامها و ایده های مثبتی در جهت همکاری و اتحاد ایرانیان بشمار میروند.
نگاهی گذرا به تاریخ یکصد سال گذشته ایران بما می آموزد که در آینده ای نه چندان دور آتش آزادیخواهی ایرانیان مجدداً شعله ور خواهد شد. امید است که روشنفکران و مبارزان راه آزادی همانند خرداد ٨٨ مجدداً غافلگبر نشوند.
م. چشمه، ۱۴ تیر ۱٣۹۱
|