در باره ی «ناظمِ حکمت شاعر کمونیستِ همیشه زنده»*
اسد رخساریان
•
ناظمِ حکمت از شاعران نامدار قرنِ گذشته است؛ از آن دست شاعرانی که با شعر و زندگانی خود شوری شگفت در جهان هستی درافکنده است. شعر او انعکاس بلافصلِ رنجِ معاصران خود و صدای درونی او برای آزادی کشور و ملّت خویش است. نام او با آرزوها و امیدهای ریشه دار بشری پیوندی ارگانیک دارد. این ودیعه ی آن مبارزات و مقاومتی است که در دشوارترین شرایط در میدانهای رزم و در سیاهچالهای زندانهای گوناگون کشورش – ترکیه- به دست آورده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۹ تير ۱٣۹۱ -
۹ ژوئيه ۲۰۱۲
در باره ی «ناظمِ حکمت شاعر کمونیستِ همیشه زنده»*
نوشته ی بهرام رحمانی (۱)
دنیا را به کودکان بدهیم/ حداقل برای یک روز/ تا دنیا دوستی را درک کند.
کودکان، دنیا را از دستِ ما خواهند گرفت/ و درختان ابدی خواهند کاشت!
ناظمِ حکمت از شاعران نامدار قرنِ گذشته است؛ از آن دست شاعرانی که با شعر و زندگانی خود شوری شگفت در جهان هستی درافکنده است. شعر او انعکاس بلافصلِ رنجِ معاصران خود و صدای درونی او برای آزادی کشور و ملّت خویش است. نام او با آرزوها و امیدهای ریشه دار بشری پیوندی ارگانیک دارد. این ودیعه ی آن مبارزات و مقاومتی است که در دشوارترین شرایط در میدانهای رزم و در سیاهچالهای زندانهای گوناگون کشورش – ترکیه- به دست آورده است. شعر او نیز ره آورد روحیات و نگرشهایش در زندگانی ملّتش و آرزو و عشق ورزیدنهایش نسبت به زیباییها و دست و پنجه درافکندنهایش با هرآن مانع و سدّ بازدارنده در مسیر پُرسنگلاخ رهایی و آزادی است. این است که با شنیدن نامِ او دنیایی خاطره و زیبایی به ذهن آدمی متبادر میشود. شعر او دوباره ناقوس امیدها و آرزوهای زیبای بشری را به صدا درمی آورد. میتوان گفت که امید، امید بزرگ رهایی از سیطره و سبعیتِ جبّاران و جلّادان در سایه ی شعر او همیشه زنده خواهد بود. چنین است که پرداختن به زندگانی و شعر پُرتپش او حکایت تلاشی همواره شورانگیز را بازگو خواهد کرد؛ چنانکه دفتر حاضر نیز در ادامهی این حکایت به وجود آمده است؛ حکایت یک زندگی سراسر مبارزه و عشق و آزادیخواهی و بر سرِ پیمان خود با خود و یارانِ خود ایستادن و به خاطر اینهمه با غروری بسا رشکانگیز به پیشوازِ مرگ رفتن.
«ناظمِ حکمت شاعرِ کمونیستِ همیشه زنده» (۲) در آغاز به صورتی فشرده از زندگی، مبارزات و گرایشات فکری و ادبی او سخن میگوید. این زندگینامهی کوتاه، چنانکه بایستی، با روایتهایی از داستانِ شعر و شاعری او و برخی شعرهایش آمیخته است. زندگی او از شعرهایش شورانگیزتر و شعرهایش انعکاس صمیمانه ی آن است. راست آنکه شعر او با شیوه ی زندگانی اش گره خورده است. ناظمِ حکمت سراینده ی چکامه هایی چون نامه به تارانتابابو، لشگر گرسنگی، شهید میدان بایزید، خائن به وطن... در آینه ی تمامی تصویرها، استعارهها و سمبلهای شاعرانهاش حضوری تماشایی دارد. او در این تصاویر که گاه سخت رمانتیک و دراماتیک و غمگسارانه و در عینِ حال امیدانگیز و برانگیزاننده است، به زندگیِ شاعرانه اش ادامه میدهد. در این دفتر نیز او را با همه ی شورها و شادیها و عاشقیها و خشم و بیقراریهایش همچنان در تب و تاب و در اوج امیدها و آرزوهای بزرگ میبینیم.
بهرام رحمانی نویسنده ی این کتاب از بیوگرافی نویسان و منابع خود در پایان کار خود نام و نشان داده است. نیز پیداست که از دو منبع مختلف برای بازنویسی بیوگرافی ناظمِ حکمت استفاده کرده است. اخبار و گزارشات هر دو این منابع خواندنی و گزینشی است. این گزینهها از برجسته ترین فرازهای زندگی و شعر و مبارزات شاعر نامدار ترکیه انتخاب شده است. او در دوران حیات خود ۱٩٦۳-۱٩۰۲، بارها و بارها به خاطر مبارزات و عقاید خود به زندان افتاد. برخی از زیباترین شعرهایش را در زندانها نوشت. به نوبه ی خود شیوه ی نوینی در سرایش شعر در کشور خود به وجود آورد. این نیز برای خود داستانی شنیدنی دارد.
« ناظم قبل از سفر به شوروی، با شعر آزاد فرانسه آشنایی داشت. او به هنگام اقامت چند روزه در باتوم در روزنامه ی «ایزوستیا» شعری را خواند که به احتمالِ زیاد متعلّق به ولادیمیر مایاکوفسکی بود. هرچند که ناظم به دلیل عدم آشنایی به زبان روسی، چندان چیزی از محتوی آن شعر دستگیرش نشد امّا نسبت به مصرعهای کوتاه و بلند و نظم نردبانی آن احساس علاقه کرد. هنگام عزیمت از باتوم به مسکو، ناظم متأثر از دیدن مردم گرسنه، شعر «مردمکِ چشم گرسنگان» را نوشت. امّا چون نتوانست آن را در قالب «هجا» جای دهد، با الهام از فرم شعر روزنامهی ایزوستیا دست به نوشتار آزاد شعر زد.» ص ۱٦
ناظمِ حکمت شاعری است که کمونیست بودنش نیز مانند شعر و نامش شهرت جهانی دارد. حقیقت امّا آن است که گرایشات کمونیستی او ریشه در انساندوستیِ ذاتی او و نگاهِ عاشقانهاش به زندگانی انسانی داشت. از شعرهایی که برای کودکان، زنان، زحمتکشان، رنجدیدگان و زندانیان تمام جهان نوشته است، پیداست، صاحبدلی بوده است که اسباب آرامش و آسودگی وجدانی خود را در خوشبختی همگانی و آزادی همگانی میدید و هم آن را در میدان عقاید اجتماعی و مبارزاتی و در شعرها، داستانها و نمایشنامه هایش در اشکال گوناگون نشان میداد. در شعری «کسی که میرود» نوشته است: - برادران چشمهای مرا نگاه نکنید / گریه از درونم میجوشد...
آری چنانچون گریه، که از درونش میجوشد، افکار و عقاید او نیز از درونش میجوشد. برابریطلبی، عدالت و آزادیخواهی او قائم به ذات است. انگیزه ی آنها را در طیِ زندگی در جامعه ی استبداد زده ی ترکیه و مشاهده ی حال و روز فقیران و بیخانمانها، در درون خود پرورده و بار آورده است. با این ویژه گیهاست که در اشیا و پدیدهها نگاه میکند. در پرتو این نگاه است که شکل و محتوی شعر خود را مییابد. او در هر کجای جهان، میتوانست همانگونه بنویسد؛ که نوشته است:
-اگر وطن، مکیدنِ خون سرخِ دستهای ما / در کارخانه هایتان باشد /
اگر وطن چنگالِ اربابهایتان باشد،
اگر وطن حکومتِ باتون پلیس و چماق باشد،
اگر وطن پایگاههای امریکایی، بمبهای امریکایی و توپهای ناوگان امریکایی باشد،
اگر وطن نجات نیافتن از ظلمتِ گندیده ی شما باشد،
من خائنِ به وطن هستم! «خائن به وطن» ص۴٦.
گفته آمد که نام او با آرزوها و امیدهای ریشهدار بشری پیوندی ارگانیک دارد. در عینِ حال همراهی او با احزاب کمونیستی روزگار خود، در این مورد خاص، از بازیهای عجیب سرنوشت بوده است. میخوانیم: او «از این که جریان کمونیسم در شوروی به دیکتاتوری فردی تنزّل یافته بود، مأیوس و سرخورده بود. او از آن که افکار خود را آزادانه بیان نماید واهمه داشت و از این رو اغلب سکوت میکرد. امّا نزد رفقایی که بدانها اطمینان داشت، یأس و سرخوردگی خود را با ملایمت به زبان می آورد. برای مثال در سال ۱٩۵۱، به ایلیا اهرنبرگ چنین گفته بود: "به رفیق استالین احترام بزرگی دارم، امّا تحمّلِ خواندن اشعاری که او را مانند خورشید معرفی میکند، ندارم. احساس بدی است.» ص ۱٧.
پس از مرگ استالین کانون نویسندگان شوروی از شعرا درخواست میکند که در باره ی استالین اشعاری بنویسند. ناظم «بر خلاف انتظار، نه استالین، بلکه مارکس و انگلس و لنین را در مرکز ثقلِ انقلاب قرار داد و در خاتمه ی شعر هم بر اهمیّت همبستگی طبقاتی تأکید کرد.» همان ص.
یأس و سرخوردگی شاعری چون ناظمِ حکمت در میان فریفتگان ایدئولوژی و قدرت قابلِ درک است. نقل قولِ بالا تنها اشاره ی کوچکی به آن انگیزه ی بزرگ و حتّی وسیعی دارد که موجباتِ سرخوردگی شاعری چون ناظمِ حکمت را فراهم آورده بوده است. در این نقلِ قول میخوانیم: «او از اینکه افکارِ خود را آزادانه – در میانِ رفقا البته- بیان نماید، واهمه داشت.» برای کسی که به خاطر آزادی بیان بارها و سالها به زندان آفتاده و تا پای مرگ هم مقاومت کرده است و در تمامِ ایّام حبس خود، یکدم از ایده آلها و آرمانهای خود غفلت نکرده و این را نیز در سروده های دوران زندان خود ثبت کرده است، ترس و واهمه در شکلِ ساده و ابتداییِ خود نمیتوانسته، معنایی داشته باشد. یأس و سرخوردگی و ترس و واهمه در نزد او باید از جریانِ عظیمی سرچشمه گرفته باشد که رموز سرنوشت ایدئولوژی رفقا را با خود همراه داشته است! امّا هدف او از پیوستن به این جریان برساختنِ دنیایی آزاد و غیرِطبقاتی و عاری از فقر و جهالت و تقسیم ثروت و قدرت و منزلت در میان تمام انسانها بوده است. با اینهمه اتوپیای بسیاری از کمونیستهای سرشناسِ دنیا، در همان سالهایی که او در زندانها دست به اعتصابِ غذا میزد و این حرکت، در سایه ی پوشش خبری دادنِ به آن از طرف کمونیستها، در اغلب کشورها، در صدر اخبار جهانی قرار میگرفت، در خود فروپاشیده و منفجر شده بود. بی شک ناظم از تمامی این حوادث آگاهی داشت. این آگاهی نیز سبب دگرگونی و شاید سکوتهای طولانی مدّتِ او شده بوده است. امری که شاید از آن یأس و سرخوردگی و واهمه تراوش میکرد. و این خود داستانی است که بایستی در جای دیگر به واکاوی اش نشست.
باری ناظم هنوز زنده بود که شعر و نام او مرزهای شهرت جهانی را درنوردیده بود. بسیاری از نویسندگان و هنرمندان بزرگِ جهان، بارها و بارها برای آزادی او به اعتراض برخاسته بودهاند. ژان پلسارتر، پیکاسو و نرودا در میان آنان بودهاند. نرودا در باره ی او گفته است: « شعر او عظیم است، مانند رودهای پهناور. امّا این رود همچون سیلی از پولاد به سوی میدان مبارزه میشتابد. سالهای زندان، زبانِ شعر ناظم را تا ابعادی غولآسا فرارویانده است. صدای او در همه جای گیتی به گوش میرسد. افتخار میکنم که شعر من در این لحظات حسّاس مبارزه برای صلح، دوشادوشِ شعر ناظم ایستاده است.» ص ۲۴
ژان پل سارتر مینویسد: « ناظم، دوستی با وفا، مبارزی شجاع، دشمنِ بی امان دشمنانِ انسان، بی اعتنا به همه چیز، میخواست هر جا که امکان خدمت به انسان وجود دارد، حضور داشته باشد... ص ۵۲.
آری ناظمِ حکمت، شاعرِ دردآشنای ترکیه، شایسته ی تجلیلِ جهانی است.
ا. رخسلریان
*انتشاراتِ ارزان، استکهلم
۰۰۴۶۷۰۴۹۲۶۹۲۴
info@arzan.se
First Edition ۲۰۱۲
۱- بهرام رحمانی در حالِ حاضر، عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران (در تبعید) و سردبیر بانگ، نشریهی این کانون است.
۲- چند اشتباهِ تایپی در صفحه ی ٦ (فرار گریخت) به جای فرار کرد، سطر ۱۱ و۱۲و صفحه ی ٧ (تبلغی) به جای تبلیغی، سطر ۵ و صفحه ی ۵۰ سطرهای ۱۲ و ۱۴ در دو عباراتِ ( سرم تسلیم فرود نمیآورم) و (سرم خم نمیکنم) به جای سرِ تسلیم فرود نمیاورم و سر خم نمیکنم و صفحه ی ۵۴ (آزادی شدی) به جای آزاد شدی، سطر ٩ و صفحه ی ۵۵ ( منقد) به جای منتقد، سطر ۱۳، از اشکالات این کتاب است.
|