لائیسیته و جنبش دموکراتیک مردم ایران
رابطه دین و دولت در ایران (بخش دوم) - صفویه، قاجاریه، پهلوی
اکبر سیف
•
قرارگرفتن روحانیت شیعه دررهبری جنبش آزادیخواهانه و استقلال طلبانه مردم ایران،تا حد قرار گرفتن یک روحانی در راس انقلاب مردم، و استقرار دولتی دینی در شکل جمهوری اسلامی حاصل تصادف صرف نبوده است. این مسئله را نمی توان فقط با ضعف نیروها و جریانات دموکرات و ترقی خواه توضیح داد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۰ تير ۱٣۹۱ -
۱۰ ژوئيه ۲۰۱۲
« متن زیر،بخش دوم ازمبحث مربوط به لائیسیته وجنبش دموکراتیک مردم ایران است که به اختصاروبه گونه ای گذرا به رابطه دین ودولت دردوره صفویه وقاجاریه وپهلوی می پردازد.دربخش اول این مبحث ،نگاهی عمومی به لائیسیته ومبانی آن وتجربه غرب در این باره داشتیم.مبحث جمهوری اسلامی به بخش سوم واگذارشده است که پس ازتدوین نهائی،منتشرخواهد شد.پرواضح است که هدف ازاین نوشته کوتاه نه پرداختن به همه دقائق مسئله بوده است و نه پاسخ به این موضوع بس مهم وبغرنج وپیچیده.هدف،بیش از هرچیز دامن زدن درحدخود به مباحث موجود دراین زمینه بوده است.باشد که بحث لائیسیته ایرانی به همت متخصصین امرپاسخی درخورومتناسب باتاریخ وفرهنگ وعرف میهن ماپیداکند.»
---------------------------
چنین به نظرمی رسد که قرارگرفتن روحانیت شیعه دررهبری جنبش آزادیخواهانه واستقلال طلبانه مردم ایران،تاحدقرارگرفتن یک روحانی درراس انقلاب مردم، واستقراردولتی دینی درشکل جمهوری اسلامی حاصل تصادف صرف نبوده است.این مسئله مهم وسرنوشت سازبرای جامعه ایران رانمی توان فقط باضعف نیروهاوجریانات دموکرات وترقی خواه،چپ وملی،یااشتباهات بعدی آنها با تمام اهمیتشان توضیح داد.مسئله بس جدی تروفراترازاین هاست.باید به این موضوع هم فکرکرد که نیروی مردمی روحانیت شیعه ریشه درچه عواملی داشت؟روحانیت درکدامین پروسه،کارسیاسی درمقیاس اجتماعی راتجربه کرده وبامانورهای سیاسی ودوز وکلک های آن آشناشده بود؟ویا چرابه چنین جریان پرسابقه ونیرومندی توسط جریانات سیاسی دیگر کم بها داده می شد؟
واقعیت این است که روحانیت شیعه پیرومکتب اصولیون طی قرون متمادی به اشکال مختلف در قدرت سیاسی حضور داشته وشریک دردولت بوده است.شریعت به همراه سلطنت،دوستون اصلی قدرت سیاسی درایران راطی قرون متمادی تشکیل می داده اند.ستون سلطنت برای مشروعیت بخشیدن به قدرت خویش به جلب حمایت ستون دیگریعنی شریعت نیازداشت وبه تناسب نقش آن دررفع این نیاز،سهم معینی ازدولت رادراختیار روحانیون می گذاشت.روحانیت قدرت طلب هم بادرک این نیاز،درازای حمایت از سلطنت ومشروعیت بخشیدن به آن،سهم خویش درحکومت راطلب می کرد.این دورکن،ضمن تداخل درهم،دستگاه وشبکه نفوذ مستقل خود را،بسته به شرایط گاه ضعیف وگاه قوی،داشتند.کشاکش میان شاه وشیخ برسرداشتن سهمی بیشترازقدرت همواره بخش مهمی ازتاریخ تحولات سیاسی وجابجایی های درقدرت درایران راتشکیل می داده است.
روحانیت شیعه طی قرون متمادی،حداقل مسئولیت امر آموزش وتعلیم وتربیت،بخش مهمی ازامر قضا،اداره مساجد وامورمربوط به منابع وقفی واداره امورخیریه وکمک های مردم درراه خداو...رابرعهده داشت.روحانیون ازاین طریق باطبقات مختلف مردم تماس داشتند وبه نوعی ودرمحدوده ای دولت مداری رامی آموختندوتجربه می کردند.مقامات بلند پایه وصاحب نفوذروحانی عموما ازاحترام خاصی برخورداربودند وکم نبودند روحانیونی که ملجامردم به تنگ آمده ازتجاوزسلاطین مستبد وعوامل سرکوب به شمارمی رفتند.منزل این دسته ازروحانیون معمولا ازگزندعوامل استبداددرامان بودومردم معترض بابست نشستن درمنازل اینان معمولاازمصونیت برخوردارمی شدند.این خود درحافظه تاریخی بخش هایی از جامعه به نفع دستگاه روحانیت به عنوان حامی مظلومین عمل می کرد.
روحانیون شیعه به عنوان سخنگویان اصلی مذهب تشیع طی تاریخ تاآنجا که توانستند درکشاکش میان زندگی عرفی وزندگی مذهبی،به زیان زندگی عرفی ودنیوی وارد عمل شدند وبدین وسیله زندگی رابرتوده وسیع مردم تنگ وتنگ ترکردند.این تلاش ها بخصوص هنگامی که باحضور اینان درقدرت سیاسی ودراختیارداشتن تیغ سرکوب توام می شد ابعاد تازه ای می یافت وفشارطاقت فرسائی رابه جامعه ومردم تحمیل می کرد.
تا آنجا که به رابطه مسقیم دین وقدرت سیاسی در ایران مربوط می شود ما در دودوره تاریخی با تلفیق دین ودولت دربالاترین سطح مواجه بوده ایم.یکی طی حاکمیت سلسله صفویه ودوم دردوره جمهوری اسلامی.این دو دوره با وجود این که دردو شرایط تاریخی ازهرلحاظ متفاوت باهم قراردارند وعلیرغم تفاوت های مهمی که باهم دارند اماازشباهت های مهمی نیزبرخوردارند. مهمترین این شباهت ها همانا دینی بودن دولت درآنهااست.به همین دلیل است که در بررسی چگونگی تلفیق دین ودولت درقالب جمهوری اسلامی، ضرورتا باید نگاهی به این گذشته تاریخی انداخت،پیرامون آن مکث نمود واز خلال آن به درک همه جانبه تری ازواقعیت امروزایران وعمق گره گاه های آن دست یافت.
دین ودولت درصفویه
پیش ازهرچیزبدنیست گفته شوداین درست است که اکثرایرانیان درپی حمله اعراب،طی یک پروسه وتحت تاثیرعوامل مختلف اسلام آوردند وازمذهب شیعه طرفداری کردند؛ولی به هیچ وجه چنین که ملاهای حاکم جلوه می دهنداکثرمردم همواره شیعه مذهب نبودند.واقعیت این است که مذهب مردم ما طی زمان وبسته به عوامل مختلف دچارتغیراتی گردیده است واز این لحاظ تابوئی وجودنداشته وندارد.به عنوان مثال مذهب رسمی اکثریت مردم ایران طی حدود چهار قرن ونیم،یعنی درفاصله فتح بغداد توسط طغرل سلجوقی در ۱۰۶۰میلادی تا فتح تبریز توسط سپاه قزلباش شاه اسمعیل اول صفوی در۱۵۰۱وتاجگذاری شاه اسمعیل،دیگر شیعه نبود.در سراسر این دوره کشورعرصه تاخت وتازاقوام وقبایل مختلف بودوسرنوشت شیعه به تصمیم زمامداران وکشورگشایان دائما در حال تغییر بستگی داشت.اکثراشیعه نبودند وبخش هایی هم که شیعه باقی مانده بودند تاحدودزیادی برای فرارازآزارزمامداران سنی مذهب به تقیه وتظاهرپناه می بردند.درهمین دوره طولانی مبارزات سیاسی واجتماعی که درگوشه وکنارمملکت جریان می یافت غالبا زیرپرچم شیعه بود که انجام می گرفت .درآشفته بازارهمین تهاجمات پی درپی وچندقرنی،وفلاکت وخانه خرابی وآشفتگی های کشورزیرستوران قبایل مختلف است که عرفان وتصوف در میان ایرانیان راه بازکردونفوذ روزافزونی پیداکرد.در این میان،شیخ صفی الدین اردبیلی(۱۲۵۲-۱٣٣۴میلادی)،که تبارسلسله صفویه به اوبرمی گردد یکی ازپرآوازه ترین شیوخ صوفی دراردبیل بود که بتدریج تا حدمعروف ترین صوفی زمان خود شهرت یافت.
شیخ صفی،بنابه تحقیقات زنده یاد احمد کسروی،برخلاف آنچه که جانشینان شیعه مذهبش بعد ها به اونسبت دادند،نه شیعه بود ونه سید ونه آنچنان که برخی گفته اند با ۲۱پشت به امام موسی کاظم می رسید.او سنی شافعی مذهب بود وظاهرا داعیه قدرت سیاسی هم نداشت. با جانشینان اوبود که درپی گسترش نفوذ شیوخ صفوی در میان مردم وطوایف ترک زبان ،خیزآنها هم بسوی قدرت آغازگشت؛دردوره جنید پیشوند شیخ به سلطان تغییر یافت وسلطان جنید بود که بنا بربرخی روایات تشیع اختیارکرد .سپس با اسمعیل اول صفوی بود که پیشوند سلطان به شاه تغییر یافت .همزمان با تاجگذاری شاه اسمعیل درشهرتبریز،مذهب شیعه بدل به مذهب رسمی کشور گردید.ودر همان قدم نخست، درشهر تبریزی که به قولی چهار دانگ آن سنی مذهب بودند سربیست هزار سنی مذهب به ضرب شمشیرقزلباشان بخاطر کوبیدن میخ مذهب رسمی ازتن آنان جدا شد.
بواقع دور جدیدی درتلفیق دین ودولت در حیات سیاسی واجتماعی مملکت درکادر سلسله صفوی آغازگشته بود.بدین ترتیب که شاه صفوی به عنوان مرشد کامل درصدر قدرت سیاسی- مذهبی قرارداشت.یعنی شاهان صفوی مشروعیت خود را مدیون هیچ گروه دیگری ازجمله روحانیت تشیع نبودند.مرشدان تاجدارازاین لحاظخودکفا بودند واعتبارسیاسی ومعنوی خودراازجدشان،باشجره نامه ای که برای اوساخته وپرداخته بودند ،می گرفتند.
شاهان صفوی برای اعمال قدرت به دو اهرم نیرومند تکیه داشتند: اول بازوی نظامی قزلباش ودوم علمای شیعه مذهب.آنان به همه کار برای تحکیم قدرت خود درزمینه تقویت این دو اهرم همت گماشتند.درواقع اداره وسرنوشت کشوردراختیار سه نیروی صوفیان،ترکان قزلباش وملاهای شیعه مذهب قرارگرفته بود.
طوایف قزلباش ازقبایل ترک تبارآسیای میانه بودند که به همراه طوایف ترک تباردیگردرپی تهاجم مغول ها عقب نشینی پیشه کرده وبه آسیای صغیر پناه برده بودند.قزلباشان شیعه مذهب بودند ودرجریان حوادث به شیخ صفی وخاندان وی ارادتی خاص پیداکرده بودند.اسمعیل اول با متحد کردن هفت طایفه ازاین ترکان ونام گذاری آنان به قزلباش بازوی جنگی مرید شاهان صفوی راپی ریخت.پذیرش مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی وقدرت فوق العاده وامتیازات بیشماری که به سران قزلباش درجریان فتوحات بعدی داده شد ند قزلباشان رابشدت تقویت نمودوبه نیرویی غیرقابل جانشین،حامی وفادار وبی قید وشرط شاهان- مرشدان کل بدل ساخت.
امادرباره علمای شیعه مذهب،همان طورکه گفته شد مذهب شیعه درکشوری به عنوان مذهب رسمی اعلام شده بود که اکثر مردمان آن طی چند قرن، دیگر شیعه مذهب نبودند وشاه صفوی برای تبلیغ ورواج تشیع باکمبودعالم روبروگشته بود.رسمیت دادن به شیعه به عنوان مذهب رسمی هم براساس روایات،بنا به مصلحت سیاسی وبرای جلب حمایت قاطع نیروی قزلباش،آن هم درمراسم تاجگذاری شاه اسمعیل درعین یدک کشیدن مقام مرشد کل بود که صورت یافته بود.برای رفع کمبود عالم روحانی بود که علمای شیعه مذهب از سوی شاه اسمعیل اول وسپس شاه طهماسب ازنجف وکربلاوعراق عجم ولبنان وبحرین به ایران فراخوانده شدند.بدین سان بود که روحانیون شیعه مذهب درکنف حمایت دربار صفوی ودر رکاب مرشد کل روبه رشدنهادند وپس ازبازوی مسلح قزلباش،به بازوی دوم شاهان صفوی بمنظورتکمیل مشروعییت آنها بدل گردیند.
روحانیون شیعه که برای استقرارفقه شیعه فراخوانده شده بودند از همان آغازبه تاسیس وگسترش حوزه ها ومدارس مذهبی وامر آموزش واداره مساجد شیعه وگسترش آنهاو..پرداختندوتاآنجاکه توانستند درلعن خلفای سه گانه و قلع وقمع سنی مذهبان وپیروان مذاهب دیگروحمله به باورها وسنن مربوط به قبل ازسیطره اسلام درایران اقدام کردند.روحانیت تابع مرشد کل بودوهمه روحانیونی که در تشکیلات حکومتی- مذهبی مسئولیتی داشتند ازسوی مرشد تاجدارعزل ویانصب می شدند .مسئولیت دینی مملکت بر عهده صدرالشریعه وریاست روحانیت برعهده ملا باشی دربارو امر قضابا قاضی القضات بود .هرسه این مناصب توسط شاه تعیین می شدند.نصب شیخ الاسلام درشهرها وولایات وایالات باصدرالشریعه بود .تعیین قضات در همه جا باقاضی القضات بودو..برخی ازاین مناصب،نظیرامامت جمعه موروثی گشت وازپدربه پسرمنتقل می شد،امری که به نوعی دردوره قاجارهم تداوم یافت.
دراین دوره مسلک فقهی اخباری ،که مداخله درمسائل سیاسی راخاص امام غایب می داند ومبنا رابرروایات واحادیث می گذارد وبرخلاف اصولیون با اجتهاد مخالفت می ورزد ودرغیاب امام زمان امر سیاست جامعه رابه دیگران وامی نهد،به برتری اصولیون پایان داد.اضافه می شود که نفوذ برخی علمای شیعه،بخصوص طی سلطنت برخی شاهان،که تاسطح نایبی امام زمان ارتقایافت مانعی برای تبعیت آنان ازسلاطین صفوی بشمار نمی رفت. چراکه این لقب درمقابل شاهانی که درمقام مرشد کل،درخواب وبیداری باائمه اطهار وپیغمبروعلی دررابطه بودند هیچ به حساب می آمدو...
شاهان صفوی بیش ازدوقرن درایران حکمرانی کردند.درتمامی این دوره طولانی شیعه دوازده امامی مذهب رسمی کشوربود.شاهان صفوی ازهمان ابتدا باخون وشمشیرراه سلطه خودراهموارکردند.آنان علمای شیعه رادرکنف حمایت خویش گرفتندوموجبات رشدچشمگیرملاهارافراهم ساختند.تشیع ازحالت دفاعی قبل ازصفویه به موقعیت تهاجمی درآمد وتوانست زیرساخت های مناسب ومطمئنی رابرای خودفراهم ببیند که درتحولات وطوفان های سیاسی بعدی ای که پیش آمد بکار روحانیت شیعه قدرت طلب بیاید.
قدرت علمای شیعه دردوره سلطنت آخرین شاه صفویه یعنی شاه سلطان حسین،که درعین حال بی عرضه ترین وخرافی ترین شاه این سلسله بود به اوج خودرسید.حکومت مرکزی ضعیف ودست عوامل محلی درتعدی وآزارمردم بازترازقبل گشته بود؛خرافه پرستی شدت بیشتری یافته بود؛مملکت درمسیرگسست قرارگرفته بود وقحطی وشورش های محلی روبه رشدگذاشته بودو...درچنین اوضاع به هم ریخته ای بود که حمله لشگریان محمود افغان به وقوع پیوست.بافتح اصفهان سلسله صفویه هم فروپاشیدوهمراه با آن دورتازه ای درحیات روحانیت شیعه آغازگشت:دوره فترت.سقوط صفویه(۱۷۲۲) تاپیدایش قاجاریه(۱۷۹۵)ازجمله مصادف است با دوران فترت علمای شیعه.باتهاجم افغان های سنی مذهب موجی ازشیعه کشی راه افتاد وعلمای شیعه یا فراری یا کشته یاراه تقیه پیش گرفتند.سپس نوبت نادرشاه ولشگرکشی هاوکشورگشایی های خاندان افشاررسید.نادرهم ازهمان ابتداروی خوشی به روحانیت شیعه نشان ندادودراین مسیرتانفی شیعه دوازده امامی وجانشینی آن بامذهبی تازه پیش رفت.دراجتماع بیست هزارنفره دشت مغان که در نوروز۱۷۲۶بدستورنادرتشکیل شد اوپس ازگفتن اینکه مذهب شیعه مغایر نیاکان ماست شرط پذیرش سلطنت خودرااستقرارمذهب جدیدشش امامی،امام جعفرصادق، تعیین کردومردم رابه چشم پوشی ازشادی وسروربخاطر حضرت علی وخودداری ازلعن خلفای سه گانه سنی هادعوت کرد.اوهمه این هاراباکشتن چندتن ازعلمای بلند پایه ای که مخالف خوانی پیشه کرده بودند وزهرچشم گرفتن از سایرین،درمجمع علمای سرتاسرکشورباریاست علی اکبرملاباشی به تائید رساندو... اماهمانطورکه می دانیم سلطنت خاندان افشاریه هم دوام چندانی نیاورد ونوبت به سلطنت زندیه رسید.طی سی وچند سال حکومت زندیه،باوجود اینکه بنا برروایات کریم خان فردی متدین وشیعه مذهب بود ولی به علمااعتنای چندانی نداشت واینان نتوانستند به روال سابق کمر راست کنندو...
همانطورکه گفته شد با فروپاشی سلسله صفویه،روحانیت شیعه هم ازبروبیای سابق افتادوبه حاشیه رفت.تنها بااسقرارسلسله قاجاربخصوص طی دوره ٣۷ ساله فتحعلیشاه بودکه علمای شیعه میدانی دوباره یافتندوبتدریج شریک درقدرت سیاسی گردیدند.
دین ودولت درقاجاریه
شاهان قاجارکه مثل نادرازطوایف قزلباش بودند برخلاف شاهان صفوی، فاقد وجهه وتقدس مذهبی بودند. مشروعیت وارتقاایشان به رتبه ظل اللهی تنها درصورت جلب حمایت علمای شیعه میسرمیگشت.شاه قاجارنیاز به حمایت شیخ داشت.شیخ قدرت طلب هم نیک می دانست که بدون تن دادن به خواست شاه،به نردبان قدرت دست نمی یابد.شاه وشیخ، یکباردیگرلازم وملزوم یکدیگرگردیده بودند.بدینسان راه روحانیون شیعه مذهب به سوی قدرت هموارگشت.روحانیون ازاقصی نقاط گرد آمدند.دخالت علما درامورحکومتی روبه فزونی نهادواصولیون روبه رشدنهادند وباپس زدن تدریجی اخباریون،به روند غالب بدل گردیدند.این رونددرسراسردوره قاجارباتغییرات وافت وخیزهائی ادامه داشت.واقعیت این است که همه تحولات واتفاقات سیاسی مهمی که درسراسردوره قاجاربه وقوع پیوسته، بنحوی آشکار وگاه تعیین کننده مهر ونشان دخالت علمای شیعه مذهب رابرخود دارد.توجه داریم که اینجا بحث فقط برسرگسترش مساجد ورونق حوزه ها ومدارس دینی،یااداره امورمربوط به قضاواوقاف جمع آوری سهم امام ونظایرآن،یارونق دوباره لعن خلفای سه گانه ومراسم عمرکشان وگسترش تکایا ورونق بازارروضه خوانی وقمه زنی،یابهائی کشی وآزارارامنه وکلیمی ها ونظایرآنها بمانند دوره صفوی نیست.بحث برسر تحولات واتفاقات سیاسی مهم نظیر جنگ باروسیه،قتل گریبایدوف،جنبش تنباکوو...انقلاب بزرگ مشروطه ومهرودخالت علمای شیعه ساکن مملکت وخارج دراموری ازاین دست است.بعنوان مثال،درپی به نتیجه رسیدن جنبش تنباکوونقش منحصربفرد روحانیت دررهبری آن بود که علما ازاعتبار بیشتری برخوردارگردیدند تابدان حد که شاه ورجال حکومتی وسفرای کشورهای خارجی هر یک به نوعی برای محکم کردن میخ خود به رقابت باهم برای جلب روحانیت تلاش می کردند وروحانیت قدرت طلب نیز ازاین وضع حداکثراستفاده رابرای تامین امیال خویش می کرد.
بموازات این تغییرات،چهره جهان وازجمله همسایگان ایران درروسیه وعثمانی ویادرجنوب بسرعت تغییر می کرد وبهمراه خودایران خفته زیربارسنگین شاه وشیخ رابه تکان وامی داشت.اگردرشروع سلسله قاجار،ازملت وبه تبع آن اقتصاد ملی درایران خبری نبود وکشور تقریبا بیرون ازاقتصاد جهانی قرارداشت؛ومملکت ازپیدایش عصرروشنگری باتمامی نتایج مترتب برآن تقریبا بی اطلاع بود، ولی یک قرن بعد یعنی دراواخردوره قاجاریه داستان فرق کرده بود.اقتصاد ایران درمسیراقتصادجهانی قرارگرفته بود،طبقه متوسط جدیدی درحال شکل گرفتن بود،شهرنشینی درهیئتی جدید رشدکرده بود،بازارشکل گرفته بودو نطفه بورژوازی جدید که علاوه بر تجارت درزمینه تولید وصنعت هم سرمایه گذاری آغازکرده بودبسته شده بود.به موازات حوزه ها ومدارس دینی،دارالفنون تاسیس شده بودونسل تازه ای از تحصیل کردگان ومنورالفکران وسپس روشنفکرانی پیداشده بودند که شباهت چندانی بامستوفیان سابق وبیشترازآن قرابتی با حوزه هانداشتندو...این تحولات همگی استبدادشاهی راازموضع تجددو قانون گرائی وآزادیخواهی ومساوات طلبی ودفاع ازحقوق ملت ولزوم تاسیس عدالتخانه و...به چالش می کشید.درمقابل امواج تحول خواهی،ارتجاع ونظام ظل اللهی حاکم که براساس ائتلاف شاه وشیخ شکل گرفته بود ایستادگی می کرد.
درکشاکش میان انقلاب وارتجاع،همانطور که می دانیم علمای شیعه هم نتوانستند یکدست عمل کنندو ازدرون تجزیه گردیدند.روحانیت در جریان تدارک مقدمات انقلاب مشروطیت وسپس دربرخورد با خودانقلاب،اتخاذ موضع درقبال قانون اساسی مشروطه،به توپ بستن مجلس توسط ارتجاع محمد علیشاهی ودوره استبدادصغیرو...،یعنی برسرمسائل سیاسی مهم ومربوط به آینده سیاسی مملکت ومردم، دچارانشعاب بزرگ گشت.مشروعه طلبان در مقابل مشروطه طلبان صف آرائی کردند.درجریان این صف آرایی ودرگرفتن جنگ میان دوجبهه ارتجاع وانقلاب بود که عده ای ازشاخص ترین چهره های روحانی دوطرف هم پا به پای جنبش،به جان یکدیگرافتادند.وبه تناوب،عده ای جانشان راازدست دادند وتعدادی دیگرراه تبعید یاعزلت پیش گرفتندو...
بهرصورت همانطورکه می دانیم انقلاب مشروطه در یک پروسه بغرنج وپیچیده ودر پی جانفشانی های بیشماردرسال ۱۲٨۵هجری شمسی پیروزشد ومجلس تشکیل گردید وقانون اساسی مشروطه آن به تصویب رسید.قانونی که درصورت اجراسرنوشت کشور راتغییرمی داد ودفترکهنه وقدیمی حکومت استبدادی رادرهم می پیچید.
قانون اساسی مشروطه اختیارات شاه را محدودووجه الهی سلطنت رازیرسئوال برد.ازاین پس دیگر سلطنت موهبتی الهی نبود که ازطرف خدا به شاه داده شده بود،بلکه موهبتی بود الهی که ازسوی مردم به شخص شاه بر مبنای قانون وعرف تفویض می شد وشاه تنها سلطنت می کرد ونه حکومت.بنابر قانون اساسی حکومت وبنیاد های قدرت ازملت واراده عمومی نشئت می گرفت وهمین اراده درمجلس ملی تجلی می یافت. وزیران مستقیما دربرابرمجلس مسئول بودند. امور مربوط به آموزش وتعلیم وتربیت ونیزدادگستری به دولت واگذارمی گردید وبین ترتیب دست علمای شیعه از این دورشته وظیفه مهم وکلیدی برای پیشرفت جامعه کوتاه می شد و...بدین ترتیب می توان نتیجه گیری کرد که قانون اساسی مشروطیت در زمانه خود بویژه باتوجه به عقب ماندگی مفرط جامعه ایران ونفوذروزافزون روحانیت ،قانونی بوددموکراتیک ومترقی ورنگارنگ،که رنگ اصلی آن لائیک ویا به بیان دقیق تر عرفی وسکولار بوده است.
اما قانون اساسی مشروطه از همان ابتدا مخالفین نیرومندی از میان درباری ها،روحانیون وبازاری ها داشت.مخالفین باسنگرگرفتن پشت روحانیونی نظیر شیخ فضل اله نوری ومباحثی نظیر اینکه دین اسلام به عنوان کاملترین وآخرین دین الهی برآورنده تمام نیاز های بشری ازجمله وضع قوانین و...است به مخالفت باقانون اساسی جدید برخواستند.اینان درمقابله باجنبش تحول خواهی،ابتدا شعار مشروعه وسپس مشروطه مشروعه سردادند.انقلابیون مشروطه خواه ضمن دفاع ازقانون اساسی ودفع تهاجم مشروعه خواهان،چه بمنظور بستن دهان مخالفین وچه برای رفع اختلافات میان خود ورفع پاره ای نواقص،کمیسیونی رادر مجلس برای تکمیل قانون اساسی وتنظیم متمم آن تشکیل دادند.به این ترتیب متمم قانون اساسی مشتمل بر۱۰۷ اصل بر اصول ۵۱گانه قانون اساسی اضافه شد ودر۱۵مهر۱٣٨۶ هجری شمسی درمجلس به تصویب رسید.
درمتمم قانون اساسی همراه باموادی درزمینه رعایت تساوی حقوق عموم افراد ملت ایران ومسئولیت دولت در مقابل مجلس وتفکیک قواازیکدیگرو...که تقویت کننده روح دموکراتیک قانون اساسی اولیه می باشند موادی هم درزمینه رسمیت دادن به اسلام وطریقه حقه ی جعفریه اثنی عشری به عنوان مذهب رسمی وتشکیل هیاتی که کمتر از ۵مجتهد نباشد بمنظورتطبیق قوانین با شرع اضافه شد که در نقطه مقابل روند پیشگفته قرار داشتند.اما با وجود این علمای مرجع شیعه در مخالفت با یک رشته مواد که ناظر برمحدود کردن وبستن دست آنها مخصوصادرزمینه آموزش اجباری وتعلیم وتربیت تحت نظروزارت علوم ومعارف، ودادگستری بود از هیچ اقدامی فرو گزارنکردند.انها در این مواد ونیزدرمواد مربوط به آزادی مطبوعات ومتساوی الحقوق بودن همه اهالی مملکت،مسلمان وغیر مسلمان،درمقابل قانون دولتی ونحوه مجازات ها و...به مخالفت با قانون اساسی ومتمم آن برمیخواستند.با این همه می توان گفت که انقلاب مشروطیت وقانون اساسی ومتمم آن،با همه مشکلات وبعضادوپهلوگوئی هائی که بخصوص درمتمم آن به چشم می خورد، نظمی نوین به امور سیاسی واجتماعی واقتصادی وقضایی ودیگر شئونات جامعه بخشید وباخلع ید ازمحمد علیشاه و بالای داربردن شیخ فضل اله پیروزی زندگی عرفی برزندگی شرعی ومشروطه رابرمشروعه رقم زد و قدرت سیاسی وبه همراه آن دایره قدرت شاه وشیخ راتابع قانون ساخت؛قانونی که برخواسته ازرای ملت بود.
دین ودولت درپهلوی
ولی این بارنیز روند تحولات تحت تاثیرعوامل گوناگون،اعم از داخلی وخارجی،به گونه ای پیش رفت که دستاورد های پرارزش مبارزات مردم درزمینه آزادی خواهی ومساوات طلبی وقانون گرایی وقانون اساسی مشروطیت زیر ضربات سهمگین استبدادی جدید وزیر لوای مدرنیسم به تاراج برده شد.سلسله قاجارفروپاشید وچکمه پوشی جدید بنام رضاخان تحت حمایت قدرت فائقه انگلیس درمصدر امورقرارگرفت وپس ازچندی بساط سلطنت خود رابرپاساخت.
طی پنجاه سال سلطنت پهلوی،تا آنجا که بحث مابرمی گردد،نه تنها قانون اساسی مشروطه درپرتو تحولات زمانه وپیشرفت جامعه بشری بخصوص درزمینه حقوق بشر وآزادی ودموکراسی انکشاف نیافت بلکه دفترآن بسته شد.به این ترتیب مبارزات مردم ایران برعلیه سلاطین مستبد واعمال تبعیض وبی قانونی،درزمینه مساوات طلبی وتامین برابرحقوقی ، درزمینه آزادی احزاب ومطبوعات وانجمن ها وحقوق ابتدایی مردم،درباره حق ملت درتعیین سرنوشت سیاسی وغیره وغیره که درمواد قانون اساسی مشروطه آمده بودند ودرصورت پیگیری وتداوم می توانستند به تفکیک حوزه خصوصی ازحوزه عمومی وبالاخره درمرحله ای پیشرفته تر به تفکیک دین ودولت درایران منجر شوند، به هیچ گرفته شدند.طی یک دوره طولانی صدای مخالفین بخصوص درزمینه مسائل سیاسی،جز دوره هایی کوتاه آنهم به یمن مقاومت جامعه وتغییر شرایط بین المللی ،به شدت سرکوب گشت .بطورهمزمان هم روحانیون مخالف وهم روشنفکران غیر درباری وهمه آزادیخواهان مورد قلع وقمع قراگرفتند.گویا که به ضرب سرکوب وخفه کردن صدای مردم،ازطریق مقابله با هرآن چیزی که درفاصله ملت ودولت قرار داشته ومهر جامعه مدنی برخود دارد، اعم ازدینی وغیردینی وسیاسی وغیرسیاسی،می توان برای دوره ای طولانی حکومت کردو یاآنچنان که ادعا می شد می توان به اجبار وازطریق زورومونتاژ،مملکت رادرمسیر توسعه وتمدن بشری هدایت کردو...
ناگفته نماند که درزمینه برخورد باروحانیت شیعه تفاوت هایی هم میان پهلوی اول ودوم به چشم می خورد.رضا خان باوجود این که همواره به دین داری تظاهرمی کرد اماهم وغمش اقتداردولت مرکزی واقتدارفردی بود.ودراین راه ازهیچ اقدامی درسرکوب مخالفین وحذف فیزیکی حتی نزدیکان سابقش،وازجمله قلع وقمع قاطع علماوروحانیون مخالف کوتاه نیامد.درحالیکه فرزندش بسته به موقعیت روشی متفاوت درپیش می گرفت.آنجا که هنوزاقتدارکافی پیدانکرده بودازدرآشتی باروحانیت درمی آمد ودرمقابل خواست های آنها به عقب نشینی هائی تن می داد.ولی بعداکه قدرت خود راتثبیت شده می پنداشت راه مقابله باآنان راپیش میگرفت.یعنی به موازات تقویت روحانیت درباری ومماشات باروحانیونی که درپی سیاست ورزی نبودند وتهدیدی برای قدرت وی محسوب نمی شدند، درمقابل روحانیت خواستار شراکت درقدرت سیاسی می ایستاد وسرکوب آنان را پی می گرفت.
خلاصه کلام اگرقرارباشد بامبانی مشترک لائیسیته وسکولاریسم به بررسی۵۰ سال سلطنت خانواده پهلوی بپردازیم،واین نکته اساسی رادر نظر داشته باشیم که درذهنیت های لائیک وسکولار،با وجود تفاوت هایشان، نقطه عزیمت برتامین آزادی ها وتضمین فعالیت آزادانه به شکل فردی وجمعی،با حقوق برابربرای همه مردمان متناسب با عقاید وباورهای دینی وغیردینی وسیاسیشان است ؛وتوجه داشته باشیم که از اینجاست که ضرورت تفکیک حوزه های مختلف زندگی اجتماعی ،وجدائی بخش عمومی از بخش خصوصی وجدائی دین ازدولت ،ونیز وجود جامعه مدنی مستقل ازدولت مطرح می گردد آنگاه می توان گفت که فاصله ای پرنشدنی میان آنچه که در این ۵۰ سال پیش رفته است با آنچه که خواست انقلاب مشروطیت بودوجود دارد. بی جهت نبود که دراواخر دوره محمد رضا پهلوی حکم آریامهری شاهنشاه بزرگ ارتشتاران حکم قانون رایافته بود؛به همان صورت که دردوره شاهان قاجار،شاه قاجارقبله عالم بود وفرمان او فرمان یزدان بود وامراومطاع،عین قانون بود.پهلوی دوم که ازطریق ایجادسازمان اوقاف تحت نظارت نخست وزیری، دست دولت رادردخالت دراموردینی بازگذاشته بود دراواخر سلطنتش درعوالم خویش غرق گشته بود.اوکه قبلا درکتاب ماموریت برای وطنم ونیزدرجریان جان بدربردن ازیک ترور، خود رانظرکرده ودرکنف حمایت خدای بزرگ وشاهد هاله نور می پنداشت گامی دیگربه جلوبرداشت ودرکنار سپاه دانش وسپاه ترویج، طرح راه اندازی سپاه دین رابرای ترویج دین اسلام ازطریق دولت متبوع خویش ارائه کرد.این طرح که رویای انتقال بخشی ازوظایف روحانیت شیعه به دولت آریامهری رادرسر می پروراند، درصورت تداوم عمرسلطنت پهلوی می توانست منجربه تلفیق نوع تازه ای از دین ودولت درایران آریامهری گردد.
اکبر سیف - ژوئیه ۲۰۱۲ برابر باتیر۱٣۹۱
|