سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ارمغان (۵ )
(درباره ی شعر و شاعری)


یوسف صدیق (گیلراد)


• اکتاویو پاز، شاعر و نویسنده ی نامدار مکزیکی و برنده جایزه ی نوبل ادبی ۱۹۹۰: شعر آگاهی ، قدرت، رهایی و رستگاری است. کنشی پرتوان که ظرفیت تغییر جهان و طبیعت را در خود گرد آورده است. کششی روحی که روسوی آزادی معنوی دارد....شعر ثبت زیبایی آن بزرگی سرشار و توانمندی است که در هر کنش انسانی نمود یافته است.... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٣ تير ۱٣۹۱ -  ۱٣ ژوئيه ۲۰۱۲


 
 
(۱)
اکتاویو پاز، شاعر و نویسنده ی نامدار مکزیکی و برنده جایزه ی نوبل ادبی ۱۹۹۰:
شعر آگاهی ، قدرت، رهایی و رستگاری است. کنشی پرتوان که ظرفیت تغییر جهان و طبیعت را در خود گرد آورده است. کششی روحی که روسوی آزادی معنوی دارد....شعر ثبت زیبایی آن بزرگی سرشار و توانمندی است که در هر کنش انسانی نمود یافته است.... سرشت بی همتا و تکرار ناپذیر شعر را می توان در دیگر آثار هنری - مثلا نقاشی، پیکر تراشی، موسیقی، رقص و ... - نیز یافت.... خلاقیت در هر یک
از این آثار راه به شعر می برد. شعری که به جای استفاده از واژه، از رنگ یا صدا بهره گرفته است. تنوع این آثار نه تنها نافی یگانگی نیست، بلکه تاییدی بر همخوانی آنها و نمایانگر عنصر مشترک خلاقیت در این گونه های دگرسان است. ( ص. ۵۱، ۵۷، ۵۸ ).
شعر، نیرویی دلرباست، مکانی پنهان برای برخورد نیروهای متخالف. شعر، چیزی که به ما قدرت نزدیکی به تجربه ی شاعرانه می دهد، محل آزادی انسان ها، صرفنظر از طبیعت وجودی شان؛ شعر جریانی پویا است که تنها هنگام تماس با خواننده یا شنونده جان دوباره می گیرد. وجهی مشترک، نقطه ای برای تلاقی، همراهی و همبازی. خواننده با زنده کردن دوباره ی شعر، به مرحله ای نو پا می گذارد ، به مرحله ی شعر و شاعری. ( ص. ۶۶).
شعراساسا در ژرفترین لایه های وجودی ما زندگی می کند، در جهان بینی، اندیشه و احساس ما، و همیشه در پی رسوا کردن دروغ هاست. ادبیات شعری، با تکیه بر اسطوره ها، خواهش ها و اندوه ها، یعنی قوی ترین و مرموز ترین نیروها، زبان زنده ی جامعه را تغذیه می کند و مردم را هویت می بخشد. زیرا:    شاعر در بازگشت به زبان، سرچشمه های اصلی را می جوید و جامعه را با زیربنای وجودی اش روبرو می سازد؛ با واژه های نخستین. وقتی که شاعر این واژه های اصیل را می پراکند، انسانیت خود را نیزمی آفریند.    (ص. ۸۲).
( بر گرفته از کتاب " رنگین کمان تغزل " ، مترجم: سعید هنرمند ).
خواندن کتاب "رنگین کمان تغزل" با ترجمه ی هنرمندانه "سعید هنرمند" را به همه ی دوستداران شعر توصیه می کنم. اکتاویو پاز در شعر " فراسوی عشق" ، ترجمه ی احمد شاملو می گوید: " آگاهی ، شفافیتی است که از ورایش بر همه چیزی می توان نگریست..." . رنگین کمان تغزل شفافیتی است که از ورایش می توان نگاهی ژرف تر به واقعیت شعر انداخت.



(۲)
دو شعراز اکتاویو پاز:
خیابان (The Street)

اینجا، خیابانی دراز و خاموش است.
در تاریکی راه می روم، سکندری می خورم ، می افتم و برمی خیزم
و کورمال کورمال به پیش می روم، پا می گذارم بر سنگ های ساکت و برگ های خشک.
پشت من نیزکسی پا می نهد بر سنگ ها و برگ ها :
از سرعت ام که بکاهم، او نیز می کاهد از شتاب قدم ها.
اگر بدوم، او می دود و من برمی گردم: هیچکس.
همه چیز تاریک و بی در و پیکر.
تنها گام هایم به حضورم آگاهند،
می گردم و می گردم در این گوشه ها که تا ابد به خیابان می رسند
جاییکه هیچکس انتظارم را نمی کشد، هیچکس دنبالم نمی کند
جاییکه مردی را پی می جویم که سکندری می خورد
و هنگامی که نگاهم می کند، می گوید: هیچکس.

پل (The Bridge)

بین اکنون و اکنون،
بین من هستم و تو هستی،
واژه ی پل.

با ورود به آن
به دنیایی در خود ره می بری.
دنیایی که باز می شود، بسته می شود، بسان یکی حلقه.

از یک کرانه تا کرانه ی دیگر،
هماره کش آمده اندامی،
رنگین کمانی.
من به زیر کمان هایش خواهم خفت.

مترجم: یوسف صدیق - تیر ماه ۱۳۹۱

(۳)
درنگی معناگرایانه بر شعرهای "خیابان" و "پل":
● شعر "خیابان" : آن که از پی شاعر پا بر سکوت سنگ و خش خش برگ می گذارد، آن که در آهستگی    قدم ها نیز همگام شاعر می شود، سایه ی وی نیست. سایه سخن نمی گوید. شاعر بیرون از خود ، پیشاپیش خود، راه می رود. او از میان پاییز و سنگستانی می گذرد که آغشته به تاریکی است.
شاعر به عقب می نگرد. اما به عقب بازنمی گردد. در سکون مدفون نمی شود. اکتاویو پاز از تاریکی ، گمگشتگی و جستجوی خود در برهوت بیگانگی، نقبی می زند به سوی خود آگاهی. آیا یگانگی امری شدنی است. آیا انسان امروز ، بویژه در قرن بیست و یکم ( شعر خیابان در نیمه ی دوم قرن بیستم سروده شده)، توان دست یافتن به یگانگی با خود و یکدلی با دیگر همنوعان اش را دارد؟ آیا سکندری خوردن، خود نشانی از حرکتی هرچند دشوار به سوی جلو نیست؟ نیما می گفت : خواب در چشم ترم می شکند. سیاوش کسرایی می گفت: شاعر تراش خورده ترین طبع آدمی ست. و سهراب سپهری می سرود: چشم ها را باید شست. آن چشم تر، آن طبع تراشخورده و این چشم هایی که می باید شسته شوند، از آن همه ی آدمیان است. از آن من، از آن تو، از آن ما، که هر روز در "خیابان های شب" از کنار یکدیگر می گذریم و چهره های یکدیگر را در احساس بی پناهی، فراموش می کنیم.
شعر "خیابان" اشاره ای ست به همین فراموشی که در خاموشی، فرجامی جز خود فراموشی نخواهد داشت. خیابان، نمادی از خلاقیت شاعر در پردازش تصویروهم آلود واقعیت است.

● شعر "پل" : اکتاویو پاز در گذر از تراژدی های جوامع انسانی، نگاهی ژرف به جهان درونی انسان دارد. مگر نه آن است که غنای درون، واکنشی مناسب تر را در برخورد با کنش های فردی و اجتماعی در پی خواهد داشت ؟ مگر نه آن است که سرفرازی، فرزند حقارت نیست ؟ مگر نه آن که بشریت شایسته برخورداری از مواهب زیستن در آزادی، صلح، آرامش ، آسایش، همبستگی و پویندگی ست ؟
مگر نه آنکه رنگین کمان، تبلور همزیستی رنگ ها و به عبارتی نژادها ، فرهنگ ها و ملت های گوناگون است؟ پاز در شعر " پل" نه تنها به این حقیقت نظر دارد، بل در سفری شاعرانه ، به عنصری از این یکپارچگی رنگین تبدیل می شود. انسان پویا، انسان آفرینشگر، خود نیز همچون آفریده های زیبایش، زیبا می شود. از من به تو پل می زند، و به خود می رسد. نه اسیر گذشته است و نه شیدای آینده.
او در لحظه می زید و از تبار "اکنونیان" است. بین اکنون و اکنون پل می زند و ایمان دارد اراده ی خلاق و کوشش هایش برای دست یافتن به سعادت فردی و همگانی، خود بخشی از سعادت است. پس آماج هایش را در تداوم سفر می جوید و می کوشد تا آنجا که ممکن است زندگی کند. حرکت کند و خود را و دیگران را دوست داشته باشد . پل نماد پیوند است. نماد وصل. رنگین کمان نماد همآهنگی ست . شاعر زیر طاق های رنگین کمان به تماشای آسمان باز، می نشیند. او می اندیشد، می آرامد ، به خواب می رود و خواب ، شاید شکل دیگری از سفر است به ژرف ترین لایه های وجودی. شاعر، هستی اندیشانه به اکنونی دیگر می رسد؛ آکنده از بیداری، سرشار از نیروی زندگی.
(۴)
اشاره: برای خواندن نوشتاری درباره اکتاویو پاز و همچنین شعرهای دیگری از وی ، لطفن به دو نشانی زیر در آرشیو بخش ادبی " اخبار روز" نگاه کنید:
الف - " جادویی با نام اکتاویو پاز " ، نوشته ی خسرو باقرپور، ۳۰ فروردین ۱۳۹۰.
ب - " همتایان، برادری و آخرین سحرگاه " ، سه شعر، ترجمه ی یوسف صدیق، ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰.



اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست