ریاضت اقتصادی هیچگاه قادر به حل چیزی نبوده است
ها-جون چانگ - برگردان: بهزاد باقری
•
هفته گذشته شاهد رشته ای از خبرهای بد اقتصادی بودیم. بنظر میرسد که رهبران اتحادیه اروپا، حتی با وجود فروپاشی اسپانیا و یونان و انقباض اقتصادهای اصلی اتحادیه اروپا، نامتمایل یا ناتوان از تغییر سیاست ریاضت اقتصادی هستند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۵ تير ۱٣۹۱ -
۱۵ ژوئيه ۲۰۱۲
مقدمه مترجم: ها-جون چانگ استاد اقتصاد دانشگاه کمبریج انگلستان و متخصص اقتصاد رشد، تاریخ اقتصادی و اقتصاد رفاه است. این اقتصاددان کره ای الاصل تاکنون در نهادهای اقتصادی گوناگون (بانک جهانی، بانک توسعه آسیا، بانک سرمایه گذاری اروپا، اُکسفام، موسسات وابسته به سازمان ملل و نیز مرکز تحقیقات اقتصاد و سیاست در واشنگتن) مشغول بکار بوده است[1]. از این اقتصاددان تاکنون کتابها و مقالات بسیاری از جمله مالکیت معنوی و توسعه اقتصادی (Intellectual property rights and economic development: historical lessons and emerging issues)، انداختن نردبان؛ استراتژی توسعه از منظری تاریخی (Kicking Away the Ladder: Development Strategy in Historical Perspective )، ساماریتان های بد؛ اسطوره تجارت آزاد و تاریخ پنهان سرمایه داری (Bad Samaritans: The Myth of Free Trade and the Secret History of Capitalism ) و 23 چیز که آنها درباره سرمایه داری به شما نمی گویند (23 Things They Don't Tell You About Capitalism ) منتشر شده است. همچنین از وی یک کتاب و دو مقاله به فارسی بازگردانده شده است (لینک ها در پانوشت[2]). همچنین از وی بعنوان یکی از افراد تاثیرگذار بر رافائل کورئا، اقتصاددان و رئیس جمهور اکوادور، ذکر میشود.
هفته گذشته شاهد رشته ای از خبرهای بد اقتصادی بودیم. بنظر میرسد که رهبران اتحادیه اروپا، حتی با وجود فروپاشی اسپانیا و یونان و انقباض اقتصادهای اصلی اتحادیه اروپا، نامتمایل یا ناتوان از تغییر سیاست ریاضت اقتصادی هستند. بریتانیا نظاره گر اقتصادی است که سه چهارم سال را بطور متوالی در حال انقباض بوده و تولید صنعتی اش افت شدیدی داشته است. ارقام شغلی هفته پیش تایید میکنند که احیای اقتصاد آمریکا بصورتی لنگان و نامتوازن انجام میشود. بزرگترین اقتصادهای توسعه یابنده –بویژه هند، برزیل و حتی چین- که تا کنون تا حدی پشتیبان سطح تقاضای جهانی بوده اند نیز در حال افت رشد اقتصادی هستند. چهار سال پس از آغاز بحران اقتصادی، بسیاری از اقتصادهای ثروتمند سرمایه داری قادر به احیای سطح بازدهی و تولید در حد قبل از بحران هم نشده اند.
از آن جدی تر، مشکل بیکاری است. سازمان جهانی کار تخمین زده است که اگر روند پیش از بحران ادامه یافته بود اکنون 60 میلیون نفر در جهان کمتر بیکار داشتیم. در کشورهایی نظیر اسپانیا و یونان، نرخ عمومی بیکاری به 25 درصد میرسد و نرخ بیکاری جوانان بیش از 50 درصد. حتی در کشورهایی که از لحاظ بیکاری مشکلشان ملایم تر است –مانند ایالات متحده آمریکا و بریتانیا- بین 8 تا 10 درصد [جمعیت فعال] بیکار هستند. اگر به این رقم، آمار افرادی را که از جستجوی کار دست کشیده اند یا کسانی که مجبورند بصورت پاره وقت کار کنند، در حالیکه جویای فرصت کاری تمام وقت بوده اند، را بیفزاییم، آمار واقعی بیکاری در این کشورها براحتی میتواند چیزی در حدود بیش از 15 درصد باشد.
درمان های پیشنهادی [برای این مساله] معروف و شناخته شده هستند. کسری بودجه را بوسیله کم کردن مخارج کاهش دهید –بویژه مخارج "غیرمولد" برای رفاه اجتماعی که با کم کردن انگیزه فقرا برای کار کردن باعث کاهش رشد اقتصادی میشوند. مالیاتهای بالائی ها را کاهش دهید و از بیزنس و کسب و کار مقررات زدائی کنید، که بطور کنایه "چیدن نوار قرمز" [3] نامیده میشود، به این ترتیب "خالقان ثروت" انگیزه و مشوق های بیشتری برای سرمایه گذاری و ایجاد رشد اقتصادی خواهند داشت؛ و همچنین استخدام و اخراج [نیروی کار] را ساده تر کنید.
این امر روز به روز بیشتر پذیرفته میشود که از دست این سیاستها در محیط فعلی کاری بر نمی آید. اما چیزی که کمتر معمول است برسمیت شناختن این است که شواهد تاریخی بسیاری هست که این سیاستها هیچوقت چاره گشا نبوده اند. درست همین اتفاق در طول بحران قروض کشورهای درحال توسعه در سال 1982، بحران 1994 مکزیک، بحران آسیایی 1997، بحران 1998 در برزیل و روسیه و بحران آرژانتین در سال 2002 رخ داد. تمامی کشورهای بحران زده (معمولا با فشار صندوق بین المللی پول) مجبور شدند تا از مخارج بزنند و مازاد بودجه [مازاد طراز بودجه] ایجاد کنند.، فقط برای اینکه ببینند اقتصادهایشان بصورت هر چه عمیقتر به رکود فروبرود. اگر اندکی به قبل بازگردیم، رکود بزرگ[4] نیز نشان داد که کاهش سریع و زیاد کسری بودجه در میان رکود اقتصادی فقط همه چیز را بدتر میکند.
در مورد نیاز به کاهش مخارج رفاه اجتماعی برای احیای رشد نیز هیچگونه شواهد تاریخی حامی آن وجود ندارد. از 1945 تا 1990، درآمد سرانه کشورهای اروپائی بطور قابل ملاحظه ای سریعتر از آمریکا افزایش داشت، علیرغم اینکه اروپایی ها دارای دولتهای رفاهی بودند که بطور متوسط یک سوم بزرگتر از آمریکا بود. حتی پس از 1990 هنگامی که رشد اروپا کاهش یافت، کشورهایی نظیر سوئد و فنلاند با هزینه های رفاهی بسیار بالاتر، بیشتر از آمریکا رشد کردند.
در مورد این باور که ساده تر کردن زندگی برای ثروتمندان از طریق کاهش مالیات و مقررات زدائی، برای رشد و سرمایه گذاری مفید است، باید به یاد آوریم که این مساله در کشورهای زیادی پس از 1980 آزمایش شد و نتایج بسیار ضعیفی داشت. در مقایسه با سه دهه قبل ِ با مالیاتهای بیشتر و مقررات محکم تر، سرمایه گذاری (نسبت به تولید ناخالص داخلی) و رشد اقتصادی در این کشورها کاهش یافت. همچنین اقتصاد جهانی در قرن نوزدهم، علیرغم این فاکت که مالیاتها بسیار پایین بودند (بسیاری از کشورها حتی مالیات بر درآمد نداشتند) و مقررات بسیار کم و ضعیف بود، نسبت به دوره 1980-1945 با وجود مالیات بالا و و مقررات زیاد، رشد بسیار آرام تری داشت.
بحث مربوط به استخدام و اخراج هم هیچگونه پایه ای در شواهد تاریخی ندارد. بیکاری در اقتصادهای اصلی سرمایه داری از سال 1945 تا 1980 با وجود مقررات افزایش یابنده بازار کار بین صفر درصد (بعضی سالها در کشور سوئیس) تا 4 درصد بود. تعداد افراد بیکار در طول قرن نوزدهم یعنی وقتی که تقریبا هیچ مقررات ناظر بر استخدام و اخراجی وجود نداشت، بسیار بیشتر بود.
پس تمامی تاریخ سرمایه داری و نه فقط تجارب چند سال اخیر نشان میدهد که درمانهای فرض شده برای بحران اقتصادی امروزی قادر به انجام کاری نیستند، پس رهبران سیاسی و اقتصادی ما چه میکنند؟ شاید آنان دیوانه اند –پیرو تعریف آلبرت آینشتاین از دیوانگی بعنوان "انجام دوباره و دوباره یک کار و انتظار نتایج مختلف از آن"-. اما توضیح محتمل تر این است که با تحمیل سیاستهایشان علیه همه شواهد، رهبران ما واقعا میخواهند به ما بگویند که قصد دارند سیستم اقتصادی ای که در سه دهه اخیر بسیار به آنها خدمت کرده و به کامشان بوده است را حفظ کرده و حتی در حیطه هایی مانند سیاست رفاهی تشدیدش کنند. برای بقیه ما زمان آن فرارسیده است که انتخاب کنیم که آیا میخواهیم با این دستور کار پیش برویم و یا رهبران را وادار کنیم که روند در پیش گرفته را تغییر دهند.
آیا ما جامعه ای را میخواهیم که در آن جوانان بیکار نگاه داشته میشوند تا کسری بودجه از 9 درصد تولید ناخالص داخلی به 3 درصد برسد؟ جامعه ای که در آن ثروتمندان برای اینکه بیشتر کار کنند ( کار فرضی سرمایه گذاری و ثروت آفرینی) باید ثروتمندتر شوند و فقرا برای اینکه بیشتر کار کنند فقیرتر؟ جائی که اقلیتی ناچیز (که اغلب 1 درصد خوانده شده ولی بنظر میرسد که بیشتر 0.1 درصد یا حتی 0.01 درصد باشد) سهم نامتناسب و افزایش یابنده ای از همه چیز را کنترل کند؟ –نه فقط درآمد و ثروت بلکه قدرت و نفوذ سیاسی (از طریق کنترل رسانه ها، اتاق های فکر و حتی دانشگاهها)-.
شاید ما چنین بخواهیم؛ اما این انتخابها باید آگاهانه برگزیده شوند، نه بر اساس پیش فرضها و قراردادهای موجود. زمان آن فرارسیده است که دست به انتخاب نوع جامعه ای که میخواهیم در آن زندگی کنیم بزنیم.
روزنامه گاردین، دوشنبه 4 ژوئن 2012
پانوشتها:
[1] رزومه کاری ها-جون چانگ: www.econ.cam.ac.uk
[2] مقاله نئولیبرالها تاریخ را بازنویسی میکنند: www.ensani.ir ،
مقاله توسعه نهادی از منظر تاریخی: www.ensani.ir ،
و کتاب "چرا کشورهای درحال توسعه به تعرفه نیاز دارند؟"، ترجمه حمیدرضا اشرف زاده، موسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی، 1389.
[3] red tape : پروسه ها و مقررات اداری و رسمی که نالازم اند و باعث کندی کار میشوند.
[4] Great Depression
|