یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

قصیده ی زنده در من، هومن آید در سخن


اسماعیل خویی


• هومن ام، ای روشنی بخشِ دل و جان و سرم!
ای که بی یادِ تو ، روز و شب ، دمی برنآورم!

ای که در من گوهرت پیوسته والاتر شود:
ای منِ والا، منِ صد بار از این من برترم! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۵ مرداد ۱٣۹۱ -  ۲۶ ژوئيه ۲۰۱۲



 هومن ام، ای روشنی بخشِ دل و جان و سرم!
ای که بی یادِ تو ، روز وشب ، دمی برنآورم!
ای که در من گوهرت پیوسته والاتر شود:
ای منِ والا، منِ صد بار از این من برترم!
آدمیت نسل نسل از خود فراتر می رود:
من هم - ای از من فراتر!- عضوی از این پیکرم.
در تو از من، بی گمان ، آمد فراتر از منی:
این یقین ام می شود هرگه به کارت بنگرم.
دانش ات را، نه من ،استادانِ دانشگاهی ات
آفرین خواندند و من ز ایشان شده ست این باورم.
"بهترینِ بهترینان بوده ای ، در رشته ات":
این سخن را، نز خود، از استادِ ویژه ت آورم.
در نوشتن، ز انگلیسی کاربردی داشتی
کاوستادت گفت:"من از خواندن اش لذت بَرَم."
وانگهی ، اندیشه ات بود آنچنان ژرف وبلند
که زباز اندیشی اش من گیج می گردد سرم.
"هوشِ مصنوعی" پدید آوردن ات بود آرمان:
می شکفتی ، چون در این می یافتی بی باورم.

-"مصدرِ هر فعلِ ماشین رای سازنده ست و بس؛
خودمن ام، اما، که هر فعلی ز خود را مصدرم.
نیست رایانه تورا جز یاوری بی رای وهوش؛
لیک، بارای خوداست ام، گر تورا من یاورم.
او نیارد نیک و بد را بازدانستن ز هم؛
من، ولی، در کارها، برنیک و بر بد داورم.
من همین تن نیستم ، دارم هش ورای وخرد:*
بی گمان، رایانه دیگر باشد و من دیگرم."

-"نه پدر جان! بگذر از جانِ جدای از تن، که نیست
جز در اندیشیدن ، ار اکنون به ماشین من سرم.
گرشمارشگر بیابد این توان را، هوش و رای
هردو را، پیشانه، من از داده هایش بشمرم.
من بر آن ام کآفرینش را، چو کاری نا تمام،
از خدای خسته گیرم باز و با خود بسپرم.
زنده باشی ، ای پدر! کاین بینشِ نویاب را
خود ببینی چون وچند و تا کجا می پرورم:
تا ببینی شاخه ای را از درختِ علم و فن
از سرِ دیوارِ اکنون تا کجا می گسترم؛
و ببینی کآدمی، در اصل، ماشین است و بس:
رغمِ هر آموزه ی بابای بس دانشورم!
من یقین دارم که در کار است ساعتِ سازِ کور؛
پس ، ببخشا بر من ، ار امروز پنداری کَرَم.
آن قدر ، کورانه گیرم، کرد خواهم آزمون،
تا هدف-ماشینِ اندیشنده- را از دفترم
برکشم بیرون و ، چون رایانه ای بارای وهوش،
پیشِ چشمان ات گذارم، تا شوی همباورم.
من بر آن ام- ای پدر! تا چون خودت، از این جهان،
یادگار از خود به جا نگذاشته، در نگذرم."

ای گرامی گوهرِ بی تای از من گم شده!
ای زمن گم گشته، آه ،آه، ای گرامی گوهرم!
این همه شورِ شکفتن در تو، وآن گه خود کشی؟!
شرم ام آید کاین دروغ آمد زمانی باورم.
گر نکشتندت ، چرا، هر شب، به کابوسی دراز،
من ، برهنه تن، به زیرِ بارشی از خنجرم؟!
زندگی بایا بُوَد اندیشه ی نشکفته را:
می نزیبد مرگ، پس، بر هومنِ چالشگرم.
-"من می اندیشم؛ از این رو، هستم." این گفته ی دکارت
می شنیدی از من و می گفتی:"آن را از برم!"
-" نیستن، زین رو، برابر با نیندیشیدن است:
چون نیندیشنده گشتی، پورِ اندیشه گرم؟!
زندگی را برترین انگیزه اندیشیدن است:
چون تو مرگ اندیش گشتی، پورِ اندیشه ورم؟!
در تکامل باید آیان همچنان بینم جهان؟
پس، چرا تو نیستی در پیشِ رو یا در برم؟!
چیست معنای گذشته وحال ، اگر آینده نیست؟!
من کی ام، پیرانه سر، چون نیست سایه ت بر سرم؟!"


رشته ی این نظم را ناگه بُرَد بانگِ سبا:
-"قهوه ای ،چیزی، نمی خواهی برای ات آورم؟!
اشک می بینم به چشمان ات ، پدر جان!چی شده؟!"
شرم ام آید ناگهان از هر سه زیبا دخترم.
آسمانِ شام گو چندین به ناهیدت مناز:
بامِ من روشن تر آمد با سه رخشان اخترم.
دخترانی داده اندم با سرشتی چون بهشت:
با سپاس، از دور بوسم دست ِ هر دوهمسرم.
نی، خطا گفتم: نه همسر، هر دو، در هنگامِ خویش،
یاورم بودند و، بیش از آن، دو شیرین دلبرم.
آتوسا جان ام، سبا جان ام، سرایه جان ام، آه،
در شما می مانم ، ای طاووسکانِ خوش پرم!
در شما آینده ام آینده ها دارد به پیش؛
با پر وبالِ شما من سوی جاویدی پَرَم.
مرگ اگر مرد است، اکنون گو به نزدیکِ من آی:**
تا که در پای شمایان اش ، به خواری، سربُرَم.
پس، چو هنگام آید و خواند به خود بازم زمین،
بازگردم سوی این اصل، این یگانه مادرم.
خاک وآب وباد وآتش را به گیتی مرگ نیست:
و مگر نه من زخاک و آب و باد وآذرم؟


پس، چه ترسم؟! کی زمردن هومنِ من کم شده ست؟!***
گرچه رخسارِ جوان اش گُم شده ست از منظرم.



بیست وهفتم فروردین ۱٣۹۱،
بیدرکجای لندن


*به آموزشِ فردوسی:
"خداوندِ هوش است ورای و خرد."

**مرگ اگر مرد است، گو نزدِ من آی:
تا در آغوش اش بگیرم تنگ تنگ ..."

*** پس ، چه ترسم؟ کی زمردن کم شدم؟!"


 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست