چشم داشت یک کیفرخواست
یاسر عزیزی
•
حسن و بیژن جزنی ۳ سال پیش از «قیام سیاهکل» در زندان بودند و به جرم احتمال همدلی با آن قیام در نهایت با خدعه ای غیر ِ انسانی به تیر کین شاه و دستگاه مخوف امنیتی اش در خون خود غلتیدند. سند زیر کیفرخواستی است از سوی پدر و مادر حسن ضیاءظریفی برای همه ی تاریخ؛ امید که حقیقت جویان بخوانند و چشم داشت این داغدیده گان استبداد را در نظر آرند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۹ مرداد ۱٣۹۱ -
۹ اوت ۲۰۱۲
«آقای رئیس! دادرسان محترم!
«اکنون شما در آستانه ی قضاوت و صدور حکم قرار دارید. اکنون شما در آستانه ی داوری و داد قرار دارید. بدیهی است که انتظار من از شما، صدور عادلانه ترین رای ممکن یعنی حکم برائت است. ولی هشدار! به آرایی که می دهید نه فقط باید در مقابل وجدان خود جوابگو باشید، بل که مسئولیت بزرگی در مقابل ملت ایران بر عهده دارید.
ملت ایران قاضی سخت گیری است. هرگز شما را نخواهد بخشید اگر با سال های زندگی فرزندانش بازی کنید، ولی به هر حال اکنون این شما آقایان و این هم سال های زندگی ما» (آخرین دفاعیات حسن ضیاءظریفی در دادگاه بدوی، برابر دادستانان نظامی رژیم پهلوی)
طی چند مدت اخیر و به ویژه در پی رونمایی از «پرویز ثابتی» ِ مدل ۲۰۱۲ با مدعیاتی که همه ی آگاهان به تاریخ واقعی را شگفت زده کرد، و با توجه به موج یاس آور و بیمارگونه ای که در بین گروهی از مردم و برخی فعالان و پیگیرانِ سیاسی – اجتماعی ایرانی به وجود آمده است که از در مقایسه ی فلاکت موجود با استبداد دیروز این سرزمین برآمده اند و در بعضی از ایشان، این چنین موج واپسگرایانه ای تا مرز همراهی و دلدادگی هایی با آقای «رضا میرپنج» (رضا پهلوی) پیش رفته است، و اخیرن نیز «شه بانوی» بشردوست ایران – خانم فرح دیبا – در مستندی پخش شده از شبکه ی تلویزیونی معلوم الحالی در اروپا، به مرثیه سرایی برای آزادی از دست رفته ی این مرز و بوم نشسته و از بیم شاه مخلوع ایران سخن گفته است در آستانه ی انقلاب ۵۷ و این مهم که چون حضرت همایون نمی خواسته اند خون مردم ریخته شود، از ایران خارج شد (و البته کیست که نداند حتا به بیان آقای داریوش همایون – وزیر اطلاعات و فرهنگ رژیم پهلوی – شمار فرارها و قصد ملوکانه بر فرار بیش از دفعات رسمی در تاریخ بوده است و چنین بیانی حکایت از دست و پای آماده به فرار حضرت همایون داشته است)، کوتاه نوشته ی حاضر که بیش از متن نگارنده، حاوی سندی است تاریخی جهت نگاه پریشان و ذهن فراموش کار بخش هایی از مردم ایران، تا چشم خود را بر تاریخ باز گشایند و فاجعه را این چنین پی در پی تکرار نکنند.
مطلع این نوشتار کوتاه گفتاری از زنده یاد شهید «حسن ضیاءظریفی» از آخرین دفاعیات وی در دادگاه نظامی به سال ۴۶ قرار گرفت. جملات تکان دهنده اند و به شهادت شاهدان آن روز دادگاه، جمع حاضر نیز نتوانستند جلوی ترکیدن بغض خود را بگیرند. با وجود این تکان دهنده گی و به رغم حقانیتی که در سخن آن جاودان یاد وجود دارد، به نظر می رسد بخشی از سخن شهید حسن ضیاءظریفی از واقعیت به دور است که گفت: «ملت ایران قاضی سخت گیری است. هرگز شما را نخواهد بخشید اگر با سال های زندگی فرزندانش بازی کنید»، چه این روزها برخی هیجان زده های کم طاقت و فاقد افق روشن ذهنی، به خوبی در حال نمایش عدم سخت گیری در قضاوت و ناپیگیری واقعیت جنایت از هر نوعی در میان بخش هایی از مردم ایران هستند. این درست که جمهوری اسلامی بسیار بیش از رژیم پهلوی جنایت و کشتار کرد، طبیعی هر رویداد انقلابی بوده است و البته تلخ و شایسته ی پیگیری دایمی، با اینهمه از موضع کمیتِ بیشتر ِ جنایت رژیم اسلامی نمی توان برای پیکر پوسیده و معدوم پادشاهی و سلطنت، حقانیتی تراشید. هرچند این مردمان شماری آن چنان ندارند که این همه دل گیرمان کنند اما همین میزان نیز تلخ و ناگوار است. وانگهی این کیفرخواست به طور مستقیم اشارتی دارد به ولی عهد ناکام و ملکه ی بخت برگشته ی پهلوی از سویی و «پرویز ثابتی» معروف و عرفان قانعی فرد تاریخ«ساز» از دیگر سوی، تا شاید شهادت تاریخ را در کنار متر جیب و مآل اندیشی کاسب کارانه در نظر بگیرند.
در پیرامون «حسن ضیاءظریفی» نوشته و مطلب در دست هست. پی نویسی که در نوشتار حاضر آمده است نیز گواه جنایتی است که به تنهایی کافی است برای اسقاط رژیمی چون پادشاهی پهلوی. حسن و بیژن جزنی ٣ سال پیش از «قیام سیاهکل» در زندان بودند و به جرم احتمال همدلی با آن قیام در نهایت با خدعه ای غیر ِ انسانی به تیر کین شاه و دستگاه مخوف امنیتی اش در خون خود غلتیدند. سند زیر کیفرخواستی است از سوی پدر و مادر حسن ضیاءظریفی برای همه ی تاریخ؛ امید که حقیقت جویان بخوانند و چشم داشت این داغدیده گان استبداد را در نظر آرند.
***
«جناب آقای رضایی
دادیار محترم دادسرای شهرستان تهران
موضوع؛ اعلام جرم علیه محمدرضا پهلوی، شاه مخلوع ایران
احتراما اینجانبان حاج عیسی ضیاء ظریفی و رخساره ضیاء ظریفی، پدر و مادر شهید «حسن ضیاءظریفی» – وکیل دادگستری – که در تاریخ سی ام فروردین ۱٣۵۴، در زندان اوین به نحو ناجوانمرانه ای به شهادت رسید، علیه؛
۱- آقای محمدرضا پهلوی شاه مخلوع ایران
۲- مسئولان وقت زندان اوین
٣- مسئولان وقت «سازمان اطلاعات و امنیت کشور»
۴- مسئولان وقت «کمیته ی ضد خراب کاری»
به علل و دلایل زیر اعلام جرم می کنیم؛
۱- مرحوم حسن ضیاءظریفی در تاریخ ۲۵ بهمن ۱٣۴۶ دستگیر شد.
۲- بلافاصله پس از دستگیری تحت شدیدترین شکنجه ها قرار گرفت، به طوری که به ناچار از تاریخ ۲٨/۱۱/۱٣۴۶ (نامه ی شماره ۵٨٣/ ۱/۱۲/۴۶، زندان قزل قلعه) در بخش اعصاب بیمارستان شماره ی ۵۰۱ ارتش بستری گردید.
٣- حسن در تاریخ ۱٨/۲/۴۷ مجددا تحت شکنجه قرار گرفت و روی صندلی داغ تمام بدن او را سوزاندند. (مدرک؛ عین نامه ی آن مرحوم که از زندان قزل قلعه به تیمسار فرسیو نوشته است.)
۴- در بهمن ۱٣۴۷، دادگاه نظامی به ریاست سرتیپ طهمورث آگهیان و دادستانی سرهنگ توانگران (دادگاه ۱۴ نفر)، حسن را به ده سال حبس محکوم کرد.
۵- در خردادماه ۱٣۴٨، حسن را به زندان رشت تبعید می کنند و انواع ناراحتی ها را در این زندان به وی تحمیل می کنند (مدرک عین نامه ی حسن، مورخ ۱۴ تیر ۱٣۴٨ به مقامات مسئول)
۶- در اواخر اسفند ۱٣۴۹، حسن را در رابطه با جریان سیاهکل به تهران منتقل و تحت شدیدترین شکنجه ها قرار می دهند و در حالی که دوران محکومیت [۱۰ساله] خود را می گذراند، دوباره محاکمه و محکوم به اعدام می کنند که به علت اعتراضات شدید محافل بین المللی و اقدامات خانواده ی وی، با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم گردید.
۷- حسن را به زندان کرمان منتقل می کنند و تحت شدیدترین و حیوانی ترین شکنجه ها قرار می دهند (مدرک؛ نامه ی آقای صابر، هم زندانی ِ حسن)
۹- در اواخر بهمن ۱٣۵٣، حسن را به زندان اوین منتقل می کنند. حسن در ۲۵ بهمن ماه در ملاقاتش با فرزندانم دکتر ابوالحسن و عطا به شدت از وضع خود اظهار نگرانی می کرد.
۱۰- بالاخره در تاریخ ۲۹ فروردین ۱٣۵۴، حسن و هشت نفر دیگر را در تپه های اوین با مسلسل اعدام می کنند (مدرک؛ عین بازجویی «تهرانی» – شکنجه گر معروف که خود یکی از عاملین کشتار بود – در دادگاه انقلاب) [۱]
۱۱- تا سقوط رژیم منحوس پهلوی، محل دفن او را از ما مخفی می کردند.
اینک بر اساس قوانین قضایی کشور و قوانین بین المللی، درخواست محاکمه و مجازات متهمین را داریم. [۲]
عیسی ضیاءظریفی – رخساره ضیاءظریفی
٨/۱۲/۱٣۵٨»
منبع؛ http://azizi61.wordpress.com
اشارات
________________________________________
[۱] . براساس گزارش شماره ی ۱۵٨۶۰ – خرداد ۱٣۵٨- روزنامه ی اطلاعات از اعترافات «بهمن نادری پور» معروف به «تهرانی»، کشتار گروهی ۹ نفره از زندانیان سیاسی در تاریخ ۲۹ فروردین ۱٣۵۴ با دستور سازمانیِ «پرویز ثابتی» و جهت انتقام از جنبش مسلحانه صورت گرفته بود. بنا بر آن اعترافات، دستگاه امنیتی شاه با نظر شخص محمدرضا پهلوی نه بر اساس اتهامات بل که در راستای انتقام و زهر چشم از جنبش های مورد اشاره، دست به چنین جنایت شومی زد اما از آنجایی که نمی خواستند تبعات این جنایت را متوجه خود ببینند، ادعا کردند شهدا در حین فرار کشته شده اند. این در حالی است که مثلن کاظم ذولانوار تا یک شب قبل از این جنایت جدای از دیگران بود و بنا بر تصمیم به دیگران ملحق گردید. بخشی از اعترافات «تهرانی» از این قرار است؛
«بهمن نادری پور معروف به تهرانی درمورد شهادت گروه ۹ نفری ملقب به گروه بیژن جزنی در دادگاه جمهوری اسلامی چنین گفت:
جنایات در مورد گروه ۹ نفری کابوس وحشتناکی است. حقیقت باید گفته شود حتی اگر بسوزاند. بعد از ترور رضا زندی پور رئیس کمیته مرکز شهربانی و راننده اش (در خاطر داشته باشید طرح ترور سرهنگ زمانی ریاست وقت زندان قصر، معاونش سروان ژیان پناه و نیک طبع بازجوی وقت کمیته مشترک که توسط طراح آن، ذوالانوار به خارج از زندان ارسال شد.) در اواخر سال ۵٣ و پایان یافتن مراسم عزاداری، یک روز در۷ فروردین ۵۴ محمد حسن ناصری معروف به عضدی مرا به اطاق خود خواست و گفت قرار است عملیاتی انجام شود که آقای ثابتی گفته شما هم باید در عملیات باشید. پرسیدم چیست گفت فضولی نکنید، من به اطاق خود رفتم و موضوع را فراموش کردم.
در روز پنجشنبه ۲۹ فروردین رضا عطارپور تلفنی به من اطلاع داد که کاظم ذوالانوار را به بازداشتگاه اوین منتقل نمایم، در آن موقع سرهنگ وزیری رئیس زندان اوین بود و تأکید کرد که این کار باید فوری انجام شود و قرار گذاشت که ناهار را در رستوران هتل امریکا واقع در خیابان تخت جمشید حاضر شوم. کاظم ذوالانوار به بازداشتگاه با یک نامه فرستاده شد، ساعت ۱۴ :٣۰ دقیقه به رستوران رسیدم. رضا عطارپور، محمد حسن ناصری، پرویز بهمن فرنژاد معروف به دکتر جوان، سعدی جلیل اصفهانی معروف به بابک ،٣ ناصر نوذری معروف به رسولی و محمدعلی شعبانی معروف به حسینی هم تقریباً همزمان با من آمده بودند. ترکیب افراد برای صرف غذا با هم جور در نمی آمد. مشغول کوفت کردن ناهار بودیم که عطارپور گفت آن عملیاتی را که قرار بود، الآن موقع آن است و جزئیات کار را ثابتی بررسی کرده و تصویب شده و سرهنگ وزیری در جریان قرار گرفته و باید همان طور که آنها در دادگاههای انقلابی خود وقت و بی وقت تصمیم به ترور می گیرند ما هم چند نفر از اعضای این سازمانها را بکشیم و من، ماتم برده بود. عطار پور ادامه داد که حسینی و رسولی زندانیان را از زندان اوین تحویل می گیرند و ما در قهوه خانه اکبر اوینی در نزدیکی بازداشتگاه اوین منتظر می شویم و با سرهنگ وزیری به محل می رویم.
رسولی و حسینی زودتر حرکت کردند و بعد از نیم ساعت به سوی قهوه خانه راه افتادیم و به قهوه خانه رسیدیم. رسولی و حسینی زندانیان را تحویل گرفته و سرهنگ وزیری در حالی که لباس نظامی به تن داشت خود را آماده کارزار با عده ای کرده بود که هم دستشان بسته بود و هم چشمشان.
با راهنمایی او و به دنبال مینی بوس حامل زندانیان به بالای ارتفاعات بازداشتگاه اوین رفتیم و سرهنگ وزیری با بی سیم گفت هیچ کس اجازه ندارد تا دستور ندادم بالا بیاید. زندانیان را پیاده کرده به ردیف روی زمین نشاندند در حالی که دستها و چشمانشان بسته بود، سپس رضا عطارپور فاتحانه پا پیش گذاشته و گفت همان طور که شما و رفقای شما در دادگاههای انقلابی خود رهبران و همکاران ما را محکوم کرده و حکم را اجرا می کنید ما هم شما را محکوم کرده و می خواهیم حکم را اجراء کنیم. بیژن جزنی و چند نفر دیگر به این عمل اعتراض کردند.
اولین کسی که رگبار مسلسل را به سوی آنها بست سرهنگ وزیری بود و از آنجایی که گفتند همه باید شلیک کنند همه شلیک کردند، من نفر چهارم یا پنجم بودم که شلیک کردم. بعد سعدی جلیل اصفهانی بالای سر همه رفت و تیر خلاص را شلیک کرد و او یکی از کسانی بود که متخصص منفجر نمودن بمب در دنیا بود.» (پایان نقل قول)
ناگفته نماند اسمای مبارزانی که در این روز کشته شدند از این قرار بود؛ بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، عزیز سرمدی، چوپان زاده، مشعوف کلانتری، جلیل افشار و عباس سورکی از گروه بیژن جزنی؛ مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار از مجاهدین خلق.
[۲] - این اعلام جرم ها در همان زمان در روزنامه های کیهان ِ انگلیسی، اطلاعات و دیگر روزنامه ها چاپ و منتشر شد.
|