یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

ایالات متحده در برابر تروریسم


مهدی تاجیک


• با تقویت و تحرک بیشتر گرایشهای ضد آمریکایی و وقوع حملات ۱۱ سپتامبر در خاک آمریکا، سیاستمداران کاخ سفید به سمت اتخاذ رویکرد امنیتی بجای حفظ ثبات در منطقه تغییر جهت دادند. به گفته جان گدیس، پس از ۱۱ سپتامبر آمریکا خود را در «جهانی که به ناگهان خطرناک‌تر شده » یافت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ مرداد ۱٣۹۱ -  ۱۲ اوت ۲۰۱۲


تروریسم در ادبیات سیاسی اغلب کشورها همواره به عنوان یک مساله یا موضوع امنیتی مهم مطرح است اما پس از حادثه یازدهم سپتامبر این پدیده به یکی از مهمترین مسئله های امنیت بین المللی تبدیل گردیده است. حمله تروریستها به ساختمان مرکز تجارت جهانی و همچنین ساختمان پنتاگون به عنوان نمادهای کاپیتالیسم و میلیتاریسمِ ایالات متحده باعث گردید تا گفتمانی برای مقابله با تروریسم با پیشوایی ایالات متحده آمریکا در فضای بین المللی شکل گیرد که همین پیشوایی سبب گردید تا این کشور بیشترین سهم را در گنجاندن ایده ها و مفاهیم را در درون این گفتمان داشته باشد.(1)
با کنکاوی در اسناد مختلف رسمی دولت آمریکا مشاهده می شود که هر گاه در هر یک از این اسناد صحبتی از تروریسم شده است هم گام با واژه «تروریسم» واژه «جنگ» از مهمترین و پر استفاده ترین واژه ها بوده است. در این اسناد «شناخت شناسی تروریسم» کمترین حجم را تشکیل می دهند و در مقابل روشها و ابزارهای مقابله با تروریسم تقریباً تمام متن سندها را به خود اختصاص داده اند. از سوی دیگر به نظر می آید ایالات متحده در تلاش بوده تا در تعاریف خود از تروریسم، این پدیده را محصول نابسامانی های اجتماعی - سیاسی و گرایشات مرکز گریز کشورهای اسلامی عنوان نموده و با چنین رویکردی مداخله در این کشورها را با مفاهیمی جهانشمول و مردم پسند، تحت عنوان دمکراسی، آزادی و حقوق بشر توجیه نماید،(2) سیاستی که سالهاست آمریکا بالاخص در منطقه خاورمیانه به علت شرایط خاص ژئوپولتیک و ژئواکونومیک این منطقه آن را دنبال می نماید. در مجموع می توان عنوان داشت که مقوله تروریسم برای ایالات متحده آمریکا بیش از آنکه یک تهدید استراتژیک باشد همواره به صورت یک فرصت استراتژیک پدیدار گشته است.
حملات یازدهم سپتامبر 2001 حادثه ای دگرگون کننده برای ایالات متحده آمریکا بود و نشان داد که چگونه روند تحولات در فاصله ای بسیار دورتر از سواحل آمریکا می تواند به طور مستقیم امنیت شخصی و گروهی مردم آمریکا را به خطر اندازد. این واقعه نشان داد که افراط گرایی خشونت آمیز پس از دوران جنگ سرد می تواند موقعیت آمریکا را به عنوان تنها ابرقدرت دنیا مورد تاثیر قرار دهد. لذا این حملات منجر به واکنش قوی و سریع از سوی آمریکا و همپیمانان و شرکایش در افغانستان گردید. این واکنش همچنین با تصمیم ایالات متحده مبنی بر ورود جنگ با عراق ادامه یافته و به دنبال آن به مدت چندین سال، منابع و راهبرد امنیت ملی این کشور را بر این مناقشات متمرکز نمود.(3) تمرکزی که بعلت تیپولوژی (Typology) خاص تروریسم حاضر بر روی خاورمیانه تاکید فراوان داشت.
پیش از حادثه یازده سپتامبر، سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا تا مدت‌ها معطوف به حمایت و پشتیبانی از حکام اقتدارگرا اما هم پیمان و حافظ منافع واشنگتن در منطقه بود. حفظ ثبات این کشورها، به عنوان محور اصلی این رویکرد، شاکله کلی سیاست‌های خاورمیانه‌ای ایالات متحده را تشکیل می‌داد. با تقویت و تحرک بیشتر گرایشهای ضد آمریکایی و وقوع حملات ۱۱ سپتامبر در خاک آمریکا، سیاستمداران کاخ سفید به سمت اتخاذ رویکرد امنیتی بجای حفظ ثبات در منطقه تغییر جهت دادند. به گفته جان گدیس، پس از ۱۱ سپتامبر آمریکا خود را در «جهانی که به ناگهان خطرناک‌تر شده » یافت.(4) حضور اتباع سعودی در این حادثه و احیای افراط‌گرایی در منطقه خاورمیانه، نمایانگر تضاد منفعتی و امنیتی آمریکا با این منطقه بود. بدین معنا که ساختار و شاکله سنتی حاکمیت کشورهایی همچون عربستان صعودی که تا بدان روز متحد استراتژیک ایالات متحده محسوب می گردید می توانست مولد نیروهای افراط گرا و خشونت طلب باشد. از این‌رو، پیگیری اصلاحات سیاسی در چارچوپ «طرح خاورمیانه بزرگ» به منظور استقرار نظم سیاسی مطلوب و همچنین اصلاحات اقتصادی در راستای اقتصاد لیبرال و بازار آزاد برای استقرار نظم اقتصادی مطلوب، در دستور کار سیاست مداران آمریکایی قرار گرفت. این طرح به دنبال آن بود که ریشه‌های افراط‌گرایی و خشونت در منطقه را از طریق دموکراسی‌گستری و گشایش فضای باز سیاسی و اجتماعی از بین ببرد و فضای جدید سیاسی برای عادی سازی روابط اسرائیل با کشورهای منطقه فراهم سازد.
واقعه یازده سپتامبر در شرایطی رخ داد که نسل تازه ای از نومحافظه کاران پس از دهه ها تلاش مستمر به قدرت دست یافته بودند. با حضور این گروه در عرصه قدرت موج های متناقضی در سیاست کشور ایالات متحده ظهور یافت. در این دوره اندیشه های امنیتی و ادراکات سیاست خارجی از فضای نهادگرایی به بین الملل گرایی منتقل گردید. در چنین شرایطی، توسل به قدرت از اهمیت و مطلوبیت ویژه ای برخوردار بوده و در نتیجه آن، روندهای جدیدی در سیاست خارجی آمریکا طراحی گردید. این امر بر اساس حمله پیش دستانه، تغییر رژیم، یکجانبه گرایی و همچنین سلطه خیرخواهانه در حوزه های بحرانی تبیین گردید. (5)
به طور کل فضای ایجاد شده پس از حوادث یازدهم سپتامبر این فرصت را در اختیار نومحافظه‌کاران قرار داد تا ضمن استفاده از فضای ایجاد شده چه در عرصه بین المللی و چه در عرصه داخلی ایالات متحده، با نام جنگ با تروریسم در راستای عملیاتی نمودن اندیشه ها و آمال خویش، موارد ذیل را به صورت عملیاتی اجرا نمایند :
1. دشمن جدید و خطر بالفعلی را برای طراحی و اجرای راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا معرفی نمایند.
۲. با اتخاذ یک رویکردی آفندی - امپراطوری براساس اجبار، اجماع، اقناع و با استفاده از نیروهای مسلح، نظم لیبرالیستی بین‌المللی را در راهبرد کلان امنیت ملی آمریکا نهادینه کنند.
3. استیلا و برتری علی الاطلاق ایالات متحده آمریکا در حوزه‌های نظامی، سیاسی، امنیتی و اقتصادی را برای دهه‌های متوالی در نظام بین‌الملل در قالب مقابله با آنچه تهدید تروریسم خوانده می‌شود، تضمین نمایند.
4. تسلط بر منابع اصلی انرژی نفت و گاز به عنوان منابع اولیه ثروت و قدرت در قرن ۲۱ را تضمین نموده و با رقبایی که با استفاده از این منابع قصد چالشگری دارند، به شکل پیش دستانه‌ای مقابله کنند.
5. در الگوهای آموزشی، ابزارها و ساختارها براساس رهیافت و راهبردی نوین دگرگونی به وجود آورند، به نحوی که چالش‌گری عواملی همچون اقوام، ادیان و ملل گوناگون در عرصه امنیت بین‌الملل تقلیل یابد.(6)
البته دولت بوش و نومحافظه‌کاران به قدرت دست یافته، نخستین کسانی نبودند که در تاریخ ایالات متحده آمریکا اساس راهبرد کلان امنیت ملی این کشور را بر اساس عملیات پیش‌دستانه، یکجانبه‌گرایی و سیطره ایالات متحده آمریکا در نظام بین‌الملل در حوزه‌های منطقه‌ای و جهانی قرار می دادند. بکارگیری قوه قهریه و نیروی نظامی برای تأمین منافع و اهداف، از سوی ایالات متحده، دارای سابقه تاریخی است. هر زمان ایالات متحده آمریکا امنیت خویش را در مخاطره یافته و احساس کرده است که دیگر نمی‌تواند بر مطلق بودن و بی‌بدیل بودن آن اعتماد و اتکا نماید، رویکرد آفندی و تهاجمی، یکجانبه‌گرایی، عملیات پیش دستانه و طرح تغییر رژیم‌ها و سیطره مطلق و بی‌مانند نظامی را اساس سیاست‌های خویش قرار داده است. (7)
هر چند که نومحافظه کاران به رهبری بوش در اجرایی نمودن موارد ذکر شده موفق بودند لکن در تثبیت این موقعیت با مشکلات متعددی مواجه گشتند. مشکلاتی که به نظر می آید اوباما و تیم همراه وی، با تغییراتی در پی حل نمودن آنها می باشد. شایان ذکر است که این تغییرات به هیچ وجه ماهیتی بنیادین نداشته و نخواهد داشت. زیرا به طور کل سیاست دولتهای مختلف در ایالات متحده آمریکا از ابتدای تاریخ استقلال این کشور تا به امروز همواره دارای یک تداوم آشکار بوده است، یعنی سیاست دولت کنونی باراک اوباما در راستا و تداوم سیاست دولت جرج واشنگتن می باشد که البته این تداوم همواره در راستای ارزشهای آمریکایی و منافع ملی و فراملی ایالات متحده قابل تعریف بوده است. از سوی دیگر، در طی زمانهای مختلف و با توجه به نیازهای روز، این سیاستها شاهد تغییراتی نه در عمق معنایی (مفاهیم استراتژیک) بلکه در لایه های سطحی (قاعده های تاکتیکی) بوده است.
از زمان وقوع حادثه یازدهم سپتامبر تا هم اکنون دو رئیس جمهور به نمایندگی از دو حزب رقیب با گرایش هایی متفاوت با مساله تروریسم درگیر بوده اند. هر چند که بسیاری از منتقدین نظام سیاسی ایالات متحده تفاوت ماهوی میان این دو حزب قائل نمی باشند، ولی آنچه به واقعیت نزدیک است تفاوتهایی آشکار در رویکردهای تاکتیکی این دو حزب در قبال مسائل مختلف می باشد. به نظر می آید که به لحاظ نزدیکی حزب جمهوریخواه به منابع نظامی و سنتی، این حزب اعمال منافع ملی را ابتدائا با عرصه داخلی شروع کرده و با قدرت نظامی اولویت می دهد. این در شرایطی است که حزب دموکرات با بهره گیری از سرمایه های مالی و تاکید بر چند جانبه گرایی به تامین منافع ملی مبادرت می ورزد. (8) گزارش سالانه ایالات متحده در خصوص برخورد با تروریسم شاید یکی از بهترین منابع این بررسی باشد.
پس از حادثه یازدهم سپتامبر دولت بوش، اندیشه های معطوف به «ویلسونیسم بین الملل گرا» و گرایشات امنیتی نسبت به فضای بین الملل را که در قبل از این حادثه نیز بر فضای عمومی سیاستگذاری آمریکا حاکم بود را تشدید نمود و این دولت بر اساس سیاست حمله پیش دستانه و تغییر رژیم های سیاسی، همراه با یک جانبه گرایی با شعار «سلطه خیرخواهانه» در حوزه های بحران خیز دست به مداخله زد. موج های متناقض حاصل از بازتاب این سیاست ها و همچنین پیامدهای ناگزیر حمله نظامی به افغانستان و عراق، همچنین افزایش نیروهای تمرکز گریز «اصولگرایان سلفی» و درگیر شدن با تروریسم نوینی که نوعی ماهیت نامشخص و منطقه نفوذی به گستردگی تمام کشورها داشت، مجموعاً شرایط دشوار و پیچیده ای را برای دولت بوش ایجاد نمود که این شرایط زمینه را برای حضور باراک اوباما با شعار «تغییر»(Change) فراهم کرد. (9) اوباما توانست الگوی جدیدی را در رفتار سیاست خارجی و نحوه مبارزه با تروریسم مورد پیگیری قرار دهد که این الگو مبتنی بر موازنه گرایی، تعادل، همکاری، مشارکت و چند جانبه گرایی می باشد. کشته شدن «بن لادن» و تعداد قابل توجهی از سران گروهک های تروریستی و همچنین کاهش توان عمل گروهک های تروریستی ماحصل این کنش جدید عنوان شده است.
در یک برداشت کلان از دکترین نوین امنیت ملی که از سوی اوباما ارائه شده است، می توان دو محورهای مختلف سلبی و ایجابی را از آن استنتاج نمود. محورهای سلبی این دکترین بر دوری و حذر از سه راهبرد یکجانبه گرایی، جنگ پیشگیرانه و اتکاء به دخالت نیروی نظامی و محورهای ایجابی آن بر سه محور چندجانبه گرایی، تاکید بر اقتصاد و ظرفیت سازی های نوین منطقه ای تاکید دارد. با دقت و تامل در محورهای سلبی و ایجابی دکترین مذبور، مشاهده می شود که محورهای سلبی متضمن وجه افتراق و جدایی با سیاستهای بوش و محورهای ایجابی نیز در برگیرنده برنامه های «تغییر» اوباما می باشد.(10) برنامه های تغییری که بسیاری از کنشگران سیاسی به نتایج آن در منطقه پر مناقشه خاورمیانه امیدوارانه می نگرند. با این حال به نظر می آید ایالات متحده وارد جنگی ناپایان گشته است که پیروزی قطعی در آن جز در افقهای دور دست قابل تصور نمی باشد. شاید به همین دلیل است که اوباما مرگ بن لادن را نه اتمام کار بلکه آغاز راه عنوان نمود.(11) اوباما مطمئناً به درستی وضعیت کنونی را درک نموده است زیرا مطمئناً تروریسم بین المللی پس از فارغ شدن از هیجانات ایجاد شده از بهار عربی و مخصوصاً مورد خاص سوریه، با توانی مضاعف؛ که از آنارشی ایجاد شده و خلاء ساختار قدرت در کشورهای عربی – اسلامی بدست خواهد آمده به ستیز و رویارویی مضاعفی با غرب خواهد پرداخت. هر چند که غرب امیدوارست با جایگزینی حکومت هایی دمکراتیک در کشورهای مسلمان از جذابیت بنیادگرایی بکاهد ولی به نظر می آید ماهیت متضاد ارزشهای دمکراتیک و غربی با اسلام مانع از تحقق این هدف غربی ها گردد و این مهم آینده تاریک و هول انگیزی را برای غرب تداعی می نماید.

مهدی تاجیک
دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات آمریکا دانشگاه تهران

منابع :
(1). علی عبداله خانی. تروریسم شناسی، تهران: انتشارات موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران. مرداد 1386. ص 12.
(2).پیشین صص 146- 155
(3). Whitehouse: “The National Security Strategy of the United States of America” (May 2010). Strategic Approach: The Strategic Environment - the World as It Is. Page9. Available at: www.whitehouse.gov
(4). Gaddis John Lewis (2004). “Surprise Security and the American Experience”, Cambridge, MA: Harvard University Press
(5). ابراهیم متقی. «همکاری های نامتقارن ایران و آمریکا در دوران اوباما». فصلنامه بین المللی روابط خارجی. پائیز 1388. سال اول شماره سوم. ص 25.
(6). محمود واعظی. « رویکردهای سیاسی _ امنیتی آمریکا در خاورمیانه »، تهران: معاونت پژوهشهای سیاست خارجی(گروه مطالعات خاورمیانه و خلیج فارس). سال 1388.
(7). Miller Steven E (2006-7). "The Iraq Experiment and U.S National Security". Survival, Vol.48, No.4, winter .Page18
(8). حسین سیف زاده، «جهانی شدن قدرت و سیاست خارجی آمریکا؛ مداخله¬گری برای تثبیت پیشتازی و اعمال پیشوایی»، فصلنامه¬ مطالعات منطقه ای، جلد هفتم، سال 1380.
(9). ابراهیم متقی. پیشین. ص 12.
(10). حسین قریب. «مرزهای تداوم و تغییر در دکترین امنیت ملی اوباما». فصلنامه بین المللی روابط خارجی. تابستان 1390. سال سوم، شماره دوم. ص 47-48.
(11). روزنامه شرق، شماره 1237، 13/2/90، صفحه 13: « متن سخنرانی اوباما در مورد کشته شدن بن لادن» 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست